امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بنیتا کوچولو...

#1
http:///files/fa/news/1396/5/4/1334026_513.jpg

پدربزرگ بنیتا در گوشه‌ای از دیوار خانه ایستاده است و با حالتی بهت زده می‌گوید: «ما اشد مجازات را می‌خواهیم.»

جلوی درِ خانه بنیتای ۸ ماهه را جمعیتی پر کرده است که از پنجشنبه هفته گذشته یا به دنبال او بودند و یا خبر سالم بودن این کودک هشت ماهه را دنبال می‌کردند.

مردمی که سراسیمه خود را به محل زندگی بنیتا رساندند تا از صحت خبر مطمئن شوند، در این بین مردی می‌گوید کاش واقعی نبود. حادثه درست در کمتر از یک دقیقه اتفاق افتاد، پدر بنیتا برای بیرون آوردن ماشین پیاده می‌شود و سارقان در کمتر از چند ثانیه با سوار شدن بر خودرو، بنیتا را از خانه دور می‌کند.

طبق گفته پلیس آگاهی تهران دو سارق اقدام به این کار کردند که پس از یک هفته دستگیر شدند و سرانجام جسد بنیتا در همان ماشین در یکی از خیابان‌های پاکدشت پیدا شد.

پدربزرگ بنیتا در گوشه‌ای از دیوار خانه ایستاده است و با حالتی بهت زده می‌گوید، «ما اشد مجازات را می‌خواهیم.»

یکی از مردانی که در کنار پدربزرگ بنیتا ایستاده است، می‌گوید: «همون روزی که بنیتا گم شد به کمک پدر بنیتا اومدیم حتی تا چند روز اول شب‌ها تا دیروقت در حاشیه‌های تهران به دنبال ردی از بنیتا بودیم، به ما اطمینان می‌دادند که بنیتا سالم به خانه برمی‌گردد، اما امروز جسد این بچه پیدا شده.»

در خانه
ناگهان بین همهمه و صدای جیغ زن‌هایی که در داخل خانه هستند و تکرار صحنه‌ مردهایی که روی زمین نشسته‌اند و یا به دیوار تکیه داده‌اند ناگهان همهمه‌ای دیگر می‌پیچد.

ماشینی سفید رنگ آرام آرام به جمعیت نزدیک می‌شود و زنی خمیده اما جوان از آن بیرون می‌آید، مردی در کنارش است که بخش زیادی از وزن زن را به دوش می‌کشد، مادر بنیتا از درمانگاه برگشته است. از بین مردها عبور می‌کند به داخل حیاط کوچک خانه می‌رود به کفش‌های تلمبار شده جلوی در نگاه می‌کند و باز صدای شیون و زاری در محله می‌پیچد.

در خانه
خانه با یک در کوچک از حیاط جدا می‌شود و به محض ورود تخت و وسایل بنیتا جلب توجه می‌کند، ناگهان مادربزرگ بنیتا به میان خبرنگاران می‌آید و می‌گوید: «من مادربزرگ بنیتا هستم.»

ساک بنیتا داخل ماشین بود، وقتی ماشین پیدا شد؛ ساک بنیتا دست نخورده بود، ماشین سالم بود، اما بنیتا مرده بود. درست در همین لحظه مادر بزرگ بنیتا با حالتی غیرارادی بر سر می‌کوبید. عده‌ای او را دوباره به داخل اتاق می‌برند. پرده‌های در کوچک ورودی خانه کشیده می‌شود و درها نیز بسته و باز هم صدای شیون و زاری در فضای حیات و خانه می‌پیچد. خانه‌ای که هر لحظه به جمعیت مقابل آن افزوده می‌شود. جمعیتی که لباس سیاه بر تن دارند.
ته چشمان تو خدا شیطنت میکند ته چشمان من شیطان خدایی
آگهی
#2
چرا 2 بار گذاشتی؟!!!
بسته شد


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  دختر کوچولو و مامانش

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان