31-05-2020، 22:14
(آخرین ویرایش در این ارسال: 31-05-2020، 22:27، توسط The moon.
دلیل ویرایش: افزودن تصاویر/
)
گالا ستاره در حال سقوط من است.
قرن بیستم — دوران تکان ها و فجایع و تغییرات بنیادی اجتماعی بود. این دوران قهرمانان و شخصیت های دولتی و اجتماعی و انسانهای کبیری را خلق کرد. در باره فراز و نشیب ها و لحظات سعادت بار و تراژدی های شخصی، دوستی و خیانت در زندگی آنها در برنامه « تاریخ روسیه: قرن بیستم» برایتان تعریف می کنیم.
سرنوشت انسان ها از راه های عجیب و غریبی می گذرد. گاهی وضعیت ناامید کننده تنها پله در راه رسیدن به قله شهرت است. بیماری سخت — امتحانی است که دری از پشت آن بسوی افتخار گشوده می شود. سرنوشت، یلنا گالا را الهه شخصیت های بزرگ قرن 20 کرد. او زندگی دشوار اما سعادتباری داشت. شخصیت شوهر او تا کنون احساسات متضادی برمی انگیزد. بعضی ها او را زیاده از حد عجیب می نامند و دیگران خودانگیختی او را تحسین می کنند. اما همه قبول دارند که سالوادور دالی نابغه بود و یلنا گالا، تنها الهه او.
یلنا دیاکونووا که اثر خاصی در فرهنگ جهانی برجا گذاشته است اواخر قرن 19 در روسیه در خانواده پر اولاد کارمند عادی متولد شد. وقتی پدر درگذشت، اعضای خانواده در وضعیت سختی قرار گرفتند. اما مادر بچه ها توانست با وکیل پولدار مسکویی ازدواج کند. خانواده از شهرستان قازان به پایتخت کشور نقل مکان کرد. زندگی جدید شباهتی به زندگی کسل کننده قبلی نداشت و یلنا که تا آن زمان بزرگتر شده بود از آشنایی با افراد تازه و تفریحات شهر بزرگ لذت می برد. اما غم انگیز ترین تکان زندگی او هنوز در پیش بود. در سن 17 سالگی مبتلا به بیماری سل شد که در آن سالها خیلی ها را به کام مرگ کشانده بود.
خوشبختانه پدر خوانده یلنا از امکان مالی خوبی برخوردار بود و او را به بیمارستان سوئیسی فرستاد. بیمارستانی که در آنجا بیماران یا به زندگی برمی گشتند و یا با زندگی وداع می کردند و به برکت آثار نویسندگان مشهور جزئی از فرهنگ جهانی شده است- توماس مانی، رِمارک، هامسون، موئم، در آثار خود در باره « معابد زندگی ومرگ» در میان طبیعت باشکوه قلمفرسایی کرده اند. نویسندگان قهرمانان آثار خود را می کشتند و مردان عاشق آنها از این مرگ دچار رنج و عذاب جانکاهی می شدند.
اما یلنا سلامتی خود را بازیافت. و در بیمارستان سوئیسی برای اولین بار عاشق شد. عاشق اولین نابغه در زندگی خود. اِژن پل هِرِندل پاریسی شاعر بود. پس از آشنایی با یلنا استعداد او آشکارتر شد و به شاعر مشهور جهان — پل الوآر- مبدل شد. آنها یکسال در بیمارستان باهم بودند. پس از مدتی یلنا — عشق نابغه پاریسی به روسیه دور واسرارآمیز برگشت. پل نامه های عاشقانه و اشعار بی نظیری برای یلنا نوشت. الهه نامه هایی مملو از احساسات عاشقانه به پاریس می فرستاد. در سال 1914 میلادی، جنگ اول جهانی شروع شد. پل راهی جبهه شد و برای اولین بار مرگ را به چشم دید. اما همانا در جبهه عشق او به اوج خود رسید. او می جنگید، غصه می خورد، شعر می نوشت و در انتظار دیدن عشق زیبایش بود. رابطه عاشقانه دختری از روسیه و شاعر فرانسوی به ازدواج و سفر یلنا به پاریس انجامید. یلنا در سال 1917 میلادی — در آستانه حوادث انقلابی که زندگی کشور را دگرگون ساخت — وطن را ترک کرد.
پل شیفته یلنا بود ، او را گلباران و هدیه باران و شعرباران می کرد. بزودی دخترشان متولد شد، اما پل و یلنا زیاد خود را درگیر پرورش او نکردند و او را نزد مادربزرگش فرستادند. کارهای روزانه، بچه داری و خانه داری با روحیه والدن جوان جور در نمی آمد — الهه نباید آشپزی کند و شاعر نباید در بازار سبزی بخرد. زندگی شورانگیز، گردش در پاریس شبانه، رفتن به کافه و معاشرت با دوستانی مانند خود — زندگی شاعر و عشق او باید به این شکل سپری شود! یلنا جذاب ترین و شاد ترین زن پاریس بود و می توانست تفریحات و سرگرمی های عجیب و غریبی پیشنهاد کند. این خصوصیات و زیبایی گیرای او مردان را مجذب می کرد — به نظر می رسید که او برای ایفای نقش الهام دهنده احساسات زیبا متولد شده است.
سالوادور دالی ، نقاش جوان اسپانیا نیز مجذوب این خصوصیات او شد. به نظر خیلی ها او آدم عجیبی می آمد، اما یلنا عاشق او شد و پس از 12 سال زندگی مشترک، شوهرش را ترک کرد. هیچگونه ذینفعی مالی در این رابطه وجود نداشت. الوآر شاعر ثروتمندی بود و دالی نقاشی فقیر. پل از رفتار همسرش که دیوانه وار او را دوست داشت دچار چنان ضربه روحی وحشتناکی شد که بلافاصله پاریس را ترک کرد. دیرتر معلوم شد که شوهر ناکام به آسیا سفر کرد تا پس از این ضربه وحشتناک بتواند بخود آید. وقتی مرد عادی دچار چنین ضربه ای می شود احساسات او از چشم اطرافیان پنهان می ماند. اما غم شاعر برای همه نمایان است: « سایه تاریک… دنیایی پر از بدبختی و عشق من بمانند سگ ولگردی در آن سرگردان».
یلنا نسبت به غم اِلوآر بی تفاوت بود. یلنا مشغول عشق ورزی و تحسین یک نابغه دیگر بود. دالی او را گالا نامید- در زبان های زیادی « گالا» به معنای « جشن و شکوه» است. دالی او را زنی بی نظیر می نامید که می توانست زندگی تیره و تار را با رنگ های رنگین کمان رنگ بزند و واقعیت کسل کننده را به یک کارناوال شاد مبدل کند. یلنا توانست زن — جشن شود ، هر چند دالی نقاش فقیری بود و گالا به جلال و ثروت عادت داشت.
نقاش بزودی با الهام از عشق سوزانش نسبت به گالا، شاهکارهای زیادی خلق کرد. با کمک الهه خودش که علاوه بر جذابیت زنانه از قدرت کارفرمایی خوبی برخوردار بود ، دالی توانست به شهرت برسد و تابلوهایش را به فروش برساند. تابلوهای او سر از کاخ ها و خانه های اشرافی در آوردند و « گالا» ی او در سیمای زن خیالی و افسانه ای. دالی و گالا ثروتمند شده بودند و می توانستند سخاوتمندانه به عشق و هنر بپردازند. آنها زندگی خود را به یک جشن واقعی مبدل کردند ، جشنی با شکوه و جالب و عجیب و گاهی با قرعه کشی های بیرحمانه برای مهمانان و با خریداران تابلوهای دالی. اما عشق آنها همیشه هسته مرکزی زندگی دالی و گالا را تشکیل می داد. دالی می گفت: « مهمترین چیز در دنیا — گالا و دالی. بعد فقط دالی و باقی چیزها در جای سوم». نقاش تابلو می کشید و در باره زندگی خود کتاب می نوشت و مهمترین قهرمان او همیشه زن دوست داشتنی اش بود.
گالا و دالی در خانه شخصی خود در شهر « پورت — لیگات» اسپانیا ساکن شدند. زندگی در آن خانه بر طبق مقررات خاصی جریان داشت. عشق بی نظیر کل دنیای نابغه اسپانیولی بود — معشوقه ای شورانگیز، دوستی ظریف، هم صحبتی عاقل. کمتر زنی می تواند زن نابغه باشد بتواند خود را با هر دقیقه زندگی دشوار و پیجیده هنرمند که مملو از کار هنری و ایده های زیاد است وفق بدهد. دالی یکی از صحنه های زندگی روزانه خودشان را به این شکل توضیح داده است:
« گالا مثل میمون فضایی کنار پاهای برهنه من نشسته است ، گاهی شکل باران سیل آسای ماه مه را بخود می گیرد و گاه یک سبد حصیری که پر از تمشک جنگلی است. دلم نمی خواهد وقت بیهوده تلف شود، از او می خواهم فهرست « سیب های قدیمی» را برایم تهیه کند. گالا گویی در حال خواندن دعاست، دکمله میند: سیب گناه حوا، سیب آدم آناتومی، سیب زیبایی دادگاه پاریس، سیب عاطفی ویلهلم تل، سیب جاذبه نیوتن ، سیب ساختاری سِزان…»
آیا زنان زیادی می توانند به چنین شکلی پاسخ بدهند و باعث تکامل افکار انسانی نابغه شوند و او را به خلق آثار هنری بکشاند؟ دالی ارزش جواهر با ارزشی که نصیب او شده بود را مثل یک گنج گرانبها می دانست: من افتادن ستاره از آسمان را دیدم، سبز، مثل ستاره ای بر بوم « ورونسه» بزرگترین ستاره ای که در عمرم دیدم، من این ستاره را با گالا مقایسه می کنم- گالا ستاره در حال سقوط من است، ستاره ای یگانه ، ستاره ای آشکار، آخرین ستاره در فضا! دالی بدین گونه گالی را توصیف می کرد که تا آن زمان چند دهه با عشق بی نظیرش زندگی کرده بود.
در همه دوران شاعران در ستایش عشق جاودان شعر سروده اند. احتمالا چنین احساس کبیری واقعا هم جاویدان است — اما در آرزوها، خاطرات و جایی در لایه های آسمانی… متأسفانه واقعیات زمینی بیرحم هستند — در اینجا همه چیز به جدایی می انجامد. 10 ماه ژوئن سال 1982 میلادی گالا درگذشت. به تقاضای دالی بدن او مومیایی شد و در تابوت شیشه ای به خواب ابدی رفت. نقاش پس از مراسم بخاکسپاری گالا، علاقه خود به زندگی را از دست داد. شادی زندگی او از دست رفت. او هر روز به دخمه ای که تابوت شیشه ای گالا در آنجا قرار داشت می رفت و به گالای بی نظیرش نگاه می کرد. هفت سال بعد او نیز جان سپرد. حتی در مرگ هم به عشق خود وفادار ماند. بر طبق منبعی، جسد نقاش در کف موزه دالی در شهر « فیگِراس» دفن شده است. اما بر طبق افسانه ها، سالوادور وصیت کرده بود جسد او را منجمد کنند تا اخلافش بتوانند در آینده او را زنده کنند تا او دوباره بتواند با الهه روسی —گالای دوست داشتنی اش باشد. /SPUTNIK
قرن بیستم — دوران تکان ها و فجایع و تغییرات بنیادی اجتماعی بود. این دوران قهرمانان و شخصیت های دولتی و اجتماعی و انسانهای کبیری را خلق کرد. در باره فراز و نشیب ها و لحظات سعادت بار و تراژدی های شخصی، دوستی و خیانت در زندگی آنها در برنامه « تاریخ روسیه: قرن بیستم» برایتان تعریف می کنیم.
سرنوشت انسان ها از راه های عجیب و غریبی می گذرد. گاهی وضعیت ناامید کننده تنها پله در راه رسیدن به قله شهرت است. بیماری سخت — امتحانی است که دری از پشت آن بسوی افتخار گشوده می شود. سرنوشت، یلنا گالا را الهه شخصیت های بزرگ قرن 20 کرد. او زندگی دشوار اما سعادتباری داشت. شخصیت شوهر او تا کنون احساسات متضادی برمی انگیزد. بعضی ها او را زیاده از حد عجیب می نامند و دیگران خودانگیختی او را تحسین می کنند. اما همه قبول دارند که سالوادور دالی نابغه بود و یلنا گالا، تنها الهه او.
یلنا دیاکونووا که اثر خاصی در فرهنگ جهانی برجا گذاشته است اواخر قرن 19 در روسیه در خانواده پر اولاد کارمند عادی متولد شد. وقتی پدر درگذشت، اعضای خانواده در وضعیت سختی قرار گرفتند. اما مادر بچه ها توانست با وکیل پولدار مسکویی ازدواج کند. خانواده از شهرستان قازان به پایتخت کشور نقل مکان کرد. زندگی جدید شباهتی به زندگی کسل کننده قبلی نداشت و یلنا که تا آن زمان بزرگتر شده بود از آشنایی با افراد تازه و تفریحات شهر بزرگ لذت می برد. اما غم انگیز ترین تکان زندگی او هنوز در پیش بود. در سن 17 سالگی مبتلا به بیماری سل شد که در آن سالها خیلی ها را به کام مرگ کشانده بود.
خوشبختانه پدر خوانده یلنا از امکان مالی خوبی برخوردار بود و او را به بیمارستان سوئیسی فرستاد. بیمارستانی که در آنجا بیماران یا به زندگی برمی گشتند و یا با زندگی وداع می کردند و به برکت آثار نویسندگان مشهور جزئی از فرهنگ جهانی شده است- توماس مانی، رِمارک، هامسون، موئم، در آثار خود در باره « معابد زندگی ومرگ» در میان طبیعت باشکوه قلمفرسایی کرده اند. نویسندگان قهرمانان آثار خود را می کشتند و مردان عاشق آنها از این مرگ دچار رنج و عذاب جانکاهی می شدند.
اما یلنا سلامتی خود را بازیافت. و در بیمارستان سوئیسی برای اولین بار عاشق شد. عاشق اولین نابغه در زندگی خود. اِژن پل هِرِندل پاریسی شاعر بود. پس از آشنایی با یلنا استعداد او آشکارتر شد و به شاعر مشهور جهان — پل الوآر- مبدل شد. آنها یکسال در بیمارستان باهم بودند. پس از مدتی یلنا — عشق نابغه پاریسی به روسیه دور واسرارآمیز برگشت. پل نامه های عاشقانه و اشعار بی نظیری برای یلنا نوشت. الهه نامه هایی مملو از احساسات عاشقانه به پاریس می فرستاد. در سال 1914 میلادی، جنگ اول جهانی شروع شد. پل راهی جبهه شد و برای اولین بار مرگ را به چشم دید. اما همانا در جبهه عشق او به اوج خود رسید. او می جنگید، غصه می خورد، شعر می نوشت و در انتظار دیدن عشق زیبایش بود. رابطه عاشقانه دختری از روسیه و شاعر فرانسوی به ازدواج و سفر یلنا به پاریس انجامید. یلنا در سال 1917 میلادی — در آستانه حوادث انقلابی که زندگی کشور را دگرگون ساخت — وطن را ترک کرد.
پل شیفته یلنا بود ، او را گلباران و هدیه باران و شعرباران می کرد. بزودی دخترشان متولد شد، اما پل و یلنا زیاد خود را درگیر پرورش او نکردند و او را نزد مادربزرگش فرستادند. کارهای روزانه، بچه داری و خانه داری با روحیه والدن جوان جور در نمی آمد — الهه نباید آشپزی کند و شاعر نباید در بازار سبزی بخرد. زندگی شورانگیز، گردش در پاریس شبانه، رفتن به کافه و معاشرت با دوستانی مانند خود — زندگی شاعر و عشق او باید به این شکل سپری شود! یلنا جذاب ترین و شاد ترین زن پاریس بود و می توانست تفریحات و سرگرمی های عجیب و غریبی پیشنهاد کند. این خصوصیات و زیبایی گیرای او مردان را مجذب می کرد — به نظر می رسید که او برای ایفای نقش الهام دهنده احساسات زیبا متولد شده است.
سالوادور دالی ، نقاش جوان اسپانیا نیز مجذوب این خصوصیات او شد. به نظر خیلی ها او آدم عجیبی می آمد، اما یلنا عاشق او شد و پس از 12 سال زندگی مشترک، شوهرش را ترک کرد. هیچگونه ذینفعی مالی در این رابطه وجود نداشت. الوآر شاعر ثروتمندی بود و دالی نقاشی فقیر. پل از رفتار همسرش که دیوانه وار او را دوست داشت دچار چنان ضربه روحی وحشتناکی شد که بلافاصله پاریس را ترک کرد. دیرتر معلوم شد که شوهر ناکام به آسیا سفر کرد تا پس از این ضربه وحشتناک بتواند بخود آید. وقتی مرد عادی دچار چنین ضربه ای می شود احساسات او از چشم اطرافیان پنهان می ماند. اما غم شاعر برای همه نمایان است: « سایه تاریک… دنیایی پر از بدبختی و عشق من بمانند سگ ولگردی در آن سرگردان».
یلنا نسبت به غم اِلوآر بی تفاوت بود. یلنا مشغول عشق ورزی و تحسین یک نابغه دیگر بود. دالی او را گالا نامید- در زبان های زیادی « گالا» به معنای « جشن و شکوه» است. دالی او را زنی بی نظیر می نامید که می توانست زندگی تیره و تار را با رنگ های رنگین کمان رنگ بزند و واقعیت کسل کننده را به یک کارناوال شاد مبدل کند. یلنا توانست زن — جشن شود ، هر چند دالی نقاش فقیری بود و گالا به جلال و ثروت عادت داشت.
نقاش بزودی با الهام از عشق سوزانش نسبت به گالا، شاهکارهای زیادی خلق کرد. با کمک الهه خودش که علاوه بر جذابیت زنانه از قدرت کارفرمایی خوبی برخوردار بود ، دالی توانست به شهرت برسد و تابلوهایش را به فروش برساند. تابلوهای او سر از کاخ ها و خانه های اشرافی در آوردند و « گالا» ی او در سیمای زن خیالی و افسانه ای. دالی و گالا ثروتمند شده بودند و می توانستند سخاوتمندانه به عشق و هنر بپردازند. آنها زندگی خود را به یک جشن واقعی مبدل کردند ، جشنی با شکوه و جالب و عجیب و گاهی با قرعه کشی های بیرحمانه برای مهمانان و با خریداران تابلوهای دالی. اما عشق آنها همیشه هسته مرکزی زندگی دالی و گالا را تشکیل می داد. دالی می گفت: « مهمترین چیز در دنیا — گالا و دالی. بعد فقط دالی و باقی چیزها در جای سوم». نقاش تابلو می کشید و در باره زندگی خود کتاب می نوشت و مهمترین قهرمان او همیشه زن دوست داشتنی اش بود.
« گالا مثل میمون فضایی کنار پاهای برهنه من نشسته است ، گاهی شکل باران سیل آسای ماه مه را بخود می گیرد و گاه یک سبد حصیری که پر از تمشک جنگلی است. دلم نمی خواهد وقت بیهوده تلف شود، از او می خواهم فهرست « سیب های قدیمی» را برایم تهیه کند. گالا گویی در حال خواندن دعاست، دکمله میند: سیب گناه حوا، سیب آدم آناتومی، سیب زیبایی دادگاه پاریس، سیب عاطفی ویلهلم تل، سیب جاذبه نیوتن ، سیب ساختاری سِزان…»
آیا زنان زیادی می توانند به چنین شکلی پاسخ بدهند و باعث تکامل افکار انسانی نابغه شوند و او را به خلق آثار هنری بکشاند؟ دالی ارزش جواهر با ارزشی که نصیب او شده بود را مثل یک گنج گرانبها می دانست: من افتادن ستاره از آسمان را دیدم، سبز، مثل ستاره ای بر بوم « ورونسه» بزرگترین ستاره ای که در عمرم دیدم، من این ستاره را با گالا مقایسه می کنم- گالا ستاره در حال سقوط من است، ستاره ای یگانه ، ستاره ای آشکار، آخرین ستاره در فضا! دالی بدین گونه گالی را توصیف می کرد که تا آن زمان چند دهه با عشق بی نظیرش زندگی کرده بود.
در همه دوران شاعران در ستایش عشق جاودان شعر سروده اند. احتمالا چنین احساس کبیری واقعا هم جاویدان است — اما در آرزوها، خاطرات و جایی در لایه های آسمانی… متأسفانه واقعیات زمینی بیرحم هستند — در اینجا همه چیز به جدایی می انجامد. 10 ماه ژوئن سال 1982 میلادی گالا درگذشت. به تقاضای دالی بدن او مومیایی شد و در تابوت شیشه ای به خواب ابدی رفت. نقاش پس از مراسم بخاکسپاری گالا، علاقه خود به زندگی را از دست داد. شادی زندگی او از دست رفت. او هر روز به دخمه ای که تابوت شیشه ای گالا در آنجا قرار داشت می رفت و به گالای بی نظیرش نگاه می کرد. هفت سال بعد او نیز جان سپرد. حتی در مرگ هم به عشق خود وفادار ماند. بر طبق منبعی، جسد نقاش در کف موزه دالی در شهر « فیگِراس» دفن شده است. اما بر طبق افسانه ها، سالوادور وصیت کرده بود جسد او را منجمد کنند تا اخلافش بتوانند در آینده او را زنده کنند تا او دوباره بتواند با الهه روسی —گالای دوست داشتنی اش باشد. /SPUTNIK