امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دختر شینا، ایستاده بر فراز قله‌ زندگی

#1
زندگی یک زن در پشتِ میدان نبرد

در همه جای کتاب سایه‌ عشق «قدم خیر» به همسر و فرزندانش را می‌توان دید. این عشق زنانه و مادرانه همان چیزی است که زنانگی را در کتاب «دختر شینا» پررنگ می‌کند.

دختر شینا، ایستاده بر فراز قله‌ زندگی 1

جمله‌ «پشت هرمرد موفقی، بی‌شک زنی ایستاده‌است» تمام و کمال در مورد «دختر شینا» صدق می‌کرد. از همان ابتدا که پسر عمویش «صمد» به خواستگاری‌ آمد و از او خواست تکیه‌گاهش باشد، نقش یک زن حمایت‌گر را برعهده گرفت. از روزهای اول زندگی‌شان به دلایل مختلف تنها می‌ماند و از غم دوری همسرش رنج می‌کشید. او در روستایشان می‌ماند و همسرش برای کارگری به تهران می‌آمد. گاه پیش می‌آمد که این جدایی و دوری چندماه به‌طول می‌انجامید.

کتاب «دخترشینا» حکایتی لطیف از زندگی در پشت صحنه جنگ است. بهناز ضرابی‌زاده این بار بازگو کننده‌ خاطرات زنی است که در طول هشت سال ازدواجش با یکی از سرداران غیور دوران دفاع‌مقدس، جز غم دوری و بزرگ کردن فرزندانش به تنهایی چیزی از زندگی نمی‌فهمید. چهاردختر و یک پسر به دنیا آورد و همسرش فقط موقع به دنیا آمدن یکی‌شان در کنارش بود.

در دوران پیش از انقلاب سن و سال زیادی نداشت، اما متوجه می‌شد همسرش برای مخالفت با شاه جانش را کف دستش گرفته بود. یا اعلامیه پخش می‌کرد، یا در تظاهرات بود. با همه اینها وقتی که بود، مرهم روی زخم‌هایش می‌گذاشت. هر طوری بود، آرامش می‌کرد. موقع آمدن امام هم همسرش او و فرزند تازه به دنیا آمده شان را تنها گذاشت و به تهران آمد. وقتی از تهران بازگشت همه چیز را به دعای خیر «قدم خیر» نسبت داد. می گفت: «از دعای خیر تو بود حتما. توی آن شلوغی و جمعیت خودم را به امام رساندم. یک پارچه نور است امام. نمی‌دانی چقدر مهربان است. قدم! باورت می‌شود امام روی سرم دست کشید. همان وقت با خودم و خدا عهد و پیمان بستم سرباز امام و اسلام شوم.» طولی نکشید که به گفته‌های خودش عمل کرد و پاسدار شد.

در فصل سیزدهم، درست همزمان با اعزام به منطقه، جنگ به خانه‌ «قدم خیر» و «صمد» هم هجوم آورد. «قدم خیر» درهمدان به صدای آژیر قرمز عادت می‌کرد. همسرش که خود را سرباز امام می‌دانست، جزو اولین کسانی بود که به خرمشهر رفت. «قدم خیر» ماند و خانه‌ای که باز از بوی همسرش خالی شده‌بود.

کم کم شهر حال و هوای دیگری به خود گرفت. شب‌ها خاموشی بود و پرواز هواپیماهای دشمن بر فراز آسمان شهر. دراین اوضاع او ناچار به تحمل تنهایی بود. چهل و پنج روز از رفتن همسرش می‌گذشت و او همچنان در بی خبری به سر می‌برد.
کتاب «دخترشینا» حکایتی لطیف از زندگی در پشت صحنه جنگ است. بهناز ضرابی‌زاده این بار بازگو کننده‌ خاطرات زنی است که در طول هشت سال ازدواجش با یکی از سرداران غیور دوران دفاع‌مقدس، جز غم دوری و بزرگ کردن فرزندانش به تنهایی چیزی از زندگی نمی‌فهمید. چهاردختر و یک پسر به دنیا آورد و همسرش فقط موقع به دنیا آمدن یکی‌شان در کنارش بود.

نگهداری از سه بچه در آن شرایط کار آسانی نبود. رزمنده‌ها در جبهه‌ مبارزه می‌کردند و «قدم خیر» با سختی‌های زندگی در دوران جنگ. کمبود مواد غذایی یکی از مشکلات آن دوران بود. مردم دم در نانوایی صف‌های طویل می‌بستند. هوا روز به روز سردتر می‌شد. در نبود همسرش خم به ابرو نمی‌آورد.

بیشتر از توانش از خودش کار می‌کشید تا دیگران فکر نکنند حالا که شوهرش نیست به آنها محتاج است. سرمای هوا به چهل ودو سه درجه زیرصفر رسیده‌بود وبا این وجود نفت کافی برای گرم کردن خانه گیر نمی‌آمد. توی خانه کاپشن و کلاه تن بچه‌ها می‌کرد تا سرما نخورند.

با این حال زندگی شیرینی‌های خاص خودش را داشت. هروقت که شوهرش از جنگ بازمی‌گشت، خانه روشن می‌شد. در نبود او تنها دلخوشی‌اش شرکت در تشییع جنازه‌ شهدا بود. قدم خیر هفته‌ای یک‌بار توی جمعیت تشییع کنندگان گم می‌شد و آنقدر گریه می‌کرد که از غم‌ها و غصه‌ها خالی می‌شد. انگار که هریک از شهدا باری از روی دوشش برمی‌داشتند.

اواسط جنگ به فرماندهان اجازه دادند، خانواده‌هایشان را به منطقه ببرند. دل توی دل «دختر شینا» نبود.

دست چهار بچه‌شان را گرفتند و با مختصر وسایلی حرکت کردند به سمت پادگان ابوذر. زندگی در پادگان «قدم خیر» و فرزندانش را به جنگ نزدیک کرد. نویسنده در فصل شانزدهم زندگی آنها در پادگان را از زبان «قدم خیر» اینطور توصیف می‌کند: «زندگی در پادگان ابوذر با تمام سختی‌هایش لذت بخش بود. روزی نبود صدای انفجاری از دور یا نزدیک به گوش نرسد. یا هواپیمایی آن اطراف را بمباران نکند. ما که در همدان وقتی وضعیت قرمز می‌شد، با ترس و لرز به پناهگاه می‌دویدیم، حالا در اینجا این صداها برای‌مان عادی شده بود.»

وقتی «صمد» از شهادت حرف می‌زد، ناراحت می‌شد. در هشت سال زندگی‌شان همیشه مرگ به شوهرش نزدیک بود، با این حال هیچوقت به این حرفها عادت نکرد. هروقت که دلش برای صمد تنگ می‌شد، سراغ عکسی که روی طاقچه بود می‌رفت. صمد به او گفته بود: «هروقت بچه‌ها بهانه‌ام را گرفتند، این عکس را نشان‌شان بده.» وقتی که خبر شهادت سردار ابراهیمی را آوردند، او وپنج فرزندش ماندند و عکسی که روی طاقچه جا خوش کرده‌بود.

در همه جای کتاب سایه‌ عشق «قدم خیر» به همسر و فرزندانش را می‌توان دید. این عشق زنانه و مادرانه همان چیزی است که زنانگی را در کتاب «دختر شینا» پررنگ می‌کند.



منبع: تهران امروز
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  زندگی یعنی....
  گلچینی از دلنوشته زندگی(:
  اگر در زندگی به دنبال هدف می گردید این 4 کتاب را بخوانید
  1309 / آب زندگی - صادق هدایت
  زندگی نامه های خواندنی،از ونگکوک تا داستایوفسکی و...
Smile زندگی نامه واقعی زنان آمریکا
  زندگی نامه های خواندنی چندسال اخیر
  جملات انگلیسی زیبا و کوتاه در مورد زندگی با ترجمه فارسی
Star رمان جدید زندگی تو
Smile انتشار کتابی به زبان ساده درباره زندگی امام رضا(ع)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان