06-06-2020، 11:11
(آخرین ویرایش در این ارسال: 06-06-2020، 11:17، توسط The moon.
دلیل ویرایش: افزودن تصاویر/
)
«آن ها قهرمان های همه ی آدم هایی هستند که از دورویی، فخرفروشی و تکبر دیگران رنج بردهاند»: آلن آیلد
برادران مارکس پنج نفر بودند: «چیکو» با نام اصلی «لئونارد» (۱۹۶۱ - ۱۸۸۶)، «هارپو» با نام اصلی «آدولف» (۱۹۶۴ - ۱۸۸۸)، «گروچو» با نام اصلی «جولیوس هنری» (۱۹۷۷ - ۱۸۹۰)، «گومو» با نام اصلی «میلتون» (۱۹۷۷ - ۱۸۹۳) و «زپو» با نام اصلی «هربرت» (۱۹۷۹ - ۱۹۰۱). پدرشان یک خیاط معمولی اهل نیویورک بود و به زحمت خرج این پسران بازیگوش را که با شیطنتهایشان یک محله را جان به لب کرده بودند، درمی آورد. با این حال مادرشان خیلی دوست داشت پسرانش بازیگر از آب دربیایند و مرتب تشویقشان میکرد. برادران مارکس - این دالتون های عالم سینما! - از همان دوران کودکی به هنر علاقه ی فراوانی داشتند؛ چیکو پیانیست خوبی بود، هارپو هارپ را خوب مینواخت و گروچو هم از یازده سالگی آوازهخوان خوبی از آب درآمده بود و در موقعیت های مناسب هنرش را در مدرسه نمایش میداد.
● بیخیال بازیگری!
در ابتدا همه ی برادران به جز زپو در نمایش های مختلف ظاهر شدند، اما قبل از ورودشان به برادوی، گومو بازیگری را کنار گذاشت تا حرفه ی آبرومندانهتری برای خودش دست و پا کند و زپو جای او را پر کرد. شهرت آن ها با نمایش «من خواهم گفت او حضور دارد» (۱۹۲۴) آغاز شد و سال بعد با نمایش بسیار موفق «نارگیلما» ادامه یافت و بالاخره اوج کارشان نمایش «بیسکوییت حیوانی» (۱۹۲۸) بود. برادرها در این زمان شهرت خوبی به عنوان کمدین های خانوادگی به دست آورده بودند و صدای قهقهه ی تماشاگران را تا چند خیابان آنطرفتر بلند میکردند. موفقیتشان باعث شد مورد توجه کمپانی فیلمسازی پارامونت قرار بگیرند. دو فیلم اول آن ها بازسازی همان دو نمایش آخرشان، نارگیلما (۱۹۲۹) و بیسکوییت حیوانی (۱۹۳۰) بود. ترکیب گروچو، هارپو، چیکو، زپو و «مارگارت دومونت» (۱۹۶۲ - ۱۸۸۹)، بلافاصله مورد توجه قرار گرفت.
برادران مارکس با تمام کمدین های قبل و بعدشان تفاوت داشتند.
آن ها نه مانند کمدین های سینمای اسلپ استیک حرکات ماشینی داشتند، نه مانند چاپلین احساساتی بودند و نه مانند کیتون حرکات خارقالعاده انجام میدادند. آن ها با ویژگی های خاص خودشان - حرافیهای بیپایان گروچو که همه را خلع سلاح می کند با آن سبیل و ابروان پرپشت و سیگار برگ بر لب، لهجه ی ایتالیایی چیکو که کلمات را به شیوه ی خاص خودش ادا میکرد و حرکات فیزیکی هارپو که هیچ شباهتی به حرکات یک انسان لال عادی نداشت و بیش تر شبیه شخصیت های کارتونی بود - تماشاگران را میخنداندند.
در این بین زپو جایی نداشت، چرا که خیلی زود از برادران جدا شد و به عنوان بچه مثبت سینما، نقش مرد خوب خانواده را ایفا کرد، مردی که عاشق میشود، آواز میخواند و مثل هر آدم معقولی ازدواج می کند، اما به نظر میرسید سایر برادران اصلاً اهل این دنیا نبودند، به هیچ آرمان و ارزشی وابستگی نداشتند و هیچ چیزی و هیچ کسی هم از دستشان در امان نبود؛ مثلاً در فیلم «فروشگاه» (۱۹۴۰)، مردی به گروچو مراجعه و ادعا میکند که شش بچه از دوازده بچهاش در فروشگاه گم شدهاند، گروچو بلافاصله با حرافیهای خودش به مرد می فهماند که با حقوق او اصولاً نمیتوان دوازده بچه داشت چه برسد که گمشان کرد! حرف زدن سریع، بدون مکث و گیجکننده ی گروچو، به عنوان ویژگی شاخصش، در حقیقت سلاح مؤثر اوست.
تماشاگران و شخصیت های مقابل او در فیلم همواره نیاز دارند که نفسی تازه کنند تا بفهمند چه بر آن ها گذشته است! برای درک آن چه گروچو میگوید، باید تمرکز فراوان، انرژی بیپایان و اعصابی فولادین داشت به خصوص زمانی که با سخنان بیپایانش، شنوندهاش را در یک دور باطل گرفتار میکند. تنها کسانی که گرفتار گروچو نمیشوند، به طبع چیکو و هارپو هستند که مغزشان با همان قوانین گروچو کار میکند.
● شگردهای بازیگری برادران مارکس
یکی از شیوههای گروچو، بازیهای کلامی و دوپهلو حرف زدن بود. حرفهای او گاهی اوقات به نوعی ضد و نقیض - رد کردن همه ی چیزهایی که تا کنون گفته - منتهی می شوند. گفت وگوهای دو نفره ی چیکو و گروچو که بیش تر اوقات سرانجام به پوچی، بطالت و بیهودهگویی صرف میرسند، از فصلهای به یادماندنی تاریخ سینماست. نحوه ی ارتباط برقرار کردن هارپو با دیگران هم جالب بود. او برای این کار از روشهای مختلفی مانند نواختن بوق و شیپور، سوت زدن و ... استفاده می کرد. حضور چیکو نیز به عنوان مترجم، با لهجه ی ایتالیایی مسخره و اشتباهات پایانناپذیرش در ادای کلمات و تلفظ لغات، از دیگر ویژگی های منحصر به فرد فیلمهای برادران مارکس بود.
اوج سینمایی آن ها، در حضور کوتاه مدتشان در کمپانی پارامونت اتفاق افتاد که فیلم «سوپ اردک» (۱۹۳۳)، محصول آن دوره است، اما بعد از ترک پارامونت و پیوستن به مترو گلدن مایر، هرگز نتوانستند به کمدی اصلی خودشان بازگردند و مجبور شدند به قواعد و قوانین این کمپانی که در آن زمان بزرگترین استودیوی هالیوود بود، گردن نهند و این چنین بود که روال فیلمهایشان منطقیتر شد. آن ها دیگر برای انجام هر عملی دلیلی داشتند و از دیوانهبازیهای مشهورشان خبری نبود؛ مثل صحنه یی از فیلم «پرهای اسب» که چیکو تکنوازی پیانویش را شروع میکند، اما گروچو رو به دوربین از تماشاگران میخواهد که بیرون بروند و با او سیگاری بکشند؛ یا فیلم «سوپ اردک» که گروچو در نقش رییس جمهور تنها به این دلیل مخالف صلح است که پول اجاره ی میدان جنگ را از پیش برای یک ماه پرداخت کرده است! در مترو گلدن مایر، فیلمهای برادران مارکس تبدیل به اسلپ استیکهایی با تعقیب و گریزهای فراوان و آغاز و پایان مشخص شد.
● عشق شاد و جدایی
برادران مارکس سرانجام در سال ۱۹۵۰ با فیلم «عشق شاد» از یکدیگر جدا شدند. گروچو از اواسط دهه ی ۱۹۴۰ همراه با «باب هوپ»، کمدین معروف، اجرای یک شوی رادیویی موفق را به عهده گرفت. او از سال ۱۹۵۱ یک مسابقه ی بسیار محبوب و موفق را هم برای تلویزیون اجرا کرد که چند سالی طول کشید. در سال ۱۹۵۷، برادران مارکس در اپیزودهای جداگانه ی فیلمی به نام «داستان بشریت» شرکت کردند. چیکو که در اواخر ساخت فیلم مشکل قلبی پیدا کرده بود، چند سال بعد درگذشت. بعد از مرگ چیکو و هارپو در سال ۱۹۷۲، گروچوی ۸۷ ساله نمایش یک نفره را با نام «یک بعدازظهر» در نیویورک روی صحنه برد. و در همین سال در فستیوال کن از او تقدیر شد.
گروچو مارکس نیز سرانجام در سپتامبر سال ۱۹۷۷ درگذشت و به این ترتیب یکی از طلایی ترین دوره های سینمای کمدی ناطق به پایان رسید. /مد و مه

برادران مارکس پنج نفر بودند: «چیکو» با نام اصلی «لئونارد» (۱۹۶۱ - ۱۸۸۶)، «هارپو» با نام اصلی «آدولف» (۱۹۶۴ - ۱۸۸۸)، «گروچو» با نام اصلی «جولیوس هنری» (۱۹۷۷ - ۱۸۹۰)، «گومو» با نام اصلی «میلتون» (۱۹۷۷ - ۱۸۹۳) و «زپو» با نام اصلی «هربرت» (۱۹۷۹ - ۱۹۰۱). پدرشان یک خیاط معمولی اهل نیویورک بود و به زحمت خرج این پسران بازیگوش را که با شیطنتهایشان یک محله را جان به لب کرده بودند، درمی آورد. با این حال مادرشان خیلی دوست داشت پسرانش بازیگر از آب دربیایند و مرتب تشویقشان میکرد. برادران مارکس - این دالتون های عالم سینما! - از همان دوران کودکی به هنر علاقه ی فراوانی داشتند؛ چیکو پیانیست خوبی بود، هارپو هارپ را خوب مینواخت و گروچو هم از یازده سالگی آوازهخوان خوبی از آب درآمده بود و در موقعیت های مناسب هنرش را در مدرسه نمایش میداد.
● بیخیال بازیگری!
در ابتدا همه ی برادران به جز زپو در نمایش های مختلف ظاهر شدند، اما قبل از ورودشان به برادوی، گومو بازیگری را کنار گذاشت تا حرفه ی آبرومندانهتری برای خودش دست و پا کند و زپو جای او را پر کرد. شهرت آن ها با نمایش «من خواهم گفت او حضور دارد» (۱۹۲۴) آغاز شد و سال بعد با نمایش بسیار موفق «نارگیلما» ادامه یافت و بالاخره اوج کارشان نمایش «بیسکوییت حیوانی» (۱۹۲۸) بود. برادرها در این زمان شهرت خوبی به عنوان کمدین های خانوادگی به دست آورده بودند و صدای قهقهه ی تماشاگران را تا چند خیابان آنطرفتر بلند میکردند. موفقیتشان باعث شد مورد توجه کمپانی فیلمسازی پارامونت قرار بگیرند. دو فیلم اول آن ها بازسازی همان دو نمایش آخرشان، نارگیلما (۱۹۲۹) و بیسکوییت حیوانی (۱۹۳۰) بود. ترکیب گروچو، هارپو، چیکو، زپو و «مارگارت دومونت» (۱۹۶۲ - ۱۸۸۹)، بلافاصله مورد توجه قرار گرفت.
برادران مارکس با تمام کمدین های قبل و بعدشان تفاوت داشتند.
آن ها نه مانند کمدین های سینمای اسلپ استیک حرکات ماشینی داشتند، نه مانند چاپلین احساساتی بودند و نه مانند کیتون حرکات خارقالعاده انجام میدادند. آن ها با ویژگی های خاص خودشان - حرافیهای بیپایان گروچو که همه را خلع سلاح می کند با آن سبیل و ابروان پرپشت و سیگار برگ بر لب، لهجه ی ایتالیایی چیکو که کلمات را به شیوه ی خاص خودش ادا میکرد و حرکات فیزیکی هارپو که هیچ شباهتی به حرکات یک انسان لال عادی نداشت و بیش تر شبیه شخصیت های کارتونی بود - تماشاگران را میخنداندند.

در این بین زپو جایی نداشت، چرا که خیلی زود از برادران جدا شد و به عنوان بچه مثبت سینما، نقش مرد خوب خانواده را ایفا کرد، مردی که عاشق میشود، آواز میخواند و مثل هر آدم معقولی ازدواج می کند، اما به نظر میرسید سایر برادران اصلاً اهل این دنیا نبودند، به هیچ آرمان و ارزشی وابستگی نداشتند و هیچ چیزی و هیچ کسی هم از دستشان در امان نبود؛ مثلاً در فیلم «فروشگاه» (۱۹۴۰)، مردی به گروچو مراجعه و ادعا میکند که شش بچه از دوازده بچهاش در فروشگاه گم شدهاند، گروچو بلافاصله با حرافیهای خودش به مرد می فهماند که با حقوق او اصولاً نمیتوان دوازده بچه داشت چه برسد که گمشان کرد! حرف زدن سریع، بدون مکث و گیجکننده ی گروچو، به عنوان ویژگی شاخصش، در حقیقت سلاح مؤثر اوست.
تماشاگران و شخصیت های مقابل او در فیلم همواره نیاز دارند که نفسی تازه کنند تا بفهمند چه بر آن ها گذشته است! برای درک آن چه گروچو میگوید، باید تمرکز فراوان، انرژی بیپایان و اعصابی فولادین داشت به خصوص زمانی که با سخنان بیپایانش، شنوندهاش را در یک دور باطل گرفتار میکند. تنها کسانی که گرفتار گروچو نمیشوند، به طبع چیکو و هارپو هستند که مغزشان با همان قوانین گروچو کار میکند.

● شگردهای بازیگری برادران مارکس
یکی از شیوههای گروچو، بازیهای کلامی و دوپهلو حرف زدن بود. حرفهای او گاهی اوقات به نوعی ضد و نقیض - رد کردن همه ی چیزهایی که تا کنون گفته - منتهی می شوند. گفت وگوهای دو نفره ی چیکو و گروچو که بیش تر اوقات سرانجام به پوچی، بطالت و بیهودهگویی صرف میرسند، از فصلهای به یادماندنی تاریخ سینماست. نحوه ی ارتباط برقرار کردن هارپو با دیگران هم جالب بود. او برای این کار از روشهای مختلفی مانند نواختن بوق و شیپور، سوت زدن و ... استفاده می کرد. حضور چیکو نیز به عنوان مترجم، با لهجه ی ایتالیایی مسخره و اشتباهات پایانناپذیرش در ادای کلمات و تلفظ لغات، از دیگر ویژگی های منحصر به فرد فیلمهای برادران مارکس بود.
اوج سینمایی آن ها، در حضور کوتاه مدتشان در کمپانی پارامونت اتفاق افتاد که فیلم «سوپ اردک» (۱۹۳۳)، محصول آن دوره است، اما بعد از ترک پارامونت و پیوستن به مترو گلدن مایر، هرگز نتوانستند به کمدی اصلی خودشان بازگردند و مجبور شدند به قواعد و قوانین این کمپانی که در آن زمان بزرگترین استودیوی هالیوود بود، گردن نهند و این چنین بود که روال فیلمهایشان منطقیتر شد. آن ها دیگر برای انجام هر عملی دلیلی داشتند و از دیوانهبازیهای مشهورشان خبری نبود؛ مثل صحنه یی از فیلم «پرهای اسب» که چیکو تکنوازی پیانویش را شروع میکند، اما گروچو رو به دوربین از تماشاگران میخواهد که بیرون بروند و با او سیگاری بکشند؛ یا فیلم «سوپ اردک» که گروچو در نقش رییس جمهور تنها به این دلیل مخالف صلح است که پول اجاره ی میدان جنگ را از پیش برای یک ماه پرداخت کرده است! در مترو گلدن مایر، فیلمهای برادران مارکس تبدیل به اسلپ استیکهایی با تعقیب و گریزهای فراوان و آغاز و پایان مشخص شد.

● عشق شاد و جدایی
برادران مارکس سرانجام در سال ۱۹۵۰ با فیلم «عشق شاد» از یکدیگر جدا شدند. گروچو از اواسط دهه ی ۱۹۴۰ همراه با «باب هوپ»، کمدین معروف، اجرای یک شوی رادیویی موفق را به عهده گرفت. او از سال ۱۹۵۱ یک مسابقه ی بسیار محبوب و موفق را هم برای تلویزیون اجرا کرد که چند سالی طول کشید. در سال ۱۹۵۷، برادران مارکس در اپیزودهای جداگانه ی فیلمی به نام «داستان بشریت» شرکت کردند. چیکو که در اواخر ساخت فیلم مشکل قلبی پیدا کرده بود، چند سال بعد درگذشت. بعد از مرگ چیکو و هارپو در سال ۱۹۷۲، گروچوی ۸۷ ساله نمایش یک نفره را با نام «یک بعدازظهر» در نیویورک روی صحنه برد. و در همین سال در فستیوال کن از او تقدیر شد.
گروچو مارکس نیز سرانجام در سپتامبر سال ۱۹۷۷ درگذشت و به این ترتیب یکی از طلایی ترین دوره های سینمای کمدی ناطق به پایان رسید. /مد و مه