25-06-2018، 0:08
موزیک ویدئوی رسمی این قطعه که توسط اسکات کادمور کارگردانی شده بود، یک ماه بعد در یوتیوب منتشر شد. تخیل تصویری این موزیک ویدئو از یکی از فیلمهای موج نوی فرانسه به نام «پیرو خله» الهام گرفته شده است. البته فضای موزیک ویدئو تصویرگر صحنههای بسیار خیالانگیزتری است. در صحنههای ابتدایی سلنا در یک لباس پَردارِ نفیسِ سبزرنگِ پولکدوزیشدۀ یقهبسته دیده میشود، در حالی که به مردی (آندرِی کاپچنکو) با پوششی متفاوت خیره شده است. سپس این دو سوار یک ماشین بدون سقف میشوند و در نهایت سر از یک مرتع ییلاقی در میآورند. سلنا در این صحنهها لباسهایی بر تن دارد که مختص نواحی ییلاقی فرانسه است: یک دامن سپید روستایی و یک پیراهنِ آستینکوتاهِ نارنجی و زردِ کمرکوتاه. و رقص تابدار (twist dance) او نیز یادآور سبک دختران فرانسوی در دهۀ ۶۰ میلادی است.
با وجود این، این ویدئو مملو از غرایب اصلی فیلمسازی گودار است: تدوین مقطّع، شکستن مرز میان مخاطب و شخصیتهای نمایشی، دیالوگهای ملودرام، رنگبندیای شامل رنگهای اصلی و تند، و نئورئالیسمی کارتونی. سینمادوستان فوراً با مشاهدۀ صحنههایی که غرق در رنگهای عمیق و پیوسته متغیّر است و یادآور صحنۀ میهمانی در ابتدای فیلم «پیرو خله» است به مشابهتهای میان این دو پی میبرند. گفتگوهای دیوانهواری که بین طرفین ردوبدل میشود بهنوعی تأکیدی است بر سبک زندگی بورژوازی و سطحیای که پیرو قصد دارد از آن بگریزد. آنها ماشینی را به آتش میکِشند، و عاشق میشوند و فارغ.
با وجود این، این ویدئو مملو از غرایب اصلی فیلمسازی گودار است: تدوین مقطّع، شکستن مرز میان مخاطب و شخصیتهای نمایشی، دیالوگهای ملودرام، رنگبندیای شامل رنگهای اصلی و تند، و نئورئالیسمی کارتونی. سینمادوستان فوراً با مشاهدۀ صحنههایی که غرق در رنگهای عمیق و پیوسته متغیّر است و یادآور صحنۀ میهمانی در ابتدای فیلم «پیرو خله» است به مشابهتهای میان این دو پی میبرند. گفتگوهای دیوانهواری که بین طرفین ردوبدل میشود بهنوعی تأکیدی است بر سبک زندگی بورژوازی و سطحیای که پیرو قصد دارد از آن بگریزد. آنها ماشینی را به آتش میکِشند، و عاشق میشوند و فارغ.
***
از منظری سلنا در این ویدئو نیز دنبالۀ موزیکویدئوهای Fetish و Wolves را گرفته است. فضای دوگانهای که تجسّمکننده دو اقلیم متضاد هستند. به عبارتی بیانی نمادین از جهان عواطف انسانی. از یک سو، جهان واقع با تمام وحشتها، سختیها، مشکلات و دردسرهایش، و از سوی دیگر، جهان رویاگون و خیالی اوهام که بهشتی گمشده در سراچۀ ذهن هر انسانی ساخته است. جهان روزمرگیها و آدمهای سطحی در برابر جهان شادیها و هیجانات اصیل. جهان طبیعت در برابر جهان ماشینی و تکنولوژیک امروز. تقابل اصالت و تصنّع. آیا واقعا پسر و دختر صحنۀ جشن یک شخص واحد نیستند؟! کسی که در ازدحام انسانهای غریبه با خود دیگرش همپا میشود و تنها غریبۀ آشنای خودش است؟ اگر دقت کنیم دو فردی که در دو طرف سلنا در این صحنه دیده میشوند شبیه ویکند و جاستین هستند، کسانی که به نوعی هرگز آن لنگه جورِ سلنا نبوده و نیستند، و آن شخص سوم اما کیست؟ کسی که هرگز سلنا او را ندیده و نشناخته، اما با او راحت است، کسی که حتی در صحنه ماشینسواری نیز سلنا را نمیشناسد و میگوید «تو کمی شبیه سلنا گومز هستی»؟!
آنها نه از در که از پنجره خارج میشوند و ماشینی را برای سفر خود به سرقت میبرند: تمامی اینها نشاندهنده سرّی، پنهانی و باطنی بودن این رابطه است. رابطهای نهفته و غیرمتعارف. در شبی پرجنب و جوش، در ضیافت نورها و رنگها، او دست قرین و همزاد خودش را میگیرد و از این غوغا میگریزد؛ اما به کجا؟ به دنیای اصیل و نخستینی طبیعت، به جایی که بهواقع حس راحتی و صمیمیت میکند با آن. به دنیای عواطف لگامگسیخته، که حرکات نمایشی سلنا پیش از آنکه به دل طبیعت بزنند نمایانگر آن است. سلنا چند حالت عاطفی و حسی را که از بنیادینترین عواطف بشری هستند به طور نمونهوار پیش از جدا شدن از ماشین و زدن به دل طبیعت اصیل به اجرا در میآورد؛ یعنی جهان بیمرز احساسات بشری که طبیعت نمود جهانشمولی از آن است.
سلنا در تمامیِ این صحنههای پر از شادی و جنب و جوش لباسی قرمز رنگ و محرک بر تن دارد. همان شرابی که در آهنگ Wolves در برابر کبودِ آب به آن اشاره میکند. عشق، حرکت و گشودگی نسبت به طبیعت و هستی. اما در صحنهای که بدبینی و نابودی در آن رخ میدهد، یعنی صحنۀ آتش زدن ماشین، لباسی کبود بر تن دارد، نماد ترسها، دودلیها و وحشتها، نماد جداییها و کشاکشهای درونی انسانها در زندگی. اما کتابی که در آن صحنه در دستان او و همزادش قرار گرفته چه ارتباطی میتواند با این فضا داشته باشد؟ آیا میتواند نمادی از آگاهی بشر به گناهان و جرمهای خود باشد؟ نماد جدایی از خلسههای طبیعی و یگانگی با جوهره نخستینی طبیعت و ورود به اقلیم خودآگاهی و تشخیص که باعث بروز بدبینیها، نزاعها، و قضاوتهای بشری میشود؟ بله، کتاب در این صحنه میتواند نماد آگاهیای باشد که مانع یگانگی انسان با طبیعت و استغراق او در شادیها و خلسههای اصیل بشری است.