امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

مردي که مي خواست فقير باشد ، اما نشد!

#1
تولستوي، لئو نيکولايويچ Tolstoy, Lev Nikolayevich رمان­نويس و اديب روسي (1828-1910) لِف (لئو) تولستوي در خانواده­اي اشرافي و ثروتمند در دهکده ياسنايا پاليانا در 160 کيلومتري جنوب مسکو زاده شد، مادرش را در دو سالگي و پدرش را در نه سالگي از دست داد و به وسيله افراد ديگر خانواده و زير نظر مربيان خارجي تربيت يافت.

از منش و خوي نجيب­زادگان برخوردار شد و به سبب رفاه و ثروت به لذتهاي زندگي دل بست. در 1844 در دانشگاه "قازان" به تحصيل زبانهاي شرق و حقوق پرداخت و در 1847 بي‌آنکه مدرکي به دست آورد دنباله تحصيل را رها کرد و پس از تقسيم املاک خانوادگي به عياشي پرداخت!، اما روحيه ناآرام، او را به تجربه­هاي گوناگون و متضاد کشاند.

در 1851 به ارتش قفقاز وارد شد و در دفاع از شهر سواستوپول l شرکت کرد.

اولين اثر ادبي تولستوي به اين دوره تعلق دارد. اثري سه بخشي که بخش اول آن به نام "کودکي" در 1852 انتشار يافت، بخش دوم آن به نام "نوجواني" در 1854 و بخش سوم با عنوان "جواني" در 1857. اين اثر در واقع زندگينامه نويسنده است که او را در چهره قهرمان کتاب تجسم مي­دهد، گاه لحظه­هاي زندگي و گاه انديشه­ها و عقايد او را بيان مي­کند. زندگي پسر جواني از کودکي تا جواني پيش چشم گذارده مي­شود، بي­آنکه با پيچ و خمهاي داستاني بياميزد. نکته جالب توجه در اين اثر تحليل عميقي از روح کودک است که در خلال آن اطلاعات گرانبهايي از شخصيت تولستوي به دست مي­آيد. اين اثر به سبب صداقت و قدرت نويسندگي و طراوت کلام بلافاصله پس از انتشار با موفقيت بسيار همراه گشت. تولستوي پس از آن در کتاب ديگري با عنوان "قصه­هاي سواستوپول" زندگي خود را ميان افسران ارتش، دلاوريهاي سربازان و دفاع رشيدانه آنان را از شهر سواستوپول بيان مي‌کند. اين اثر تولستوي را به عنوان يکي از بزرگترين نويسندگان روسي به مردم شناساند.

در 1855 پس از سقوط شهر سواستوپول تولستوي به سن­پترزبورگ رفت، مورد استقبال فراوان قرار گرفت و از آنجا به ملک شخصي در ياسنايا پاليانا بازگشت و از ارتش کناره­گيري کرد. داستان "بوران" (1856) شب پرهيجاني را در ميان برف و در کالسکه سرگشته­اي وصف مي­کند و با بينش دقيق و هنرمندي خاص، خاطرات دوره کودکي را که به هنگام سفر از ذهن مسافر خواب­آلود و نگراني مي­گذرد، با سبکي شفاف و گويا شرح مي­دهد. بوران از بهترين آثار جواني تولستوي به شمار مي‌آيد.

تولستوي در اين سالها دوباره به اروپا سفر کرد و در بازگشت، به هنگامي که فرمان آزادي غلامان و دهقانان از طرف تزار صادر شد در ملک خود مدرسه­اي براي کودکان روستايي تأسيس کرد و براي آنان قصه­هاي خواندني بسيار نوشت که شاهکار سادگي و صراحت به شمار مي­آيد.
تولستوي

در 1862 تولستوي با دختر يکي از همسايگان به نام سوفيا که از پيش به او دل بسته بود، ازدواج کرد و اولين دوره زندگي مشترک را با نيکبختي و کامراني گذراند که بعدها در کتاب "آنا کارنينا" به صورت زوج خوشبخت منعکس شده است.

در 1862 کتاب "قزانها" منتشر شد که آن نيز حوادث زندگي نويسنده است به هنگام اقامت در خط دفاعي قفقاز. اين اثر چه از نظر هنري، چه از نظر بيان اصول عقايد تولستوي شاهکار کوچکي به شمار آمد که نويسنده در آن مانند روسو زندگي ساده را در دل طبيعت مي­ستايد و کراهت خود را از مظاهر تمدن آشکار مي­سازد.

تولستوي در سفر دوم به اروپا شاهد مرگ برادرش بود که از بيماري سل درگذشت. منظره مرگ برادر پس از روزهاي دردناک احتضار، تأثير هولناکي در تولستوي برجاي گذاشت و موجب تحريک فکريش ميان دو قطب مرگ و زندگي و الهام­بخش او در ترسيم چهره وحشتناک مرگ در آثار مهمش چون "جنگ و صلح" (1864-1869) و "آناکارنينا" در 1877 گشت.

جنگ و صلح بزرگترين رمان در ادبيات روسي و از مهمترين آثار ادبي جهان به شمار مي‌آيد. تولستوي در اين اثر مهم به شيوه­اي بسيار کامل و برمبناي احساس بشردوستانه، حوادث اساسي زندگي را مانند تولد، بلوغ، ازدواج، کهولت، مرگ و جنگ و صلح بيان کرده است. اين حوادث از طرفي بر زمينه وقايع بزرگ تاريخي آغاز قرن نوزده و لشکرکشي ناپلئون به روسيه و جنگ اوسترليتز و حريق مسکو قرار گرفته است و از طرف ديگر تاريخ و جريان زندگي دو خانواده اشرافي روسيه را که بعضي از افراد آن با خود تولستوي مشابهت­هايي دارند، شرح مي­دهد.

عظمت کتاب جنگ و صلح علاوه بر وسعت موضوع و کمال هنرمندي در بيان نکته­هاي فلسفي و اخلاقي نهفته است که از جنبه روسي و در عين حال جهاني برخوردار است. در نظر تولستوي تنها روحيه نافذ سرداران و رهبران جنگ يا فنون جنگي نيست که در وقايع مهم تاريخي بايد مورد توجه قرار گيرد، بلکه روح توده مردم و نيروي اراده افراد است که در جهادي مشترک و مداوم متمرکز مي­شود و موجب پيروزي مي­گردد. به عقيده تولستوي اين وحدت در کاملترين شکل در روح ملت روس وجود دارد.

مسأله ديگر مربوط به مرگ است و ايمان تولستوي را به اين نکته نشان مي­دهد که مرگ به خودي خود قسمتي طبيعي از زندگي است. کتاب جنگ و صلح از طرف منتقدان چون حماسه­اي بزرگ مورد ستايش فراوان قرار گرفت و با شيفتگي مردم روبرو گشت، حتي داوران بسيار دقيق و سختگير از بحث درباره ارزش آن ناتوان ماندند.

تولستوي با وجود شهرت و افتخاري که در اين دوره نصيبش گشت، به اضطرابي روحي دچار شد که هرگز از آن رهايي نيافت. خود او درباره تغيير حالش مي­نويسد:

«دوست مي­داشتم، مورد مهر و محبت قرار گرفته بودم، فرزندان خوب داشتم و از سلامت و نيروي جسماني و روحي برخوردار بودم و مانند دهقاني قادر به درو و ده ساعت کار بلاانقطاع و خستگي­ناپذير بودم. ناگهان زندگيم متوقف شد، ديگر ميلي در من وجود نداشت، مي­دانستم که ديگر چيزي نيست که مورد آرزويم باشد، به گرداب رسيده بودم و مي­ديدم که جز مرگ پيش رويم چيزي قرار ندارد، من که آنقدر تندرست و خوشبخت بودم، احساس کردم که ديگر نمي­توانم به زندگي ادامه دهم.»

تولستوي از آن پس در وراي هرچيز عدم را مي­ديد و تحت تأثير اين ضربه روحي، همه چيز در نظرش رنگ باخت، حساسيت و بستگيش به چيزهاي پرلطف زندگي، ناگهان به نفرت بدل شد و پيوسته تحت تلقين اين انديشه قرار گرفت که بايد ساده زندگي کند و به مردم نزديکتر شود.
تولستوي

در ژانويه 1872 در ايستگاه راه­آهن، زن جواني خود را زير چرخهاي قطار انداخت. بعدها معلوم شد، عشقي ناکام علت اين خودکشي بوده است. تولستوي که شاهد جسد غرق در خون زن زيبا بود، کوشيد تا زندگي آن تيره­روز را که قرباني شهوت و لذت جسماني شده است، پيش چشم آورد. مدتها با اضطراب درباره اين صحنه پرشور مي­انديشيد و در ذهن خود موضوع داستاني را آماده مي­کرد که منجر به خلق رمان آناکارنينا گشت. داستان پرده­اي نقاشي است از دنياي طبقه اشراف و تحليلي رواني از گروههاي مختلف افراد انساني. آناکارنينا زني جوان از طبقه ممتاز جامعه است که بدون عشق با کارمندي عاليمقام ازدواج کرده و در خلال زندگي مشترک، عشق واقعي را در وجود جواني به نام ورونسکي يافته است. تحرک داستان به جريان مراحل مختلف اين عشق بستگي مي‌يابد. از طرفي مبارزه با نفس در راه وفاداري به شوهر و فرزند و از طرف ديگر چيرگي عشق که به فرار وي با جوان مي­انجامد و سرانجام نگراني و پشيماني و اقرار به گناه که نشانه شرافتي بود که هنوز در قعر وجودش جاي داشت و همين امر سبب خودکشيش گشت.

تولستوي مرگ آنا را در نتيجه عدم قدرت او در مبارزه با جامعه دانسته است. در کتاب آنا کارنينا زوج خوشبختي را نيز وارد داستان مي­کند تا تعادل رمان حفظ شود. اين زوج خوشبخت معرف زندگي سعادتمندانه خود نويسنده و همسرش است. رمان آنا کارنينا مردم­پسندترين رمان تولستوي به شمار آمد و با ستايش و موفقيت فراوان همراه گشت، اما تولستوي از اين امر احساس خشنودي نکرد و نوشت:

«هنر دروغي بيش نيست و من ديگر نمي­توانم اين دروغ زيبا را دوست داشته باشم.»

در 1879 تغيير عقيده مذهبي تولستوي به حد کمال رسيد. وي به اين مسأله پي برد که قوانين مذهبي و کليسايي با انديشه­هايش تطابق ندارد و در کتاب "اعتراف" (1882)، سرخوردگي پياپي خود را از زندگي آميخته به لذت، مذهب قراردادي، علم و فلسفه بيان مي­کند و تغيير روحي خود را در نوعي عرفان و زهد و ترک لذات دنيوي نمايان مي­سازد و تنها لذت را در عشق به افراد انساني و در سادگي زندگي روستايي مي­داند.

از آن پس خود را به صورت دهقانان درآورد، لباس آنان را در بر کرد و زندگي ساده برگزيد، حتي به گياهخواري دست زد. "سونات کريتزر" (1889) سرآغاز سومين دوره زندگي تولستوي به شمار مي­آيد، دوره­اي که تحت تسلط بحران عميق مذهبي و اخلاقي قرار گرفته است. اين اثر از برجسته­ترين آثار اين دوره است. قهرمان داستان با دختر جواني ازدواج مي­کند و بلافاصله متوجه مي­شود که ميان او و همسرش جز رابطه جنسي رابطه ديگري وجود ندارد، پس زندگيشان رو به سردي مي­رود، تا آنکه زن با نوازنده جواني آشنا مي­شود و سونات بتهوون که اين دو عاشق با شور بسيار آن را اجرا مي­کنند، بر علاقه­شان مي­افزايد، کم­کم حسادت در روح شوهر رخنه مي­کند و سراسر زندگيش را آشفته مي­سازد تا روزي که از راه مي­رسد و جوان را در کنار زن خود مي­بيند و در حالي نامتعادل با کارد زنش را مي­کشد و به زندان مي­افتد. نويسنده چنين نتيجه مي­گيرد که ازدواجي که تنها براساس جاذبه جنسي و از روي شهوت باشد، هيچگونه تفاهم و عطوفتي به وجود نخواهد آورد.


داستان "مرگ ايوان ايلييچ" (1886) پرده نقاشي گيرايي است از آداب طبقه سرمايه­دار روسيه. تولستوي در اين اثر تنها مسئوليت مشترک افراد انساني را موجب شکست دادن مرگ و مفهوم واقعي بخشيدن به زندگي مي­داند. از آثار مهم ديگر اين دوره رمان "رستاخيز" (1899) است که آخرين اثر دوره خلاقيت و فعاليت ادبي اوست. رستاخيز آشکارا نبوغ هنري او را در خدمت اخلاق قرار داده است، اين اثر از نظر وحدت موضوع و کمال ساختمان بر آنا کارنينا و حتي جنگ و صلح برتري دارد و در واقع هنر نويسنده در تجزيه و تحليل روحي قهرمانان داستان به حد کمال رسيده است.

در 1901 به سبب قسمتهايي از کتاب که نظر مغرضانه تولستوي را به کليساي ارتدوکس آشکار مي­کرد، موضوع طرد او از کليسا مطرح شد و تولستوي چنين جواب داد:

«صحيح است که من با عقايد کليساي شما موافقت ندارم، اما به خدايي که ايمان دارم که براي من، روح و عشق است و اساس همه چيز.»

اين پاسخ غرورآميز در سراسر روسيه شيفتگي خاصي پديد آورد و فلسفه مذهبي و اخلاقي تولستوي را نشان داد. پس کاروان پيروانش به سوي ملک او به راه افتاد، خانه­اش زيارتگاه مردم شد و سيل بيانيه­ها و خطابه­ها و مدايح به سويش روان گشت. تولستوي نماينده مسلم خواستها و آرزوهاي نسل جوان و روشنفکر گشت و نفوذش به دورترين نقطه جهان کشيده شد، اما تولستوي خود در اين دوره از همه چيز ملول بود، به دخترش گفت:

«روحي سنگين دارم» و در يادداشت‌هايش نوشت: «حسرت فراواني به رفتن دارم...» پس در دل شب برخاست وبه ايستگاه راه­آهن رفت و نوشت: «روح من با همه قوا به دنبال استراحت و تنهايي است و براي فرار از ناهماهنگي آشکاري که ميان زندگي و ايمانم وجود دارد، بايد بگريزم.»

تولستوي در هفتم نوامبر 1910 چشم از جهان فرو بست و براي آرامش روحش هيچگونه تشريفات مذهبي انجام نگرفت.


شهرت و بقاي تولستوي به سبب داستانهاي او بود که خود در آخرين دوره زندگي آنها را محکوم کرد؛ اما آثار فلسفيش که بيشتر به آنها دل بسته بود، در فراموشي فرو رفت. تولستوي آميخته­اي از خصوصيت‌هاي متناقض بود، از سويي داراي جسمي قوي و تمايلات حاد و از سوي ديگر بيزار از تمايلات جسماني. موضوع داستانهاي او يا از زندگي خود او گرفته مي­شد يا از زندگي ديگران. نظرش درباره مبارزه مسالمت­آميز و لغو مالکيت، راهنماي دستگاه حکومت گرديد، اما اين واعظ خشمگين از آن رنج مي­برد که نمي­توانست زندگي را با انديشه خويش وفق دهد. مي­خواست زاهد و پرهيزگار باشد، اما طبقه و خانواده اشرافي و پرتوقع او لذت محروميت را از او سلب مي­کرد. مي­خواست لذت فقر را بچشد، اما نمي­توانست خانواده­اش را از لذتهاي مادي و رفاه محروم کند. مي­خواست تنها بماند، اما بر تعداد مداحان و پيروانش افزوده مي­شد. از همه چيز مي­گريخت، اما شهرتش سراسر دنياي متمدن را فرا گرفته بود، مي­خواست تبعيد و محاکمه شود، اما تزار از او حمايت مي­کرد. بدين طريق چيزهايي را مانند شکنجه، فقر، اضطراب، زندان، تبعيد که داستايفسکي، بي­آنکه بخواهد، با آنها دمساز بود، براي تولستوي دور از دسترس باقي مي­ماند. تولستوي به سبب ترسيم دنياي معاصر و معرفتش درباره عالم محسوس و ملموس و توجهش به مسائل انساني و هنر داستان­نويسي، مرد بزرگ و رمان­نويس برجسته و ممتاز روسيه در قرن نوزدهم به شمار مي­آيد.
پاسخ
 سپاس شده توسط Mutemit
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Lightbulb کتابخانه محلی برای زندگی اجتماعی بهتر باشد
Smile شعر در ایران می‌تواند معادل فرهنگ باشد
Exclamation کتابی که باید با هشدار خطر همراه باشد
Star دلم‌ می‌خواست‌ در عصرِ دیگری‌ دوستت‌ می‌داشتم‌
Star یک نفر باید باشد ...
  برم یه جا که الفبا حرف نداشته باشد.
  چشم نویسندگان نباید به دست دولت باشد
  داستان دفاع مقدس باید محل تجلی تقدس باشد
  حواست به✘ تایپـــــــــــــــــــ کردنت✘  باشد ..
  چه باشد عاشقی؟ ( بابافغانی شیرازی)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان