11-09-2018، 18:23
چالشهای به وجود آمده برای انسان، صنعتی شدن، مدرنیته و به خصوص تاثیرات جنگ اول جهانی موجب پیدایش مکتبی هنری به نام دادائیسم شد. در این مکتب انتقال مستقیم مفهوم از طریق اثر هنری به شدت نفی میشد، تا جایی که خیلی ها این مکتب را بدون مفهوم و سخیف می دانستند. پدید آورندگان و علاقه مندان دادائیسم پس از چندی به مکتبی دیگر به نام سورئالیسم روی آوردند. سورئالیسم در سال ۱۹۲۲ با انتشار مانیفست آن توسط آندره برتون رسما معرفی گردید. بارزترین ویژگی سورئالیسم تقدم ضمیرناخوداگاه و رویا بر ضمیر خودآگاه انسان است و به همین دلیل احاطه اندیشه های فروید بر سورئالیسم کاملا مشهود میباشد. آندره برتون در مورد این مکتب میگوید: “سورئالیسم عبارت است از آن فعالیت خود به خودی روانی که به وسیله آن می توان خواه شفاهاً و خواه کتباً یا به هر صورت و شکل دیگری فعالیت واقعی و حقیقی فکر را بیان و عرضه کرد.” سورئالیسم در ابتدا پیشرفت بسیار خوبی در نقاشی داشت، اما بزرگان این مکتب از جمله خود برتون ، رشد آن درسینما را مشکل میدانستند. تا اینکه در سال ۱۹۲۸ یک کارگردان جوان به نام “لوئیس بونوئل” ویک نقاش جوان به نام “سالوادور دالی” اقدام به ساخت اولین فیلم سورئال به نام “سگ آندلسی” کردند. یعدها بونوئل به بزرگترین کارگردان این مکتب و یکی از بزرگترین کارگردانان تاریخ سینما تبدیل گردید و دالی نیز مشهورترین نقاش سورئال شد.
فیلم با یکی از عجیب ترین شروع های تاریخ سینما آغاز میگردد. مردی (خود لوئیس بونوئل) در حال تیز کردن یک تیغ است، آنرا با پشت ناخن خود امتحان میکند، به روی بالکن خانه می آید و در حالیکه هنوز سیگار به لب دارد به آسمان نگاه میکند. قرص کامل ماه نمایان است. اما در نمای بعد یک ابر طوری روی آن می آید که به زیبایی بریده شدن ماه توسط ابر را تداعی میکند. این نما به سرعت به نمای بعد کات میشود که در آن زنی به آرامی نشسته است و فردی با تیغ کره چشم او را میشکافد. (شاید همان تیغی که در سکانس قبل تیز شده بود)
همین چند نمای کوتاه بهترین معرفی برای یک فیلم سورئال و سینمای بونوئل است. سینمای بونوئل با چشم دیده نمیشود بلکه با رویا دیده میشود. رویا در قید زمان، مکان ،علیت و …. نیست. همانطور که در یک رویای شبانه ممکن است گفتگوی بین دو نفر با ظاهر وسن وسال فعلی آنها در فضای سالها قبل انجام شود ، در سینمای بونوئل نیز ممکن است، توالی زمانی صادق نباشد، یا حتی در سطح فراتر رفتار و تصمیمات اشخاص عجیب و احمقانه به نظر آید. (مثل اتفاقاتی که در فیامهای بعدی بونوئل، “ملک الموت” و “شبه آزادی” می افتد) به همین دلیل بونوئل در شروع اولین فیلمش چشم را میبرد و آنرا برای دیدن سینمایش لازم نمی داند. این روند تا حدود ۵۰ سال بعد و آخرین فیلمش یعنی “میل مبهم هوس” نیز حفظ میگردد. پس از این شروع زیبا روند اصلی فیلم آغاز میشود. با زن و مردی روبرو میشویم که هیچ کدام معرفی نمیگردند، هدف خاصی را دنبال نمی کنند و افعال روشنی انجام نمیدهند. هر صحنه فیلم مستقل از دیگری است و انسجامی در داستان دیده نمیشود. مرد به سمت زن می آید، به بدن او دست میزند، ناگهان چهره مرد به شکل وحشتناک در می آید. زن میگریزد. و مرد در جواب گریختن زن، طنابی را به دنبال میکشد که به آن یک پیانو، سر بریده گاوی روی آن و دو مرد با لباس مذهبی متصل است. اگر هدف لذت بردن از سینمای بونوئل است، نباید در این سکانس ها به دنبال معانی از پیش تعریف شده گشت. پیانو نماد بورژوازی، کشیش نماد مذهب و سر بریده حیوان نماد مرگ است. به دوش کشیدن اینها در پاسخ به سرکوب جنسی چه معنی میتواند داشته باشد؟ نه نه، این نوع نگاه قاتل سینمای بونوئل است. معنی در سینمای بونوئل به شکل ناخوداگاه منتقل میگردد. نگاه کردن به این تصاویر و حس و درک واقعی آنها ( نه جستجو به دنبال معانی از پیش تعریف شده) مفهوم را خود به خود منتقل میکند. همانطور که بونوئل و دالی هنگام ساخت فیلم به جای به کار بردن مفاهیم و نمادهای کلیشه ای برای انتقال پیام از رویا و ضمیر ناخوداگاه خود استفاده کرده اند، بیننده نیز هنگامی از فیلم لذت میبرد که آنرا رویا گونه و در حالتی مشابه مستی ببیند.
این نماها در سگ آندلسی به دفعات تکرار میشوند. زن لبانش را می آراید، مرد دست به دهانش میکشد، توده ای از مو جلوی آنرا میگیرد. زن زیر بغل خود را نگاه میکند. مو ندارد !!! مرد به شکل کودکان دبستانی تنبیه میشود. کتاب برایش تبدیل به اسلحه میشود. در باز میشود و در پشت آن ساحل دریاست و…. بیان معنی برای هرکدام از این صحنه ها تیشه به ریشه سینمای بونوئل زدن است زیرا همه این عناصر از رویاها، آرزوها و تصاویر ذهنی بونوئل و دالی برمیخیزند مثلا مورچه های کف دست، پیانو و خطوط مورب روی جعبه عناصر آشنای نقاشی های دالی است. بونوئل در اولین فیلم خود شجاعانه عمل میکند و بسیاری از ساختارهای مرسوم را زیرپا میگذارد. سگ آندلسی در فرم و محتوا کاملا ویژگیهای یک اثر سورئال را دارد. البته هرچه به سمت فیلمهای متاْخر بونوئل میرویم سورئالیسم از فرم کاسته شده و به محتوا بیشتر رسوخ میکند. به عنوان مثال در ملک الموت محتوا کاملا سورئال است اما عناصر فرم مثل تدوین و میزانسن کمتر سورئال میباشند. در سگ آندلسی سورئالیسم به فرم نیز راه می یابد. به عنوان مثال میزانسن فیلم کاملا منطبق با رویا میباشد یا نوع تدوین و محل برشها به عدم یکپارچگی داستان کمک شایانی میکند. البته در ادامه این بحث لازم به ذکر است که تاثیر متقابل فرم و محتوا بر هیچکس پوشیده نیست. لوئیس بونوئل اگر بهترین کارگردان تاریخ سینما نباشد بی شک یکی از ده کارگردان مطرح تمام ادوار است. فیلمهای بزرگ او مثل سگ آندلسی (۱۹۲۸)، فراموش شدگان(۱۹۵۰)، ملک الموت(۱۹۶۲)، ویریدیانا(۱۹۶۴)، زیبای روز(۱۹۶۷) ، تریستانا(۱۹۷۰)، جذابیت پنهان بورژوازی(۱۹۷۲) ، شبح آزادی(۱۹۷۴) و میل مبهم هوس(۱۹۷۷) جزو بهترین آثار سینمای دنیا هستند. در این وبلاگ در آینده راجع به سایر آثار بونوئل نیز بی شک بیشتر میپردازیم. از درج نظرات و سوالات احتمالی خوشحال خواهم شد.
فیلم با یکی از عجیب ترین شروع های تاریخ سینما آغاز میگردد. مردی (خود لوئیس بونوئل) در حال تیز کردن یک تیغ است، آنرا با پشت ناخن خود امتحان میکند، به روی بالکن خانه می آید و در حالیکه هنوز سیگار به لب دارد به آسمان نگاه میکند. قرص کامل ماه نمایان است. اما در نمای بعد یک ابر طوری روی آن می آید که به زیبایی بریده شدن ماه توسط ابر را تداعی میکند. این نما به سرعت به نمای بعد کات میشود که در آن زنی به آرامی نشسته است و فردی با تیغ کره چشم او را میشکافد. (شاید همان تیغی که در سکانس قبل تیز شده بود)
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
همین چند نمای کوتاه بهترین معرفی برای یک فیلم سورئال و سینمای بونوئل است. سینمای بونوئل با چشم دیده نمیشود بلکه با رویا دیده میشود. رویا در قید زمان، مکان ،علیت و …. نیست. همانطور که در یک رویای شبانه ممکن است گفتگوی بین دو نفر با ظاهر وسن وسال فعلی آنها در فضای سالها قبل انجام شود ، در سینمای بونوئل نیز ممکن است، توالی زمانی صادق نباشد، یا حتی در سطح فراتر رفتار و تصمیمات اشخاص عجیب و احمقانه به نظر آید. (مثل اتفاقاتی که در فیامهای بعدی بونوئل، “ملک الموت” و “شبه آزادی” می افتد) به همین دلیل بونوئل در شروع اولین فیلمش چشم را میبرد و آنرا برای دیدن سینمایش لازم نمی داند. این روند تا حدود ۵۰ سال بعد و آخرین فیلمش یعنی “میل مبهم هوس” نیز حفظ میگردد. پس از این شروع زیبا روند اصلی فیلم آغاز میشود. با زن و مردی روبرو میشویم که هیچ کدام معرفی نمیگردند، هدف خاصی را دنبال نمی کنند و افعال روشنی انجام نمیدهند. هر صحنه فیلم مستقل از دیگری است و انسجامی در داستان دیده نمیشود. مرد به سمت زن می آید، به بدن او دست میزند، ناگهان چهره مرد به شکل وحشتناک در می آید. زن میگریزد. و مرد در جواب گریختن زن، طنابی را به دنبال میکشد که به آن یک پیانو، سر بریده گاوی روی آن و دو مرد با لباس مذهبی متصل است. اگر هدف لذت بردن از سینمای بونوئل است، نباید در این سکانس ها به دنبال معانی از پیش تعریف شده گشت. پیانو نماد بورژوازی، کشیش نماد مذهب و سر بریده حیوان نماد مرگ است. به دوش کشیدن اینها در پاسخ به سرکوب جنسی چه معنی میتواند داشته باشد؟ نه نه، این نوع نگاه قاتل سینمای بونوئل است. معنی در سینمای بونوئل به شکل ناخوداگاه منتقل میگردد. نگاه کردن به این تصاویر و حس و درک واقعی آنها ( نه جستجو به دنبال معانی از پیش تعریف شده) مفهوم را خود به خود منتقل میکند. همانطور که بونوئل و دالی هنگام ساخت فیلم به جای به کار بردن مفاهیم و نمادهای کلیشه ای برای انتقال پیام از رویا و ضمیر ناخوداگاه خود استفاده کرده اند، بیننده نیز هنگامی از فیلم لذت میبرد که آنرا رویا گونه و در حالتی مشابه مستی ببیند.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
این نماها در سگ آندلسی به دفعات تکرار میشوند. زن لبانش را می آراید، مرد دست به دهانش میکشد، توده ای از مو جلوی آنرا میگیرد. زن زیر بغل خود را نگاه میکند. مو ندارد !!! مرد به شکل کودکان دبستانی تنبیه میشود. کتاب برایش تبدیل به اسلحه میشود. در باز میشود و در پشت آن ساحل دریاست و…. بیان معنی برای هرکدام از این صحنه ها تیشه به ریشه سینمای بونوئل زدن است زیرا همه این عناصر از رویاها، آرزوها و تصاویر ذهنی بونوئل و دالی برمیخیزند مثلا مورچه های کف دست، پیانو و خطوط مورب روی جعبه عناصر آشنای نقاشی های دالی است. بونوئل در اولین فیلم خود شجاعانه عمل میکند و بسیاری از ساختارهای مرسوم را زیرپا میگذارد. سگ آندلسی در فرم و محتوا کاملا ویژگیهای یک اثر سورئال را دارد. البته هرچه به سمت فیلمهای متاْخر بونوئل میرویم سورئالیسم از فرم کاسته شده و به محتوا بیشتر رسوخ میکند. به عنوان مثال در ملک الموت محتوا کاملا سورئال است اما عناصر فرم مثل تدوین و میزانسن کمتر سورئال میباشند. در سگ آندلسی سورئالیسم به فرم نیز راه می یابد. به عنوان مثال میزانسن فیلم کاملا منطبق با رویا میباشد یا نوع تدوین و محل برشها به عدم یکپارچگی داستان کمک شایانی میکند. البته در ادامه این بحث لازم به ذکر است که تاثیر متقابل فرم و محتوا بر هیچکس پوشیده نیست. لوئیس بونوئل اگر بهترین کارگردان تاریخ سینما نباشد بی شک یکی از ده کارگردان مطرح تمام ادوار است. فیلمهای بزرگ او مثل سگ آندلسی (۱۹۲۸)، فراموش شدگان(۱۹۵۰)، ملک الموت(۱۹۶۲)، ویریدیانا(۱۹۶۴)، زیبای روز(۱۹۶۷) ، تریستانا(۱۹۷۰)، جذابیت پنهان بورژوازی(۱۹۷۲) ، شبح آزادی(۱۹۷۴) و میل مبهم هوس(۱۹۷۷) جزو بهترین آثار سینمای دنیا هستند. در این وبلاگ در آینده راجع به سایر آثار بونوئل نیز بی شک بیشتر میپردازیم. از درج نظرات و سوالات احتمالی خوشحال خواهم شد.
منبع: deadcinema.blogfa.com