[rtl]" بهایی ها" و "توده ای ها" اعتقادات مردم را به سُخره گرفته و با طعنه به مردم دائم می گفتند : "چرا امروز چترهایتان را نیاوردید؟" ... .[/rtl]
فرآوری: آزاده مرنی -بخش تاریخ ایران و جهان تبیان
در شهریور 1320 که متفقین ایران را به اشغال خود درآورده بودند ، موجی از قحطی و نابسامانی در کشور به راه افتاده بود. قسمتی از سپاه متفقین به ویژه آمریکایی ها در منطقه خاکفرج قم اسقرار یافته و بعد از مدتی کنترل شهر در دست آنان قرار گرفت. اشغال هنوز ادامه داشت که زمین های مساعد و وسیع شهر قم با گذشت دو ماه بهاری از سال 1323 هنوز تشنه بودند. با بروز این خشکسالی موقعیت غذایی مردم بحرانی شد.
اهالی قم چاره را در خواندن نماز باران دیدند. لذا راهی خانه های آقایان صدر، حجت و خوانساری شدند. آقایان صدر و حجت در پاسخ مردم گفتند اگر شما وظیفه شرعی خود را به جا آورید آسمان و زمین دستهایشان را بر شما خواهند گشود. اما آقای خوانساری نتوانست جواب "نه" بگوید و مردم هم گمان بردند او موافق با خواندن نماز باران است. به همین علت اطلاعیه هایی در سطح شهر نصب گردید که آقای خوانساری در روز جمعه نماز استسقا خواهد خواند. گروهی ایشان را از پایان بد کار بیم دادند. اما او گفت حالا که چنین شده، خواندن این نماز بر من تکلیفی است و هر چه صلاح باشد همان واقع خواهد شد. با نزدیک شدن لحظه موعود بهائیان شهر، متفقین را به انگیزه های این حرکت بدبین نمودند تا جایی که این نیروها در پوششی دفاعی رفتند.
باران چنان گسترده و بی امان بود که تا آن وقت چنین بارشی را کسی سراغ نداشت. بی سیم های پادگان خاکفرج به کار افتاد و خبر این حادثه شگفت به جهان مخابره شد
با فرا رسیدن روز برپایی نماز ، جمعیت از اقصی نقاط قم به سوی صحرای خاکفرج که در نیم کیلومتری شهر قرار داشت و مصلای آن محسوب می شد روانه شدند. آیات الله هم با آرامش خاصی نماز را برپا نمودند. جمعیت افزون بر بیست هزار نفر بو و اکثر ساکنان شهر را در بر می گرفت.
به هر حال نماز باران تمام شد و مردم به خانه های خود برگشتند. اما باران نیامد. روز بعد آیت الله خوانساری بعد از پایان درس از شاگردان خود خواست که تا همپای او نماز دیگری بخوانند. این نماز در باغ های پشت قبرستانِ نو به پا گشت. در این روز" بهایی ها" و "توده ای ها" اعتقادات مردم را به سُخره گرفته و با طعنه به مردم می گفتند: "چرا امروز چترهایتان را نیاوردید؟" ... .
تا آنکه شب سوم در مدرسه فیضیه روضه ای به مناسبت ایام فاطمیه برگزار شد ، مرحوم اشرافی به منبر رفت و شروع به خواندن خطبه کرد که ناگهان باران شدید و بی سابقه ای باریدن گرفت و همه فهمیدند که این باران اثر آن نمازی بود که آیت الله خوانساری در آن روز خواندند.
نکته جالب آنکه یکی از فرماندهان ارتش آمریکا به آیت الله خوانساری پیغام داده بود: "شما که آنقدر پیش خدا محبوبید و دعایتان مستجاب می شود ؛ بیائید و دعا کنید جنگ زودتر تمام شود و شما و ما زودتر راحت شویم و ما به کشورمان بازگردیم." و با بارش باران فرمانده آمریکایی نیز مات و متحیر ماند.
این باران چنان گسترده و بی امان بود که تا آن وقت چنین بارشی را کسی سراغ نداشت. بی سیم های پادگان خاکفرج به کار افتاد و خبر این حادثه شگفت به جهان مخابره شد و در مدتی کوتاه پس از تأیید آن از طرف مقام های رسمی لندن و آمریکا، از طریق رادیو انعکاس جهانی یافت.
به هر حال نماز باران تمام شد و مردم به خانه های خود برگشتند. اما باران نیامد. روز بعد آیت الله خوانساری بعد از پایان درس از شاگردان خود خواست که تا همپای او نماز دیگری بخوانند. این نماز در باغ های پشت قبرستانِ نو به پا گشت. در این روز" بهایی ها" و "توده ای ها" اعتقادات مردم را به سُخره گرفته و با طعنه به مردم می گفتند: "چرا امروز چترهایتان را نیاوردید؟" ... .
تا آنکه شب سوم در مدرسه فیضیه روضه ای به مناسبت ایام فاطمیه برگزار شد ، مرحوم اشرافی به منبر رفت و شروع به خواندن خطبه کرد که ناگهان باران شدید و بی سابقه ای باریدن گرفت و همه فهمیدند که این باران اثر آن نمازی بود که آیت الله خوانساری در آن روز خواندند.
نکته جالب آنکه یکی از فرماندهان ارتش آمریکا به آیت الله خوانساری پیغام داده بود: "شما که آنقدر پیش خدا محبوبید و دعایتان مستجاب می شود ؛ بیائید و دعا کنید جنگ زودتر تمام شود و شما و ما زودتر راحت شویم و ما به کشورمان بازگردیم." و با بارش باران فرمانده آمریکایی نیز مات و متحیر ماند.
این باران چنان گسترده و بی امان بود که تا آن وقت چنین بارشی را کسی سراغ نداشت. بی سیم های پادگان خاکفرج به کار افتاد و خبر این حادثه شگفت به جهان مخابره شد و در مدتی کوتاه پس از تأیید آن از طرف مقام های رسمی لندن و آمریکا، از طریق رادیو انعکاس جهانی یافت.