28-06-2017، 21:03
میتوانی آن زنی باشی که وقت رد شدن از یک خیابان با برجهایی که برای دیدن آخرین طبقهاش باید سرت را بالا نگه داری، یاد بوی شیرینیای میافتد که وقتی دخترکی با موهای روبان قرمز زده بود، روی دو پا مینشست و در بویی که از دریچههای فلزی آشپزخانهای رو به خیابان میآمد، غرق میشد.
میتوانی آن پسری باشی که فکر میکند دستهای آن دختر بوی عجیبی دارد و از نزدیک شدن به دخترک و حس گرمای بوی او تمام صورتش سرخ میشود.
میتوانی مردی باشی که فقط با بوییدن غذاست که میتواند غذای خوب را از بد تشخیص دهد و فکر میکند خانهی خوب، خانهای است که قبل از فشار دادن دکمهی زنگ بوی غذای مورد علاقهاش توی فضا پخش شده باشد.
میتوانی نوزادی باشی که مادرش مرده و با آخرین پیراهن بودار مادر است که آرام میگیرد و میخوابد.
میتوانی دختری باشی که قبل از خواندن کتاب، کتاب را بو میکشد. لابلای صفحههای کتاب دنبال بوی کاغذ میگردد و این بو مثل مسکن است برای شبهایی که بیخوابی به سرش زده.
میتوانی یک ماتریالیست باشی و عشق را شبیه مادهای تصور کنی که انسانها از خودشان ساطع میکنند تا دیگری را تحت تاثیر قرار دهند. و عاشق شدن را بوییدن آن ماده بدانی.
میتوانی خرس قطبی باشی و بوی بچه خوک دریایی را از یک متری زیر برف تشخیص بدهی، گرگ باشی و بوی طعمهات را از سیصد متری استشمام کنی، میتوانی بو بکشی و چشمهایت برق بزند و پنجههایت تیز شود.
میتوانی موش کور باشی و بو بکشی و از هزارتوهایی که خودت ساختهای به جایی که میخواهی برسی.
میتوانی سگ باشی و روسری قرمز دخترکی که در جنگل گم شده را بو بکشی تا جایی که یک خرس به دخترکی حمله کرده را پیدا کنی.
میتوانی گوزن باشی و به جای شنیدن، حرفها را ببویی. قلمرویت را بوگذاری کنی و به محدودهی بوهای دیگران نزدیک نشوی.
میتوانی راسو باشی و با بویت آدمها را دور کنی و گاهی وقتها دست خودت نباشد، بترسی و بودار شوی.
میتوانی گربه باشی و از روی بو صاحبت را تشخیص دهی. میتوانی بویت را به کسی که دوستش داری بدهی و او را جزوی از خودت بدانی.
میتوانی هرکسی باشی و زندگی را آنطوری که دوست داری ببویی. بوها حافظه دارند، خاطره دارند، بوها دیدنیاند، شنیدنیاند و گذشتن از آنها به این سادگیها نیست.
+نوشته فَرنوش
میتوانی آن پسری باشی که فکر میکند دستهای آن دختر بوی عجیبی دارد و از نزدیک شدن به دخترک و حس گرمای بوی او تمام صورتش سرخ میشود.
میتوانی مردی باشی که فقط با بوییدن غذاست که میتواند غذای خوب را از بد تشخیص دهد و فکر میکند خانهی خوب، خانهای است که قبل از فشار دادن دکمهی زنگ بوی غذای مورد علاقهاش توی فضا پخش شده باشد.
میتوانی نوزادی باشی که مادرش مرده و با آخرین پیراهن بودار مادر است که آرام میگیرد و میخوابد.
میتوانی دختری باشی که قبل از خواندن کتاب، کتاب را بو میکشد. لابلای صفحههای کتاب دنبال بوی کاغذ میگردد و این بو مثل مسکن است برای شبهایی که بیخوابی به سرش زده.
میتوانی یک ماتریالیست باشی و عشق را شبیه مادهای تصور کنی که انسانها از خودشان ساطع میکنند تا دیگری را تحت تاثیر قرار دهند. و عاشق شدن را بوییدن آن ماده بدانی.
میتوانی خرس قطبی باشی و بوی بچه خوک دریایی را از یک متری زیر برف تشخیص بدهی، گرگ باشی و بوی طعمهات را از سیصد متری استشمام کنی، میتوانی بو بکشی و چشمهایت برق بزند و پنجههایت تیز شود.
میتوانی موش کور باشی و بو بکشی و از هزارتوهایی که خودت ساختهای به جایی که میخواهی برسی.
میتوانی سگ باشی و روسری قرمز دخترکی که در جنگل گم شده را بو بکشی تا جایی که یک خرس به دخترکی حمله کرده را پیدا کنی.
میتوانی گوزن باشی و به جای شنیدن، حرفها را ببویی. قلمرویت را بوگذاری کنی و به محدودهی بوهای دیگران نزدیک نشوی.
میتوانی راسو باشی و با بویت آدمها را دور کنی و گاهی وقتها دست خودت نباشد، بترسی و بودار شوی.
میتوانی گربه باشی و از روی بو صاحبت را تشخیص دهی. میتوانی بویت را به کسی که دوستش داری بدهی و او را جزوی از خودت بدانی.
میتوانی هرکسی باشی و زندگی را آنطوری که دوست داری ببویی. بوها حافظه دارند، خاطره دارند، بوها دیدنیاند، شنیدنیاند و گذشتن از آنها به این سادگیها نیست.
+نوشته فَرنوش