11-09-2018، 18:34
"عصر طلایی" فیلمی مهم در کارنامه ی لوییس بونوئل، سینمای فرانسه (چون دومین یا سومین فیلم ناطق فرانسه محسوب می شود) و نخستین فیلم پس از ورود بونوئل به مکتب سوررئالیسم است. نوع روایت و فرم فیلم ریشه و بنیان آثار بعدی بونوئل را تشکیل می دهد. تهیه کنندگی این اثر را خانواده ی بورژوا و ثروتمند "نوآی" بر عهده می گیرد که بونوئل به دلیل بورژوا بودن این خانواده در ابتدا راضی به همکاری با آن ها نبود اما پس از این کار، تا مدت ها رابطه اش را با این خانواده حفظ کرد. "عصر طلایی" با موضع گیری های روزنامه های دست راستی و کلیسا علیه فیلم و حملات سلطنت طلب ها و گروه های فاشیستی به سالن های نمایش دهنده فیلم، توقیف شد و این توقیف ۵۰ سال دوام داشت و در نهایت در ۱۹۸۰ در نیویورک و در ۱۹۸۱ در پاریس به نمایش عمومی گذاشته شد.
بهتر است سخن درباره ی اثر را با نقل قولی از بونوئل آغاز کرد:« به نظر من این فیلم پیش از هر چیز روایت یک عشق جنون آمیز است. زوجی واله و شیدا که با کششی نیرومند به سوی هم کشیده می شوند اما هرگز نمی توانند به وصال برسند.»
فیلم از همان ابتدا با حمله به مذهب و بورژوازی آغاز می شود. سپس به شخصیت مرکزی اثر می رسیم که مردی است که به نظر دچار اضمحلال هویتی شده و ظاهر و پوستینی آراسته و مجلسی همانند بورژوا ها دارد. اما در باطن شخصیتی عصیانگر دارد و یک تنه علیه ارزش های بورژوازی و رایج در جامعه قیام می کند. گویی این شخصیت، خود بونوئل را تداعی می کند چون او نیز در یک خانواده ی بورژوا و ثروتمند زاده شد اما بعدها علیه بورژوازی شورید. پس شناخت خوبی از این طبقه دارد. در ادامه میان او و دختری از طبقه بورژوا و ثروتمند کششی جادویی و غیرقابل وصف برقرار می شود گویی نیرویی قدرتمند این دو را به سوی هم می کشد. اما ارزش ها و عناصر بورژوازی و اخلاقی رایج در جامعه هر بار مانع می شوند و مرد هر بار با نابود کردن و کنار زدن این موانع به هدف خود نزدیکتر می شود اما در یک سکانس تکان دهنده که اوج نفرت و بدبینی بونوئل به طبقه ی بورژوا را نشان می دهد، مرد درمی یابد که عشق در نظام ارزش گذاری بورژوایی جایی ندارد زیرا شخص برای رسیدن به معشوق باید همه ی آنچه را که خانواده اش و نظام اخلاقی حاکم بر جامعه ارزش می شمارد را نادیده بگیرد که این کار برای بورژوا ها پذیرفتنی نیست.
سپس اوج عصیانگری مرد یا بهتر بگویم بونوئل در کالبد شخصیت مرد را می بینیم که همراه با ملودی پس زمینه ی طبل زنی کالاندا (نوعی مراسم که در زادگاه بونوئل که از نیمروز جمعه تا ظهر روز بعد جمعیت بی وقفه بر طبل ها می کوبیدند طوری که پوسته ی طبل ها با لکه های خون پوشیده می شدند) بر حماسی بودن و افسار گسیختگی سکانس می پردازد. او هر چه را که سمبلی از بورژوازی است، نابود می کند و این چنین قیام خود را تکمیل می کند.
ممکن است احساس شود که برخی از سکانس ها نیاز به تحلیل و توضیح داشته باشند مانند خوابیدن گاوی روی تخت شخصیت دختر، کارگرانی سوار بر گاری که از میان مهمانی مجلل عبور می کنند و یا سکانسی که در آن مردی که روی سرش یک تخته سنگ گذاشته از یک پارک عمومی رد می شود و از کنار مجسمه ای می گذرد که آن هم روی سرش یک تخته سنگ دارد. شاید به همه ی این سکانس ها بشود یک تحلیل روانشناسی، نمادگرایانه، فرهنگی و سیاسی نسبت داد اما در واقع بونوئل در هنگام نوشتن فیلمنامه خود را به دست الهام می سپارد و ایده ها را می پروراند که گاهی هیچ ارتباطی هم با خط داستانی فیلم ندارند و یا اینکه برخی از ایده هایش برگرفته از رویاهای کودکی، خواب هایی که در طول زندگی دیده، علاقه مندی ها و یا خاطراتی که تجربه کرده است. به عنوان مثال ایده ی سکانسی که عبور مردی با یک تخته سنگ روی سر از یک مجسمه که او هم یک تخته سنگ روی سر دارد را نمایش می دهد را از"سالوادور دالی" گرفت که بر خلاف همکاری موفقیت آمیزشان در "سگ آندلسی" این بار به اختلاف خوردند و نتوانستند کار را با هم انجام دهند و تنها یک ایده از "دالی" به فیلم راه پیدا کرد. یا مثلا ابتدای فیلم که همانند مستندهای راز بقا آغاز می شود و به بررسی زندگی و ویژگی های عقرب ها می پردازد، مربوط به علاقه ی وافر بونوئل به حشرات است که حتی مدتی در رشته ی علوم طبیعی به تحصیل پرداخت.
و در پایان شاهد ادای دین بونوئل به کتاب "120 روز در سودوم" به نویسندگی "مارکی دو ساد" که بونوئل از او با نام های "ساد مقدس" یا "مارکی مقدس" یاد می کرد، هستیم. تعجبی هم ندارد چون "مارکی دو ساد" نقش بسزایی در تحول جهان بینی بونوئل ایفا کرد. در سکانس پایانی که هم چنان ملودی طبل زنی کالاندا به گوش می رسد، باز هم بونوئل لحن گزنده و تند خود را به کار گرفته است و با نشان دادن Duc De Blangis (یکی ازLionel Salem شخصیت های کتاب ۱۲۰ روز در سودوم) در شمایل عیسی مسیح، طعنه ی سنگین و سختی به مذهب می زند.
اگر چه می توان "سگ آندلسی" را نخستین فیلم سوررئالیسم دانست اما بونوئل و دالی پیش از پیوستن به این مکتب این فیلم را ساختند و چیزی درباره ی سوررئالیسم نمی دانستند. اما "عصر طلایی" را می توان مقدمه ی ورود این مکتب به سینما و تثبیت شدن بونوئل در جمع هنرمندان سوررئالیست دانست که به بیشتر اندیشه ها و دغدغه های بونوئل و دوستانش می پردازد. اندیشه هایی که همانطور که برای مردم آن زمان چندان قابل هضم نبوده است و ۵۰ سال در توقیف به سر برد، برای برخی از مردمان امروزه نیز قابل هضم نیست.
بهتر است سخن درباره ی اثر را با نقل قولی از بونوئل آغاز کرد:« به نظر من این فیلم پیش از هر چیز روایت یک عشق جنون آمیز است. زوجی واله و شیدا که با کششی نیرومند به سوی هم کشیده می شوند اما هرگز نمی توانند به وصال برسند.»
فیلم از همان ابتدا با حمله به مذهب و بورژوازی آغاز می شود. سپس به شخصیت مرکزی اثر می رسیم که مردی است که به نظر دچار اضمحلال هویتی شده و ظاهر و پوستینی آراسته و مجلسی همانند بورژوا ها دارد. اما در باطن شخصیتی عصیانگر دارد و یک تنه علیه ارزش های بورژوازی و رایج در جامعه قیام می کند. گویی این شخصیت، خود بونوئل را تداعی می کند چون او نیز در یک خانواده ی بورژوا و ثروتمند زاده شد اما بعدها علیه بورژوازی شورید. پس شناخت خوبی از این طبقه دارد. در ادامه میان او و دختری از طبقه بورژوا و ثروتمند کششی جادویی و غیرقابل وصف برقرار می شود گویی نیرویی قدرتمند این دو را به سوی هم می کشد. اما ارزش ها و عناصر بورژوازی و اخلاقی رایج در جامعه هر بار مانع می شوند و مرد هر بار با نابود کردن و کنار زدن این موانع به هدف خود نزدیکتر می شود اما در یک سکانس تکان دهنده که اوج نفرت و بدبینی بونوئل به طبقه ی بورژوا را نشان می دهد، مرد درمی یابد که عشق در نظام ارزش گذاری بورژوایی جایی ندارد زیرا شخص برای رسیدن به معشوق باید همه ی آنچه را که خانواده اش و نظام اخلاقی حاکم بر جامعه ارزش می شمارد را نادیده بگیرد که این کار برای بورژوا ها پذیرفتنی نیست.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
![نقدی بر فیلم عصر طلایی | L’Age d’or 1930 1](http://dl.akskhor.ir/uploads1/Picture-321-e1285852937627-1-576x491.png)
سپس اوج عصیانگری مرد یا بهتر بگویم بونوئل در کالبد شخصیت مرد را می بینیم که همراه با ملودی پس زمینه ی طبل زنی کالاندا (نوعی مراسم که در زادگاه بونوئل که از نیمروز جمعه تا ظهر روز بعد جمعیت بی وقفه بر طبل ها می کوبیدند طوری که پوسته ی طبل ها با لکه های خون پوشیده می شدند) بر حماسی بودن و افسار گسیختگی سکانس می پردازد. او هر چه را که سمبلی از بورژوازی است، نابود می کند و این چنین قیام خود را تکمیل می کند.
ممکن است احساس شود که برخی از سکانس ها نیاز به تحلیل و توضیح داشته باشند مانند خوابیدن گاوی روی تخت شخصیت دختر، کارگرانی سوار بر گاری که از میان مهمانی مجلل عبور می کنند و یا سکانسی که در آن مردی که روی سرش یک تخته سنگ گذاشته از یک پارک عمومی رد می شود و از کنار مجسمه ای می گذرد که آن هم روی سرش یک تخته سنگ دارد. شاید به همه ی این سکانس ها بشود یک تحلیل روانشناسی، نمادگرایانه، فرهنگی و سیاسی نسبت داد اما در واقع بونوئل در هنگام نوشتن فیلمنامه خود را به دست الهام می سپارد و ایده ها را می پروراند که گاهی هیچ ارتباطی هم با خط داستانی فیلم ندارند و یا اینکه برخی از ایده هایش برگرفته از رویاهای کودکی، خواب هایی که در طول زندگی دیده، علاقه مندی ها و یا خاطراتی که تجربه کرده است. به عنوان مثال ایده ی سکانسی که عبور مردی با یک تخته سنگ روی سر از یک مجسمه که او هم یک تخته سنگ روی سر دارد را نمایش می دهد را از"سالوادور دالی" گرفت که بر خلاف همکاری موفقیت آمیزشان در "سگ آندلسی" این بار به اختلاف خوردند و نتوانستند کار را با هم انجام دهند و تنها یک ایده از "دالی" به فیلم راه پیدا کرد. یا مثلا ابتدای فیلم که همانند مستندهای راز بقا آغاز می شود و به بررسی زندگی و ویژگی های عقرب ها می پردازد، مربوط به علاقه ی وافر بونوئل به حشرات است که حتی مدتی در رشته ی علوم طبیعی به تحصیل پرداخت.
و در پایان شاهد ادای دین بونوئل به کتاب "120 روز در سودوم" به نویسندگی "مارکی دو ساد" که بونوئل از او با نام های "ساد مقدس" یا "مارکی مقدس" یاد می کرد، هستیم. تعجبی هم ندارد چون "مارکی دو ساد" نقش بسزایی در تحول جهان بینی بونوئل ایفا کرد. در سکانس پایانی که هم چنان ملودی طبل زنی کالاندا به گوش می رسد، باز هم بونوئل لحن گزنده و تند خود را به کار گرفته است و با نشان دادن Duc De Blangis (یکی ازLionel Salem شخصیت های کتاب ۱۲۰ روز در سودوم) در شمایل عیسی مسیح، طعنه ی سنگین و سختی به مذهب می زند.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
![نقدی بر فیلم عصر طلایی | L’Age d’or 1930 1](http://dl.akskhor.ir/uploads1/3bb23c8591b89f203e5249ad59169985.jpg)
اگر چه می توان "سگ آندلسی" را نخستین فیلم سوررئالیسم دانست اما بونوئل و دالی پیش از پیوستن به این مکتب این فیلم را ساختند و چیزی درباره ی سوررئالیسم نمی دانستند. اما "عصر طلایی" را می توان مقدمه ی ورود این مکتب به سینما و تثبیت شدن بونوئل در جمع هنرمندان سوررئالیست دانست که به بیشتر اندیشه ها و دغدغه های بونوئل و دوستانش می پردازد. اندیشه هایی که همانطور که برای مردم آن زمان چندان قابل هضم نبوده است و ۵۰ سال در توقیف به سر برد، برای برخی از مردمان امروزه نیز قابل هضم نیست.
منبع: Tj.movieclub.ir