14-11-2020، 11:04
تِزار (به روسی: Царь) واژهای اسلاوی برای «پادشاه» است. این واژه از نام سزار گرفته شده بود. این واژه برای زنان به شکل تزارینا به کار میرود.
واپسین تزار روسیه، نیکلای دوم بود که خود و خانوادهاش در سال ۱۹۱۷ و در جریان انقلاب روسیه از تاج و تخت افتادند و سپس در ژوئیه سال ۱۹۱۸ توسط بلشویکها اعدام شدند.
نیکلای دوم هیچ تمایلی به اصلاحات نداشت و بدنبال راه پدرش در طریق فردسالاری بود، در نتیجه فضای روسیه مملو از افکار انقلابی شده بود. حاکمان روس برای گریز از تغییرات به جنگ با ژاپن بر سر تسلط بر کره و منچوری در شمال چین روی آوردند. روسها خود را پیروز جنگ میدانستند ولی سرانجام پیمان صلحی در سپتامبر ۱۹۰۵ با ژاپن امضا کردند که کنترل کره و بخشی از منچوری و راهآهن کلیدی آن بدست ژاپنیها افتاد. در ۲۲ ژانویه ۱۹۰۵ میلادی، حدود دویست هزار روسی در شهر سنپترزبورگ اجتماع کردند و خواستار کاهش ساعات کار و افزایش دستمزدها شدند. تظاهرکنندگان بر روی حمایت تزار از خودشان حساب میکردند. اما نتیجه آن برعکس بود. سربازان نیکلای دوم بر روی تظاهرکنندگان آتش گشودند و صدها نفر از تظاهرکنندگان کشته یا زخمی شدند. این واقعه به یکشنبه خونین معروف شد.[۱]
اوضاع روسیه ناآرام بود و شورشهای دهقانی در روستاها با اعتصابات کارگران صنعتی در شهرها همراه شده بود. نیکلای دوم از طرفی به اصلاحات و ایجاد مجلس انتخابی مشورتی «دوما» اقدام کرد و از طرف دیگر به روی اعتصابکنندگان آتش گشود. اعدامهای صدراعظم استولیپین در سالهای ۱۹۰۶ و ۱۹۰۷ توانست برای چند سالی فضای روسیه را آرام کند. در موج بعدی این رویدادها یعنی از سال ۱۹۱۲ تا ۱۹۱۴ میلادی اعتصابات کارگری وضعیت شهرهای روسیه را متشنج کرد.
در سال ۱۹۱۴ میلادی، جنگ جهانی اول کل اروپا را فرا گرفت. روسها در حالی که فاقد رهبری نظامی کارآمد، آموزش، غذا و اسلحه و مهمات کافی برای چنین جنگی بودند، وارد این جنگ شدند. نتایج جنگ جهانی اول برای روسها فاجعهبار بود، و تنها ۳ میلیون روسی در همان سال اول کشته، زخمی یا اسیر شدند. با افزایش تلفات، روسهای بیشتری خواستار خروج از جنگ جهانی اول شدند. سنپترزبورگ که با شروع جنگ جهانی اول به علت اسم آلمانی آن به پتروگراد تغییر نام یافته بود در مارس ۱۹۱۷ شاهد شورشی بود که برای نخستین بار، سربازان ارتش نیکلای دوم به صفوف مردم پیوستند. سربازان ارتش دیگر از نیکلای دوم فرمانبرداری نمیکردند. دومای روسیه که دریافت نیکلای دوم دیگر نمیتواند بر روسیه حکومت کند، یک دولت موقت تشکیل داد و هیأتی را به ملاقات تزار فرستاد. تزار استعفانامه خود را تسلیم دوما کرد و برادر خود میخائیل را به عنوان جانشین خود معرفی کرد، اما میخائیل حاضر به پذیرش این مقام نشد. در ۷ نوامبر ۱۹۱۷ بلشویکها (حزب سوسیال دموکرات کارگری) دولت موقت را کنار زدند و قدرت را در روسیه بدست گرفتند. خانواده تزار توسط دولت موقت کرنسکی به شهر توبولسک در سیبری منتقل شده بودند. پس از به قدرت رسیدن بلشویکها، خانواده تزار به شهر یکاترینبورگ منتقل و در خانه یک مهندس فراری زندانی شدند. ارتش سفید که حامی رژیم گذشته و مخالف جدی بلشویکها بود، در حال نزدیک شدن به شهر یکاترینبورگ بود و این امکان وجود داشت که خانواده تزار را آزاد کنند و دوباره ادعای حکومت کنند. بلشویکها به وحشت افتادند و در نتیجه کمیته اجرایی مرکزی مسکو دستور اعدام تزار و خانوادهاش را صادر کرد و کمیسر یکاترینبورگ مسئول اجرای این دستور شد. در نتیجه در بامداد ۱۷ ژوئیه ۱۹۱۸ نیکلای دوم و اعضای خانوادهاش در زیرزمین خانه به ضرب گلوله توسط بلشویکها کشته شدند و اجساد آنان در جنگل مجاور شهر سوزانده و دفن شد.
ورثه نیکلای دوم
در طول سالیان دراز زنان زیادی پیدا شدند که خود را آناستازیا، دختر نیکلای دوم، مینامیدند تا میراث بیشمار نیکلای دوم را به دست بیاورند. اما ماجرای دختری ۱۶ ساله که در کانال آبی در برلین نیمهجان بیرون کشیده شد، به نظر میرسید که با حقایقی همراه باشد. او پس از بهبودی بلافاصله اعلام کرد که دختر نیکلای دوم است. او مدعی بود که نامش «گراند دوشس آناستازیا» است و با فاش کردن جزئیاتی درباره فرارش و اطلاعات وسیعی که دربارهٔ خاندان سلطنتی داشت طرفدارانی پیدا کرد. آناستازیا مورد بررسی توسط اشعه ایکس قرار گرفت و نتایج به دست آمده با سوابق پزشکی آناستازیا مطابقت داشت. سرانجام دادگاهی تشکیل شد و آناستازیا و وکلایش مدارکی رو کردند، اما آغاز جنگ جهانی دوم، مانع ارائه این مدارک به دادگاه شد. سرانجام دادگاهی در هامبورگ علیه او رأی داد.
در پژوهشهای بعدی که روی دیانای قطعات استخوانهای اعضای خانواده نیکلای دوم، انجام شد، ثابت شد که همه اعضای خانواده نیکلای دوم در ۱۷ ژوئیه ۱۹۱۸ به قتل رسیدهاند. در جریان این واقعه، که در نخستین ساعات بامداد ۱۷ ژوئیه ۱۹۱۸ رخ دادهاست، نیکلای دوم و همسرش و هر پنج فرزندشان به همراه پزشک خانوادگیشان و سه خدمتکار ایشان در زیرزمین خانهای در شهر یکاترینبورگ با شلیک گلوله و سرنیزه به قتل رسیدهاند.
به گزارش روزنامه ایندیپندنت، کشتار اعضای این خانواده، شایعات بسیاری دربارهٔ توطئههای گوناگون بر سر زبانها انداخت. از جمله این که یکی از بچههای تزار، زنده مانده و به خارج گریختهاست. از آن زمان حدود ۲۰۰ نفر ادعا کردهاند: از بازماندگان دودمان رومانفها هستند که از کشتار در زیرزمین «ایپاتییف» زنده ماندهاند. اما پژوهشهای علمی بر مبنای دیانای ثابت کرد: تزار و همسرش و هر پنج فرزندشان به دست بلشویکها کشته شدهاند، زیرا بلشویکها میترسیدند سربازان ارتش سفید که در آن نزدیکیها مستقر بودند اقدام به نجات خانواده تزار کنند.
بررسیهای دقیق علمی استخوانهای یافته شده در دو گور در نزدیکی یکاترینبورگ قاطعانه نشان داد: نیکلای دوم و همسرش و هر ۵ فرزند آنان یعنی ۴ دختر به نامهای اولگا، تاتیانا، ماریا، آناستازیا و پسر آنان یعنی آلکسی، کشته شدهاند. تنها راز باقیمانده این است که آیا دختری که در کنار آلکسی در یک گور جدا از سایر اعضای خانواده به خاک سپرده شده، ماریاست یا آناستازیا.
به گزارش روزنامه ایندیپندنت، الکساندر آودونین زمینشناس روسی در اواخر دهه ۱۹۷۰ با کشف یک گور دستهجمعی در نزدیکی یکاترینبورگ به راز قتل تزار و خانوادهاش پی بردهبود، اما تا زمان فروپاشی شوروی خبر آن را پخش نکرد. دانشمندانی از جمله پیتر جیل انگلیسی و پاول ایوانف روسی توانستند دیانای کافی از استخوانهای ۹ اسکلت به دست آورند که نشان داد ۵ نفر از آنان شامل ۳ دختر و پدر و مادرشان هستند. مقایسه آنها با دیانای اقوام زنده از دودمان رومانفها، از جمله شاهزاده فیلیپ ثابت کرد این ۵ نفر عضو خانواده تزار بودند و ۴ اسکلت باقیمانده متعلق به پزشک و ۳ مستخدم این خانواده بودند. بنابراین سرنوشت دو عضو دیگر از این خانواده نامعلوم باقی ماند. دکتر مایکل کابل دانشمند آمریکایی در مریلند گفت: این موضوع سبب شد داستانهای فراوانی دربارهٔ فرار اسرارآمیز آن دو نفر از دست جلادان، ساخته شود.
سالها بعد، یعنی در سال ۲۰۰۷ باستانشناسان آماتور، یک گور دیگر را در فاصله ۷۰ متری گور خانواده تزار یافتند که استخوانهای سوخته چند نفر در آن وجود داشت. دکتر کابل میگوید: از ۴۴ قطعه استخوان و دندان که در این گور پیدا شد هویت دو نفر، یعنی یک مرد و یک زن مشخص شد. برای تشخیص هویت این اشخاص از سه روش گوناگون تجزیه و تحلیل دیانای استفاده شد: از میتوکندری دیانای که فقط از طریق مادر منتقل میشود برای بررسی خویشاوندی شاهزاده فیلیپ که از مادرش به شاهدخت الکساندرا وابستهاست، از استخوانهای یافته شده در گورها استفاده شد. این آزمایشها نشان داد که اعضای خانواده نیکلای دوم در دو گور جداگانه به خاک سپرده شدهاند. از دیانای که فقط از پدران به پسران از طریق کروموزوم مذکر (Y، ایگرگ) میرسد برای تعیین رابطه بین آلکسی و پدرش استفاده شد، تا معلوم شود در هر یک از گورها چه کسانی به خاک سپرده شدهاند. به این ترتیب اعضای خانواده نیکلای دوم از سه مستخدم و یک پزشک جدا شدند.
واپسین تزار روسیه، نیکلای دوم بود که خود و خانوادهاش در سال ۱۹۱۷ و در جریان انقلاب روسیه از تاج و تخت افتادند و سپس در ژوئیه سال ۱۹۱۸ توسط بلشویکها اعدام شدند.
نیکلای دوم هیچ تمایلی به اصلاحات نداشت و بدنبال راه پدرش در طریق فردسالاری بود، در نتیجه فضای روسیه مملو از افکار انقلابی شده بود. حاکمان روس برای گریز از تغییرات به جنگ با ژاپن بر سر تسلط بر کره و منچوری در شمال چین روی آوردند. روسها خود را پیروز جنگ میدانستند ولی سرانجام پیمان صلحی در سپتامبر ۱۹۰۵ با ژاپن امضا کردند که کنترل کره و بخشی از منچوری و راهآهن کلیدی آن بدست ژاپنیها افتاد. در ۲۲ ژانویه ۱۹۰۵ میلادی، حدود دویست هزار روسی در شهر سنپترزبورگ اجتماع کردند و خواستار کاهش ساعات کار و افزایش دستمزدها شدند. تظاهرکنندگان بر روی حمایت تزار از خودشان حساب میکردند. اما نتیجه آن برعکس بود. سربازان نیکلای دوم بر روی تظاهرکنندگان آتش گشودند و صدها نفر از تظاهرکنندگان کشته یا زخمی شدند. این واقعه به یکشنبه خونین معروف شد.[۱]
اوضاع روسیه ناآرام بود و شورشهای دهقانی در روستاها با اعتصابات کارگران صنعتی در شهرها همراه شده بود. نیکلای دوم از طرفی به اصلاحات و ایجاد مجلس انتخابی مشورتی «دوما» اقدام کرد و از طرف دیگر به روی اعتصابکنندگان آتش گشود. اعدامهای صدراعظم استولیپین در سالهای ۱۹۰۶ و ۱۹۰۷ توانست برای چند سالی فضای روسیه را آرام کند. در موج بعدی این رویدادها یعنی از سال ۱۹۱۲ تا ۱۹۱۴ میلادی اعتصابات کارگری وضعیت شهرهای روسیه را متشنج کرد.
در سال ۱۹۱۴ میلادی، جنگ جهانی اول کل اروپا را فرا گرفت. روسها در حالی که فاقد رهبری نظامی کارآمد، آموزش، غذا و اسلحه و مهمات کافی برای چنین جنگی بودند، وارد این جنگ شدند. نتایج جنگ جهانی اول برای روسها فاجعهبار بود، و تنها ۳ میلیون روسی در همان سال اول کشته، زخمی یا اسیر شدند. با افزایش تلفات، روسهای بیشتری خواستار خروج از جنگ جهانی اول شدند. سنپترزبورگ که با شروع جنگ جهانی اول به علت اسم آلمانی آن به پتروگراد تغییر نام یافته بود در مارس ۱۹۱۷ شاهد شورشی بود که برای نخستین بار، سربازان ارتش نیکلای دوم به صفوف مردم پیوستند. سربازان ارتش دیگر از نیکلای دوم فرمانبرداری نمیکردند. دومای روسیه که دریافت نیکلای دوم دیگر نمیتواند بر روسیه حکومت کند، یک دولت موقت تشکیل داد و هیأتی را به ملاقات تزار فرستاد. تزار استعفانامه خود را تسلیم دوما کرد و برادر خود میخائیل را به عنوان جانشین خود معرفی کرد، اما میخائیل حاضر به پذیرش این مقام نشد. در ۷ نوامبر ۱۹۱۷ بلشویکها (حزب سوسیال دموکرات کارگری) دولت موقت را کنار زدند و قدرت را در روسیه بدست گرفتند. خانواده تزار توسط دولت موقت کرنسکی به شهر توبولسک در سیبری منتقل شده بودند. پس از به قدرت رسیدن بلشویکها، خانواده تزار به شهر یکاترینبورگ منتقل و در خانه یک مهندس فراری زندانی شدند. ارتش سفید که حامی رژیم گذشته و مخالف جدی بلشویکها بود، در حال نزدیک شدن به شهر یکاترینبورگ بود و این امکان وجود داشت که خانواده تزار را آزاد کنند و دوباره ادعای حکومت کنند. بلشویکها به وحشت افتادند و در نتیجه کمیته اجرایی مرکزی مسکو دستور اعدام تزار و خانوادهاش را صادر کرد و کمیسر یکاترینبورگ مسئول اجرای این دستور شد. در نتیجه در بامداد ۱۷ ژوئیه ۱۹۱۸ نیکلای دوم و اعضای خانوادهاش در زیرزمین خانه به ضرب گلوله توسط بلشویکها کشته شدند و اجساد آنان در جنگل مجاور شهر سوزانده و دفن شد.
ورثه نیکلای دوم
در طول سالیان دراز زنان زیادی پیدا شدند که خود را آناستازیا، دختر نیکلای دوم، مینامیدند تا میراث بیشمار نیکلای دوم را به دست بیاورند. اما ماجرای دختری ۱۶ ساله که در کانال آبی در برلین نیمهجان بیرون کشیده شد، به نظر میرسید که با حقایقی همراه باشد. او پس از بهبودی بلافاصله اعلام کرد که دختر نیکلای دوم است. او مدعی بود که نامش «گراند دوشس آناستازیا» است و با فاش کردن جزئیاتی درباره فرارش و اطلاعات وسیعی که دربارهٔ خاندان سلطنتی داشت طرفدارانی پیدا کرد. آناستازیا مورد بررسی توسط اشعه ایکس قرار گرفت و نتایج به دست آمده با سوابق پزشکی آناستازیا مطابقت داشت. سرانجام دادگاهی تشکیل شد و آناستازیا و وکلایش مدارکی رو کردند، اما آغاز جنگ جهانی دوم، مانع ارائه این مدارک به دادگاه شد. سرانجام دادگاهی در هامبورگ علیه او رأی داد.
در پژوهشهای بعدی که روی دیانای قطعات استخوانهای اعضای خانواده نیکلای دوم، انجام شد، ثابت شد که همه اعضای خانواده نیکلای دوم در ۱۷ ژوئیه ۱۹۱۸ به قتل رسیدهاند. در جریان این واقعه، که در نخستین ساعات بامداد ۱۷ ژوئیه ۱۹۱۸ رخ دادهاست، نیکلای دوم و همسرش و هر پنج فرزندشان به همراه پزشک خانوادگیشان و سه خدمتکار ایشان در زیرزمین خانهای در شهر یکاترینبورگ با شلیک گلوله و سرنیزه به قتل رسیدهاند.
به گزارش روزنامه ایندیپندنت، کشتار اعضای این خانواده، شایعات بسیاری دربارهٔ توطئههای گوناگون بر سر زبانها انداخت. از جمله این که یکی از بچههای تزار، زنده مانده و به خارج گریختهاست. از آن زمان حدود ۲۰۰ نفر ادعا کردهاند: از بازماندگان دودمان رومانفها هستند که از کشتار در زیرزمین «ایپاتییف» زنده ماندهاند. اما پژوهشهای علمی بر مبنای دیانای ثابت کرد: تزار و همسرش و هر پنج فرزندشان به دست بلشویکها کشته شدهاند، زیرا بلشویکها میترسیدند سربازان ارتش سفید که در آن نزدیکیها مستقر بودند اقدام به نجات خانواده تزار کنند.
بررسیهای دقیق علمی استخوانهای یافته شده در دو گور در نزدیکی یکاترینبورگ قاطعانه نشان داد: نیکلای دوم و همسرش و هر ۵ فرزند آنان یعنی ۴ دختر به نامهای اولگا، تاتیانا، ماریا، آناستازیا و پسر آنان یعنی آلکسی، کشته شدهاند. تنها راز باقیمانده این است که آیا دختری که در کنار آلکسی در یک گور جدا از سایر اعضای خانواده به خاک سپرده شده، ماریاست یا آناستازیا.
به گزارش روزنامه ایندیپندنت، الکساندر آودونین زمینشناس روسی در اواخر دهه ۱۹۷۰ با کشف یک گور دستهجمعی در نزدیکی یکاترینبورگ به راز قتل تزار و خانوادهاش پی بردهبود، اما تا زمان فروپاشی شوروی خبر آن را پخش نکرد. دانشمندانی از جمله پیتر جیل انگلیسی و پاول ایوانف روسی توانستند دیانای کافی از استخوانهای ۹ اسکلت به دست آورند که نشان داد ۵ نفر از آنان شامل ۳ دختر و پدر و مادرشان هستند. مقایسه آنها با دیانای اقوام زنده از دودمان رومانفها، از جمله شاهزاده فیلیپ ثابت کرد این ۵ نفر عضو خانواده تزار بودند و ۴ اسکلت باقیمانده متعلق به پزشک و ۳ مستخدم این خانواده بودند. بنابراین سرنوشت دو عضو دیگر از این خانواده نامعلوم باقی ماند. دکتر مایکل کابل دانشمند آمریکایی در مریلند گفت: این موضوع سبب شد داستانهای فراوانی دربارهٔ فرار اسرارآمیز آن دو نفر از دست جلادان، ساخته شود.
سالها بعد، یعنی در سال ۲۰۰۷ باستانشناسان آماتور، یک گور دیگر را در فاصله ۷۰ متری گور خانواده تزار یافتند که استخوانهای سوخته چند نفر در آن وجود داشت. دکتر کابل میگوید: از ۴۴ قطعه استخوان و دندان که در این گور پیدا شد هویت دو نفر، یعنی یک مرد و یک زن مشخص شد. برای تشخیص هویت این اشخاص از سه روش گوناگون تجزیه و تحلیل دیانای استفاده شد: از میتوکندری دیانای که فقط از طریق مادر منتقل میشود برای بررسی خویشاوندی شاهزاده فیلیپ که از مادرش به شاهدخت الکساندرا وابستهاست، از استخوانهای یافته شده در گورها استفاده شد. این آزمایشها نشان داد که اعضای خانواده نیکلای دوم در دو گور جداگانه به خاک سپرده شدهاند. از دیانای که فقط از پدران به پسران از طریق کروموزوم مذکر (Y، ایگرگ) میرسد برای تعیین رابطه بین آلکسی و پدرش استفاده شد، تا معلوم شود در هر یک از گورها چه کسانی به خاک سپرده شدهاند. به این ترتیب اعضای خانواده نیکلای دوم از سه مستخدم و یک پزشک جدا شدند.