01-07-2019، 15:00
انسان با نگاهي گذرا به اطراف خود در مي يابد، تمام اشياء عالم روزي نبوده اند سپس وجود و هستي پيدا كرده اند. هم چنين اگر در خود تفكر كنيم، بالوجدان مي يابيم كه هستيم و وجود داريم و باز بالوجدان مي يابيم كه مثلا صد سال قبل نبوده ايم، لذا وجود و هستي از آن خود ما نبوده و از شخص ديگري وجود را دريافت نموده ايم، چرا كه اگر وجود و هستي را در خود مي داشتيم از ازل بوديم و تا ابد نيز باقي ميمانديم و نيستي در ما راه نداشت. هم چنين تمام عالم ماده چنين خصوصيتي دارند وجود و هستي از خود اشياء نيست بلكه از شخص برتري كه فوق عالم ماده است وجود خود را دريافت كرده اند. در فلسفه به چنين اشيائي «ممكن الوجود» گفته مي شود. يعني موجودي كه در ذات خود وجود و هستي ندارد لذا بود و نبود آن مساوي است و براي بود شدن نيازمند علت است همچنان كه براي نيست شدن هم نياز به علت (عدم علت تامه) دارد. لذا ذات و ماهيت شي نسبت به وجود و عدم مساوي است و حال آن كه بالوجدان مي يابيم اشياء عالم هستند و وجود دارند. پس مي توان نتيجه گرفت حتما علت تامه آنها وجود داشته و آنها را به وجود آورده است، و اگر آن علت تامه نبود هرگز ممكني به وجود نمي آمد. مثال ساده اي كه براي تقريب ذهن مي توان ذكر كرد اين است كه مثلا چون آتش علت گرماست، ما با احساس گرما سريعا به علت آن يعني آتش پي مي بريم، حال اگر گرما باشد آيا معقول است فكر كنيم آتشي نيست؟ و يا آيا مي توان تصور كرد آتشي نباشد (علت تامه) و گرمايي به وجود بيايد (معلول)؟ رابطه علت و معلول رابطه اي ناگسستني است و هرگز از هم جدا نمي شوند، هرگز نمي توان معلول بدون علت را تصور كرد و يا علت تامه بدون معلول. لذا مي توان نتيجه گرفت اگر خداي تبارك و تعالي وجود نداشت هرگز خلقي صورت نمي گرفت و هيچ چيزي وجود پيدا نمي كرد و هيچ چيزي نبود. حال براي توجيه عالم هستي، ما نيازمند يك وجود هستيم كه وجود و هستي را از خود داشته باشد و خود او نيازي به چيز ديگري نداشته باشد و علت العلل باشد و او شروع به خلق و هستي بخشيدن كرده باشد. كه در فلسفه آن را «واجب الوجود» مي نامند. در نتيجه بدون اين واجب (خداي متعال) نه چيزي به وجود مي آمد و نه عالم هستي قابل توجيه بود. شايد منظور شما از سؤال اين باشد كه در بقاء، ديگر چه نيازي به خداست، يعني ممكن است خداوند متعال عالم را خلق كرده باشد و خود از بين رفته باشد و يا عالم را به حال خود رها كرده باشد و ديگر، خلايق او نيازي به او (خداي متعال) نداشته باشند. در جواب بايد گفت: در فلسفه بحثي مطرح است كه ملاك احتياج ممكن به علت چيست؟ نظر حكما و فلاسفه بر اين است كه ملاك احتياج ممكن، همان امكان و متساوي النسبه بودن آن است. به اين معنا كه ذات و ماهيت يك شئ ممكن، نسبت به وجود و عدم مساوي است و اين ذات حتي با خلقت تغيير نمي كند و ثابت است، لذا بعد از خلقت نيز نسبت به اقتضاي وجود و عدم مساوي است و اين علت تامه اوست كه به آن شئ وجود و هستي داده است و مادامي كه وجود از علت تامه برسد، آن شئ نيز وجود دارد و مادامي كه ارتباط قطع گردد و يا علت تامه از بين رود، آن شئ ممكن نيز از بين مي رود.(1) لذا چون وجود و هستي در ذات ممكن نيست و از ديگري گرفته است، مادامي كه رابطه ميان آنها برقرار باشد و وجود را ديگري به او افاضه كند، موجود مي باشد. و به محض قطع ارتباط وجود او سلب شده و از بين رفته و نيست مي گردد. لذا هرگاه رابطه موجودات عالم با خالق خود كه همان واجب الوجود خداي متعال باشد قطع گردد، همگي نيست شده و مانند اين مي مانند كه اصلا خلق نشده باشند. در نتيجه تمام ممكنات (عالم ماده و غير خدا) همچنان كه براي به وجود آمدن به واجب محتاجند، همچنان در بقاء و ادامه حيات نيز به واجب محتاجند و حتي اگر يك «آن» خداي سبحان (واجب) در عالم نباشد و از بين رود و يا رابطه اش را با خلايق قطع كند، علت هستي بخش از بين رفته و وجود و هستي ممكنات قطع گرديده، عالم هستي (به غير از خداوند) به تمامه نيست مي گردد و از بين مي رود.
پاورقی:
1. طباطبايي، سيد محمد حسين، نهاية الحکمه، انتشارات مؤسسه امام خميني، چاپ اول، 1385ش، ص74.
منبع: نرم افزار پاسخ - مرکز مطالعات و پاسخ گویی به شبهات
و باتشکر از از: سایت رهروان ولایت
پاورقی:
1. طباطبايي، سيد محمد حسين، نهاية الحکمه، انتشارات مؤسسه امام خميني، چاپ اول، 1385ش، ص74.
منبع: نرم افزار پاسخ - مرکز مطالعات و پاسخ گویی به شبهات
و باتشکر از از: سایت رهروان ولایت