امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان هستم تا پای مرگ

#1
Heart 
سلام رفقا و عاشقای رمان
یکی ازدوستای من به اسم شادی جدیدا یه رمان نوشته وظیفشم به ما داده که بزارمش تو فلشخور (بنا بر دلایلی که بعدا میگم)
توی همین تاپیک میزارمش
خلاصه داستان: داستان از 25 سال پیش شروع میشه. یه یتیم خونه توی آلمان آتیش میگیره و دوتا پسر بچه 10 ساله و 4 ساله به اسم مهرداد و مهراد فرار میکنن. خیابون باعث میشه که مهرداد پاش به کارای خلاف باز بشه و کم کم کار مهرادم به این راه کشیده میشه. اونا دستگیر میشن و به کانون اصلاح تربیت فرستاده میشن...
...زس
مهرداد آروم بمبو میزاره روی دره گاوصندوق بانک و یجا سنگر میگیره
در منفجر میشه و شروع میکنه به جمع کردن پولا
مهراد: ایول پولدار شدیم دیگه دزدیو زورگیری تموم یوهووووو
یه صدا: تسلیم بشید دیگه راه فراری ندارید
مهرداد: میدونستی خیلی نحسی؟
مهراد از پنجره بیرونو نگاه کرد: گشته . حتما صدای انفجارو شنیده ولی هنوز نیرو نرسیده میتونیم از پشت بوم فرار کنیم
مهرداد: بدو بدو فقط بدو
هردو به سرعت از هواکش خارج شدن
روی پشت بوم بودن که صدای گلوله میاد و بعدش مهرداد نقش زمین میشه
مهراد: مهرداااااد
مهرداد: کمکم کن
-اییست!
مهرداد: بدو لعنتی
مهراد: متاسفم! میتونی پیدام کنی
و سریع از پشت بوم پرید پایین و سوار موتورش شد و شروع کرد به گاز دادن
پولارو که توی دوتا سامسونت بودن رو با طناب بست به خودش که یهو...
-تف به این بنزین
موتورو ول کرد و شروع کرد به دویدن
- اییست!
پلیسا چندبار شلیک کردن
مهراد خودشو از پل انداخت پایین
سرگرد: پووف ولش کنید هم عمق دریا زیاده هم وزن سامسونتا زنده نمیمونه اگرم سامسونتا رو ول کنه خوراک کوسه ها میشه...
5 سال بعد...
مهراد سوار ماشینش شد و به سمت شرکت راه افتاد
وسط راه بود که یه نفر چاقو کشید روش: بزن بقل عوضی
مهراد ماشینو نگه داشت و چاقو رو توی جیبش لمس کرد
مرد نقابدار: حقته همینجا بکشمت خائن
-سهمت تو خونست مهرداد بزار برگردم سهمتو بهت میدم
-فقط که سهم نیست تقاص 5 سال حبسمو باید بدی
-کی آزاد شدی؟
-دیروز.. عفو خوردم...
...

مهرداد و مهراد وارد خونه شدن
مهرداد: به به آفرین عجب خونه ای و عجب ماشینی با سهم من گرفتی
مهراد: خفه شو فقط پول خونه که اونم با سهم خودم گرفتم بقیشو با عکاسی گذروندم واسه یه مجله عکس میگیرم حقوقمم بد نیست ماهی 5000 دلار
-آفرین حالا دیگه میگی 5000 دلار بد نیست
-یه شرط داره که پولتو بهت بدم به اضافه حقوق 2 ماهم نظرت چیه؟
-باشه فقط قبول 10000 دلار کم نیست
-من کیم؟
-چی؟
-من کیم؟ چرا اسمامون آلمانی نیست؟ چرا با هم آلمانی حرف نمیزنیم؟
-پوففف 25 ساله دارم بهت میگم که نمیخوام چیزی بشنوم
-یه خونه اطراف برلین هست اینم کلیدش همه 15 میلیون دلار به اضافه 10 هزار دلاری که قراره بهت بدم توشه کلید خونه با کلید گاوصندوق دستمه اگه بهم بگی بهت میدم
-15 میلیون دلار؟
-همه اون پولایی که اونشب بود 30 میلیون بود میفهمی زندگیمون عوض شده یا نه؟
-باشه. من و تو دو تا بچه ایرانی هستیم یه شب خواب بودم صبح دیدم توی اون پرورشگاهیم پدرمون از مادرمون جدا شده بود و میخواست دوباره ازدواج کنه مارو گذاشتن پرورشگاه و همه چی تموم شد بعدشم دیگه خودت میدونی
-باشه این کلیدا اینم آدرس
-بعدش؟
-تو میری پی زندگیت منم میرم ایران
-ایران؟ ایران واسه چی؟
-برم تو کشورم حداقل اونجا سابقه هم ندارم درسته با شناسنامه اصلیمون سابقه نداریم ولی...
-وقتی بهونه نداری چرا ور میزنی؟ وقتی رفتی چجوری پیدات کنم؟
-همونجوری که منو اینجا پیدا کردی...
پاسخ
آگهی
#2
PART 2
سه ماه بعد...
مـهـراد وارد آتلیه شد. 3 ماه پیش سریع استعفا داد و کل پولشو وارد ایران کرد (البته بچم پدرش در اومد) کلیم رشوه داد تا کار آتلیش 2 ماهه انجام شد.
مهراد خبر نداشت که زندگی ساکت و آرومی که برای خودش دست و پا کرده بود قرار بود با ورود نیاز و دوستش فرحناز بهم بریزه...
- ببخشید آقا اومدیم چند تا عکس بگیریم برای یادگاری و اینا
مهراد: شما برین به اون اتاق پشتی تا منم بیام
نیاز و فرحناز به سمت اتاق حرکت کردن
فرحناز: وای نیازی عجب پسر خوشگل و خوشتیپیه قد بلند چهار شونه چشما آبـ...
-میخوای نامزدیتو با کامیار بهم بزن با این...
-چی میگی دختر من دارم واسه تو میگم
-هر هر تا میلاد نابودم کنه
-تو چرا از این میلاد میترسی؟ اصن چرا داری باهاش نامزد میکنی؟ تو که اونو دوست نداری...
-خب من...
-چرا راستشو بهم نمیگی شاید بتونم کمکت کنم
-راستش... میلاد به من تـ*ـجـ*ـا*و*ز کرده...
نیاز دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره و شروع کرد به گریه کردن: اون عوضی یبار بهم داروی بیهوشی داد وقتی بیدار شدم توی یه جای تاریک بودم و میلاد بعدش... اون از من فیلم گرفته و داره منو مجبور میکنه که باهاش ازدواج کنم وگرنه فیلمو پخش میکنه... به بابام چیزی نگفتم چون ممکنه با میلاد درگیر بشه هرچی بشه میلاد خیلی آشناهای کله گنده ای داره...
-مگه بابات پلیس نیست؟ خب میتونه پدرشو در بیاره
-تو چه فکری کردی؟ قبل از اینکه پاش به کلانتری برسه آزادش میکنن...
فرحناز نیازو بغل کرد و سعی کرد آرومش کنه
مهراد: ببخشید دیر اومدم دوربینم خرابـ..... اتفاقی افتاده؟
فرحناز: مارو ببخشید دوستم حالش بد شده باید بریم ایشالله یه فرصت دیگه خدمت میرسیم... شما فردا صبح هستین؟
مهراد: ایشالله؟ ا یعنی چیزه... بله ساعت 11 اینجا باشین
-پس خداحافظ
-خداحافظ
و از آتلیه خارج شدن
نیاز خواست پشت فرمون بشینه که فرح اجازه نداد: نیاز تو الان حالت خوب نیست بزار من بشینم
نیاز بدون مخالفت گذاشت فرح بشینه
ماشین حرکت کردو از خیابون خارج شدن
نیاز یکی از آهنگای روی فلششو پلی کرد:
***
یادته میگفتی این فرمول ماست
شب تو تــ*ــخــ*ــت صبح تو تراس
هروقت رفتی برگشتی گفتی بیا آب بدیم به این گلدونا باز
همه چی عالی حس ما فقط خوب
رابطمون دوری از این اجتماع بلد بود
هروقت دعوا بینمون میشد جفتمون با هم میگفتیم اشتباه از من بود

اشک تو چشامونه
فکر نکن برام آسونه
ولی میدونم همیشه تهش جداییه
این یه قانونه...
(فیک لاو - اپیکوربند)
***
فرحناز سریع آهنگو عوض کرد
-داشت میخوندا
-ببین تو اگه دوست داری میتونی دپرس بشیا اصن میتونی بری خودکشی کنی ولی من دلم نمیخواد اینارو گوش کنم 54 کوشش؟ (شماره آهنگ) آهان دیدمش
***
پس بخند مصنوعی و
انمود کن مست بودی
حتی اگه هس زوری
همرنگ من بودی
تو آروم و سرد بودی
آره با من (اگه اشتباه میگم شما به بزرگی خودتون ببخشید)
(بخند مصنوعی - زدبازی)
...
فرحناز و نیاز وارد خونه نیاز شدن
همین که وارد شدن کامیار که پشت در قایم شده بود بادکنکیو که از قبل آماده کرده بود ترکوند: بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوم
نیاز با داد: مگه کرم داری تو؟ 30 سالت شده یکم بزرگ شو کامیار
-راست میگه تو هنوز بزرگ نشدی؟
همه برگشتن سمت صدای میلاد
نیاز: تو اینجا چیکار میکنی؟
-اومدم عشقمو ببینم
-تو غلط کردی
-از چند وقت دیگه همیشه منو میبینی اونموقع چی بازم میخوای بگی غلط کردی؟
کامیار: نیازم دیگه دیدی حالا هـــــــــــری
میلاد: عزیزم حرص نخور واست خوب نیست، من که رفتم اومده بودم تاریخ عقدو با مامان کتی مشخصـ...
کامیار میلادو چسبوند به دیوار و چاقویی رو که روی میز بود رو گذاشت روی گردنش: کتایون خانم
-با کتایون خانوم مشخص کنم افتاد پنجشنبه فعلا خدافظ
کامیار ولش کرد و رفت روی مبل نشست
میلاد: بای نیازم
-خفه شو
نیاز رفت تو اتاقش و شروع کرد به گریه کردن
فرح رفت و کنار کامیار نشست
-کامی چرا نگفتی این عوضی اینجاست؟
-چمیدونستم منم تازه اومدم
-شب نیازو ببریم بیرون حال و هواش عوض بشه
-فرحم تو نابغه ای
-فرحم؟
-آره دیگه نامزدمی خب بزودیم عروسی میکنیم
-واییی کامیار منو تو یه هفتس نامزد کردیم
-باشه من که دیگه صبرم داره تموم میشه...


سپاس یادتون نره!
پاسخ
#3
بچه ها ادامشو دیگه نمیزارم بنا به دلایلی که نمیتونم فاش کنم
نویسنده رمان هم قبلا توی اینستاگرام رماناشو میزاشت و الان هم به نت دسترسی نداره به منم سپرده که رمانو بزارم اینجا
من سرگرم رپم و اینام شدم و نمیتونم قسمتا رو بزارم اونم با این حجم زیاد حمایتتون!
دمتون گرم ولی نمیتونم باید کارامو انجام بدم امیدوارم مشکل نویسندمونم حل بشه خودش بزاره داستانو

به قول یه نفر "شاد و پیروز باشید" Big Grin
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان