امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آدمڪ

#1
آدمک خسته شدی؟از چه پریشان حالی؟

پاسی از شب که گذشته است،چرا بیداری


آن دوچشم پر غم را به کجا دوخته ای
دلت از غصه سیاه است چرا سوخته ای


تو که تصویر گر قصه ی فردا بودی،
تو که آبی تر از آن آبی دریا بودی،


آدمک رنگ خودت را به کجا باخته ای
کاخ امید خودت را توکجا ساخته ای


آخرین بار که بر مزرعه من باریدم
روی دستان تو من شاپرکی را دیدم


تو چرا خشک شدی،او چرا تنها رفت؟
من که یک سال نبودم چه کسی از ما رفت؟


این سکوتت که مرا کشت،صدایی تر کن،
این منم آبی باران تو مرا باور کن،


باور از خویش ندارم که چنین می بارم،
بگذر از این تن فرسوده کز آن بیزارم


نه دگر بارش تو قلب مرا سودی هست،
نه برای تب من فرصت بهبودی است


آنکه پروانه شدن را زمن آموخته بود،
دلش انگار به حال دل من سوخته بود


شاپرک رفت،دل مرد،عزا برپا شد
رفت وانگار دلم مثل خدا تنها شد،


آری این بود تمام من و این بیداری
جان باران،چه شده از چه پریشان حالی؟


برو که آدمکی منتظر باران است
او که با شاپرک قصه ی ما خندان است


من واین مزرعه هم باز خدایی داریم..‌‌‌...
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
آدمڪ 1
آگهی
#2
کم محتوا و بی کیفیت ..
all falling stars one day will land
all broken hearts one day will mend
and the end is still the end whether you want it or not
 سپاس شده توسط Faust


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان