29-01-2012، 10:59
![بازیگر زن ایرانی که در سن 22 سالگی 4 فرزند داشت! 1](http://irannaz.com/user_files/L132776742226.jpg)
ازدواج من و همسرم به صورت كاملا سنتی بود، ما آشنایی چندانی با هم نداشتیم. در 16 سالگی ازدواج كردم و در سن 22 سالگی 4 فرزند داشتم...
زهره حمیدی از نسل باسابقه سینما و تلویزیون است كه در كارنامه بازیگریاش، آثار اجتماعی پرباری دارد كه همه این آثار به نوعی ارتباط خوب و سازندهای با مخاطبانش برقرار كرده است، آخرین مجموعه تلویزیونی در حال پخش از این بازیگر و مادر مهربان، سریال تلویزیونی «شوق پرواز» است.
او بیست و اندی سال است كه در این عرصه فعالیت میكند و همیشه در آثار كاریش به عنوان مادر خانواده ظاهر میشود. زهره حمیدی گفتگویی صمیمی و دوستانه با ما داشتند و از خاطرات تلخ و شیرین زندگیاش برایمان گفت و ما هم نوشتیم...
![بازیگر زن ایرانی که در سن 22 سالگی 4 فرزند داشت! 1](http://irannaz.com/user_files/image/image42/0.149566001327767422_irannaz_com.jpg)
بازیگری مرا انتخاب كرد
در حقیقت بازیگری من را انتخاب كرد! من و خانم منیژه حكمت در دوران دبیرستان با هم همكلاسی بودیم و من به صورت كاملا اتفاقی بعد از آشنایی با خانم حكمت، توسط ایشان برای یك كار سینمایی به نام «كوچه دلاوران دلگشا» به كارگردانی حسن هدایت، معرفی شدم و پس از بازی در آن فیلم، شروع فعالیت حرفهای و هنری من آغاز شد. گفتنی است با توجه به اینكه من متاهل بودم و صاحب فرزند، كار بازیگری تا حدودی برایم دشوار بود و رسیدگی به هر دوی آنها بسیار سخت، اما از آن جا كه به خانواده و شغلم علاقه داشتم هر دو آنها را تا به امروز در كنار هم حفظ كردم و امیدوارم كه در شغلم موفق بوده باشم.
همسرم اول مخالف بود
در ابتدای شروع بازیگری، همسرم خیلی تمایلی به این انتخاب نداشت و موافقت نمیكرد، اما هنگامی كه متوجه علاقه من به این كار شد و با توجه به احترامی كه برایم قایل بود، نه تنها مخالفت نكرد بلكه از من حمایت نیز كرد. من معتقد هستم كه انسان به تمام آرزوهای خوبش میرسد و بازیگری برای من جزء، آرزوهایی بود كه من به آن دست پیدا كردم. دوران كودكی من، با دوران كودكی بچههای امروز خیلی متفاوت بود، سرگرمی ما با بچههای همسایه یا خواهر و برادرهایمان بود و بهترین بازیهای ما «لیلی» یا «گرگم به هوا» بود...
تلخترین خاطره
تلخترین خاطره زندگی من فوت حامد عزیز بود و این بدترین حالت برای یك مادر است. هنگام این جریان من در اهواز و برای فیلمبرداری رفته بودم كه اطلاع دادند حامد فوت كرده است. در طی 16 ساعتی كه از اهواز به تهران میآمدم، عین این 16 ساعت برایم مانند یك عمر گذشت و لحظهای نبود كه چشمانم خیس نباشد، درست از همان لحظه كه حامد متولد شده بود و پزشك آن را در آغوشم گذاشته بود تا مدرسه رفتن، بزرگ شدنش، همه و همه مانند یك فیلم بود.
حامد تنها 27 سال داشت كه این اتفاق برایش رخ داد، او در اثر ایست قلبی در خواب، ما را ترك كرد، حامد مانند تمام جوانهای هم سن و سالش به فكر سلامتی و اندامش بود و به همین خاطر از داروهایی كه در كلاسهای بدنسازی به او معرفی شده بود استفاده میكرد و دارویی كه حامد مصرف كرده بود روی قلبش تاثیر گذاشته بود، توصیه من به جوانها به عنوان یك مادر، پرهیز از مصرف داروهای این چنینی و شیمیایی است و جوانهای امروز باید مثل جوانهای قدیم كه زورخانه میرفتند با روشهای درست به فكر سلامتیشان باشند.
16 سالگی ازدواج كردم
ازدواج من و همسرم به صورت كاملا سنتی بود، ما آشنایی چندانی با هم نداشتیم. در 16 سالگی ازدواج كردم و در سن 22 سالگی 4 فرزند داشتم، حمید و مهتا خارج از ایران و بیتا در ایران زندگی میكند و حامد هم دو سال و نیم است كه در میان ما نیست. بعد از ازدواج تصمیم گرفتم با پیشنهاداتی كه به من شد، به سمت بازیگری گرایش پیدا كنم، همان طور كه گفتم ابتدای كار همسر و خانوادهام خیلی موافق با تصمیم من نبودند اما خیلی هم عكسالعمل از خودشان، نشان ندادند.
فرزندانم علاقه ندارند
فرزندانم نسبت به شغل من حس خوبی داشتند اما هیچ وقت تمایلی به بازیگر شدن نشان ندادند كه به نظر من هم بازیگری امری ذاتی است و با تزریق نمیتوان، كسی را بازیگر كرد. خودم خیلی دوست داشتم كه حتی یكی از فرزندانم راه من را ادامه بدهد البته باید بگویم تمایل داشتم كه دخترانم مانند خودم ازدواج كنند و بعد پا به این عرصه بگذارند، اما متاسفانه یا خوشبختانه خودشان راهشان را انتخاب كردند و خوشبختانه در زندگی و كارشان موفق هستند.
نوه شـــــیرین زبــان
یكی از خاطرات شیرین و جالبی كه با (كسری) نوهام داشتم، گفتنش برای خوانندگان شاید جالب باشد، چون من در سن كم ازدواج كردم زودتر از آن چه كه باید، صاحب نوه شدم، یك روز كه برای پیادهروی با كسری به پارك ساعی رفته بودیم، با او صحبت كردم و به آن آمادگی دادم كه به كسی نگوید من مادربزرگش هستم، همان موقع با گروهی روبهرو شدیم و گرم صحبت بودیم كه كسری بدون قصدی و با زبان شیرین بچگانهاش گفت كه من نوهاش هستم! همان موقع من جا خوردم و وقتی كه از او علت این صحبتش را پرسیدم گفت من نگفتم كه شما مادربزرگ من هستی، گفتم من نوه شما هستم!
با بچههایم دوستم
پدر و مادرم رابطه خیلی خوبی با هم داشتند و این علاقه و احترام، در بین ما خواهر و برادرها هم منعكس شده بود و این تربیت درست باعث شد كه من در زندگی خودم هم رابطه دوستانهای با فرزندانم داشته باشم، حتی هنوز هم با خواهر و برادرهایم روابط گرممان را حفظ كردیم با توجه به اینكه، این روزها مشغله زندگی و خانوادهها زیاد شده است و خواهر و برادرها فرصت كمتری برای دیدار زود به زود هم پیدا میكنند...
8 بچه هستیم
خانوادهای از سطح متوسط جامعه و كاملا فرهنگی بودیم، پدرم در بهداری كار میكرد و مادرم در اوایل زندگی، كار تدریس را انجام میداد، اما چون خانواده پرجمعیتی بودیم و من به غیر از خودم چهار خواهر و سه برادر داشتم، مادرم تصمیم گرفت كه تدریس را كنار بگذارد و زمان بیشتری را به تربیت و آموزش ما اختصاص دهد، در كل با اینكه جمعیت خانواده ما، زیاد بود اما صمیمیت و گرمی بسیاری بین ما حاكم بود.