07-01-2013، 15:08
این سوتی مربوط میشه به مادر یکی از رفیقامون که ۷۰ سالی رو داشت اون زمان ( سلامت و ۱۲۰ ساله باشه )
چند سال پیش مادر رفیقم رفته بود استرالیا
یه روز خونه دوستمون بودم دوست دختر و دوست دوست دخترش هم بودن که مادرش زنگ زد گوشی تلفن خراب بود و فقط با اسپیکر میشد صحبت کرد خلاصه بعد از سلام و احوال پرسی حاج خانم به رفیقمون گفت : رضا اینجا یه خواننده ای هست خیلی معروفه هروقت میبینمش یاد تومیافتم ( لازم به ذکر که این رفیق ما کپی برابر اصله با جواد یساری در ظاهر ) خیلی شبیهته
رضا : خوب کیه
حاج خانم : اسمش فینی فایتینه
رضا : کی ؟!؟!؟!؟
حاج خانم : فینی فایتین
رضا : فینی فایتین دیگه کیه ؟!”؟!
حاج خانم : بابا همون که عکسش بالا آینه تو اطاقته
هم زمان ۴ جفت چشم چرخید سمت آینه دیدیم (( ریکی مارتین )) از بالا آینه ذل زده به ما … فقط زمین و گاز میزدیم از خنده
یه دفعه هم با همین حاج خانم نشسته بودیم بحث انتخابات آمریکا بود حاخ خانم خیلی جدی فرمودن به نظر من کیریپتون انتخب میشه … منظورشون کلینتون بود … ما هم که دیگه سک سکه گرفته بودیم از خنده یکی سرشو کرد تو گوشیش یکی رفت آب بخوره یکی هم رفت سوپری خرید …
* * * * * * * * * * * * *
اعتراف میکنم وقتی کوچیک بودم
مخصوصا بازی های فوتبال
همیشه فکر میکردم {زنده}یعنی همه زنده و سرحالن
وقتی هم بازیکنی زمین میخورد همش نگران بودم نکنه بنویسه مرده
کلی غصه میخوردم
))))
* * * * * * * * * * * * *
توی جمع هم کلاسی های دانشگاه که برای اولین بار توی خونه یکی از دوستام جمع شده بودن نشسته بودیم که بحث سر این شد که کی چه میوه ای دوست داره یکی می گفت هلو یکی می گفت موز و خلاصه هر کسی یه چیزی میگفت تا یکی از دخترای خوشکل دانشگاه (بهاره) گفت من عاشق خیارم(!) همونوقت بدون معطلی دانیال که سرآمده لوده های کلاس بود با لهجه شیرینش گفت پس خیار دوس داریند؟ من یه خیاری گنده دارم میخین بخورینش؟
همه: :O:O:O
یه لحظه سکوت کامل حکم فرما شد….
دانیال: پس چرا دسا تو رفتین؟
دست کرد تو کوله پشتیش و یه خیار چنبر در اورد و رفت به سمت بهاره و داد بهش :l
انگار یخ جمع وا شده بود همه زدن زیر خنده
))))
من هنوز حیرانم دانیال از کجا خیار چنبر توی کیفش داشت!!!!
* * * * * * * * * * * * *
تابستون بود و من تقریبا ده سالم بود, یچیزایى راجب گنج و زیر خاکی شنیده بودم که جو گیرم کرده بود,
بدجور تو باغچه حیاط دنبال زیر خاکى میگشتم,
حتى به دوستام گیر داده بودم که اگه باغچه دارین بیام خونتون از توش گنج دربیارم,!!!
یروز به سرم زد از تو ظرفا یه چندتا کاسه برداشتم بردم حیاط باغچه رو شروع کردم به کندن تقریبا نیم متر گود شد!!!
کاسه هارو شکستم ریختم تو چاله بعد خاک ریختم روش!
فردا صبحش پاشدم به مامانم گفتم دیشب خواب دیدم از تو باغچه زیر خاکى پیدا کردم!!!
الان میرم میگردم پیداش میکنم!!!
مامان بیچارم شاخ دراورده بود:-D
رفتم کاسه شکسته هارو دراوردم خوشحال و خندان دویدم تو حال به مامانم نشون دادم کاسه هارو داد زدم هوراااااااااااااااا دیدیدى پیداش کردم دیدى پولدار شدیم!!! چشاش چهارصدتا شد:-D
خواست دعوام کنه بخاطر شکستن کاسه ها ولى بعدش سرمو گذاشت رو شونش نازم کرد گفت “خوب میشی پسرم, اینجورى نمیمونى”!!
* * * * * * * * * * * * *
از وقتی کنکور ارشد رو دادم از علافیه زیاد رنج میبرم….تا اینکه امروز با خودم عهد کردم یه کتاب ۴۰۰ صفحه ای که دو ساله خریدمشو تنها کاری که کردم این بوده که صفحه اولش خاطره روزی که خریدمو نوشتم رو بخونم…اومدم برنامه ریزی کردم روزی ۳۰ صفحه شو بخونم و امروز روز اول بود….بازش کردم دیدم با فهرستو…گفتگوی نویسنده با خواننده و اینا….کتاب از صفحه ۳۱ شروع میشه…به خاطر همین بستمشو…تصمیم گرفتم از فردا بخونمش….
)))))))
* * * * * * * * * * * * *
یه همکلاسی دختر داشتیم، طفلک خیلی ساده بود. یه روز باهاش قرار داشتیم واسه آزمایشگاه دیر رسیدیم. گفت چرا دیر کردین؟ دوستم گفت: سلف بودیم!
- ساعت ۴ عصر؟! سلف که الان تعطیله!
- داشتیم دیگا رو می شستیم!
- دیگ؟! مگه شما باید بشورین؟!
دیدم باور کرده زدم به لودگی: آره! هر ترم قرعه کشی می کنن یه بار تو ترم نوبتت میشه، ما پارتی داشتیم امروز شستیم. بعضیا بدشانسن شب امتحان نوبتشون میشه!
آقا این رفت تو فکر…
فرداش دیدم عین ماده پلنگ زخمی اومد طرف ما! نگو بعد ناهار رفته تو آشپزخونه سلف التماس و زاری که بزارن دیگ بشوره!
آشپزا فک کردن نذر داره یا خله، گذاشتن بشوره، بعد گفته: بی زحمت اسم منو از قرعه کشی خط بزنین، شب امتحان به من گیر ندین! اونا هاج و واج! قضیه رو گفته آشپزا ترکیدن
)))
سرآشپز سلف سر این جریان همیشه هوامونو داشت و ته دیگ و گوشت قلمبه میذاشت برامون…
چند سال پیش مادر رفیقم رفته بود استرالیا
یه روز خونه دوستمون بودم دوست دختر و دوست دوست دخترش هم بودن که مادرش زنگ زد گوشی تلفن خراب بود و فقط با اسپیکر میشد صحبت کرد خلاصه بعد از سلام و احوال پرسی حاج خانم به رفیقمون گفت : رضا اینجا یه خواننده ای هست خیلی معروفه هروقت میبینمش یاد تومیافتم ( لازم به ذکر که این رفیق ما کپی برابر اصله با جواد یساری در ظاهر ) خیلی شبیهته
رضا : خوب کیه
حاج خانم : اسمش فینی فایتینه
رضا : کی ؟!؟!؟!؟
حاج خانم : فینی فایتین
رضا : فینی فایتین دیگه کیه ؟!”؟!
حاج خانم : بابا همون که عکسش بالا آینه تو اطاقته
هم زمان ۴ جفت چشم چرخید سمت آینه دیدیم (( ریکی مارتین )) از بالا آینه ذل زده به ما … فقط زمین و گاز میزدیم از خنده
یه دفعه هم با همین حاج خانم نشسته بودیم بحث انتخابات آمریکا بود حاخ خانم خیلی جدی فرمودن به نظر من کیریپتون انتخب میشه … منظورشون کلینتون بود … ما هم که دیگه سک سکه گرفته بودیم از خنده یکی سرشو کرد تو گوشیش یکی رفت آب بخوره یکی هم رفت سوپری خرید …
* * * * * * * * * * * * *
اعتراف میکنم وقتی کوچیک بودم
مخصوصا بازی های فوتبال
همیشه فکر میکردم {زنده}یعنی همه زنده و سرحالن
وقتی هم بازیکنی زمین میخورد همش نگران بودم نکنه بنویسه مرده
کلی غصه میخوردم

* * * * * * * * * * * * *
توی جمع هم کلاسی های دانشگاه که برای اولین بار توی خونه یکی از دوستام جمع شده بودن نشسته بودیم که بحث سر این شد که کی چه میوه ای دوست داره یکی می گفت هلو یکی می گفت موز و خلاصه هر کسی یه چیزی میگفت تا یکی از دخترای خوشکل دانشگاه (بهاره) گفت من عاشق خیارم(!) همونوقت بدون معطلی دانیال که سرآمده لوده های کلاس بود با لهجه شیرینش گفت پس خیار دوس داریند؟ من یه خیاری گنده دارم میخین بخورینش؟
همه: :O:O:O
یه لحظه سکوت کامل حکم فرما شد….
دانیال: پس چرا دسا تو رفتین؟
دست کرد تو کوله پشتیش و یه خیار چنبر در اورد و رفت به سمت بهاره و داد بهش :l
انگار یخ جمع وا شده بود همه زدن زیر خنده

من هنوز حیرانم دانیال از کجا خیار چنبر توی کیفش داشت!!!!
* * * * * * * * * * * * *
تابستون بود و من تقریبا ده سالم بود, یچیزایى راجب گنج و زیر خاکی شنیده بودم که جو گیرم کرده بود,
بدجور تو باغچه حیاط دنبال زیر خاکى میگشتم,
حتى به دوستام گیر داده بودم که اگه باغچه دارین بیام خونتون از توش گنج دربیارم,!!!
یروز به سرم زد از تو ظرفا یه چندتا کاسه برداشتم بردم حیاط باغچه رو شروع کردم به کندن تقریبا نیم متر گود شد!!!
کاسه هارو شکستم ریختم تو چاله بعد خاک ریختم روش!
فردا صبحش پاشدم به مامانم گفتم دیشب خواب دیدم از تو باغچه زیر خاکى پیدا کردم!!!
الان میرم میگردم پیداش میکنم!!!
مامان بیچارم شاخ دراورده بود:-D
رفتم کاسه شکسته هارو دراوردم خوشحال و خندان دویدم تو حال به مامانم نشون دادم کاسه هارو داد زدم هوراااااااااااااااا دیدیدى پیداش کردم دیدى پولدار شدیم!!! چشاش چهارصدتا شد:-D
خواست دعوام کنه بخاطر شکستن کاسه ها ولى بعدش سرمو گذاشت رو شونش نازم کرد گفت “خوب میشی پسرم, اینجورى نمیمونى”!!
* * * * * * * * * * * * *
از وقتی کنکور ارشد رو دادم از علافیه زیاد رنج میبرم….تا اینکه امروز با خودم عهد کردم یه کتاب ۴۰۰ صفحه ای که دو ساله خریدمشو تنها کاری که کردم این بوده که صفحه اولش خاطره روزی که خریدمو نوشتم رو بخونم…اومدم برنامه ریزی کردم روزی ۳۰ صفحه شو بخونم و امروز روز اول بود….بازش کردم دیدم با فهرستو…گفتگوی نویسنده با خواننده و اینا….کتاب از صفحه ۳۱ شروع میشه…به خاطر همین بستمشو…تصمیم گرفتم از فردا بخونمش….

* * * * * * * * * * * * *
یه همکلاسی دختر داشتیم، طفلک خیلی ساده بود. یه روز باهاش قرار داشتیم واسه آزمایشگاه دیر رسیدیم. گفت چرا دیر کردین؟ دوستم گفت: سلف بودیم!
- ساعت ۴ عصر؟! سلف که الان تعطیله!
- داشتیم دیگا رو می شستیم!
- دیگ؟! مگه شما باید بشورین؟!
دیدم باور کرده زدم به لودگی: آره! هر ترم قرعه کشی می کنن یه بار تو ترم نوبتت میشه، ما پارتی داشتیم امروز شستیم. بعضیا بدشانسن شب امتحان نوبتشون میشه!
آقا این رفت تو فکر…
فرداش دیدم عین ماده پلنگ زخمی اومد طرف ما! نگو بعد ناهار رفته تو آشپزخونه سلف التماس و زاری که بزارن دیگ بشوره!
آشپزا فک کردن نذر داره یا خله، گذاشتن بشوره، بعد گفته: بی زحمت اسم منو از قرعه کشی خط بزنین، شب امتحان به من گیر ندین! اونا هاج و واج! قضیه رو گفته آشپزا ترکیدن

سرآشپز سلف سر این جریان همیشه هوامونو داشت و ته دیگ و گوشت قلمبه میذاشت برامون…