امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

موضوع انشا : ازدواج را توصیف کنید – مطلب طنز

#1
پیش بابایی می روم و از او می پرسم
ازدواج چیست؟”
بابایی هم گوشم را محکم می پیچاند و می گوید:
“این فضولی ها به تو نیومده، هنوز دهنت بوی شیر میده، از این به بعد هم دیگه توی خیابون با دخترای همسایه ها لی لی بازی نمی کنی، ورپریده!
متوجه حرف های بابایی و ربط آنها به سوالم نمی شوم، بابایی می پرسد:
خب حالا واسه چی می خوای بدونی ازدواج یعنی چی؟!
در حالی که در چشمهایم اشک جمع شده است می گویم:
“بابایی بهتر نیست اول دلیل سوالم رو بپرسید و بعد بکشید؟
بابایی با چشمانی غضب آلوده می گوید:
“نخیر! از اونجایی که من سلطان خانه هستم و توی یکی از داستان ها شنیدم سلطان جنگل هم همین کار رو می کرد و ابتدا می کشید و سپس تحقیقات می کرد، در نتیجه من همین روال را ادامه خواهم …” بابایی همانطور که داشت حرف می زد یک دفعه بیهوش روی زمین افتاد، باز هم مامانی با ملاغه سر بابا رو مورد هدف قرار داده بود، این روزها مامان به خاطر تمرین های مستمرش در روزهای آمادگی اش به سر می بره و قدرت ضربه و هدفگیری اش خیلی خوب شده، ملاغه با آنچنان سرعتی به سر بابایی اصابت کرد که با چشم مسلح هم دیده نمی شد.
مامانی گفت:
در مورد چی صحبت می کردین که باز بابات جو گیر شده بود و می گفت سلطان خونه است؟!
و من جواب دادم: “در مورد ازدواج
مامانی اخمهاش توی همدیگه رفت و ماهیتابه رو برداشت و به سمت بابایی که کم کم داشت بهوش می اومد قدم برداشت، مامانی همونطور که به سمت بابایی می اومد گفت: “حالا می خوای سر من هوو بیاری؟! داری بچه رو از همین الان قانع می کنی که یه دونه مامان کافی نیست؟! می دونم چکارت کنم!
مامانی این جمله رو گفت و محکم با ماهیتابه به سر بابایی زد و بابایی دوباره بیهوش شد.
بعد از بیهوش شدن بابایی، مامان ازم خواست کل جریان رو براش توضیح بدم، منهم گفتم که موضوع انشاء این هفته مون اینه كه ازدواج را توصیف کنید.
بابایی که تازه بهوش اومده بود گفت: “خب خانم! اول تحقیق کن، بعد مجازات کن! کله ام داغون شد!
و مامانی هم گفت: “منم مثل خودت و اون آقا شیره عمل می کنم، عیبی داره؟!
بابایی به ماهیتابه که هنوز توی دستای مامانی بود نگاهی کرد و گفت: “نه! حق با شماست.
مامانی گفت: “توی انشات بنویس همه ی مردها سر و ته یه کرباس هستند!
بابابزرگ که گوشه ی اتاق نشسته بود و داشت با کانالهای ماهواره ور می رفت و هی شبکه عوض می کرد متوجه صحبت های ما شد و گفت: “نوه ی گلم! بیا پیش خودم برات انشا بگم!
مامانی هم گفت: “آره برو پیش بابابزرگت، با هشت ازدواج موفق و دوازده ازدواج ناموفقی که داشته می تونه توضیحات خوبی برات در مورد ازدواج بگه!
پیش بابابزرگ می روم و بابابزرگ می گوید: “ازدواج خیلی چیز خوبی است، و انسان باید ازدواج کند … راستی خانم معلمتون ازدواج کرده؟ چند سالشه؟ خوشـ …
بابابزرگ حرفهایش تمام نشده بود که این بار ملاغه ای از طرف مامان بزرگ به سمت بابابزرگ پرتاب شد، البته چون مامان بزرگ هدفگیری اش مثل مامانی خوب نیست ملاغه به سر من اصابت کرد.
به حالت قهر دفترم رو جمع می کنم و پیش خواهرم می روم، نمی دانم چرا با گفتن موضوع انشاء در چشمان خواهرم اشک جمع می شود و وقتی دلیل اشک های خواهرم رو می پرسم می گوید: “کمی خس و خاشاک رفت توی چشمم!
البته من هر چی دور و برم رو نگاه می کنم نشانی از گرد و خاک نمی بینم، به خواهر می گویم: “تو در مورد ازدواج چی می دونی؟” و خواهرم باز اشک می ریزد.
ما از این انشاء نتیجه می گیریم بحث در مورد ازدواج خیلی خطرناک است زیرا امکان دارد ملاغه یا ماهیتابه به سرمان اصابت کند، این بود انشای من...
با تشکر از اهالی خانه که در نوشتن این انشا به من کمک کردند!

اگه نظروسپاس ندي نامردي
خداوندگفت:اورابه جهنم ببريد.برگشت ونگاهي به خداكرد.خداوندگفت:صبركنيداورا به بهشت ببريد.فرشتگان پرسيدند:چرا؟خداوندگفت:اوهنوزبه من ايمان دارد
پاسخ
 سپاس شده توسط Şilēຖt Ş¢rēค๓ ، asalllllllllll khanoomi ، saba 3 ، دریای بی موج ، آرشاااااااام ، °nazi° ، vampire whs ، yas.. ، M...
آگهی
#2
اوههههههههههههههههههه

پ باید اسمشو عوض کنن بذارن قطل سیاه یا نه ماهیتابه یا چه میدونم باید عوض کنن یا بذارن اگه درموردش حرف بذنی ماهیتابه اومده
پاسخ
#3
خخخخخخخخخخخ
اقایون داداشام
اینجی واس ماس
ینی کلیش واس ماس
پاسخ
#4
جالب بود....
پاسخ
#5
هیچی والا فقد کنار چی بپوشم چی بپزم میاد Angel Heart Blush Big Grin Big Grin Big Grin Big Grin
– – – – – – – – – – ✘ – – – – – – – – – ➜
♂ﻧـﯿــــﺎﺯﯼ ﺑــِـﻪ ﭘــَـﺮﻭﺍﺯ ﻧـﯿـــﺴـﺖ♂
ﻫَـﻤـﯿــــﻦ ﭘـــﺎﺋـﯿــﻦ ﺑـﺎﻟـــــﺎﺗَــــﺮ ﺍﺯ ﺧِﯿـﻠـــﯿـﺎم
– – – – – – – – – – ✘ – – – – – – – – – ➜
پاسخ
#6
ازدواج ینی یه غلطی میکنی
که بعدش هر غلطی بکنی
نمیتونی هیچ غلطی بکنی
زیر باران ..
دونفر،
کوچه ..
به هم خیره شدن ...

مرگ این خاطره ها
پای کسی هست
که نیست ..


احسان کمال
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Sad فرق عشق و ازدواج!
  توصیف چهره _ رمان نویسی
  داستان|ازدواج|
  |رمان زیبای ازدواج به سبک کنکوری|
  رمان زیبای ازدواج اجباری
  داستان زندگی پسر ایرانی که با دختر ملکه قبیله آفریقایی ازدواج کرد
  داستان عاشقانه خودتونو تعریف کنید!
  فرق عشق با ازدواج ×جذاب
  انشا یک دبستانی در مورد ازدواج (طنز)
Music خواندن این مطلب برای زیر 15 سال مناسب نیست

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان