04-03-2012، 15:37
در گوشهای نشسته بود و گریه میکرد. عروس 19 ساله به اتهام فرار از خانه و رابطه نامشروع توسط پلیس مشهد دستگیر شده است.
ایران : وی در بیان داستان تلخ زندگی خود با صدایی بغض گرفته گفت: تازه دیپلم گرفته بودم و خودم را برای کنکور آماده میکردم که به اصرار پدر و مادرم و بنا بر وصیت پدربزرگم تن به ازدواجی ناخواسته دادم و به عقد پسرعمویم درآمدم. نامزدم پسر خوب و مهربانی بود و شغل آزاد داشت. وی شبانهروز کار میکرد و زحمت میکشید تا بتواند یک زندگی خوب و آبرومندانه برایم فراهم کند و به قول معروف سرش توی لاک خودش بود.
ولی من تحت تأثیر حرفهای خالهام که از زندگی اجباری با شوهرش راضی نبود و همیشه میگفت تو هم قربانی تصمیمگیری پدر و مادرت شدی و تازه بعد از 10 سال خواهی فهمید چه بلایی به سرت آمده، قدر شوهر و زندگیام را ندانستم و با ندانمکاری سرنوشتم را تباه کردم. «نگین» افزود: تحت تأثیر حرفهای خالهام با پسری به نام فرشید که در همسایگی ما مغازه داشت دوست شدم و متأسفانه ارتباط تلفنی ما ادامه یافت.
راستش را بخواهید حرفهای خالهام مرا تحریک میکرد تا فرشید را برای خودم حفظ کنم و تصورم این بود که پسرعمویم نمیتواند شوهر خوبی برایم بشود. عروس جوان افزود: متأسفانه با ادامه این ارتباط مخفیانه نسبت به همسرم سرد و بیتفاوت شدم و هیچ احساسی نداشتم.
حمید نیز فقط به کار خودش فکر میکرد و آن قدر خسته و کوفته به دیدنم میآمد که هیچ ذوق و شوقی برای دیدنش نداشتم.
در نقطه مقابل فرشید با چربزبانی برایم وقت میگذاشت و مرا اسیر چرت و پرتهای خودش کرده بود. مدتی گذشت و صدای خانواده عمویم درآمد. آنها میگفتند مگر شما زن و شوهر نیستید که هر کدام به راه خودتان میروید و این قدر سرد و بیتفاوت هستید.
با این حرفها حمید سعی کرد خودش را به من نزدیک کند اما اصلاً به او فرصتی برای ابراز علاقه و برقراری ارتباط عاطفی ندادم و به این بهانه که ما در دوران عقد هستیم و باید سنگین و رنگین برخورد کنیم او را از خودم دور کردم. این مسأله، اختلافاتی را بین ما به وجود آورد و همه در فکر بودند که چه طور مرا به شوهرم نزدیک کنند. تا این که موضوع ارتباطم با فرشید فاش شد و دیگر نتوانستم حرفی بزنم.
با روشن شدن این واقعیت نامزدم خودش را عقب کشید و پدر و مادرم نیز مرا مقصر شناختند و پدرم با کمربند به جانم افتاد. در این وضعیت من در خانه زندانی شدم و نمیدانستم چه کار بکنم و خجالت میکشیدم به صورت پدر و مادرم نگاه کنم. از طرفی وقتی عمویم برایم پیغام فرستاد که میخواهد به سراغم بیاید و مزد کارهای ناشایستی که انجام دادهام را کف دستم بگذارد، ترس همه وجودم را فراگرفت.
من با اقدامی نسنجیده از خانه فرار کردم ولی فرشید نیز از ترس خودش را گم و گور کرده بود و به تماسهای تلفنیام جواب نمیداد. شب نخست بعد از فرار، به خانه یکی از همکلاسیهای قدیمیام رفتم و صبح روز بعد از خانه آنها بیرون آمدم و در خیابانها پرسه میزدم که با پسر جوانی آشنا شدم. این پسر جوان مرا به خانهاش برد و قول داد که با هم به خارج از کشور فرار خواهیم کرد و یک عمر میتوانیم در کنار هم باشیم.
من که واقعاً راه زندگیام را گم کرده بودم تن به خواستههای این پسر جوان دادم. او چند شب دیگر نیز مرا همراه خود به خانههای دیگری برد و متأسفانه با توسل به زور و تهدید ناچار به برقراری ارتباط با پسرهای جوان شدم. ولی امروز بالاخره موفق شدم از چنگ این چند جوان فرار کنم و خودم را به کلانتری رساندم تا راه نجاتی نشانم دهید. خواهش میکنم با پدر و مادرم تماس بگیرید و بگویید مرا در خانهشان بپذیرند و از اشتباهاتم چشمپوشی کنند تا یک عمر کلفتیشان را بکنم.
گفتوگو با کارشناس
«سیدمجید موسویراد» کارشناس ارشد روانشناسی در این باره اظهار داشت: سه نکته مهم در این ماجرا باید مدنظر قرار گیرد. اول این که ازدواج اجباری، توصیهای و بدون شناخت زوجین آغازگر مشکلات بوده است.
مورد دوم ضعف مهارتهای ارتباط مؤثر در زوجین بخصوص حمید که باعث ایجاد فاصله بیشتر بین آنها شده و سرانجام ضعف مهارت حل مسئله که از یک سو «نگین» اقدام به برقراری ارتباط....، فرار از خانه و از سوی دیگر حمید و خانوادهاش اقدام به فشار و تهدید عروس جوان به برقراری ارتباط زناشویی کردند که ضمن ناتوانی در حل مسئله، مشکلات بعدی را به وجود آوردند.
سیدمجید موسویراد افزود: چه بسا مراجعه به یک روانشناس متخصص از وقوع کلیه این شرایط پیشگیری میکرد و با دریافت جزئیترین آموزشهای زندگی، این زوج جوان میتوانستند گام در مسیر خوشبختی بگذارند.
ایران : وی در بیان داستان تلخ زندگی خود با صدایی بغض گرفته گفت: تازه دیپلم گرفته بودم و خودم را برای کنکور آماده میکردم که به اصرار پدر و مادرم و بنا بر وصیت پدربزرگم تن به ازدواجی ناخواسته دادم و به عقد پسرعمویم درآمدم. نامزدم پسر خوب و مهربانی بود و شغل آزاد داشت. وی شبانهروز کار میکرد و زحمت میکشید تا بتواند یک زندگی خوب و آبرومندانه برایم فراهم کند و به قول معروف سرش توی لاک خودش بود.
ولی من تحت تأثیر حرفهای خالهام که از زندگی اجباری با شوهرش راضی نبود و همیشه میگفت تو هم قربانی تصمیمگیری پدر و مادرت شدی و تازه بعد از 10 سال خواهی فهمید چه بلایی به سرت آمده، قدر شوهر و زندگیام را ندانستم و با ندانمکاری سرنوشتم را تباه کردم. «نگین» افزود: تحت تأثیر حرفهای خالهام با پسری به نام فرشید که در همسایگی ما مغازه داشت دوست شدم و متأسفانه ارتباط تلفنی ما ادامه یافت.
راستش را بخواهید حرفهای خالهام مرا تحریک میکرد تا فرشید را برای خودم حفظ کنم و تصورم این بود که پسرعمویم نمیتواند شوهر خوبی برایم بشود. عروس جوان افزود: متأسفانه با ادامه این ارتباط مخفیانه نسبت به همسرم سرد و بیتفاوت شدم و هیچ احساسی نداشتم.
حمید نیز فقط به کار خودش فکر میکرد و آن قدر خسته و کوفته به دیدنم میآمد که هیچ ذوق و شوقی برای دیدنش نداشتم.
در نقطه مقابل فرشید با چربزبانی برایم وقت میگذاشت و مرا اسیر چرت و پرتهای خودش کرده بود. مدتی گذشت و صدای خانواده عمویم درآمد. آنها میگفتند مگر شما زن و شوهر نیستید که هر کدام به راه خودتان میروید و این قدر سرد و بیتفاوت هستید.
با این حرفها حمید سعی کرد خودش را به من نزدیک کند اما اصلاً به او فرصتی برای ابراز علاقه و برقراری ارتباط عاطفی ندادم و به این بهانه که ما در دوران عقد هستیم و باید سنگین و رنگین برخورد کنیم او را از خودم دور کردم. این مسأله، اختلافاتی را بین ما به وجود آورد و همه در فکر بودند که چه طور مرا به شوهرم نزدیک کنند. تا این که موضوع ارتباطم با فرشید فاش شد و دیگر نتوانستم حرفی بزنم.
با روشن شدن این واقعیت نامزدم خودش را عقب کشید و پدر و مادرم نیز مرا مقصر شناختند و پدرم با کمربند به جانم افتاد. در این وضعیت من در خانه زندانی شدم و نمیدانستم چه کار بکنم و خجالت میکشیدم به صورت پدر و مادرم نگاه کنم. از طرفی وقتی عمویم برایم پیغام فرستاد که میخواهد به سراغم بیاید و مزد کارهای ناشایستی که انجام دادهام را کف دستم بگذارد، ترس همه وجودم را فراگرفت.
من با اقدامی نسنجیده از خانه فرار کردم ولی فرشید نیز از ترس خودش را گم و گور کرده بود و به تماسهای تلفنیام جواب نمیداد. شب نخست بعد از فرار، به خانه یکی از همکلاسیهای قدیمیام رفتم و صبح روز بعد از خانه آنها بیرون آمدم و در خیابانها پرسه میزدم که با پسر جوانی آشنا شدم. این پسر جوان مرا به خانهاش برد و قول داد که با هم به خارج از کشور فرار خواهیم کرد و یک عمر میتوانیم در کنار هم باشیم.
من که واقعاً راه زندگیام را گم کرده بودم تن به خواستههای این پسر جوان دادم. او چند شب دیگر نیز مرا همراه خود به خانههای دیگری برد و متأسفانه با توسل به زور و تهدید ناچار به برقراری ارتباط با پسرهای جوان شدم. ولی امروز بالاخره موفق شدم از چنگ این چند جوان فرار کنم و خودم را به کلانتری رساندم تا راه نجاتی نشانم دهید. خواهش میکنم با پدر و مادرم تماس بگیرید و بگویید مرا در خانهشان بپذیرند و از اشتباهاتم چشمپوشی کنند تا یک عمر کلفتیشان را بکنم.
گفتوگو با کارشناس
«سیدمجید موسویراد» کارشناس ارشد روانشناسی در این باره اظهار داشت: سه نکته مهم در این ماجرا باید مدنظر قرار گیرد. اول این که ازدواج اجباری، توصیهای و بدون شناخت زوجین آغازگر مشکلات بوده است.
مورد دوم ضعف مهارتهای ارتباط مؤثر در زوجین بخصوص حمید که باعث ایجاد فاصله بیشتر بین آنها شده و سرانجام ضعف مهارت حل مسئله که از یک سو «نگین» اقدام به برقراری ارتباط....، فرار از خانه و از سوی دیگر حمید و خانوادهاش اقدام به فشار و تهدید عروس جوان به برقراری ارتباط زناشویی کردند که ضمن ناتوانی در حل مسئله، مشکلات بعدی را به وجود آوردند.
سیدمجید موسویراد افزود: چه بسا مراجعه به یک روانشناس متخصص از وقوع کلیه این شرایط پیشگیری میکرد و با دریافت جزئیترین آموزشهای زندگی، این زوج جوان میتوانستند گام در مسیر خوشبختی بگذارند.