بازی آنلاین
آپلود عکس
داستان
خلاصه داستان:
ویکتوریا (ویکتوریا روفو) به نوان خدمتکار تو یه خونه کار میکنه و در اونجا با پسر خونه که اسمش خوان پبلو هست رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه مادر خوان وقتی میفهمه کلی عصبانی میشه و اونو از خونش بیرون میکنه و ویکتوریا هم بی سرپناه آواره میشه ولی بچشو بدنیا میاره که اسمش ماریاس(مایته)یه شب که دارن از خیابون با دخترش رد میشن مادر خوان میخواد با ماشین اونارو بکشه و اونارو زیر میگیره ویکتوریا زخمی میشه و متاسفانه دخترش گم میشه .ماریا تو پرورشگاه بزرگ میشه و ویکتوریا همیشه به خاطر گم شدن دخترش عذاب میکشه .ویکتوریا با یه مردی به اسم اوسوالدو سندوال ازدواج میکنه که اون از ازدواج قبلیش دوتا بچه به اسم مکس(ویلیام(و فرناندا داره.و در ضمن با کمک دوستش میره تو کار مد و یه شرکت مد خیلی معروف به نام ویکتوریا داره.بعد از تقریبا 20سال که ماریا بزرگ شده برای نمایش مد از طرف پرورشگاه میان دیدن شو لباس ویکتوریا اونجا مکس هم هست و برای اولین بار ماریا رو میبینه و بهش حص خاصی پیدا میکنهالبته باید بگم مکس تا قبل این یکم سرو گوشش میجنبه خلااااااااااااااااااصه ماریا تصمیم میگره مدل بشه و میاد به همون شرکت مادرش و در ضمن مادر بزرگ ماریا که همون مادر پدرش باشه اونم تو کار مده و حسابی با ویکتوریا رقابت داره و سعی میکنه یجوری عذابش بده و اون میدونه که ماریا نوشه و لی به ویکتوریا پیزی نمیکنه تا اون نفهمه دخترش همون ماریاسو پدر ماریان که همون خوان پابلو باشه کشیش میشه و تو یکی از اعترفات مادرش میفهمه که دخترش ماریاس و سعی میکنه از این به بعد مراقبش باشه ولی فعلا تا نیمه های فیلم واقعیتو بهش نمیگه.ماریا و مکس حسابی عاشق هم میشن و مکس بهش حلقه میده و قرار میذارن با هم ازدواج کنن البته ماریا کم کم مدل مشهوری میشه.البته ویکتوریا وقتی میشنوه حسابی عصبانی میشه و کلا با ماریا رفتارش بد میشه (من نمیدونم حس مادرانش کجاس)بیچاره ماریا.ماجرا از وقتی شروع جدیدی میگیره که دوس دختر سابق مکس(همون لیلیانای فردا ابدیس )از خارج میاد ویکتوریا بهش میگه من دوس دارم تو زن مکس بشی و تمام تلاششو میکنه و واسه این موضوع اون به مکس میگه ازش بارداره و مکس مجبور میشه ماریا ول کنه و با اون دختره ایکبیریازدواج کنه(من نمیدونم مردا چه زود خام بارداری میشن )بچه مال مکس نیست ولی مکس اینو تا بعد بنیا اومدنش نمیفهمه.مکس و ماریا کلی به هاطر این جریان عذاب میکشن البته ماریا همزمان بچه واقعیه مکس رو بارداره ولی بهش چیزی نمیگه.از اینجا یه پسر دیگم وارد فیلم میشه اون عکاسه و اسمش الونسو هستش و قبلا عاشق زن مکس بوده ولی با اشنا شدن با ماریا عاشق اون میشه و سر ماریا همیشه با مکس دعوا داره ولی کلا خیلی مراقب ماریاس مکس بطور اتفاقی از زنش میفهمه که ماریا ازش بارداره و کلی از این موضوع خوشحال میشه و گریه میکنه (کلا این فیلم خیلی صحنه های احساسی داره)بچه زن مکس زودتر بدنیا میاد البته یکم مشکل داره و دکترا میذارنش تو دستگاه البته زنش چندان توجهی به بچه نمیکنه.بچه ماریا بدنیا میاد البته با یه زایمان سخت البته مکس تو طول زایمان کنارشه و از دیدن پسرش کلی ذوق میکنهاینجا ماریا میفهمه که پدر واقعیش کیه البته کلی ناراحت میشه ولی باهاش خوب میشه ولی هنوز نمیدونه مادرش
کیه.بعد از بدنیا اومدن بچه زن مکس که اسمشو میذارن اوسوالدو (اسم پدر مکس) مکس همچنان با ماریا رابطه داره و اصلا زنشو تحویل نمیگیره و وقتی هم میفهمه بچه مال اون نیست از زنش طلاق میگیره.
2-الونسو هم که چسبیده به ماریا همه تلاششو میکنه که دلشو بدست بیاره
3-زن مکس نمیدونم واسه چی ولی یه مدت کوتاه یکم مخشو قاط میزنه میبرش بستریش میکنن.
3-مادر بزرگ ماریا هم که همش داره نقشه میکشه که یجوری از دست این مادر و دختر خلاص بشه ولی خوب بابای ماریا حسابی هواشو داره
4-پدر مکس به زنش (ویکتوریا)خیانت میکنه و ویکتوریا قتی میفهمه کلی ناراحتت میشه. تقریبا ازش جدا میشه.
5-مکس یه خواهر داره به اسم فرناندا که اولای فیلم خیلی از ماریا بدش میاد ولی بعدا باهاش دوس میشه اون تو یه تصادف فلج میشه و کلی افسرده میشه ولی بعد با یه پسره به اسم کروز که تقریبا از دوستای ماریاس ازدواج میکنه.
6-ویکتوریا میفهمه یه بیماری قلبی داره و باید عمل کنه و بیماریشم خطرناکه ولی خوشبختانه عملش به خوبی تموم میشه و اون با دکترش که (همون پدر گابریل تو فیلم به نام عشق)دوس میشه .
7-مادر بزرگ ماریا دستور میده بچه ماریا رو بدزدن و یجوری غیبش کنن که این باعث میشه ماریا و مکس کلی عذاب بکشن ولی با هوشیاری الونسو بچه پیدا میشه
8-مکس بعد طلاقش دوباره از ماریا خواستگاری میکنه و ماریا قبول میکنه و نامزد میشن (این صحنش خیلی قشنگه چون حلقه رو بچه مکس میده به ماریا)
9-بعد این جریانات ویکتوریا با ماریا خوب شده البته کامل نه یه رو اتفاقی مجسمه مسیح که فکر کنم پدر ماریا بهش داده رو میبینه و میفهمه که دختر وقعیش همون ماریاس البته ماریا سخت میبخشتش ولی دیگه خیلی مراقب دخترشه -مادر بزرگ ماریا دستور میده ماریا رو بدزدن و ویکتوریا هم این صحنه رو میبینه و میره به دخترش کمک کنه که اونم میبرن.
11-مکس و بقیه کلی تلاش میکنن و اونارو نجات میدن.
12-در این بین الونسو هم به ماریا حلقه میده و از خواستگاری میکنه ولی ماریا میگه که با مکس نامزد کرده.
13-ماریا و مکس میفهمن الونسو یه بیماری خطرناک داره فکر کنم ایدز بود و زیاد زنده نمیمونه .
13-ماریا نامزدیشو با مکس بهم میزنه و با الونسو میخواد ازدواج کنه.البته روز قبل از عروسی زن مکس میاد نامه ازمایش الونسو رو بهش میده و اون میفمه بیماریش چیه بیچاره کلی ناراحت میشه.
14-روز عروسیه ماریا همه خوشحالن بجز مکس(الهی بمیرم)ماریا و الونسو میرن تو محراب که ازدواج کنن کهههههههههههههههههههههههههههههههههههه
یهووووو الونسو میگه نههههههههههههههههههههههههههههههههه من ازدواج نمیکنم و از انجا میرهبیچاره ماریا
15-همه به ماریا دلداری میدن و مکس دوباره میاد پیشش و دوباره با هم خوب میشن
16-فرناندا هم تمام تلاششو میکنه که راه بره و کم کم داره موفق میشه.
واییییییییی چه قدر زیاد بود!بای فعلا!
نظر بديد خوشحال ميشم
خلاصه داستان:
ویکتوریا (ویکتوریا روفو) به نوان خدمتکار تو یه خونه کار میکنه و در اونجا با پسر خونه که اسمش خوان پبلو هست رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه مادر خوان وقتی میفهمه کلی عصبانی میشه و اونو از خونش بیرون میکنه و ویکتوریا هم بی سرپناه آواره میشه ولی بچشو بدنیا میاره که اسمش ماریاس(مایته)یه شب که دارن از خیابون با دخترش رد میشن مادر خوان میخواد با ماشین اونارو بکشه و اونارو زیر میگیره ویکتوریا زخمی میشه و متاسفانه دخترش گم میشه .ماریا تو پرورشگاه بزرگ میشه و ویکتوریا همیشه به خاطر گم شدن دخترش عذاب میکشه .ویکتوریا با یه مردی به اسم اوسوالدو سندوال ازدواج میکنه که اون از ازدواج قبلیش دوتا بچه به اسم مکس(ویلیام(و فرناندا داره.و در ضمن با کمک دوستش میره تو کار مد و یه شرکت مد خیلی معروف به نام ویکتوریا داره.بعد از تقریبا 20سال که ماریا بزرگ شده برای نمایش مد از طرف پرورشگاه میان دیدن شو لباس ویکتوریا اونجا مکس هم هست و برای اولین بار ماریا رو میبینه و بهش حص خاصی پیدا میکنهالبته باید بگم مکس تا قبل این یکم سرو گوشش میجنبه خلااااااااااااااااااصه ماریا تصمیم میگره مدل بشه و میاد به همون شرکت مادرش و در ضمن مادر بزرگ ماریا که همون مادر پدرش باشه اونم تو کار مده و حسابی با ویکتوریا رقابت داره و سعی میکنه یجوری عذابش بده و اون میدونه که ماریا نوشه و لی به ویکتوریا پیزی نمیکنه تا اون نفهمه دخترش همون ماریاسو پدر ماریان که همون خوان پابلو باشه کشیش میشه و تو یکی از اعترفات مادرش میفهمه که دخترش ماریاس و سعی میکنه از این به بعد مراقبش باشه ولی فعلا تا نیمه های فیلم واقعیتو بهش نمیگه.ماریا و مکس حسابی عاشق هم میشن و مکس بهش حلقه میده و قرار میذارن با هم ازدواج کنن البته ماریا کم کم مدل مشهوری میشه.البته ویکتوریا وقتی میشنوه حسابی عصبانی میشه و کلا با ماریا رفتارش بد میشه (من نمیدونم حس مادرانش کجاس)بیچاره ماریا.ماجرا از وقتی شروع جدیدی میگیره که دوس دختر سابق مکس(همون لیلیانای فردا ابدیس )از خارج میاد ویکتوریا بهش میگه من دوس دارم تو زن مکس بشی و تمام تلاششو میکنه و واسه این موضوع اون به مکس میگه ازش بارداره و مکس مجبور میشه ماریا ول کنه و با اون دختره ایکبیریازدواج کنه(من نمیدونم مردا چه زود خام بارداری میشن )بچه مال مکس نیست ولی مکس اینو تا بعد بنیا اومدنش نمیفهمه.مکس و ماریا کلی به هاطر این جریان عذاب میکشن البته ماریا همزمان بچه واقعیه مکس رو بارداره ولی بهش چیزی نمیگه.از اینجا یه پسر دیگم وارد فیلم میشه اون عکاسه و اسمش الونسو هستش و قبلا عاشق زن مکس بوده ولی با اشنا شدن با ماریا عاشق اون میشه و سر ماریا همیشه با مکس دعوا داره ولی کلا خیلی مراقب ماریاس مکس بطور اتفاقی از زنش میفهمه که ماریا ازش بارداره و کلی از این موضوع خوشحال میشه و گریه میکنه (کلا این فیلم خیلی صحنه های احساسی داره)بچه زن مکس زودتر بدنیا میاد البته یکم مشکل داره و دکترا میذارنش تو دستگاه البته زنش چندان توجهی به بچه نمیکنه.بچه ماریا بدنیا میاد البته با یه زایمان سخت البته مکس تو طول زایمان کنارشه و از دیدن پسرش کلی ذوق میکنهاینجا ماریا میفهمه که پدر واقعیش کیه البته کلی ناراحت میشه ولی باهاش خوب میشه ولی هنوز نمیدونه مادرش
کیه.بعد از بدنیا اومدن بچه زن مکس که اسمشو میذارن اوسوالدو (اسم پدر مکس) مکس همچنان با ماریا رابطه داره و اصلا زنشو تحویل نمیگیره و وقتی هم میفهمه بچه مال اون نیست از زنش طلاق میگیره.
2-الونسو هم که چسبیده به ماریا همه تلاششو میکنه که دلشو بدست بیاره
3-زن مکس نمیدونم واسه چی ولی یه مدت کوتاه یکم مخشو قاط میزنه میبرش بستریش میکنن.
3-مادر بزرگ ماریا هم که همش داره نقشه میکشه که یجوری از دست این مادر و دختر خلاص بشه ولی خوب بابای ماریا حسابی هواشو داره
4-پدر مکس به زنش (ویکتوریا)خیانت میکنه و ویکتوریا قتی میفهمه کلی ناراحتت میشه. تقریبا ازش جدا میشه.
5-مکس یه خواهر داره به اسم فرناندا که اولای فیلم خیلی از ماریا بدش میاد ولی بعدا باهاش دوس میشه اون تو یه تصادف فلج میشه و کلی افسرده میشه ولی بعد با یه پسره به اسم کروز که تقریبا از دوستای ماریاس ازدواج میکنه.
6-ویکتوریا میفهمه یه بیماری قلبی داره و باید عمل کنه و بیماریشم خطرناکه ولی خوشبختانه عملش به خوبی تموم میشه و اون با دکترش که (همون پدر گابریل تو فیلم به نام عشق)دوس میشه .
7-مادر بزرگ ماریا دستور میده بچه ماریا رو بدزدن و یجوری غیبش کنن که این باعث میشه ماریا و مکس کلی عذاب بکشن ولی با هوشیاری الونسو بچه پیدا میشه
8-مکس بعد طلاقش دوباره از ماریا خواستگاری میکنه و ماریا قبول میکنه و نامزد میشن (این صحنش خیلی قشنگه چون حلقه رو بچه مکس میده به ماریا)
9-بعد این جریانات ویکتوریا با ماریا خوب شده البته کامل نه یه رو اتفاقی مجسمه مسیح که فکر کنم پدر ماریا بهش داده رو میبینه و میفهمه که دختر وقعیش همون ماریاس البته ماریا سخت میبخشتش ولی دیگه خیلی مراقب دخترشه -مادر بزرگ ماریا دستور میده ماریا رو بدزدن و ویکتوریا هم این صحنه رو میبینه و میره به دخترش کمک کنه که اونم میبرن.
11-مکس و بقیه کلی تلاش میکنن و اونارو نجات میدن.
12-در این بین الونسو هم به ماریا حلقه میده و از خواستگاری میکنه ولی ماریا میگه که با مکس نامزد کرده.
13-ماریا و مکس میفهمن الونسو یه بیماری خطرناک داره فکر کنم ایدز بود و زیاد زنده نمیمونه .
13-ماریا نامزدیشو با مکس بهم میزنه و با الونسو میخواد ازدواج کنه.البته روز قبل از عروسی زن مکس میاد نامه ازمایش الونسو رو بهش میده و اون میفمه بیماریش چیه بیچاره کلی ناراحت میشه.
14-روز عروسیه ماریا همه خوشحالن بجز مکس(الهی بمیرم)ماریا و الونسو میرن تو محراب که ازدواج کنن کهههههههههههههههههههههههههههههههههههه
یهووووو الونسو میگه نههههههههههههههههههههههههههههههههه من ازدواج نمیکنم و از انجا میرهبیچاره ماریا
15-همه به ماریا دلداری میدن و مکس دوباره میاد پیشش و دوباره با هم خوب میشن
16-فرناندا هم تمام تلاششو میکنه که راه بره و کم کم داره موفق میشه.
واییییییییی چه قدر زیاد بود!بای فعلا!
نظر بديد خوشحال ميشم
![[-]](http://www.flashkhor.com/forum/images/collapse.gif "[-]")
