امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بیوگرافی کامل لیان کندی (از شخصیت های RE)

#1
لیان اسکات کندی در سال ۱۹۷۷ متولد شد. او میل زیادی داشت تا از توانایی‌هایش، در جهت حفاظت و خدمت به دیگران استفاده کند. او در زمانی که در دانشکده ی افسری مشغول به تحصیل بود، به عنوان دانشجوی روشنفکر، بسیار چالاک و ورزیده شد. زمانی که ۲۱ سالسن داشت، به عنوان پلیس تازه کار، به شهر راکون فرستاده شد تا کار خود را در آنجا آغاز کند. او در ۲۹ سپتامبر ۱۹۹۸ وارد شهر راکون شد، یک روز پس از شیوع ویروس مرگبار تی...
پس از ورود به شهر راکون، شهر متروکه به نظر می‌رسید. این همانی نبود که به او گزارش داده بودند. لیان شهر راکون را، یک شهر پویا و سرزنده می‌پنداشت اما همه ی اینها، مربوط به روزهای پیش از ورود او به شهر راکون می‌شد. شیوع ویروس، با سرعتی سرسام آور در حال گسترش بود، فقط کافی بود تا با یک بار گزش زامبی‌ها، ویروس تی به بدن فرد سالم منتقل شود تا یک زامبی جدید متولد شود. در حقیقت ریشه ی این شهر آرام و منضبط با سرعت در حال خشکیدن بود. لیان در تکاپوی رسیدن به اداره ی پلیس بود، تا بازمانده یا بازماندگانی را یافته و با کمک آنها از شهر فرار کنند، اما پیش از آن، او با یک بازمانده روبه رو شد. کلر ردفیلد نیز خود را به شهر رسانده بود، تا برادرش را ملاقات کند، اما او هم طغیان شهر راکون را از نزدیک مشاهده کرد. لیان و کلر به شکل تصادفی با هم روبه رو می‌شوند. آن دو متوجه شده بودند که باید از شهر خارج شوند اما هر دو می‌خواستند تا پیش از خروج از شهر کارهای انجام نشده ی خود را تمام کنند. لیان برای یافتن بازمانده‌ها و نجات آنها و کلر برای ملاقات با برادر خود کریس ردفیلد. لیان خود را به اداره ی پلیس شهر راکون می‌رساند و متوجه می‌شود که بیشتر افسران پلیس نیز به زامبی تبدیل شده بودند. او برای یافتن بازمانده‌ای از این طغیان وحشتناک، ناامید شده بود، اما پیشبرد داستان لیان بازمانده‌های دیگری نیز پیدا کرد، ایدا وانگ، شری برکین و آنت برکین. زمانی که لیان از ایدا پرسید که در اینجا به دنبال چیست، ایدا پاسخ داد که به دنبال شخصی به نام جان است. اما حقیقت این نبود و ایدا می‌خواست تا نمونه ی ویروس جی را یافته و برای سازمان خود بررد. ایدا در نهایت پس از شلیک گلوله ی آنت برکین در حال سقوط از روی پل بود که لیان دست او را گرفته و مانع از سقوط او می‌شود. ایدا اصرار داشت که سقوط کند و لیان را مجاب کرد که اورا رها کند. لیان نیز او را رها نمود. در حقیقت ایدا به لیان وانمود کرد که مرده، اما لیان متوجه شد که او زنده مانده‌است. ایدا به ویروس جی دست پیدا کرد و جدا از لیان از شهر گریخت. آنت نیز به دست شوهر خو یعنی ویلیام برکین کشته شد. هانک پس از تیر اندازی به ویلیام او را کشت، اما ویلیام برکین، با تزریق ویروس ساخته شده به دست خودش -یعنی ویروس جی- حیاتی دوباره یافت، و این بار در قامت یک هیولا ظاهر شد و به ماموران آمبرلا حمله کرد. یکی از اعضای تیم با اسم رمز هانک‌ از این حمله جان سالم به در برد و موفق شد نمونه ویروس را برای آمبرلا تهیه کند. شری برکین نیز توسط لیان و کلر درمان می‌شود و این سه نفر موفق می‌شوند با قطار از شهر فرار کنند.

پس از فرار از شهر، کلر و لیان راه جداگانه‌ای را در پیش گرفتند. کلر به جستجوی برادرش کریس ادامه داد. لیان نیز مجبور شد تا برای دولت آمریکا کار کند. به هر ترتیب او پس از پیوستن به سرویس دولتی آمریکا، رویدادهای زیادی را تا پنج سال بعد تجربه کرد، دسترسی به منابع عظیم دولتی آمریکا، حضور در ماموریت‌های بسیار سخت و غیر ممکن، از این پلیس تازه کار یک مامور زبده و شجاع ساخته بود.او در استفاده از اسلحه ها و همچنین مبارزات تن به تن بسیار قوی و شایسته شد، مخصوصا در مبارزه با چاقو لیان در نوامبر سال ۱۹۹۸، آرک تامپسون را برای وارسی کردن امکانات شرکت آمبرلا به جزیره ی شینا می‌فرستد. در ادامه ی همان ماه، زمانی که کلر توسط آمبرلا دستگیر و به جزیره ی راکفورت تبعید می‌شود، با فرستادن یک ای میل، به لیان می‌گوید که برادرش را از موقعیت خود آگاه کند. لیان نیز با فرستادن پیفامی برای کریس، او را باه کمک کلر می‌فرستد.
در سال ۲۰۰۲ و پیش از نابودی شعبه ی آمبرلا در روسیه، لیان اسکات کندی و جک کراوزر به یک ماموریت در کشوری در آمریکای جنوبی فرستاده می‌شوند. عملیات پیرامون شخصی به نام خاویر هیدالگو است که در گذشته پژوهشگر شرکت آمبرلا بود. با پیشبرد داستان، آن دو متوجه می‌شوند که نمونه‌ای از ویروس T.VERONICA به دست خاویر افتاده‌است. لیان و کراوزر، در زمان انجام ماموریت خود، با دختری به نام مانوئلا آشنا می‌شوند که در آن منطقه گیر افتاده بود. با پیشبرد داستان مشخص می‌شود که مانوئلا دختر خاویر است. لیان و کراوزر پس از پشت سر گذاشتن مراحل مختلف بازی، با خاویر که به ویروس T.VERONICA آلوده شده بود به نبرد پرداخته و موفق می‌شوند که او را نابود کنند. مانوئلا هم توسط دولت دستگیر می‌شود. پس از این ماجرا لیان و کراوزر از یکدیگر جدا می‌شوند و پس از گذشت چیزی نزدیک به یک سال، لیان متوجه می‌شود که دوست قدیمی اش کراوزر، در یک تصادف جان سپرده‌است...
در سال ۲۰۰۴ لیان ۲۷ ساله، در سرویس مخفی دولت ایالات متحده حضور دارد. وظیفه ی او حفاظت از شخص رئیس جمهور و خانواده ی او است، اما این زمانی اتفاق افتاده بود که دختر رئیس جمهور، اشلی گراهام ربوده شده بود. او پس از پذیرفتن مسئولیت حفاظت از خانواده ی رئیس جمهور، باید وارد نخستین ماموریت خود، یعنی یافتن اشلی می‌شد. سرویس‌های اطلاعاتی، آگاه شده بودند که دختری که شباهت زیادی به اشلی گراهام دارد، در یک روستای دور افتاده در اسپانیا، دیده شده‌است. لیان نیز برای جستجوی اشلی به اسپانیا آمده تا داستانهای جدیدی را آغاز کند. لیان در طی این ماموریت، با شخصی به نام اینگرید هانیگان در ارتباط است. هانیگان در استخدام سرویس امنیت و جاسوسی آمریکا بوده و اطلاعات مفیدی را پیرامون این ماموریت، به لیان گزارش می‌کند. لیان پس از صحبت درباره ی اشلی با یک روستایی، مورد حمله قرار گرفته و پس از آنکه متوجه می‌شود روستایی حالت طبیعی ندارد، پس از چند بار اخطار و ایست و نادیده گرفتن این پیغام‌ها توسط روستایی، او را می‌کشد. لیان پس از بررسی جسد متوجه می‌شود که این روستایی زامبی نیست. او رفته رفته، متوجه می‌شود که اشلی گراهام در کلیسایی واقع در همان روستا زندانی شده‌است. با پیشبرد داستان، لیان موفق می‌شود که اشلی را از کلیسا آزاد کند. ملاقات آن دو با رهبر گروه مذهبی لوس ایلامینادوس یعنی اسموند سدلر، سبب می‌شود تا دلیل این آدم ربایی مشخص شود. لوس ایلامینادوس، موفق به تولید انگلی به نام لاس پلاگاس شده بودند. لاس پلاگاس، پس از ورود به بدن هر موجود زنده‌ای، سبب می‌شد تا ذهن آن موجود توسط رهبر گروه مذهبی (اوسموند سدلر) قابل کنترل باشد. سدلر در سدد بود، تا به این وسیله مذهب خود را گسترش دهد و توازن قدرت در دنیا را از دولت امریکا گرفته و به خود منتقل کند، به همین دلیل گروه مذهبی او دختر رئیس جمهور را ربودند، تا با وارد کردن انگل به بدن او، قدرت خودشان را به رخ دولت آمریکا بکشانند. اما لیان بسیار زبده و با هوش بود. او بهترین گزینه، برای ماموریت‌های غیر ممکن است. لیان و اشلی باید برای خروج از دست سدلر و گروه مذهبی اش، از آن منطقه فرار کنند. اما هر دو، توسط لوس ایلامینادوس، به انگل مبتلا شده بودند. در این ماموریت، ایدا وانگ نیز حضور دارد، اما نه در کنار لیان. ایدا وظیفه دارد تا نمونه ی انگل را پیدا کرده و برای آلبرت وسکر ببرد. ایدا مجبور می‌شود برای پیشبرد نقشه‌های خود، از لیان، بدون آنکه خودش متوجه شود، استفاده کند. لیان و اشلی در مسیر خود برای خروج از آن منطقه باید از مکانهای بسیار زیاد و خطرناکی عبور کنند. دهکده با آن مردمان بیچاره که رئیس آن شخصی به نام بیتورس مندز است، قلعه ی مخوف سالازار که رئیس آن رامون سالازار است و در نهایت یک جزیره، که سدلر در آن قرار داشت. عبور از تمام این تنگناها و مسیرهای سرشار از تله و موجودات غول پیکر، در حالی که یک دختر نیز همراه او بود و باید سالم به وطنش بازمی گشت، کاری بود که فقط در تخصص لیان اسکات کندی است. لیان با نابود کردن تمام این فرقه ی مذهبی، و مریدان انگلی اش، پرونده ی گروه لوس ایلامینادوس را بست. اما در انتهای بازی رزیدنت ایول ۴، ایدا اسلحه ای را روی سر لیان گذاشت و او را مجبور به واگذاری نمونه کرد. با واگذار شدن نمونه ی انگل به ایدا وانگ، ماجراهای تازه‌ای در بازی رزیدنت ایول ۵ رخ دهد. به هر شکل ممکن لیان و اشلی پیش از خروج از جزیره، از انگل درون بدن خودشان رهایی یافتند و با یک جت اسکی به سمت وطن خود بازگشتند,بعد ها لیان اطلاعات خود را بانام "گزارشات کندی" یادداشت کرد که توسط بسیاری از ماموران خوانده شد.
یک سال پس از رویداد لوس ایلامینادوس، ویل فارما ویروس تی را در فرودگاه هارد ویل منتشر می‌کند. این در حالی است، که مردم پس از نابودی آمبرلا، از فعالیت‌های شرکت‌هایی مانند ویل فارما، که مخفیانه سیاست‌های آمبرلا را دنبال می‌کرد معترض بودند. کلر ردفیلد از نزدیک شاهد این مخالفت‌ها بود. او با فردریک دونینگ در این باره صحبت کرد. فردریک درحقیقت از کارکنان شرکت ویل فارما بود. سناتور ران دیویس که یکی از سهامداران ویل فارما بود نیز در فرودگاه حضور داشت و مخالفت‌های مردم را مشاهده می‌کرد. پس از برخورد هواپیما با ساختمان فرودگاه، زامبی‌ها از درون هواپیما خارج شدند. ویروس تی بازهم مکانی دیگر را به طغیان کشانده بود. طولی نکشید تا یک تیم ویژه به نام S.R.T برای نجات بازماندگان، در حال ایجاد یک نقشه برای ورود به فرودگاه بودند. آنجلا میلر یکی از افراد این گروه بود. تیم منتظر مامور ویژه‌ای که توسط دولت برای این ماموریت اعزام شده بود، بودند. این مامور، شخصی نیست جز لیان اسکات کندی. لیان به همراه تیم، در بام فرودگاه فرود آمده و در جستجوی بازماندگان می‌شوند. آنها موفق می‌شوند کلر ردفیلد به همراه سناتور ران دیویس و چند نفر دیگر را زنده مشاهده کنند. ملاقات دوباره ی لیان و کلر، این بار هم به شکل تصادفی بود. بازماندگان موفق می‌شوند تا از فرودگاه، در حضور انبوهی از زامبی‌ها خارج شوند. با پیشبرد داستان، لیان متوجه می‌شود که فردریک دونینگ، کسی است که در بازار سیاه، ویروس‌ها را خرید و فروش می‌کرده‌است. کورتیس میلر، برادر آنجلا که یکی از بازماندگان شهر راکون بود، در تلاش برای رسوا کردن شرکت ویل فارما بود، تا مانع از وقوع رویدادهای شهر راکون در مکانی دیگر شود. او مدرکی بر ضد ویل فارما نداشت، به همین خاطر، می‌خواست تا خودش، ویل فارما را نابود کند. به همین منظور کورتیس با وارد کردن ویروس جی به بدن خود، به یک هیولای غول پیکر جهش یافت. وجود چشم سوم در بدن فرد مبتلا به ویروس جی، از خصوصیت‌های این ویروس است. کورتیس با این کار خود شرکت ویل فارما را به نابودی کشاند، اما اکنون او دیگر انسان نبود. لیان هم برای نجات جان خود و آنجلا، کورتیس را نابود کرد و آنجلا را نجات داد. سناتور ران دیویس نیز پس از روشن شدن اتهاماتش، خودکشی کرد.
در سال 2011 در حکومت اسلواکی شرقی درگیری بین شبه نظامیان و دولت شدت بیشتری میگیرد، رئیس جمهور جدید اسلواکی شرقی ( کشوری که توسط سازمان ملل به صورت رسمی شناخته نشده است ) متوجه میشود که در زمین هایی که شبه نظامیان سکونت دارند نفت وجود دارد، بخاطر همین موج جدیدی از حملاتش علیه آن ها را آغاز میکند، در گیر و دار نبرد شایعه ای به وجود می آید که هیولا ها وارد نبرد شده اند، این شایعه شدت میگیرد تا اینکه رئیس جمهور آمریکا مامور ویژه خود یعنی لیان اس کندی را از تعطیلاتش بیرون میکشد و برای بررسی شایعات به اسلواکی میفرستد، در همان ابتدای ورود لیان، هانیگان به او میگوید که دولت آمریکا تصمیم گرفته که خود را از این قضیه بیرون بکشد و تمامی مامورین و شهروندان آمریکایی وظیفه دارند تا از کشور بیرون بیایند، لیان این حرف را قبول نمیکند و تصمیم میگرد که به ماموریت خود ادامه دهد تا حقیقت را کشف کند، او به محلی که قرار بود رابط CIA را ملاقات کند میرود، آن مامور با اسم رمز مترسک وارد میشود اما در کمال ناباوری کاملا زخمی و مجروح شده است، او به سختی در گوش لیان کلمه "پرورش دهنده زنبور عسل" را میگوید و ناگهان یک لیکر به آن ها حمله میکند، لیان به سرعت جا خالی میدهد و لیکر مترسک را میکشد، درگیری لیکر با لیان ادامه پیدا میکند تا اینکه یک بمب در محل منفجر میشود و لیان نیز به گوشه ای پرت میشود، در لحظات آخر قبل از بیهوشی لیان پیر مردی وارد میشود و بعد از آن لیان بیهوش میشود. لیان در یک زیر زمین بهوش می آید و دو نفر از افراد حذب مقاومت با نام های JD و بادی جلو می آیند تا از لیان بازجویی کنند، لیان سوالات آن ها را با طعنه و جوک جواب میدهد و هر دوی آن ها میگویند که او باید بسیار برای آمریکا مهم باشد که او را به اینجا فرستاده اند. مدتی میگذرد تا اینکه نظامیان دولتی مخفی گاه آن ها در زیر زمین را پیدا کرده و به آن ها حمله میکنند، آن ها فرار کرده و لیان به صورت مخفی دنبال آن ها میرود، در ادامه لیان به JD میرسد که در گوشه ای مخفی شده، JD به لیان هشدار میدهد اما لیان حرفش را نادیده میگیرد تا اینکه مبتلایان انگل پلاگا به او حمله میکنند، لیان تمام آن ها میکشد و به همراه JD به سمت کلیسای شهر میروند، در راه آن ها متوجه میشوند که تمام مردم شهر توسط انگل به ماجینی تبدیل شده اند. آن ها به کلیسا میرسند و در آنجا لیان به JD واقعیت درمورد مردم مبتلا شده را میگوید تا اینکه بادی دوباره وارد شده و لیان را گروگان میگیرد، بعد از رفتن بادی، JD می آید و لیان را به پشت کلیسا برده و آزادش میکند، او به لیان میگوید که نامزد بادی توسط دولت کشته شده و حال او میخواهد با تزریق ویروس به خودش بتواند کنترل لیکر ها را بگیرد و به پایتخت حمله کند، او از لیان میخواهد که جلوی بادی از اینکار را بگیرد. لیان به محل قرار خود با رابط CIA برمیگردد تا شاید بتواند مدرکی پیدا کند، اما ناگهان با ایدا مواجه میشود و جعبه خالی ویروس، بعد از درگیری و مکالمه ای کوتاه ایدا میرود و در هنگام رفتنش به لیان میگوید که شهر به زودی از بین خواهد رفت پس مراقب باشد. لیان به سمت کلیسا برمگیردد اما متوجه میشود که اکثر ساکنان آنجا کشته شده اند، لیان خود را به داخل کلیسا می رساند و JD را پیدا میکند اما او در وضعیت خوبی قرار ندارد تا اینکه بادی وارد میشود، JD از زنده بودن بادی خوشحال میشود اما ناگهان حالش به شدت خراب میشود، بادی با عصبانیت تفنگش را به سمت لیان میگیرد اما JD میگوید که لیان دشمن ما نیست، بعد از گفتگوی کوتاه JD به یکی از مبتلایان تبدیل شده و لیان مجبور میشود او را بکشد. بعد از آن لیان سعی میکند تا بادی را از کاری که میخواهد انجام دهد - تزریق پلاگا به خودش- منصرف کند و ویروس را به لیان بدهد، اما بادی قبول نمیکند تا اینکه ناگهان دولت کلیسا را بمب باران میکند، در این حین بادی فرار میکند و لیان به تعقیبش می پردازد. لیان خودش را به ساختمان ریاست جمهوری می رساند که اکنون توسط لیکر ها تمامی محافظین و کارکنانش کشته شده بودند. لیان وارد ساختمان میشود، تمامی سربازان داخلش کشته شده بودند که ناگهان دو عدد لیکر وارد میشوند، لیان سعی میکند تا آن ها را به صورت مخفی دور بزند که ناگهان یکی از سربازان زخمی پای لیان را میگیرد و از درد ناله میکند، توجه دو لیکر جلب شده و به لیان حمله میکنند، لیان میتواند یکی از آن ها را بکشد ، او به سرعت خودش را به یک در میرساند اما متوجه میشود که این در به یک آسانسور مخفی هدایت میشود. لیان خودش را به مکان مخفی که زیر کاخ ریاست جمهوری قرار داشت می رساند و با ایدا نیز مواجه میشود، آن ها خود را به مرکز مخفیگاه رسانده و متوجه میشوند که انگل پلاگا در آنجا نگه داری میشود، ناگهان سربازان رئیس جمهور آن ها را محاصره میکنند.ایدا چراغ ها را خاموش میکند تا بتواند راه فرار خود و لیان را بسازد. جنگی میان لیان و سربازان بلونیکا-رئیس جمهور- رخ میدهد که به زودی توسط بادی و لیکر هایش قطع میشود. به هر حال بلونیکا نیز B.O.W های خودش را آزاد میکنند که چندین مستر ایکس هستند. بادی و لیان موفق میشوند تا از مخفیگاه فرار کنند. یک مستر ایکس نیز آن ها را دنبال میکند و آن ها مجبور به مبارزه با او میشوند. بادی از لیکر ها استفاده میکند تا مستر ایکس را به سمت تانکر نفت بکشاند. لیان نیز از طرف دیگر به سمت تانکر شلیک میکند و انفجاری رخ میدهد. انفجار نه تنها مستر ایکس را شکست نمیدهد بلکه قوی ترش نیز میکند. لیان و بادی از یک تانک استفاده میکنند و موفق میشوند تا مستر ایکس را شکست دهد اما به هر حال بجایش دو عدد مستر ایکس دیگر نیز وارد صحنه میشوند. آن ها به مبارزه خود ادامه میدهند تا اینکه مهماتشان تمام میشود، لیان که در اوج نا امیدی قرار داشت سعی میکند تا از تنها چیز باقی مانده خود یعنی چاقویش برای مبارزه استفاده کند اما به هر حال یک هواپیمای آمریکایی قبل از اینکه مستر ایکس ها به لیان برسند میکشدشان و لیان متوجه میشود که تمام زمان توسط دولت آمریکا زیر نظر بوده است. بعد از این واقعه بادی از لیان میخواهد که او را بکشد زیرا نمیخواهد که به یکی از مبتلایان تبدیل شود، اما لیان قبول نمیکند. بادی تصمیم میگیرد که خودش به خودش شلیک کرده و خودکشی کند اما لیان تفنگ را از او میگیرد، لیان به بادی میگوید که او مدیون تمام کسانی است که کنارش جنگیدند تا او زنده بماند. لیان نیز به ستون فقرات بادی شلیک میکند تا پلاگا از بدن او محو شود. بعد از این واقعه لیان نیز به تعطیلات خود برمیگردد.
در 29 ژوئن 2013 رئیس جمهور وقت آمریکا آدام بنفورد شاهد رویدادی نظیر رویداد شهر راکون را شاهد بود اینبار در شهری با نام تال اوکس. لیان به همراه هلنا هارپر از اعضای سرویس مخفی آمریکا USSS مسئولیت محافظت از جان رئیس جمهور را داشتند. شدت حملات به قدری زیاد بود که دیگر کنترل از دست لیان و هلنا خارج شد و رئیس جمهور نیز دچار ویروس جدیدی به نام ویروس C شد. لیان و هلنا بر خلاف چیزی که انتظار داشتند در یکی از دانشگاههای تال اوکس به نام "دانشگاه ایوی" مجبور به کشتن رئیس جمهوری شدند که قصد حمله به آنها را داشت. پس از کشتن آنها دنبال راه فرار بودند که با مردی رو به رو شدند که از آنها کمک خواست تا دخترش را که همراهش بود ولی گم شده را پیدا کنند.لیان و هلنا تمام قسمت های دانشگاه را گشتند تا "لیز" دختر آن مرد را پیدا کنند اما متوجه میشوند که لیز نیز به ویروس آلوده شده است. لیان و هلنا مجبور به کشتن لیز و پدرش شدند. هلنا و لیان قصد آن را پیدا کردند تا جلوی این حملات را در شهر بگیرند. در این راه نیروی پشتیبانی که توسط اینگرید هانیگان با لیان و هلنا ارتباط داشتند به وی کمک میکنند. لیان و هلنا متوجه میشوند که تنها جای امن در شهر یک خانه در مرکز شهر است که در آنجا چند نفر هنوز زنده هستند لیان و هلنا به آن خانه میروند. افرادی که در آن خانه هستند نقشه میکشند تا بتوانند از شهر فرار کنند به همین خاطر اتوبوسی را گرفته و به سمت خارج از شهر میروند اما در بین راه ماشین تصادف کرده و آنها در جنگلی پر از افرادی که به ویروس C مبتلا هستند قرار میگیرند.لیان و هلنا از آن جنگل فرار کرده و خود را به نزدیک ترین کلیسا میرسانند. هلنا متوجه میشود که قبلاً به این کلیسا آمده و میداند که این کلیسا به یک راه زیرزمینی ارتباط دارد. لیان و هلنا راه زیرزمینی را پیدا کرده و به یک آزمایشگاه بیوزیستی میرسند.هلنا نشانه هایی از خواهر خود که چندی قبل توسط تروریست ها دزدیده شد و مدت ها بود که از آن خبری نداشت پیدا میکند.لیان و هلنا با پیدا کردن این سرنخ ها به دبراه هارپر خواهر هلنا میرسند. اما دبراه دیگر انسان نبود و مبتلا به ویروس C بود و به آنها حمله کرد.هلنا برخلاف میل خود مجبور به کشتن خواهر خود شد.پس از این ماجرا هانیگان به لیان میگوید که درک سیمونز که یکی از افراد دولتی است اعلام کرده که ماموریت آنها به پایان رسیده و هرچه زودتر باید برگردند اما لیان مخالفت کرد و گفت که باید جلوی این حملات گرفته بشود و از هانیگان خواست تا به طور مخفی به آنها کمک کند. لیان و هلنا به کمک هانیگان از زیرزمین بیرون آمده و خود را به بالگردی میرسانند و از شهر خارج میشوندو مقصد بعدی آنها در کشور چین بود که مرکز اصلی این حملات بود.
لیان و هلنا هارپر از تال اوکس خارج میشوند و خود را به شهر لانشیانگ در کشور چین میرسانند. این دو در اولین حضور خود در لانشیانگ با شری برکین و جیک مولر دیدار میکنند.شری از آنها میخواهد تا به آنها کمک کند تا با هیولایی که از شرق اروپا تا آنجا آنها را دنبال کرده است مبارزه کنند. لیان و هلنا به جیک و شری کمک میکنند تا با "آستانک" مبارزه کنند. لیان با انداختن تیر چراغ برق به "آستانک" وی را متوقف میکند و کاری میکند که شری و جیک از دست آن هیولا نجات پیدا کنند. لیان در یک لحظه متوجه حضور ایدا وانگ میشود و به دنبال آن میرود که به گروه BSAA به رهبری کریس ردفیلد و پی‌یرس نیوانس میرسند. کریس به لیان میگوید که ایدا وانگ به آنها حمله کرده و خیلی از افراد گروهشان به خاطر ایدا مردند. لیان و هلنا به سمت جایی میروند که بفهمند این حملات از کجا می آید. که درک سیمونز که از افراد دولتی بود به همراه گروهش به آنها حمله میکند.لیان و هلنا به مبارزه با آنها میپردازد که در همین حین فردی آمپولی را به درک سیمونز میرند و به وی ویروس C تزریق میکند.درک به یک موجود فراژنتیکی تبدیل میشود و به لیان و هلنا حمله میکند. آنها در روی قطار در حال حرکت با درک مبارزه میکنند و موفق به شکست آن میشوند و درک را به رودخانه می اندازند. با اینکار تمام افرادی که دچار ویروس بودند دیگر در شهر حضور نداشتند. در حالی که همه احساس آرامش میکردند ناگهان بمبی شامل ویروس C وارد شهر شده و تمام مردم شهر را مبتلا به ویروس C میکند. هانیگان با لیان ارتباط تلفنی برقرار میکند و اعلام میکند کریس ردفیلد میخواهد با وی حرف بزند. کریس به لیان میگوید تمام افراد شهر مبتلا به ویروس شدند و لیان باید از شهر خارج بشه همچنین ایدا وانگ نیز مرده است.لیان و هلنا به دنبال راه برای خلاص شدن از این شهر میگردند که متوجه میشوند درک هنوز زنده است. لیان و هلنا یک بار دیگر با درک مبارزه میکنند در حین مبارزه متوجه میشوند که ایدا وانگ با بالگرد به بالایی سر آنها می آید و به آنها کمک میکند و آن کسی که کریس خبر مرگ آن را داده است همزاد ایدا بوده است. اینبار لیان, هلنا و ایدا به سختی موفق میشوند درک را در یک پارکینگ در بین شعله های آتش بگذارند و از آنجا فرار کنند. ایدا بالگرد خود را برای لیان و هلنا میگذارد تا آنها فرار کنند اما سیمونز دوباره بر سر راه آنها سبز میشود و با گرفتن چند زامبی خود را بزرگتر از قبل میکند که لیان در پایان با فروکردن میله ای به چشمان درک وی را نابود میکند و به همراه هلنا از آنجا فرار میکند...
پاسخ
 سپاس شده توسط Ƒαкє ѕмιƖє
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  بیوگرافی آلبرت وسکر|WUNDER-GUG-GAMERS
  تریلر جدید اساسین کرید 4 (معرفی چند شخصیت مهم بازی)
  Injustice: Gods Among Us Ultimate Edition نسخه کامل و نهایی بازی Injustice: Gods Amon
  ۱۰ شخصیت برتر Troy Baker
  شخصیت شناسی ؛ قسمت دوم : بعد ایدئولوژیک و روان
  شیاطین هم می گریند | بیوگرافی دو شخصیت دانته و ورجیل
  لیست کامل مبارزان EA Sports UFC منتشر شد
  داستان کامل بازی بیو شاک(bio shock)
  نقد و بررسی کامل بازی shank2
  نقد و برسی کامل بازی bf4

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان