24-10-2015، 18:01
ما با روایت و در روایت زندگی میکنیم. زندگی خودش یک روایت است.
سعید سروشراد، متولد 60 و فارغالتحصیل مهندسی ساختمان که حدود ده سال است به صورت جدی شعر و مباحث پیرامون آن را دنبال میکند. سه دوره برگزیده جشنواره شعر غیردولتی استان خوزستان را در کارنامه خود دارد و مقالات و شعرهای متعددی در مجلات تخصصی شعر از جمله نقطه، دیگران، وازنا، هشتاد، چوک، دوشنبهعصر، پل و... چاپ کرده است. طی این سالها سردبیری چند مجله ادبی را نیز بر عهده داشته و در حال حاضر عضو شورای سردبیری مجله تخصصی شعر «پاد» است که این مجله صرفا به شعر آزاد و مباحث پیرامون آن میپردازد. تاکنون پنج شماره از آن منتشر شده است. از سروشراد مجموعه شعر «پیراهنی برای پل سفید» سال 92 توسط انتشارات بوتیمار منتشر شده که به همین بهانه با او همراه می شویم:
روایت، یکی از ویژگی های شعرهای خوب
ما با روایت و در روایت زندگی میکنیم. زندگی خودش یک روایت است. وقتی میگوییم «سلام» این سلام صرفا یک واژه نیست یک روایت است. من چندان که این سالهاـ بهویژه در دهه هفتاد ـ بر سر روایت زدند موافق نیستم. اینکه فلان منتقد یا شاعر که در فلان کشور فرنگی دارد زندگی میکند و اصلا ماهیت زبانش چیز دیگری است و آرا او چنین است یا چنان و اصلا معلوم نیست آرا او درست ترجمه شدهاند یا نه، و باز اصلا معلوم نیست آیا در کتاب بعدی اش آرا خودش را پس گرفته یا نگرفته و اگر گرفته آیا به فارسی ترجمه شده یا نه و آیا درست ترجمه شده... ببینید من میگویم ما یک تاریخ ادبیات کلاسیک داریم، یک تاریخ صد ساله ادبیات معاصر. اینها هر دو منبع ما هستند ما با دقت در این دو اندوخته میتوانیم کار کنیم. منظور من این نیست که ما از دنیا ببریم و خودمان را ایزوله کنیم. نه، من میگویم ما کشوری هستیم با یک فرهنگ خاص، وضع معیشت خاص، محدوده جغرافیایی خاص، پیشینه ادبی خاص، وضع سیاسی خاص... باری برگردیم به مساله روایت. میگویم در صد سال گذشته شعر نو یک شعر موفق نام ببرید که روایت نداشته باشد. (موفقیت را هر جور که خودتان مایلید تعریف کنید) با تامل در شعر نوی این صد ساله یک نتیجه حاصل میشود که اگر نگوییم همه، اما میتوانیم بگوییم دستکم یکی از ویژگیهای شعرهای خوب روایت بوده است. بهشرطی که حرف، حرف خود ما و روایت، روایت خود ما باشد و مولف هم شاعر باشد و البته این شاعر به کارش آگاه باشد.
طنز در شعر معاصر
مثل خیلی چیزهای دیگر در شعر و ادبیات ما درباره طنز دچار سوتفاهم شدهایم. گفتهاند و البته میگویند «طنز ویژگی شعر امروز است». یا «طنز انتقام انسان هوشورز از دنیای پیرامونش است». من اینها را در کتابها و نظریات ادبی میخوانم و در جلسات ادبی هم میشنوم. اما اینکه عدهای بگویند طنز ویژگی شعر امروز ماست و چون این مد شده است نمیتوانم شعری بنویسم که در آن طنز باشد. از طرفی از وقتی که این مساله طنز در شعر معاصر مطرح شده بعضی دوستان منتقد به زور هم که شده از توی غزلیات شمس هم طنز پیدا میکنند! من معتقدم طنز مسالهای شخصی است و در شعرم به طنز فکر نمیکنم. اگر طنز آن هم بهقولی از نوع هوشمندانهاش در شعر من تبلور پیدا میکند، مسالهای ناخواسته است. برخلاف آنچه میگویند که طنز انتقام هوشورز از جهان پیرامون است. من معتقدم خیلی وقتها، طنز ناتوانی من شاعر است. کار شاعر صرفا شعر است. در واقع من از انتقاد هم خسته شدهام و کاری از دستم بر نمیآید. مگر یک شاعر چه ابزاری دارد که بتواند کاری انجام دهد؟ مضافا کار شاعر انتقاد از جامعه نیست وگرنه روزنامهنگار میشد. یکبار در مصاحبهای گفتهام شاعر از همهچیز حتی از غذایی هم که میخورد تاثیر میپذیرد من به عنوان شاعر حتی اگر هم بخواهم نمیتوانم به جامعهام فکر نکنم. این مسائل در ناخودگاه وجود دارد.
اعتقاد من این است که ما در شعر اگر خودمان نباشیم بازندهایم. خیلی شعرها را دیدهام که از نظر تکنیک عالی هستند اما کم دارند. برای شعر شدن چیزی کم دارند. همیشه باید از مولف در متن چیزی باشد که متن اصالت داشته باشد. من در شعرم خودم هستم. حوادث، حوادث زندگی خودم هستند. مکانها مکانهایی هستند که بودهام. ممکن است کسی با تخیل به جایی برود و آن را بنویسد. من به درون خودم میروم و با شعر، خودم را به خودم نشان میدهم. شعر من تجربه من از زندگی است با تمام تلخیها و احیانا شیرینیهایی که ندیدهام.
وضعیت جامعه ما وضعیت عجیبی است. همهچیز ما منحصر به خود ماست. این مساله به شعر محدود نمیشود. شما این وضعیت را درساختارهای فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و... بهراحتی مشاهده میکنید. معلوم نیست مدل ما در مسائل کلان چه مدلی است. فرض کنید یک نفر میآید شعار آزادی بیان میدهد بیست و دو میلیون رای میآورد و چهار سال بعد یک نفرمیآید شعار عدالت میدهد باز هم همان مردم به او بیست میلیون رای میدهند. آدم میماند که بالاخره مطالبات این جامعه کدام یک از این دو است. برگردیم به ادبیات، کافی است چندنفر مدتی بر یک مساله کار کنند بعد از مدتی جامعه ما آن را دربست قبول میکند. مثال ادبی عرض میکنم در دهه چهل فرمالیست بودن از یک فحش هم برای یک شاعر یا نویسنده بدتر بود (لابد تحتتاثیر جریانهای چپ فکری که وجه غالب روشنفکری آن زمان بود) اما الان تبدیل به یک مد شده و تازه برخی شاعران آن را یک عنوان افتخارآمیز برای خود حساب میکنند. این سالها رمانتیسیسم جای فرمالیسم را در دهه چهل گرفته است واگر بخواهند شعر کسی را سطحی و بیارزش جلوه دهند میگویند فلانی شاعر رمانتیکی است. در صورتی اینگونه نیست نه رمانتیک بودن نه فرمالیست بودن حسن یا قبحی برای یک شاعر محسوب نمیشوند. چیزی که مهم است شعر است. چنانکه هر کدام از این مکاتب بزرگانی دارند که ادبیات بر پایه آنها استوار وارزش ادبی آنها انکارناپذیر است. مساله طنز هم اینگونه است. اواسط دهه هفتاد نظریات فلسفی وادبی پست مدرن بهوسیله ترجمه وارد جامعه روشنفکری ما شدند و دوستان شاعر متوجه شدند که یکی از ویژگیهای متون پسامدرن، طنز است. بگذریم که بسیاری از ترجمهها هم ترجمههای درستی نبودند و مترجم مطلب را دریافت نکرده بود که بخواهد آن را به فارسی برگرداند. حتما میدانید ترجمه متون فلسفی کار بسیار بسیار مشکلی است. باری آن سالها نخستینبار طنز بهصورت جدی مطرح شد. از آن پس هر کسی به بررسی دفتری از دفترهای شعر امروز میپرداخت یک فصل جداگانه به طنز اختصاص میداد و حتی گاهی برخی مقالات نقد وبررسی منحصرا به طنز اختصاص مییافت. از آن جالبتر در بسیاری دفاتر شعر روز، طنز به صورت مکانیکی وارد شعر میشد. درصورتی که ما باید دقت میکردیم که این نظریات در کدام بستر اجتماعی افتادهاند و بعد اینکه بهخودی خود اتفاق افتادهاند نه با خواندن چند کتاب ترجمه. یعنی این مسائل درونی شرایط اجتماعی آنجا بوده است نه ورودی. و باز اینکه وجامعه آنها درچه شرایطی است وجامعه ما در چه شرایطی است؟ نگاه که میکنیم میبینیم جامعه روشنفکری ما از صد سال پیش از زمان مشروطه تا اکنون به دنبال کف مطالبات خود است وهنوز دارد همان مطالبات صد سال پیش را دنبال میکند. وقتی فاصله تا این حداست با این توضیحات، آیا ما میتوانیم آخرین مولفههای شعر غرب را برای خودمان کارآمد بدانیم؟
منبع: روزنامه ی آرمان
سعید سروشراد، متولد 60 و فارغالتحصیل مهندسی ساختمان که حدود ده سال است به صورت جدی شعر و مباحث پیرامون آن را دنبال میکند. سه دوره برگزیده جشنواره شعر غیردولتی استان خوزستان را در کارنامه خود دارد و مقالات و شعرهای متعددی در مجلات تخصصی شعر از جمله نقطه، دیگران، وازنا، هشتاد، چوک، دوشنبهعصر، پل و... چاپ کرده است. طی این سالها سردبیری چند مجله ادبی را نیز بر عهده داشته و در حال حاضر عضو شورای سردبیری مجله تخصصی شعر «پاد» است که این مجله صرفا به شعر آزاد و مباحث پیرامون آن میپردازد. تاکنون پنج شماره از آن منتشر شده است. از سروشراد مجموعه شعر «پیراهنی برای پل سفید» سال 92 توسط انتشارات بوتیمار منتشر شده که به همین بهانه با او همراه می شویم:
روایت، یکی از ویژگی های شعرهای خوب
ما با روایت و در روایت زندگی میکنیم. زندگی خودش یک روایت است. وقتی میگوییم «سلام» این سلام صرفا یک واژه نیست یک روایت است. من چندان که این سالهاـ بهویژه در دهه هفتاد ـ بر سر روایت زدند موافق نیستم. اینکه فلان منتقد یا شاعر که در فلان کشور فرنگی دارد زندگی میکند و اصلا ماهیت زبانش چیز دیگری است و آرا او چنین است یا چنان و اصلا معلوم نیست آرا او درست ترجمه شدهاند یا نه، و باز اصلا معلوم نیست آیا در کتاب بعدی اش آرا خودش را پس گرفته یا نگرفته و اگر گرفته آیا به فارسی ترجمه شده یا نه و آیا درست ترجمه شده... ببینید من میگویم ما یک تاریخ ادبیات کلاسیک داریم، یک تاریخ صد ساله ادبیات معاصر. اینها هر دو منبع ما هستند ما با دقت در این دو اندوخته میتوانیم کار کنیم. منظور من این نیست که ما از دنیا ببریم و خودمان را ایزوله کنیم. نه، من میگویم ما کشوری هستیم با یک فرهنگ خاص، وضع معیشت خاص، محدوده جغرافیایی خاص، پیشینه ادبی خاص، وضع سیاسی خاص... باری برگردیم به مساله روایت. میگویم در صد سال گذشته شعر نو یک شعر موفق نام ببرید که روایت نداشته باشد. (موفقیت را هر جور که خودتان مایلید تعریف کنید) با تامل در شعر نوی این صد ساله یک نتیجه حاصل میشود که اگر نگوییم همه، اما میتوانیم بگوییم دستکم یکی از ویژگیهای شعرهای خوب روایت بوده است. بهشرطی که حرف، حرف خود ما و روایت، روایت خود ما باشد و مولف هم شاعر باشد و البته این شاعر به کارش آگاه باشد.
طنز در شعر معاصر
مثل خیلی چیزهای دیگر در شعر و ادبیات ما درباره طنز دچار سوتفاهم شدهایم. گفتهاند و البته میگویند «طنز ویژگی شعر امروز است». یا «طنز انتقام انسان هوشورز از دنیای پیرامونش است». من اینها را در کتابها و نظریات ادبی میخوانم و در جلسات ادبی هم میشنوم. اما اینکه عدهای بگویند طنز ویژگی شعر امروز ماست و چون این مد شده است نمیتوانم شعری بنویسم که در آن طنز باشد. از طرفی از وقتی که این مساله طنز در شعر معاصر مطرح شده بعضی دوستان منتقد به زور هم که شده از توی غزلیات شمس هم طنز پیدا میکنند! من معتقدم طنز مسالهای شخصی است و در شعرم به طنز فکر نمیکنم. اگر طنز آن هم بهقولی از نوع هوشمندانهاش در شعر من تبلور پیدا میکند، مسالهای ناخواسته است. برخلاف آنچه میگویند که طنز انتقام هوشورز از جهان پیرامون است. من معتقدم خیلی وقتها، طنز ناتوانی من شاعر است. کار شاعر صرفا شعر است. در واقع من از انتقاد هم خسته شدهام و کاری از دستم بر نمیآید. مگر یک شاعر چه ابزاری دارد که بتواند کاری انجام دهد؟ مضافا کار شاعر انتقاد از جامعه نیست وگرنه روزنامهنگار میشد. یکبار در مصاحبهای گفتهام شاعر از همهچیز حتی از غذایی هم که میخورد تاثیر میپذیرد من به عنوان شاعر حتی اگر هم بخواهم نمیتوانم به جامعهام فکر نکنم. این مسائل در ناخودگاه وجود دارد.
اعتقاد من این است که ما در شعر اگر خودمان نباشیم بازندهایم. خیلی شعرها را دیدهام که از نظر تکنیک عالی هستند اما کم دارند. برای شعر شدن چیزی کم دارند. همیشه باید از مولف در متن چیزی باشد که متن اصالت داشته باشد. من در شعرم خودم هستم. حوادث، حوادث زندگی خودم هستند. مکانها مکانهایی هستند که بودهام. ممکن است کسی با تخیل به جایی برود و آن را بنویسد. من به درون خودم میروم و با شعر، خودم را به خودم نشان میدهم. شعر من تجربه من از زندگی است با تمام تلخیها و احیانا شیرینیهایی که ندیدهام.
وضعیت جامعه ما وضعیت عجیبی است. همهچیز ما منحصر به خود ماست. این مساله به شعر محدود نمیشود. شما این وضعیت را درساختارهای فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و... بهراحتی مشاهده میکنید. معلوم نیست مدل ما در مسائل کلان چه مدلی است. فرض کنید یک نفر میآید شعار آزادی بیان میدهد بیست و دو میلیون رای میآورد و چهار سال بعد یک نفرمیآید شعار عدالت میدهد باز هم همان مردم به او بیست میلیون رای میدهند. آدم میماند که بالاخره مطالبات این جامعه کدام یک از این دو است. برگردیم به ادبیات، کافی است چندنفر مدتی بر یک مساله کار کنند بعد از مدتی جامعه ما آن را دربست قبول میکند. مثال ادبی عرض میکنم در دهه چهل فرمالیست بودن از یک فحش هم برای یک شاعر یا نویسنده بدتر بود (لابد تحتتاثیر جریانهای چپ فکری که وجه غالب روشنفکری آن زمان بود) اما الان تبدیل به یک مد شده و تازه برخی شاعران آن را یک عنوان افتخارآمیز برای خود حساب میکنند. این سالها رمانتیسیسم جای فرمالیسم را در دهه چهل گرفته است واگر بخواهند شعر کسی را سطحی و بیارزش جلوه دهند میگویند فلانی شاعر رمانتیکی است. در صورتی اینگونه نیست نه رمانتیک بودن نه فرمالیست بودن حسن یا قبحی برای یک شاعر محسوب نمیشوند. چیزی که مهم است شعر است. چنانکه هر کدام از این مکاتب بزرگانی دارند که ادبیات بر پایه آنها استوار وارزش ادبی آنها انکارناپذیر است. مساله طنز هم اینگونه است. اواسط دهه هفتاد نظریات فلسفی وادبی پست مدرن بهوسیله ترجمه وارد جامعه روشنفکری ما شدند و دوستان شاعر متوجه شدند که یکی از ویژگیهای متون پسامدرن، طنز است. بگذریم که بسیاری از ترجمهها هم ترجمههای درستی نبودند و مترجم مطلب را دریافت نکرده بود که بخواهد آن را به فارسی برگرداند. حتما میدانید ترجمه متون فلسفی کار بسیار بسیار مشکلی است. باری آن سالها نخستینبار طنز بهصورت جدی مطرح شد. از آن پس هر کسی به بررسی دفتری از دفترهای شعر امروز میپرداخت یک فصل جداگانه به طنز اختصاص میداد و حتی گاهی برخی مقالات نقد وبررسی منحصرا به طنز اختصاص مییافت. از آن جالبتر در بسیاری دفاتر شعر روز، طنز به صورت مکانیکی وارد شعر میشد. درصورتی که ما باید دقت میکردیم که این نظریات در کدام بستر اجتماعی افتادهاند و بعد اینکه بهخودی خود اتفاق افتادهاند نه با خواندن چند کتاب ترجمه. یعنی این مسائل درونی شرایط اجتماعی آنجا بوده است نه ورودی. و باز اینکه وجامعه آنها درچه شرایطی است وجامعه ما در چه شرایطی است؟ نگاه که میکنیم میبینیم جامعه روشنفکری ما از صد سال پیش از زمان مشروطه تا اکنون به دنبال کف مطالبات خود است وهنوز دارد همان مطالبات صد سال پیش را دنبال میکند. وقتی فاصله تا این حداست با این توضیحات، آیا ما میتوانیم آخرین مولفههای شعر غرب را برای خودمان کارآمد بدانیم؟
منبع: روزنامه ی آرمان