امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 4.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان ترسناک (شب بیا که نتونی بخوابی)

#11
این داستانوبخون:crying
* به سلامتي کسي که وقتي بردم گفت :
اون رفيــــــــــــــــــــــــق منه .......
وقتي باختم گفت : من رفيـــــــــــــــــــــــــــقتم ......
*به سلامتي درياچه اورميه...
نه بخاطر اينكه مظلومه فقط به خاطر اينكه هيچ وقتي اجازه نداد كسي توش غرق بشه...
*به سلامتي‌ اون بچه‌اي که شيمي‌ درماني کرده همه ی موهاش ريخته،
به باباش ميگه بابا من الان شدم مثل رونالدو يا روبرتو کارلوس؟
باباش ميگه قربونت برم از همه اونا تو خوش تيپ تري ....
*به سلامتي همه اونايي که خطشون اعتباريه ولي معرفتشون دايميه!
*به سلامتي اونايي که به پدر و مادرشون احترام ميذارن و ميدونن تو خونه اي که
بزرگترها کوچک شوند؛ کوچکترها هرگز بزرگ نميشوند .
*به سلامتي همه باباهايي که رمز تموم کارتهاي بانکيشون شماره شناسنامشونه...
*به سلامتي مادر که بخاطر ما هيكلش به هم خورد.
*به سلامتي کسي که ديد تو تاکسي بغليش پول نداره
به راننده گفت :پول خورد ندارم مال همه رو حساب کن....!
* به سلامتي بيل!
که هرچه ‌قدر بره تو خاک، بازم برّاق‌تر مي‌شه.
* به سلامتي سيم خاردار!
که پشت و رو نداره
* به سلامتي اوني که بي کسه، ولي ناکس نيست
* به سلامتي اوني که باخت تا رفيقش برنده باشه
* به سلامتي آسمون که با اون همه ستاره اش يه ذره ادعا نداره
در حالی که يه سرهنگ با سه تا ستاره اش دهن عالم و آدمو سرويس کرده
*به سلامتی‌ اون پسری که وقتی‌ تو خیابون نگاهش به یه دختر ناز و خوشگل میفته بازم سرشو میندازه پایین و زیر لب میگه: اگه آخرشم باشی‌... انگشت کوچیکهٔ عشقم هم نیستی
* به سلامتی اونایی که
چه عشقشون پیششون باشه چه نباشه چشمشون مثل فانوس دریایی نمی چرخه...

 
*به سلامتی اونایی که تو اوج سختی ها و مشکلات به جای اینکه ترکمون کنن درکمون میکنن...
* به سلامتی مداد پاک کن
که به خاطر اشتباه دیگران خودشو کوچیک میکنه...
* به سلامتی اون دلی که هزار بار شکست
ولی هنوزم شکستن بلد نیست...
*به سلامتی مادر...
که وقتی غذا سر سفره کم بیاد اولین کسی که از اون غذا دوس نداره خودشه...
*به سلامتی حلقه های زنجیر که زیر برف و بارون میمونن زنگ میزنن ولی هم دیگه رو ول نمیکنن
* گل آفتابگردان را گفتند: چراشبها سرت را پايين مي اندازي؟ گفت :ستاره چشمک ميزند، نميخواهم به خورشيد خيانت کنم..........
به سلامتي همه اونايي که مثل گل آفتابگردان هستند



*به سلامتی سربازی که رفت مرد بشه واسه دوست دخترش ............وقتی اومد ..............دوست دخترش زن شده بود واسه یه مرد دیگه ........
*به سلامتی سربازی که چهل دقیقه تو صف تلفن منتظر موند تا به عشقش زنگ بزنه ولی هر چی زنگ زد بازم پشت خطی بود....
آنکه در تنهاترین تنهاییم تنهای تنهایم گذاشت ،خدایا خواهشی دارم که تو در تنهاترین تنهاییش تنهای تنهایش نذار.HeartHeart

پاسخ
 سپاس شده توسط Berserk ، Medusa
آگهی
#12
اشکال ندارهTongue
اکنون گور او را بس است




آنکه جهان اورا کافی نبود
پاسخ
#13
پس ترتیبشونو داد
پاسخ
#14
یه سوال اان مبره خونه دنیل بعد میبینه نیست دیگگه؟
یا اینکه خواب دیده بود؟هه ههه
پاسخ
#15
(24-05-2013، 10:16)ss.mu نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
سالها پیش در مدرسه ای كوچك در دهكده هالیرز در حوالی شهر نیویورک
پسر بچه ی كوچكی با حالتی آشفته در محوطه حیات مدرسه
با عصبانیت به پاره سنگهای جلو پایش لگد می انداخت
نگاه مایوسش را به پنجره كوچك كلاس انداخت
كه دختری با موهای طلایی در چهارچوبش خودنمایی میكرد
دخترك كه انگار نگاه پسر را حس كرده بود مسیر نگاهش
از روبرو را بطرف پسر برگرداند و لبخندی نثارش كرد دوباره صورتش رو برگردوند
پسر بچه بغضی كرد و پشتش را به پنجره كرد
همان لحظه صدای زینگ زنگ مدرسه سكوت محوطه را شكست
و بلافاصله صدای فریاد و هیاهوی بچه ها حسابی جو را عوض كرد
پسری درشت هیكل همراه دونفر كه گویا نوچه اش بودند با عجله
بسمت پسر آمدند پسر درشت هیكل كه دنیل نام داشت فریاد زد:
هوی چارلی به چه جراتی پشتت رو بمن میكنی
مثلینكه تنت میخاره چارلی با ترس رویش رو برگرداند
و با خشم دنیل روبرو شد دنیل مشتی سنگین به سمت
صورت چارلی پرت كرد كه باعث شد چارلی با دماغی خونین
روی زمین بیافتد از پشت سرشان صدای نازك دخترك بگوش رسید:
ولش كنید چیكارش دارید!
دنیل لبخندی زد و گفت: میبینید بچه ها نگران چا چا جونش شده
بعد بروی چارلی نیم خیز شد و گفت:
میخوای پول امروزتو بدی یا نه؟
چارلی با سرعت و ترس دست در جیبش كرد
و اسكناس كهنه ای بیرون كشید هنوز از جیبش درست بیرون نیاورده بود
كه دنیل رو هوا قاپید.و دور شد دخترك بدو بدو بكنار چارلی اومد
و زانو زد و با مهربانی به چارلی نگاه كرد.
بیست سال بعد در دل یك شب صدای هیاهو
خیابان آلتین رو پر كرده بود دنیل با همان صورت خوك مانند و عبوس
خودش دركت شلوار دامادی خیلی خنده دار بنظر میرسید
ولی برعكس دخترجوانی كه كنارش بود مثل یك عروسك
كه اسیر یك دیو شده باشه بغض كرده و بی صدا اشك میریخت
چند متر آنطرف تر چارلی با ناراحتی گوشه پیادرو مخفی شده بود
و با حسرت و عصیانبت به آن صحنه نگاه میكرد.
صبح فردای آن روز وقتی دنیل میخواست
از خانه حارج بشه جلوی در خانه یك نامه پیدا كرد
آن را با تردید باز كرد و زوع به خواندنش كرد:
سلام دنیل عزیز
خیلی وقته كه همدیگه رو ندیدیم اگر مایلی كه
پس از سالها یك دوست قدیمی رو ملاقت كنی به آدرس
زیر مراجعه كن:
خیابان كانتر آپارتمان شماره سیزده طبقه‌آخر
دنیل ابروهاشو در هم كشید و گفت:
خیلی جالبه حتما آلبرت یا فلیپ باید باشه و دوباره به خانه برگشت و درو بست.
بعد از ظهر آن روز دنیل شال و کلاه کرد و بسمت خانه دوست ناشناسش رهسپار شد
وارد آپارتمان شماره سیزده و سوار آسانسور شد چند لحظه بعد به آخرین طبقه رسید
و در زد چند لحظه بعد در باز شد ولی کسی پشتش نبود!
دنیل نیشخندی زد و گفت: قایم موشک بازی دیگه بسه
وارد خانه شد و در را بست درودیوار خانه پوشیده از فلش بود که بسمت اتاقی تاریک
راهنمایی میکرد. دنیل گفت: سورپرایز هان؟!
و وارد اتاق شد بلافاصله تا وارد شد در پشت سرش محکم بسته و قفل شد.
دنیل برای اولین بار احساس دلهره عجیبی کرد و سریع چراغ اتاقو روشن کرد.
درو دیوار خونه غرق خون بود و با عکسهایی تزیین شده بود
عکسی که همان دخترک در کودکی با پاکی کودکانه لبخند میزد
و عکسی دسته جمعی از بچه ها ی مدرسه که دور صورت سه نفر دایره قرمز رنگی
کشیده شده بود یکی از آنها خود دنیل بود که ضربدری هم روی صورتش بود
همان لحظه صدای خنده شیطانی یک عروسک سخنگو که درب و داغون شده بود
سکوتو شکست دنیل بسمت تلویزیونی که در گوشه اتاق بود رفت و روشنش کرد
یک مرد شنل پوش با ماسکی شیطانی و وحشتناک شروع به صحبت کرد
سلام دوست و رفیق دیرینه!
تا یک ساعت دیگه یا میری جهنم یا تقاص پس میدی و بعد آزاد میشی
انتخاب با خودته پس اگه میخوای نجات پیدا کنی
باید کلید اتاقو پیدا کنی وقتت خیلی کمه!
صبر کن یه راهنمایی کلید داخل دستگاه چرخ گوشته که تا ۱ دقیقه دیگه روشن میشه
حالا هم قبل از اینکه یخ بزنی بگرد پیداش کن و برفک صفحه را پر کرد.
همان لحظه از لوله های دوش مانند سقف آب یخ مثل باران ریخت و دنیل را خیس کرد
هنوز چیز ینگذشته بود که از ۴ دریچه کولر سرد ترین باد ممکن مثل فریزر فضای اتاقو
یخ آلود کرد دنیل با سرعت برق بسمت چمدان گوشه اتاق پرید و درش را باز کرد.
شیشه ای اکواریم مانند پر از سوسک و هزارپا و جونورهای دیگه چندش آور بود
که ته شیشه بحدی که فقط مچ دست بهش میرسید دهانه چرخ گوشت بود
که کلید ته آن بود دنیل با ناچاری دستشو داخل آن کرد تا کلید و بردارد همین که
دستش به کلید خورد چرخ گوشت روشن شد و خون شیشه رو گرفت انگشتش
قطع شده بود و آستینش چند سوسک را بهمراه داشت با دست دیگرش سعی کرد
کلید رو در بیاره و موفق شد اما ۲ انگشت دیگرش هم پرید از شدت درد جیغ های
گوشخراش میکشید با بدبختی کلید رو در قفل در چرخوند ولی خبری نشد
بار دیگر صدای خنده عروسک کهنه شروع شد دنیل فهمید رو دست خورده و
کلید قلابی بوده در سمت دیگر اتاق یک کمد خاک گرفته بود
سریع در کمدو باز کرد داخلش یک شیشه بود که بدلیل تاریکی هیچ چیز معلوم نبود
دستش را داخلش کرد و بعد از شد درد چند برابر در حد بیهوشی فریاد کشید و افتاد
داخل شیشه پر از عقرب های سمی بود.
کف اتاق افتاد و شدت سرما و درد مرد.
فردای آنروز برای آلبرت و فلیپ دو دوست و نوچه دنیل هم نامه ای رسید.
و اما آلبرت چند دقیقه زودتر از فلیپ آمد و مثل دنیل وارد اتاق اسرار شد
بعد از روشن کردن تلویزیون همان مرد در کنار جسد وحشتناک دنیل
شروع به صحبت کرد : سلام رفیق
خوب به حرفام گوش کن وگرنه تا چند دقیقه دیگر بسرنوشت دوستت دنیل دچار میشی
توی این اتاق هزاران خطر هست در اتاق بغلی تو یک نفر دیگه هست که کلید درست در
شکمش قرار داره برای رهایی تنها راهت یافتن اون کلیده برای راحتتر شدن کارت
یک ساطور بغل دستت هست مطمئنم بدردت میخوره
عجله کن زیاد وقت نداری برفک تلویزیون رو گرفت.
باران یخی مثل دفعه قبل شروع شد و آلبرت با سرعت در کدو باز کرد و با شیشه عقرب
روبرو شد دریچه ی کوچکی پشت شیشه بود که برای رسیدن بهش باید شیشه را
میشکست . چاره ای نداشت شیشه را شکست و عقربها کف اتاق را گرفتند
با سرعت داخل کمد پرید و شروع به شکستن دریچه چوبی کرد یک عقرب درست زیر
پایش بود و میخواست نیشش بزند اما آلبرت سریع لگدی بهش زد و پرتش کرد.
ب چند تنه و ضربه دریچه کهنه چوبی شکست و وارد اتاق بغلی شد اتاقی که سرمایش
طاقت فرسا تر بود فردی کف اتاق افتاده بود و فریاد میزد من کجام
آلبرت با سرعت ساطور را بلند کرد و همین که خواست بکشدش دید اون فرد کسی
نیست جز دوستش فلیپ!
عقربها داشتند از دریچه به سمتشان میآمدند آلبرت به شانسش لعنت گفت
چاره ای نداشت مجبور بود فلیپو بکشد وگرنه هردو میمردند با ساطور درجا شکم
فلیپ رو زنده زنده پاره کرد و فلیپ را کشت اما اثری از کلید نبود و رودست خورد بود
همان لحظه صدای خنده عروسکی از آن اتاق بگوشش رسید بدو بدو
از دریجه رد شد و همین که خواست بسراغ عروسک بره یکی از عقربها نیشش زد
و از شدت درد درست جلوی عروسک بزمین افتادعروسک بار دیگر خندید داخل دهانش
چیزی خودنمایی میکرد
با ناامیدی آلبرت دست در دهانش کرد و یک کلید بیرون کشید امیدی تازه وجودش
را فرا گرفت و بدو بدو بسمت در رفت و کلید و چرخاند و در باز شد
از شادی حنده ای دیوانه وار کرد و در راباز کرد اما انگار این هم یک تله بود
روبروی در جسد دنیل افتاده بود و پشتش روی دیوار با خون نوشته بود:
از چارلی بترس
و بعد درست در کنار جسد یک بمب ساعتی ثانیه شماریشو شروع کرد:
۵-۴-۳-۲-۱...
و بعد خانه منفجر شد و هر سه دوست تبهکار سوختند
همان لحظه چند خیابان پایین تر چارلی با لبخندی از رضایت در حال قدم زدن بود
و لبه ی پالتواش را بالا کشید و کلاهش رو پایین داد و بسمت خانه دنیل و عشق کودکی رهسپار شد.....
حال کردی سپاس بدهBig GrinBig Grin
خیلی باحال بود میسی
.fuck everything
پاسخ
#16
پ.خ رو وآ کن :|

مهمه ..
پاسخ
آگهی
#17
وای مامانی خیلی ترسناک بود یکی بیاد پیش باشه من نترسم crying
مسخره ها Dodgy
بعضــــــــــی ها به ما نمی خوردند ...
ما جا خالی دادیم خوردن به شــــــــــما ،
مبارکتـــــون باشـــــــه
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان