امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حکایت *:*

#1
Book 
کاسپارف معروف، در بازی شطرنج به یک آماتور باخت. همه تعجب کردند و علت باخت را جویا شدند و او این گونه عنوان کرد: «در بازی با او نمی‌دانستم که آماتور است. برای همین، با هر حرکت او دنبال نقشه‌ای که در سر داشت می‌گشتم. گاهی به خیال خود نقشه‌اش را خوانده و حرکت بعدی را پیش‌بینی می‌کردم، اما در کمال تعجب حرکت ساده دیگری می‌دیدم. تمرکز می‌کردم که شاید نقشه جدیدش را کشف کنم. آن قدر در پی حرکت‌های او بودم و دنباله‌رو مسیر او شدم که مهره‌های خودم را گم کردم. بعد که به سادگی مات شدم فهمیدم حرکت‌های او از سر مهارت‌نداشتن بود و فقط مهره‌ها را حرکت می‌داد و من از لذت بازی غافل شدم چون به دنبال نقشه‌ای بودم که وجود نداشت. بازی را باختم اما درس بزرگ‌تری یاد گرفتم که تمام حرکت‌ها از سر حیله نیست. آن قدر فریب دیده‌ایم و نقشه کشیده‌ایم که صادقانه حرکت کردن را باور نداریم و به دنبال نقشه‌هایش می‌گردیم آنجاست که مسیر را گم می‌کنیم و می‌بازیم.»
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Book حکایت•'•
Book حکایت
  حکایت مولانا (کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب)
  حکایت های جالب و خنده دار عبید زاکانی
  اندر حکایت «زندگانی مگسی»
  حکایت؛ امام خميني(ره) در خاطره‌اي از سفر.....
  حکایت شیخ و مریدان
  حکایت جالب مثل کله گرگی!
  داستان زیبا ازحاضر جوابی چرچیل (حکایت ) +عکس
  حکایت بهلول و آب انگور

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان