24-10-2015، 17:49
بررسی مرزهای موجود میان ادبیات و فلسفه و نگاه کردن به قرابتها و شباهتهای موجود میان آن دو در ابتدا ممکن است به دلیل تفاوتهای کلی میان آن دو مشکل به نظر بیاید. اما با دقیقتر شدن متوجه خواهیم شد که اگر هم رابطهای میان ادبیات و فلسفه وجود داشته باشد آن رابطه عموم و خصوص من وجه خواهد بود.
با نگاهی گذرا و سطحی به دوحوزهی فلسفه و ادبیات آنچه که به نظر میرسد این است که این دو در دو جایگاه کاملاً متفاوت از یکدیگر قرار گرفتهاند. اما حقیقتاً عرصهی فلسفه و ادبیات از یکدیگر تا چه حد جداست و تا چه اندازه به یکدیگر نزدیک هستند؟ فلسفه در میدان پرفراز و فرود اندیشه جولان میکند و عقل و منطق دو ابزار اساسی یک فیلسوف هستند. ادبیات نیز با خیال و احساس سر و کار دارد و تخیل یک عنصر اساسی در دنیای یک ادیب است. تا اینجا مشخص است که با دو دنیای متفاوت سر و کار داریم.
پیش از اینکه بخواهیم به مرزهای موجود میان دو حوزهی ادبیات و فلسفه بپردازیم لازم به ذکر است که این دو آنقدر گسترده هستند که به راحتی تعیین حدود مشترک میان آنها ممکن نیست. اما اگر بخواهیم نگاهی کلی بیاندازیم متوجه میشویم که با وجود تفاوت های موجود میان این دو حوزه، قرابتهایی نیز میانشان وجود دارد. آیا این طور نیست که کار فیلسوف به گونهای یک نوع ادبی است؟ رشتهی تأثیرگذاری که افکار فلسفی یک فیلسوف را هم چون نخ یک تسبیح دربر میگیرد و به مخاطب منتقل میکند آیا چیزی غیر از ادبیات است؟ از طرف دیگر یک شاعر و یا یک نویسنده آیا بدون داشتن افکار فلسفی هوشمندانه و بهرهمندی از منطقی مستحکم میتواند شعری بسراید و یا یک متن ادبیای بنویسد که بر مخاطب خود تأثیر بگذارد و در عرصهی ادبیات پررنگ و جاودانه بماند؟ آیا ادیبی هست که نوشتهها و یا شعرهایش را بی مغز و محتوا و بدون پشتوانهی فکری و فلسفی بداند؟
در یونان باستان و در سنت فکری افلاطون و سقراط به نظر ضروری بود که فیلسوف حوزهی خود را از شعر و ادبیات جدا کند. چنان که نقل شده است که افلاطون پس از آشنایی با سقراط اشعار و تنها نمایشنامهی خود را در آتش از بین برده است(مجتهدی، 1387). این در حالی است که در ایران و همهی سنتهای باپشتوانهی طولانی فرهنگی، فیلسوفان برای انتقال افکار خود به مخاطبِ تشنهی خود، از حکایات ادبی که هم چون صدفی دُر گرانبهای اندیشه و حکمت را در دل خود جای داده بودند، بهره میبردند. برای نمونه شیخ شهاب الدین سهروردی در اشعار خود فراوان از حکایات تمثیلی به منظور القای اندیشههای عرفانی و فلسفی خود استفاده میکرد. برای نمونه یکی از شعرهای زیبای عربی که از او ترجمه شده است را در اینجا میآوریم: «سپیده دم حرکت کرد در حالی که صدای نالهی او در بیابان منعکس میشد؛ پس سرزمین و بهارهی صاف و بلندی جستجو میکرد. ایستاد و پرسش کرد؛ پس پاسخش دادند، پژواکی باز آمد: هیچ راهی برای وصال نیست. با چشمهایش برای جایی که با هم پیمان بسته بودند گریه میکرد؛ و اندوهگین بود برای کسی که زمانی با او بود و اکنون رفته و جدا شده بود. گویی آن درخششی بود که درخشید، سپس محو شد، گویی که هرگز ندرخشیده بود. (حسین میرزا، 1390)»
مثنوی گلشن راز نیز برای تسهیل انتقال تعلیمات به مخاطب و در پاسخ به پرسشهای فلسفی و عرفانی امیرحسینی هروی با زبان شیرین شعر توسط شیخ محمود شبستری سروده شده است. در این شعر که محتوایی شبیه به شعر سهرودی که در بالا آوردیم دارد، شبستری مهمترین مسائل فلسفی را با زبانی گیرا و در پیراهن حریر شعر بیان میکند: « دگر گفتی مسافر کیست در راه/ کسی کو شد ز اصل خویش آگاه/ مسافر آن بود کو بگذرد زود/ ز خود صافی شود چون آتش از دود/ سلوکش سیر کشفی دان ز امکان/ سوی واجب به ترک شین و نقصان/ به عکس سیر اول در منازل/ رود تا گردد او انسان کامل»
فیلسوفان در حوزهی فلسفهی اگزیستانسیالیسم بیشتر از هرچیز سعی داشتند میان فلسفه و ادبیات پیوندی مستحکم ایجاد کنند. آنها بیشتر از اینکه درگیر تأملات عمیق فلسفی باشند به بهانهی تعهد قلم در دست رمانها و نمایشنامههای زیادی از خود به جای گذاشتند. به عبارت دیگر با این کار سعی داشتند که موضع فکری خود را اثبات کنند.
در فرهنگ غربی بیشتر در عصر جدید است که بهرهگیری از ادبیات برای بیان اندیشههای فلسفی به وضوح در رماننویسی و داستانپردازیها دیده میشود. در فرانسه، اولین بار با ولتر بود که ترکیب حکایات فلسفی استفاده شد. ولتر در فرهنگ عصر روشنگری نقش پررنگی دارد. او با زبانی مملوء از طنزپردازی در برابر خرافه ایستادگی میکند و دستاوردهای علمی و صنعتی جدید را ترویج میکند. در قرن نوزدهم در سایر کشورهای اروپایی ادبیات به عنوان ابزاری برای برملا کردن بی عدالتیها و نابرابریهای اجتماعی استفاده شد. «در انگلستان، بهترین نمونه از این لحاظ شاید دیکنز باشد و در فرانسه میتوان به ویکتورهوگو اشاره کرد، ولی بیش از همه باید از بالزاک و استاندال و فلوبر و بعد در مکتب اصالت طبیعت از امیل زولا یاد کرد. البته در فرانسه، اصطلاح رمان فلسفی بیشتر از اواسط قرن بیستم است که با صراحت و به عنوان نوعی خاص از ادبیات رایج شده است؛ که از مدافعان آن ژان پل سارتر و سیمون دوبووار و تعداد زیادی از نویسندگان اواسط آن قرن بودهاند. (مجتهدی، 1387)»
سارتر و دیگر مدافعان فلسفه اگزیستانسیالیسم بیشتر از هرچیز سعی داشتند میان فلسفه و ادبیات پیوندی مستحکم ایجاد کنند. آنها بیشتر از اینکه درگیر تأملات عمیق فلسفی باشند به بهانهی تعهد قلم در دست رمانها و نمایشنامههای زیادی از خود به جای گذاشتند. به عبارت دیگر با این کار سعی داشتند که موضع فکری خود را اثبات کنند. هرچند سعی این نویسندگان برای ایجاد پیوند میان ادبیات و فلسفه آسیبهای فراوانی به هردو حوزه وارد آورد اما به هرترتیب آثار ادبی آن زمان نشاندهندهی چگونگی تأثیر اندیشههای متداول عصر جدید خصوصاً اصالت بشر و آزادی ذاتی انسان در عرصه عمل، بر پیکرهی ادبیات است. به عبارت دیگر سبک نگارش و آثار آن زمان نشاندهندهی شیوهی تفکر و اوضاع و احوال یک دورهی تاریخی به صورت کلی بوده است که خود قابل بررسی است. ثبت تفکرات فلسفی در زمانها و مکانهای مختلف بر ادبیات نشاندهندهی عمق پیوندی است که میان آن دو وجود دارد.
نتیجهگیری
بررسی مرزهای موجود میان ادبیات و فلسفه و نگاه کردن به قرابتها و شباهتهای موجود میان آن دو در ابتدا ممکن است به دلیل تفاوتهای کلی میان آن دو مشکل به نظر بیاید. اما با دقیقتر شدن متوجه خواهیم شد که اگر هم رابطهای میان ادبیات و فلسفه وجود داشته باشد آن رابطه عموم و خصوص من وجه خواهد بود. در این مقاله سعی شد به نمونههایی از ادبیات فارسی که در آن شاعر و نویسنده به فلسفه نظر داشتهاند و برای بیان افکار فلسفی خود به زبان شعر و یا نثر متوسل شدند اشاره شود. همان طور که گفته شد این کار در میان ایرانیان پیشینهای طولانی دارد این درحالی است که تنها در عصر جدید در غرب بهرهگیری از رماننویسی به بهانهی تعهد رنگ گرفته است. به صورت کلی فلسفه و ادبیات هر دو از ابزارهای اصلی فرهنگ سازی نزد انسان هستند.
فهرست منابع
ریاض شنته جبر آل بطی و حسین میرزا، نیک نام(1390). شعرهای شیخ اشراق- نگاهی به اشعار صوفیانه شهاب الدین یحیی سهروردی، شیخ اشراق، نشریهی کتاب ماه ادبیات، شمارهی164، 43-35 مجتهدی، کریم(1387). ملاحظاتی در رابطه احتمالی فلسفه و ادبیات ، نشریهی فرهنگ، شمارهی 65، 130-99
با نگاهی گذرا و سطحی به دوحوزهی فلسفه و ادبیات آنچه که به نظر میرسد این است که این دو در دو جایگاه کاملاً متفاوت از یکدیگر قرار گرفتهاند. اما حقیقتاً عرصهی فلسفه و ادبیات از یکدیگر تا چه حد جداست و تا چه اندازه به یکدیگر نزدیک هستند؟ فلسفه در میدان پرفراز و فرود اندیشه جولان میکند و عقل و منطق دو ابزار اساسی یک فیلسوف هستند. ادبیات نیز با خیال و احساس سر و کار دارد و تخیل یک عنصر اساسی در دنیای یک ادیب است. تا اینجا مشخص است که با دو دنیای متفاوت سر و کار داریم.
پیش از اینکه بخواهیم به مرزهای موجود میان دو حوزهی ادبیات و فلسفه بپردازیم لازم به ذکر است که این دو آنقدر گسترده هستند که به راحتی تعیین حدود مشترک میان آنها ممکن نیست. اما اگر بخواهیم نگاهی کلی بیاندازیم متوجه میشویم که با وجود تفاوت های موجود میان این دو حوزه، قرابتهایی نیز میانشان وجود دارد. آیا این طور نیست که کار فیلسوف به گونهای یک نوع ادبی است؟ رشتهی تأثیرگذاری که افکار فلسفی یک فیلسوف را هم چون نخ یک تسبیح دربر میگیرد و به مخاطب منتقل میکند آیا چیزی غیر از ادبیات است؟ از طرف دیگر یک شاعر و یا یک نویسنده آیا بدون داشتن افکار فلسفی هوشمندانه و بهرهمندی از منطقی مستحکم میتواند شعری بسراید و یا یک متن ادبیای بنویسد که بر مخاطب خود تأثیر بگذارد و در عرصهی ادبیات پررنگ و جاودانه بماند؟ آیا ادیبی هست که نوشتهها و یا شعرهایش را بی مغز و محتوا و بدون پشتوانهی فکری و فلسفی بداند؟
در یونان باستان و در سنت فکری افلاطون و سقراط به نظر ضروری بود که فیلسوف حوزهی خود را از شعر و ادبیات جدا کند. چنان که نقل شده است که افلاطون پس از آشنایی با سقراط اشعار و تنها نمایشنامهی خود را در آتش از بین برده است(مجتهدی، 1387). این در حالی است که در ایران و همهی سنتهای باپشتوانهی طولانی فرهنگی، فیلسوفان برای انتقال افکار خود به مخاطبِ تشنهی خود، از حکایات ادبی که هم چون صدفی دُر گرانبهای اندیشه و حکمت را در دل خود جای داده بودند، بهره میبردند. برای نمونه شیخ شهاب الدین سهروردی در اشعار خود فراوان از حکایات تمثیلی به منظور القای اندیشههای عرفانی و فلسفی خود استفاده میکرد. برای نمونه یکی از شعرهای زیبای عربی که از او ترجمه شده است را در اینجا میآوریم: «سپیده دم حرکت کرد در حالی که صدای نالهی او در بیابان منعکس میشد؛ پس سرزمین و بهارهی صاف و بلندی جستجو میکرد. ایستاد و پرسش کرد؛ پس پاسخش دادند، پژواکی باز آمد: هیچ راهی برای وصال نیست. با چشمهایش برای جایی که با هم پیمان بسته بودند گریه میکرد؛ و اندوهگین بود برای کسی که زمانی با او بود و اکنون رفته و جدا شده بود. گویی آن درخششی بود که درخشید، سپس محو شد، گویی که هرگز ندرخشیده بود. (حسین میرزا، 1390)»
مثنوی گلشن راز نیز برای تسهیل انتقال تعلیمات به مخاطب و در پاسخ به پرسشهای فلسفی و عرفانی امیرحسینی هروی با زبان شیرین شعر توسط شیخ محمود شبستری سروده شده است. در این شعر که محتوایی شبیه به شعر سهرودی که در بالا آوردیم دارد، شبستری مهمترین مسائل فلسفی را با زبانی گیرا و در پیراهن حریر شعر بیان میکند: « دگر گفتی مسافر کیست در راه/ کسی کو شد ز اصل خویش آگاه/ مسافر آن بود کو بگذرد زود/ ز خود صافی شود چون آتش از دود/ سلوکش سیر کشفی دان ز امکان/ سوی واجب به ترک شین و نقصان/ به عکس سیر اول در منازل/ رود تا گردد او انسان کامل»
فیلسوفان در حوزهی فلسفهی اگزیستانسیالیسم بیشتر از هرچیز سعی داشتند میان فلسفه و ادبیات پیوندی مستحکم ایجاد کنند. آنها بیشتر از اینکه درگیر تأملات عمیق فلسفی باشند به بهانهی تعهد قلم در دست رمانها و نمایشنامههای زیادی از خود به جای گذاشتند. به عبارت دیگر با این کار سعی داشتند که موضع فکری خود را اثبات کنند.
در فرهنگ غربی بیشتر در عصر جدید است که بهرهگیری از ادبیات برای بیان اندیشههای فلسفی به وضوح در رماننویسی و داستانپردازیها دیده میشود. در فرانسه، اولین بار با ولتر بود که ترکیب حکایات فلسفی استفاده شد. ولتر در فرهنگ عصر روشنگری نقش پررنگی دارد. او با زبانی مملوء از طنزپردازی در برابر خرافه ایستادگی میکند و دستاوردهای علمی و صنعتی جدید را ترویج میکند. در قرن نوزدهم در سایر کشورهای اروپایی ادبیات به عنوان ابزاری برای برملا کردن بی عدالتیها و نابرابریهای اجتماعی استفاده شد. «در انگلستان، بهترین نمونه از این لحاظ شاید دیکنز باشد و در فرانسه میتوان به ویکتورهوگو اشاره کرد، ولی بیش از همه باید از بالزاک و استاندال و فلوبر و بعد در مکتب اصالت طبیعت از امیل زولا یاد کرد. البته در فرانسه، اصطلاح رمان فلسفی بیشتر از اواسط قرن بیستم است که با صراحت و به عنوان نوعی خاص از ادبیات رایج شده است؛ که از مدافعان آن ژان پل سارتر و سیمون دوبووار و تعداد زیادی از نویسندگان اواسط آن قرن بودهاند. (مجتهدی، 1387)»
سارتر و دیگر مدافعان فلسفه اگزیستانسیالیسم بیشتر از هرچیز سعی داشتند میان فلسفه و ادبیات پیوندی مستحکم ایجاد کنند. آنها بیشتر از اینکه درگیر تأملات عمیق فلسفی باشند به بهانهی تعهد قلم در دست رمانها و نمایشنامههای زیادی از خود به جای گذاشتند. به عبارت دیگر با این کار سعی داشتند که موضع فکری خود را اثبات کنند. هرچند سعی این نویسندگان برای ایجاد پیوند میان ادبیات و فلسفه آسیبهای فراوانی به هردو حوزه وارد آورد اما به هرترتیب آثار ادبی آن زمان نشاندهندهی چگونگی تأثیر اندیشههای متداول عصر جدید خصوصاً اصالت بشر و آزادی ذاتی انسان در عرصه عمل، بر پیکرهی ادبیات است. به عبارت دیگر سبک نگارش و آثار آن زمان نشاندهندهی شیوهی تفکر و اوضاع و احوال یک دورهی تاریخی به صورت کلی بوده است که خود قابل بررسی است. ثبت تفکرات فلسفی در زمانها و مکانهای مختلف بر ادبیات نشاندهندهی عمق پیوندی است که میان آن دو وجود دارد.
نتیجهگیری
بررسی مرزهای موجود میان ادبیات و فلسفه و نگاه کردن به قرابتها و شباهتهای موجود میان آن دو در ابتدا ممکن است به دلیل تفاوتهای کلی میان آن دو مشکل به نظر بیاید. اما با دقیقتر شدن متوجه خواهیم شد که اگر هم رابطهای میان ادبیات و فلسفه وجود داشته باشد آن رابطه عموم و خصوص من وجه خواهد بود. در این مقاله سعی شد به نمونههایی از ادبیات فارسی که در آن شاعر و نویسنده به فلسفه نظر داشتهاند و برای بیان افکار فلسفی خود به زبان شعر و یا نثر متوسل شدند اشاره شود. همان طور که گفته شد این کار در میان ایرانیان پیشینهای طولانی دارد این درحالی است که تنها در عصر جدید در غرب بهرهگیری از رماننویسی به بهانهی تعهد رنگ گرفته است. به صورت کلی فلسفه و ادبیات هر دو از ابزارهای اصلی فرهنگ سازی نزد انسان هستند.
فهرست منابع
ریاض شنته جبر آل بطی و حسین میرزا، نیک نام(1390). شعرهای شیخ اشراق- نگاهی به اشعار صوفیانه شهاب الدین یحیی سهروردی، شیخ اشراق، نشریهی کتاب ماه ادبیات، شمارهی164، 43-35 مجتهدی، کریم(1387). ملاحظاتی در رابطه احتمالی فلسفه و ادبیات ، نشریهی فرهنگ، شمارهی 65، 130-99