24-07-2013، 13:42
[ltr]خدایا شکر![/ltr]
[ltr]روزي مردي خواب عجيبي ديد او ديد کهپيش فرشته هاست و به کارهاي آن ها نگاه مي کند. هنگام ورود، دسته بزرگي از فرشتگان را ديد که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هايي را که توسط پيک ها از زمين مي رسند، باز مي کنند و آن ها را داخل جعبه مي گذارند. مرد از فرشته اي پرسيد، شما چه کار مي کنيد؟ فرشته در حالي که داشت نامه اي را باز مي کرد، گفت: اين جا بخش دريافت است و دعاها و تقاضاهاي مردم از خداوند را تحويل مي گيريم. مرد کمي جلوتر رفت، باز تعدادي از فرشتگان را ديد که کاغذهايي را داخل پاکت مي گذارند و آن ها را توسط پيک ها يي به زمين مي فرستند. مرد پرسيد شماها چکار مي کنيد؟ يکي از فرشتگان با عجله گفت: اين جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت هاي خداوندي را براي بندگان مي فرستيم. مرد کمي جلوتر رفت و ديد يک فرشته بيکار نشسته است. مرد با تعجب از فرشته پرسيد: شما چرا بيکاريد؟ فرشته جواب داد: اين جا بخش تصديق جواب است. مردمي که دعاهايشان مستجاب شده، بايد جواب بفرستند ولي عده بسيار کمي جواب مي دهند. مرد از فرشته پرسيد: مردم چگونه مي توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسيار ساده، فقط کافي است بگويند: خدايا شکر![/ltr]
[ltr]@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@[/ltr]
[ltr]دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
خدا هست [/ltr]
خدا هست [/ltr]
[ltr] [/ltr]
دانشجویی سر کلاسفلسفه نشسته بود. موضوع درس درباره خدا بود.
[ltr] [/ltr]
استاد پرسید: آیا در این کلاسکسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟ کسی پاسخ نداد.
[ltr] [/ltr]
استاد دوباره پرسید: آیا دراین کلاس کسی هست که خدا را لمس کرده باشد؟ دوباره کسی پاسخ نداد.
[ltr] [/ltr]
استاد برای سومینبار پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد؟ برای سومین بار هم کسی پاسخ نداد. استاد با قاطعیت گفت: با این وصف خدا وجود ندارد.
[ltr] [/ltr]
دانشجو به هیچ رویبا استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند. استاد پذیرفت. دانشجو ازجایش برخواست و از همکلاسی هایش پرسید: آیا در این کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟ همه سکوت کردند.
[ltr] [/ltr]
آیا در این کلاس کسی هست کهمغز استاد را لمس کرده باشد؟ همچنان کسی چیزی نگفت.
[ltr] [/ltr]
آیا در این کلاسکسی هست که مغز استاد را دیده باشد؟
[ltr] [/ltr]
وقتی برای سومین بارکسی پاسخی نداد، دانشجو چنین نتیجه گیری کرد که استادشان مغز ندارد
[ltr] [/ltr]
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
[ltr] [/ltr]
[ltr]دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
شک [/ltr]
شک [/ltr]
[ltr] [/ltr]
هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده. شک کرد کههمسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.
[ltr] [/ltr]
متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود مثلدزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ میکند. آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود.
[ltr] [/ltr]
اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد. زنش آن را جابه جاکرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت: و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود حرف می زند و رفتار می کند.
[ltr] [/ltr]
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
[ltr] [/ltr]
[ltr]دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
لباس زیبای دروغ [/ltr]
لباس زیبای دروغ [/ltr]
[ltr] [/ltr]
روزي دروغ به حقيقتگفت: مــــيل داري باهم به دريـــا برويم و شنـــا کنيم، حقيقــت ساده لــوح پذيرفت و گول خورد.
[ltr] [/ltr]
آن دو با هم به کنارساحل رفتند، وقتي به ساحل رسيدند حقيقت لباسهايش را در آورد.
[ltr] [/ltr]
دروغ حيلــــه گـــرلباسهاي او راپوشيد و رفت.
[ltr] [/ltr]
از آن روز هميشه حقيقتعــــريان و زشت است، اما دروغ در لبــــــاس حقيقت با ظاهري آراسته نمايان مي شود
[ltr] [/ltr]
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
[ltr]
[/ltr]
[/ltr]
لطفا نظر بدید .کم کمدارم فکر می کنم اینجا کسی بلدنیست چطوری نظربده.
[ltr]
[/ltr]
[/ltr]