21-08-2016، 8:34
کدام ابر ...
از سر تو گذشته
که من مست بارانم !؟؟
دلم یک بغل " تو " را می خواهد.
که به جای تلاقی نگاه و سعی بر گریز بی امان
مرا به اسم کوچکم صدا بزنی !
و برای دقایقی نه چندان کوتاه
به یک دونفره دوست داشتنی دعوتم کنی ،
مرا تنگ در آغوش بکشی
" آنقدر که نفسم را در نفست پیدا نکنم "
کمی عقبم ببری
به چهره ام خیره شوی ،
و بی اختیار
یک لب کشـــــــــدار از من فرو ببری
همین !
خیالت
مثل چرت صبحگاهی ست !
همه اش با خودم می گویم ...
فقط پنج دقیقه دیگر !
دارم فکر می کنم
چقدر خوب می شد ...
نزدیک صورتم نفس می کشیدی
می دانی ؟
من رک تر از آنم که نبوسمت !
کاش باران بودم !
دقیقاً می گذاشتم
روزی که چترت را جا گذاشتی
می باریدم ...!
بهانه هم اگر می گیری ...
بهانه ی مرا بگیر !
من تمام خواستن را وجب کرده ام
هیچکس
هیچکس به اندازه من
عاشق تو و بهانه هایت نیست !
کجای چهار فصل نام تو می گنجد . . .؟
رویش از توست
بهار ، بهانه ، باران هم !
تو ...
فصل پنجم شاعرانه های منی ...!
دلگیر که می شوی دوست دارم تمام جاده ها چالوس من باشند !
مسیرت را به گردنم بیندازند ...
تا بی آنکه از کوله ات، قدم به قدم برایم نشانی بیفتد
ادامه ات دهم
من، رد پایت را از سر راه نیاورده ام !
که با پاشنه هر سیندرلایی پایکوبی کنم
من تو را با تمام بی کسی ام کشف کرده ام
وقتی که چشم هایت
نگهبان ِرشوه نگیر و خواب آلود ناشناخته هایت بود
تو را دزدیدم از تقدیر
و پیش خدا انکار کردم داشتنت را تا
به بهانه ی عدالت خنده هایت را به مساوات تقسیم نکند ....
از سر تو گذشته
که من مست بارانم !؟؟
دلم یک بغل " تو " را می خواهد.
که به جای تلاقی نگاه و سعی بر گریز بی امان
مرا به اسم کوچکم صدا بزنی !
و برای دقایقی نه چندان کوتاه
به یک دونفره دوست داشتنی دعوتم کنی ،
مرا تنگ در آغوش بکشی
" آنقدر که نفسم را در نفست پیدا نکنم "
کمی عقبم ببری
به چهره ام خیره شوی ،
و بی اختیار
یک لب کشـــــــــدار از من فرو ببری
همین !
خیالت
مثل چرت صبحگاهی ست !
همه اش با خودم می گویم ...
فقط پنج دقیقه دیگر !
دارم فکر می کنم
چقدر خوب می شد ...
نزدیک صورتم نفس می کشیدی
می دانی ؟
من رک تر از آنم که نبوسمت !
کاش باران بودم !
دقیقاً می گذاشتم
روزی که چترت را جا گذاشتی
می باریدم ...!
بهانه هم اگر می گیری ...
بهانه ی مرا بگیر !
من تمام خواستن را وجب کرده ام
هیچکس
هیچکس به اندازه من
عاشق تو و بهانه هایت نیست !
کجای چهار فصل نام تو می گنجد . . .؟
رویش از توست
بهار ، بهانه ، باران هم !
تو ...
فصل پنجم شاعرانه های منی ...!
دلگیر که می شوی دوست دارم تمام جاده ها چالوس من باشند !
مسیرت را به گردنم بیندازند ...
تا بی آنکه از کوله ات، قدم به قدم برایم نشانی بیفتد
ادامه ات دهم
من، رد پایت را از سر راه نیاورده ام !
که با پاشنه هر سیندرلایی پایکوبی کنم
من تو را با تمام بی کسی ام کشف کرده ام
وقتی که چشم هایت
نگهبان ِرشوه نگیر و خواب آلود ناشناخته هایت بود
تو را دزدیدم از تقدیر
و پیش خدا انکار کردم داشتنت را تا
به بهانه ی عدالت خنده هایت را به مساوات تقسیم نکند ....