25-11-2015، 14:18
پاراگراف (1)
وقتي خواستمـ به دنبال معنی کلمه کتاب باشمـ فکر کردمـ که کار ساده اي را به عهده گرفته امـ ! اما وقتي دو روز تمام در
گوگل کلمه کتاب و کتاب خواني را جستجو کردم آنهم به اميد يافتن چند تعريف مناسب نه تنها هيچ نيافتم، تازه فهمیدم که
چقدر مطلب در مورد کتاب و کتابداری کم است. البته من عقيده ندارم که جستجوگر گوگل بدون نقص عمل مي کند، اما به
به هر حال يک جستجوگر قوي و مهم است و مي بايست مرا در يافتن 2 يا 3 تعريف در مورد كتاب کمک مي کرد؛ اما اين که
بعد از مدتي جستجو راه به جايي نبردم، به اين معني است که تا چه اندازه کتاب مهجور و تنها مانده است.
راستي چرا؟ چرا در لابه لاي حوادث ، رخدادها و مناسبت هاي ايام مختلف سال، «کتاب و کتاب خواني» به اندازه يک ستون
از کل روزنامه هاي يک سال ارزش ندارد؟ شايد يکي از دلايلي که آمار کتاب خواني مردم ما در مقايسه با ميانگين جهاني
بسيار پايين است، کوتاهي و کم کاري رسانه هاي ماست. رسانه هايي که در امر آموزش همگاني نقش مهم و مسئوليت
بزرگي را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکي برايمان هديه اي دوست داشتني بود و يادمان داده اند که بهترين دوست
است! اما اين کلام تنها در حد يک شعار در ذهن هايمان باقي مانده تا اگر روزي کسي از ما درباره کتاب پرسيد جمله اي
هرچند کوتاه براي گفتن داشته باشيم. و واقعيت اين است که همه ما در حق اين «دوست» کوتاهي کرده ايم، و هرچه مي
گذرد به جاي آنکه کوتاهي هاي گذشته ي خود را جبران کنيم، بيشتر و بيشتر او را مي رنجانيم.
ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب
ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با
نظراتتان یاری کنید.
×××
شاید، شاید که ما نیز عروسک های کوکی یک تقدیر بوده ایم.
ما هرگز از آن چه نمی دانستیم و از کسانی که نمی شناختیم ترسی نداشتیم . ترس، سوغات آشنایی هاست.
هیچ پایانی به راستی پایان نیست . در هر سرانجام ، مفهوم یک آغاز نهفته است.
چه کسی می تواند بگوید "تمام شد" و دروغ نگفته باشد...!
بار دیگر شهری که دوست می داشتم | نادر ابراهیمی
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
یکی از اشکالهای این آدمهای روشنفکر و باهوش اینه که درباره چیزی حرف نمی زنن مگه این که مهار کار دست خودشون
باشه . همیشه وقتی خودشون خفه شدن تو هم خفه شی و وقتی خودشون می رن تو اتاقشون تو هم بری...!
ناتور دشت | جی دی سالینجر | مترجم: محمد نجفی
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
و حالا اینجا در کنار دریا به هم رسیده ایم ، در مرز حقیقت و رویا . نمی توانیم پا فراتر گذاریم ، از شدت سعادت خواهیم
مرد...!
راز مرد گوشه گیر | گراتزیا دلددا | ترجمه بهمن فرزانه
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
اسکارلت ، من هیچ وقت در زندگی آدمی نبودم که قطعات شکسته ظرفی را با حوصله زیاد جمع کنم و به هم بچسبانم و بعد
خودم را فریب بدهم که این ظرف شکسته همان است که اول داشته ام.
آنچه که شکست شکسته و من ترجیح می دهم که در خاطره خود همیشه آن را به همان صورتی که روز اول بود حفظ کنم تا
اینکه آن تکه ها را به هم بچسبانم و تا وقتی زنده ام آن ظرف شکسته را مقابل چشمم ببینم...!
بر باد رفته | مارگارت میچل
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
از اتفاق روزگار ، تراوت کتابی درباره درخت پول نوشته بود . به جای برگ, اسکناس بیست دلاری داشت .گلهای درخت، سهام
دولتی بود . میوه های آن الماس بود . درخت پول، انسانها را به خود جلب می کرد و این انسانها اطراف ریشه های آن,
همدیگر را به قتل می رسانیدند و به کود مناسبی برای درخت تبدیل می شدند .
بله، رسم روزگار چنین است ...!
سلاخ خانه شماره پنج | کورت وانِگات جونیور
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
بعضی چیزهای دور و برمان تغییر می کند، آسان تر می شود یا سخت تر، این جوری یا آن جوری، اما در اصل هیچ چیز تغییر
واقعی پیدا نمی کند. من به این اعتقاد دارم. تصمیمات خودمان را گرفته ایم، زندگیمان در جریان است، و آن قدر ادامه پیدا
می کند تا به آخر برسد. اما اگر این طور است پس بعدش چی؟ منظورم این است آخه که چی، به این موضوع اعتقاد داشته
باشی اما پنهان کنی، تا این که یک روز اتفاقی بیفتد که باید چیزی را عوض کند، بعد ببینی در نهایت هیچ چیز قرا نیست
عوض بشود. آن وقت چی؟ در این اثنا، حرف ها و رفتار دوروبری هایت طوری باشد که انگار تو همان آدم دیروزی، یا دیشبی، یا
پنج دقیق پیش هستی. اما تو داری توی یک بحران دست و پا می زنی. حس می کنی
قلبت لطمه دیده...!
وقتی از عشق حرف می زنیم | ریموند کارور
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
آیا مردها خنده آور نیستند؟ وقتی می خواهند برای تعریف از تو آخرین زورشان را بزنند با ناشیگری به تو می گویند که یک مغز
مردانه داری...!
دشمن عزیز | جین وبستر
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
جوان 16 ساله مي داند رنج كشيدن يعني چه زيرا خودش رنج كشيده است. ولي آن طور كه بايد نمي داند كه ديگران هم رنج
مي كشند،زيرا ديدن رنج ديگران كافي نيست. تا كسي خودش رنج نبيند نمي تواند بفهمد رنج يعني چه...!
اميل | ژان ژاك روسو
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
آدمها همه چیز رو همین طور حاضر و آماده از دکان ها میخرند. اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند، آدمها مانده اند بی دوست.
تو اگر دوست میخواهی خوب مرا اهلی کن...!
شازده کوچولو | آنتوان دو سنت اگزوپری
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
من با استعداد بودم . یعنی هستم . بعضی وقتها به دستهایم نگاه میکنم و فکر میکنم که میتوانستم پیانیست بزرگی
بشوم . یا یک چیز دیگر . ولی دستهایم چه کار کرده اند ؟ یک جایم را خاراندهاند ، چک نوشتهاند ، بند کفش بستهاند ،
سیفون کشیدهاند و غیره .دستهایم را حرام کردهام .
همینطور ذهنم را...!
عامهپسند | چارلز بوکوفسکی
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
من دريافته ام كه دوست داشته شدن هيچ و اما دوست داشتن همه چيز است و بيش از آن بر اين باورم كه آنچه هستي ما را
پر معني و شادمانه مي سازد، چيزي جز احساسات و عاطفه ما نيست....پس آنكس نيك بخت است كه بتواند عشق
بورزد...!
شادماني هاي كوچك | هرمان هسه
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
به زودی . به زودی . به زودی . به زودی . این به زودی کی خواهد بود ؟ چه کلمه هراس انگیزی است این به زودی . به زودی
ممکن است یک ثانیه دیگر باشد . به زودی می تواند یک سال طول بکشد . به زودی کلمه ای است هراس انگیز . این به زودی
آینده را در هم می فشارد ، آن را کوچک می کند و دیگر هیچ چیز مطمئنی در کار نخواهد بود . هر چه هست دودلی و تزلزل
مطلق خواهد بود . به زودی هیچ نیست و به زودی چه بسا چیزهایی است . به زودی همه چیز است . به زودی مرگ است
قطار به موقع رسید | هاینریش بل
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
چه با شتاب آمدی ! گفتم برو ! اما نرفتی و باز هم کوبه در رو کوبیدی. گفتم: بس است برو ! گفتم اینجا سنگین است و
شلوغ . جا برای تو نیست .اما نرفتی . نشستی و گریه کردی ان قدر که گونه های من خیس شد . بعد در رو گشودم و گفتم
نگاه کن چه قدر شلوغ است ! و تو خوب دیدی که انجا چه قدر فیزیک و فلسفه و هنر و منطق و کتاب و مجله و روزنامه و خط
کش و کامپیوتر و کاغذ و حرف و حرف و حرف و تنهایی و بغض و یاس و زخم و دل تنگی و اشک و آشوب و مه و مه و مه و
تاریکی و سکوت و ترس و اندوه و غربت در رهم ریخته بود و دل گیج گیج بود . و دل سیاه و شلوغ و سنگین بود . گفتی اینجا
رازی نیست ؟ گفتم : راز ؟ گفتی :
من امدم ...!
روی ماه خداوند را ببوس| مصطفی مستور
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
انسان می تواند شهری را تغيير دهد و جای آن را عوض كند ولی هيچ كس نمی تواند مكان يك چاه را عوض كند؛ كسانی كه
يكديگر را دوست دارند هم را می يابند، تشنگی شان را برطرف می كنند خانه شان را می سازند و بچه هايشان را در كنار
چاه بزرگ می كنند . اما اگر يك روز يكی از آنها تصميم بگيرد كه برود چاه به دنبال او نخواهد رفت ... عشق همانجا می ماند،
رها شده اما همواره سرشار از آب پاك و خالص...!
كنار رود پيدرا نشستم و گریستم | پائولو كوئيلو
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
از راننده تاکسی می خواهم مرا انتها بلوار پیاده کند. باید کمی راه بروم. به قوطی کنسرو تخیلاتم لگد می زنم. از تلفن های
همراه بیزارم، از ساگان بیزارم، از بودلر، از همه این حقه بازی ها بیزارم. از غرور خویش بیزارم...!
دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد| آنا گاوالدا | مترجم: الهام دارچینیان
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
از وقتی او را گم کردم، از زمانی که یک دیوار سنگین، یک سد نمناک بدون روزنه به سنگینی سرب جلوی من و او کشیده
شد، حس کردم که زندگیم برای همیشه بیهوده و گم شده است. اگر چه نوازش نگاه و کیف عمیقی که از دیدنش برده بودم
یکطرفه بود و جوابی برایم نداشت؛ زیرا او مرا ندیده بود، ولی من احتیاج به این چشمها داشتم و فقط یک نگاه او کافی بود که
همه مشکلات فلسفی و معماهای الهی را برایم حل کند. به یک نگاه او دیگر رمز و اسراری برایم وجود نداشت...!
بوف کور | صادق هدایت
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
وقتی دنیا را آفرید حتم دارم که خود را توی هچل انداخت. ماهی فریاد می زند : ای خدا مرا کور نکن . نگذار وارد تور شوم .
ماهیگیر داد می زند : خدایا ماهی را کور کن . وادارش کن وارد تور شود . خدا به کدامش گوش کند؟ گاهی حرف ماهی را
گوش می کند و گاهی حرف ماهی گیر را . و این جوریست که دنیا می چرخد...!
آخرین وسوسه مسیح | نیکوس کازانتزاکیس
اگر آدم بخواهد به تمام خطراتی که متوجه ما هستند فکر کند باید اصلا پای خود را از خانه بیرون گذارد . وقتی هم در خانه
ماند باید از جایش تکان نخورد . چون در آنجا هم ممکن است بلایی بر سرش بیاید . چه بسا کسانی که در حمام برق می
گیردشان . یا اینکه پایشان روی پله ها لیز می خورد و می شکند یا موقع بریدن کالباس انگشتشان را می برند . اگر بخواهیم
به این چیزها فکر کنیم باید از جایمان تکان نخوریم . همان جا روی اولین پله بنشینیم . مثل کرم های حشره ای وحشت زده
که فقط به یک چیز فکر می کنند: انواع مرگ...!
اگر خورشید بمیرد | اوریانا فالاچی
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
آدمها هیچ وقت تنها نیستند . وقتی آدم تنها شد کافی است کسانی را که دوست دارد در نظر مجسم کند، مجسم کند که آن
آدمها در ذهن او حضور دارند، کاری ندارد، همین...!
ناپدیدشدگان | آریل دورفمان
ارزشش را دارد از درخت انجیر بالا برویم تا شاید بتوانیم انجیری بچینیم. این کار، بهتر از این است که زیر سایهاش دراز بکشیم
و منتظر افتادن میوه بمانیم. در هر حال، باید به استقبال خطر رفت...!
دخمه | ژوزه ساراماگو
وقتي خواستمـ به دنبال معنی کلمه کتاب باشمـ فکر کردمـ که کار ساده اي را به عهده گرفته امـ ! اما وقتي دو روز تمام در
گوگل کلمه کتاب و کتاب خواني را جستجو کردم آنهم به اميد يافتن چند تعريف مناسب نه تنها هيچ نيافتم، تازه فهمیدم که
چقدر مطلب در مورد کتاب و کتابداری کم است. البته من عقيده ندارم که جستجوگر گوگل بدون نقص عمل مي کند، اما به
به هر حال يک جستجوگر قوي و مهم است و مي بايست مرا در يافتن 2 يا 3 تعريف در مورد كتاب کمک مي کرد؛ اما اين که
بعد از مدتي جستجو راه به جايي نبردم، به اين معني است که تا چه اندازه کتاب مهجور و تنها مانده است.
راستي چرا؟ چرا در لابه لاي حوادث ، رخدادها و مناسبت هاي ايام مختلف سال، «کتاب و کتاب خواني» به اندازه يک ستون
از کل روزنامه هاي يک سال ارزش ندارد؟ شايد يکي از دلايلي که آمار کتاب خواني مردم ما در مقايسه با ميانگين جهاني
بسيار پايين است، کوتاهي و کم کاري رسانه هاي ماست. رسانه هايي که در امر آموزش همگاني نقش مهم و مسئوليت
بزرگي را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکي برايمان هديه اي دوست داشتني بود و يادمان داده اند که بهترين دوست
است! اما اين کلام تنها در حد يک شعار در ذهن هايمان باقي مانده تا اگر روزي کسي از ما درباره کتاب پرسيد جمله اي
هرچند کوتاه براي گفتن داشته باشيم. و واقعيت اين است که همه ما در حق اين «دوست» کوتاهي کرده ايم، و هرچه مي
گذرد به جاي آنکه کوتاهي هاي گذشته ي خود را جبران کنيم، بيشتر و بيشتر او را مي رنجانيم.
ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب
ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با
نظراتتان یاری کنید.
×××
شاید، شاید که ما نیز عروسک های کوکی یک تقدیر بوده ایم.
ما هرگز از آن چه نمی دانستیم و از کسانی که نمی شناختیم ترسی نداشتیم . ترس، سوغات آشنایی هاست.
هیچ پایانی به راستی پایان نیست . در هر سرانجام ، مفهوم یک آغاز نهفته است.
چه کسی می تواند بگوید "تمام شد" و دروغ نگفته باشد...!
بار دیگر شهری که دوست می داشتم | نادر ابراهیمی
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
یکی از اشکالهای این آدمهای روشنفکر و باهوش اینه که درباره چیزی حرف نمی زنن مگه این که مهار کار دست خودشون
باشه . همیشه وقتی خودشون خفه شدن تو هم خفه شی و وقتی خودشون می رن تو اتاقشون تو هم بری...!
ناتور دشت | جی دی سالینجر | مترجم: محمد نجفی
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
و حالا اینجا در کنار دریا به هم رسیده ایم ، در مرز حقیقت و رویا . نمی توانیم پا فراتر گذاریم ، از شدت سعادت خواهیم
مرد...!
راز مرد گوشه گیر | گراتزیا دلددا | ترجمه بهمن فرزانه
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
اسکارلت ، من هیچ وقت در زندگی آدمی نبودم که قطعات شکسته ظرفی را با حوصله زیاد جمع کنم و به هم بچسبانم و بعد
خودم را فریب بدهم که این ظرف شکسته همان است که اول داشته ام.
آنچه که شکست شکسته و من ترجیح می دهم که در خاطره خود همیشه آن را به همان صورتی که روز اول بود حفظ کنم تا
اینکه آن تکه ها را به هم بچسبانم و تا وقتی زنده ام آن ظرف شکسته را مقابل چشمم ببینم...!
بر باد رفته | مارگارت میچل
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
از اتفاق روزگار ، تراوت کتابی درباره درخت پول نوشته بود . به جای برگ, اسکناس بیست دلاری داشت .گلهای درخت، سهام
دولتی بود . میوه های آن الماس بود . درخت پول، انسانها را به خود جلب می کرد و این انسانها اطراف ریشه های آن,
همدیگر را به قتل می رسانیدند و به کود مناسبی برای درخت تبدیل می شدند .
بله، رسم روزگار چنین است ...!
سلاخ خانه شماره پنج | کورت وانِگات جونیور
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
بعضی چیزهای دور و برمان تغییر می کند، آسان تر می شود یا سخت تر، این جوری یا آن جوری، اما در اصل هیچ چیز تغییر
واقعی پیدا نمی کند. من به این اعتقاد دارم. تصمیمات خودمان را گرفته ایم، زندگیمان در جریان است، و آن قدر ادامه پیدا
می کند تا به آخر برسد. اما اگر این طور است پس بعدش چی؟ منظورم این است آخه که چی، به این موضوع اعتقاد داشته
باشی اما پنهان کنی، تا این که یک روز اتفاقی بیفتد که باید چیزی را عوض کند، بعد ببینی در نهایت هیچ چیز قرا نیست
عوض بشود. آن وقت چی؟ در این اثنا، حرف ها و رفتار دوروبری هایت طوری باشد که انگار تو همان آدم دیروزی، یا دیشبی، یا
پنج دقیق پیش هستی. اما تو داری توی یک بحران دست و پا می زنی. حس می کنی
قلبت لطمه دیده...!
وقتی از عشق حرف می زنیم | ریموند کارور
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
آیا مردها خنده آور نیستند؟ وقتی می خواهند برای تعریف از تو آخرین زورشان را بزنند با ناشیگری به تو می گویند که یک مغز
مردانه داری...!
دشمن عزیز | جین وبستر
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
جوان 16 ساله مي داند رنج كشيدن يعني چه زيرا خودش رنج كشيده است. ولي آن طور كه بايد نمي داند كه ديگران هم رنج
مي كشند،زيرا ديدن رنج ديگران كافي نيست. تا كسي خودش رنج نبيند نمي تواند بفهمد رنج يعني چه...!
اميل | ژان ژاك روسو
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
آدمها همه چیز رو همین طور حاضر و آماده از دکان ها میخرند. اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند، آدمها مانده اند بی دوست.
تو اگر دوست میخواهی خوب مرا اهلی کن...!
شازده کوچولو | آنتوان دو سنت اگزوپری
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
من با استعداد بودم . یعنی هستم . بعضی وقتها به دستهایم نگاه میکنم و فکر میکنم که میتوانستم پیانیست بزرگی
بشوم . یا یک چیز دیگر . ولی دستهایم چه کار کرده اند ؟ یک جایم را خاراندهاند ، چک نوشتهاند ، بند کفش بستهاند ،
سیفون کشیدهاند و غیره .دستهایم را حرام کردهام .
همینطور ذهنم را...!
عامهپسند | چارلز بوکوفسکی
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
من دريافته ام كه دوست داشته شدن هيچ و اما دوست داشتن همه چيز است و بيش از آن بر اين باورم كه آنچه هستي ما را
پر معني و شادمانه مي سازد، چيزي جز احساسات و عاطفه ما نيست....پس آنكس نيك بخت است كه بتواند عشق
بورزد...!
شادماني هاي كوچك | هرمان هسه
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
به زودی . به زودی . به زودی . به زودی . این به زودی کی خواهد بود ؟ چه کلمه هراس انگیزی است این به زودی . به زودی
ممکن است یک ثانیه دیگر باشد . به زودی می تواند یک سال طول بکشد . به زودی کلمه ای است هراس انگیز . این به زودی
آینده را در هم می فشارد ، آن را کوچک می کند و دیگر هیچ چیز مطمئنی در کار نخواهد بود . هر چه هست دودلی و تزلزل
مطلق خواهد بود . به زودی هیچ نیست و به زودی چه بسا چیزهایی است . به زودی همه چیز است . به زودی مرگ است
قطار به موقع رسید | هاینریش بل
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
چه با شتاب آمدی ! گفتم برو ! اما نرفتی و باز هم کوبه در رو کوبیدی. گفتم: بس است برو ! گفتم اینجا سنگین است و
شلوغ . جا برای تو نیست .اما نرفتی . نشستی و گریه کردی ان قدر که گونه های من خیس شد . بعد در رو گشودم و گفتم
نگاه کن چه قدر شلوغ است ! و تو خوب دیدی که انجا چه قدر فیزیک و فلسفه و هنر و منطق و کتاب و مجله و روزنامه و خط
کش و کامپیوتر و کاغذ و حرف و حرف و حرف و تنهایی و بغض و یاس و زخم و دل تنگی و اشک و آشوب و مه و مه و مه و
تاریکی و سکوت و ترس و اندوه و غربت در رهم ریخته بود و دل گیج گیج بود . و دل سیاه و شلوغ و سنگین بود . گفتی اینجا
رازی نیست ؟ گفتم : راز ؟ گفتی :
من امدم ...!
روی ماه خداوند را ببوس| مصطفی مستور
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
انسان می تواند شهری را تغيير دهد و جای آن را عوض كند ولی هيچ كس نمی تواند مكان يك چاه را عوض كند؛ كسانی كه
يكديگر را دوست دارند هم را می يابند، تشنگی شان را برطرف می كنند خانه شان را می سازند و بچه هايشان را در كنار
چاه بزرگ می كنند . اما اگر يك روز يكی از آنها تصميم بگيرد كه برود چاه به دنبال او نخواهد رفت ... عشق همانجا می ماند،
رها شده اما همواره سرشار از آب پاك و خالص...!
كنار رود پيدرا نشستم و گریستم | پائولو كوئيلو
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
از راننده تاکسی می خواهم مرا انتها بلوار پیاده کند. باید کمی راه بروم. به قوطی کنسرو تخیلاتم لگد می زنم. از تلفن های
همراه بیزارم، از ساگان بیزارم، از بودلر، از همه این حقه بازی ها بیزارم. از غرور خویش بیزارم...!
دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد| آنا گاوالدا | مترجم: الهام دارچینیان
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
از وقتی او را گم کردم، از زمانی که یک دیوار سنگین، یک سد نمناک بدون روزنه به سنگینی سرب جلوی من و او کشیده
شد، حس کردم که زندگیم برای همیشه بیهوده و گم شده است. اگر چه نوازش نگاه و کیف عمیقی که از دیدنش برده بودم
یکطرفه بود و جوابی برایم نداشت؛ زیرا او مرا ندیده بود، ولی من احتیاج به این چشمها داشتم و فقط یک نگاه او کافی بود که
همه مشکلات فلسفی و معماهای الهی را برایم حل کند. به یک نگاه او دیگر رمز و اسراری برایم وجود نداشت...!
بوف کور | صادق هدایت
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
وقتی دنیا را آفرید حتم دارم که خود را توی هچل انداخت. ماهی فریاد می زند : ای خدا مرا کور نکن . نگذار وارد تور شوم .
ماهیگیر داد می زند : خدایا ماهی را کور کن . وادارش کن وارد تور شود . خدا به کدامش گوش کند؟ گاهی حرف ماهی را
گوش می کند و گاهی حرف ماهی گیر را . و این جوریست که دنیا می چرخد...!
آخرین وسوسه مسیح | نیکوس کازانتزاکیس
اگر آدم بخواهد به تمام خطراتی که متوجه ما هستند فکر کند باید اصلا پای خود را از خانه بیرون گذارد . وقتی هم در خانه
ماند باید از جایش تکان نخورد . چون در آنجا هم ممکن است بلایی بر سرش بیاید . چه بسا کسانی که در حمام برق می
گیردشان . یا اینکه پایشان روی پله ها لیز می خورد و می شکند یا موقع بریدن کالباس انگشتشان را می برند . اگر بخواهیم
به این چیزها فکر کنیم باید از جایمان تکان نخوریم . همان جا روی اولین پله بنشینیم . مثل کرم های حشره ای وحشت زده
که فقط به یک چیز فکر می کنند: انواع مرگ...!
اگر خورشید بمیرد | اوریانا فالاچی
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
آدمها هیچ وقت تنها نیستند . وقتی آدم تنها شد کافی است کسانی را که دوست دارد در نظر مجسم کند، مجسم کند که آن
آدمها در ذهن او حضور دارند، کاری ندارد، همین...!
ناپدیدشدگان | آریل دورفمان
ارزشش را دارد از درخت انجیر بالا برویم تا شاید بتوانیم انجیری بچینیم. این کار، بهتر از این است که زیر سایهاش دراز بکشیم
و منتظر افتادن میوه بمانیم. در هر حال، باید به استقبال خطر رفت...!
دخمه | ژوزه ساراماگو