امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان ترسناک _ اتاقه سیاه

#1
چند شب پیش رو تختم بودم كه يكدفعه احساس كردم تمام اتاق تو سياهي مطلق فرو رفت؛ طوري كه هيچ چيزي رو نميتونستم ببينم(با اينكه چراغ خواب روشن بود)، بعد از چند دقيقه احساس سرماي شديدي كردم طوري كه پتوي روم هم گرمم نميكرد و وقتي چشم باز كردم تونستم همه جارو ببينم، اولين چيزي كه ديدم دود غليظه سياه رنگي بود كه بالاي سرم حركت ميكرد و بعضي وقتا به بدنم برخورد ميكرد كه احساس سرماي عجيبي ميكردم و تقريبا از شدت سرما بدنم ميسوخت.
اما كمي بعد همه چيز عوض شد، چشم كه چرخوندم ديدم تو يه خونه اي هستم كه نيشناسم، اما برام آشنا بود و بعد همون سايه از پنجره بسته وارد شد، يك چيزي بهم گوش زد ميكرد كه اون سايه جنه، واسه همين شروع كردم به صلوات فرستادن. اما به محض شروع صلوات اون تغيير حالت داد و چهره وحشتناكي پيدا كرد و با عصبانيت اومد طرفم.
جالب اينجا بود كه يكي تو ذهنم ميگفت ازش نترس و راهنماييم ميكرد كه آيت الكرسي بخون، يا بگو يا لاحول ولا قوت الا باالله، با گفتن اين جمله و صلوات و آيت الكرسي چهره اون موجود عوض ميشد و همينطور كوچيك و كوچيكتر ميشو و در آخر هم به شكل يك نوزاد با صورتي بزرگ و آتشين تبديل شد و به صورت دود به سمت سقف رفت.
 سپاس شده توسط SOGOL.NM
آگهی
#2
خوب بود
بگی نگی
ولی همونطور ک گفتم خوب بود بنظرم
بیبی موچی?✨?
#3
سلام پس کی کامل میشه این رمان


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان