23-10-2015، 21:00
کارنامه ی شعر پارسی سرشاز از نامهایی است که ارزشی کمابیش یکسان دارند یا اگر فاصلهای از هم دارند، در حد سرمویی است. هزاران نفرند،اما از آنجا که ذهن و زمانمان محدود است، از میان این هزاران نام، چندین نام به خاطر سپرده میشود و سپس در گذر زمان و در فرایند انتقال خاطرهها از نسلهای گذشته به نسلهای آینده، مانند فرایند انتخاب طبیعی و تنازع، شماری از این نامها پررنگتر میشوند و برخی دیگر کمرنگ و کمرنگتر میشوند و سرانجام از خاطر میروند در حالیکه ارزش سرودههایشان بیش از سرمویی فاصله از نامهایی ندارد که به خاطر سپرده شدهاند. برای نمونه وحشی بافقی به خاطر سپرده میشود و شرف جهان و روزبهان صبری و ضمیری اصفهانی از خاطر میروند در حالی که ارزش کار این عده یکسان است و حتی میتوان گفت که وحشی بافقی، مقامی فروتر از آن چند نام دیگر دارد. یا فرخی و منوچهری و عنصری به یاد میمانند و غضایری رازی و عسجدی و اثیر اخسیکتی و دیگران به یاد نمیمانند در حالی که ارزش آثار این عده کمابیش یکسان است. اما ذهن و زمان ما بینهایت نیست و باید دست به انتخاب بزنیم و انتخابی که میکنیم، مانند میراثی برای نسل بعد از ما میماند که از کودکی و از دوران شکلپذیری میبیند ما بزرگترها شعر چند نفر را زمزمه میکنیم و نام آن چند نفر از کودکی در خاطرشان میماند و شعرشان و هنجار کلام و طعم سخنشان در خاطرشان جاگیر میشود و جا برای دیگران نمیگذارد، دیگرانی که گاهی میتوان دلیلی برای انتخاب نشدنشان بیابیم اما حقیقت آن است که در اغلب موارد، هیچ دلیل واضحی برای انتخاب نشدنشان وجود ندارد مگر یک دلیل و آن، گزینش ناگزیر شماری محدود و کنار نهادن ناگزیر و تاریخی جمعی بسیار بزرگ است که همه کمابیش در یک سطحند.
و یکی از بزرگنامهایی که بر اثر این گزینش ناگزیر، محکوم به فراموشی ناگزیر در خاطرات عامه شدهاست،کسی است که خواص، او را از انبیای شعر فارسی میدانند و لقب فیروزهی سبز غزل پارسی را برازندهی او دانستهاند، کسی که شعر فارسی و بویژه غزل همعصر و مابعد خود را به طرزی عمیق و تخطیناپذیر زیر تأثیر خود گرفت و تغییر داد. نامهای معدودی که از نسل او یا نسل بعدی متصل به او گزینش شدند و در خاطر ماندند، کسانی بودند که رجحان قطعی بر او ندارند و برخی از آنان مانند صائب تبریزی به صراحت، مقام وی را برتر از خود و دیگر یاران میدانستند. و این اَبَرشاعر فراموش شده کسی نیست جز نظیری نیشابوری، شاعر قرن یازدهم هجری.
زندگانی نظیری
محمدحسین نظیری نیشابوری، در نیمهی قرن دهم هجری در نیشابور متولد شد. وی در ابتدای جوانی برای آزمودن توان شاعریش، به کاشان رفت. کاشان در آن روزگار با اصفهان و قزوین، سه مرکز تجمع وقوعسرایان بودند. نظیری در کاشان در مجالس طرح شعر شرکت کرد و در عین جوانی و تازهکاری، نخبگان وقوع را مغلوب غزلهایش ساخت، مخصوصاً با غزلی که پس از نظیری، جوابگویی به آن از سنن شاعری شد، اما هیچ کس، اینگونه نازک و لطیف و صمیمی نتوانست بسراید که نظیری سرود:
فلک مزدور ایمای تو باشد
نوازد هر که را رای تو باشد
شود مجروح مغز استخوانم
سر خاری چو در پای تو باشد
نیازارم ز خود هرگز دلی را
که میترسم در او جای تو باشد
حریفی کز خرد بازیچه سازد
نگاه کارفرمای تو باشد
دو عالم نقد جان در دست دارند
به بازاری که سودای تو باشد
گل صد رنگ میروید از آن خاک
که دُردی نوش صهبای تو باشد
کدورت نیست کاخ سینهای را
که راهش بر تماشای تو باشد
نهایت نیست طومار دلی را
که عنوانش تمنای تو باشد...
و برخی از ابیات این غزل بویژه بیت : «نیازارم ز خود هرگز دلی را/ که میترسم در او جای تو باشد» زمزمهی زبانها شد به همانسان که بسیاری دیگر از ابیات نازک و عاطفهریز نظیری زمزمهی زبانهاست بیآنکه نام نظیری به یاد مانده باشد:
درس ادیب اگر بُوَد زمزمهی محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را
در قرن نهم هجری، در شرق ایران در هرات، سلاطین تیموری و در غرب ایران در تبریز، سلاطین آققویونلو، رنسانسگونهای از شعر و موسیقی و معماری و نگارگری و هنرهای ظریفه پدید آورده بودند. سنت سلاطین آققویونلو به سلاطین صفوی منتقل شد و رنسانس سلاطین تیموری هرات، با زوال دربار هرات به تیموریان هند که به عناوین بابُریان و مغول کبیر و گورکانیان هند نیز شهرت داشتند رسید. این خاندان چنان بهشتی از ادب و هنر ایرانی در هند پدید آوردند که شبیهش نه پیش از آن بود و نه پس از آن تکرار شد. تیموریان هند، هرچیزی را که نام ایرانی بر پیشانیش بود، از شعر و نثر و نگارگری و موسیقی و معماری و امیر و دبیر و وزیر و حتی زن، به گرانترین بها به هند میآوردند و نهتنها دربار شخص سلاطین تیموری هند، بلکه دربارهای متعدد استانداران آنان که کم از دربار سلاطین صفوی نبودند، محل تجمع همهگونه ایرانی شدهبود. فکر رفتن به هند و به چنگ آوردن ثروتهای افسانهای در برابر یک شعر،حتی یک شعر متوسط و ضعیف، در هر سری بود. صائب تبریزی میسراید:
همچو عزم سفر هند که در هر سر هست
فکر سودای تو در هیچ سری نیست که نیست
و این سودا به سر نظیری هم رسوخ کرد و او را از کاشان به هند کشانید. نظیری در هند به دربار عبدالرحیمخان ملقب به خانخانان از امرای جهانگیر تیموری پیوست. نه تنها شخص جهانگیر مانند دیگر سلاطین تیموری هند، همهگونه ایرانی عالم و فاضل و شاعر و هنرمند را در دربار خود گردآورده بود، بلکه تکتک امرای او نیز به نوبهی خود چنین دربار ایرانیزدهای داشتند. نظیری در دربار خانخانان به یمن مداحی خانخانان و شخص جهانگیر پادشاه، به ثروتی افسانهای دست یافت، اما این ثروت را دفینه نکرد بلکه باز، خود دربارگونهای پدید آورد و انواع و اقسام ایرانیان را در آن گردآورد و به حمایت آنان پرداخت به گونهای که نظیری را پدر و مادر ایرانیان هند میدانستند و شاید یکی از دلایل شیوع شگفتآور شیوهی شاعری نظیری، همین شاعرنوازیهای او باشد. شاعران، همانگونه که جهانگیر و امرای او را میستودند، نظیری را نیز میستودند و صله میگرفتند و چون اینبار، ممدوح خود شاعر بود، باید به شیوهای میسرودند که پسند او باشد و بدین ترتیب، سبب دیگری برای شیوع گستردهی شیوهی شاعری نظیری پیدید آمد.
نظیری نیشابوری پس از سالهای دراز توقف در هند و در حالی که در سایهی حمایتهای جهانگیر تیموری و خانخانان، همهگونه از ثروت و مکنت دنیا برخوردار بود، در سال 1021ه.ق در گجرات وفات کرد. دربارهی وفات او نوشتند که شاعران پارسیگو از مرگ او یتیم شدند.
جایگاه نظیری در شاعری
نظیری نیشابوری شاعری مؤلف و دارای شیوهی مخصوص خود است. وی همچنین شاعری جامع بود زیرا در قالبها و انواع متنوعی به عرضهی آثار پرداخته و در همهی این انواع و قالبها، پیروز و سرآمد بوده است. زمان ظهور او چندین ویژگی داشته است.نخست آنکه در آن روزگار، تازهگویی و نوگرایی، ویژگی اصلی شعر فارسی محسوب میشده. شعر فارسی، همواره شعر نو بودهاست. اطلاق عنوان شعر نو بر بخشی از شعر معاصر ما، خالی از ایراد نیست، زیرا شعر فارسی از ابتدای پیدایش، عصر به عصر در حال نو شدن و منسوخ ساختن ماقبل خود بوده است، الا در روزگار میان انقراض صفویان تا ابتدای عصر ما که به سبب هرج و مر عمومی و پسرفت کلی جامعهی ایرانی،شعر نیز در حال پسرفت و بازگشت به ماقبل خود بوده. بنابراین، شعر نو نامیدن بخشی از شعر معاصر، در تقابل با شعر بازگشتی روزگار قاجار است، وگرنه شعر فارسی همواره و همواره در حال گذر از ماقبل خود و تازه شدن بودهاست. اما در روزگار نظیری، نوگرایی، حکایتی دیگر داشت. از قرن نهم، تمایلی افراطگونه به نوگرایی در شعر پارسی پدید آمد و در قرنهای دهم و یازدهم چنان پیش رفت که همهی اجزا و ویژگیهای شعر در خدمت نوگرایی و تازهگویی قرار گرفت. در این روزگار است که اصطلاحاتی چون تازهگویی، طرز تازه، خیال خاص، روش تازه، شیوهی تازه، سخن تازه و ... در شعر پارسی رواج همهگیر یافت. افراط در تازهگویی و فدا کردن دیگر مولفههای شعری،بخشی از سبک هندی را در هند قرن یازدهم و دوازدهم هجری پدید آورد که شعر و شاعر، بیش از حد طبیعی از مخاطب خود پیش رفتند و در نتیجه، حاصل کار، قطع ارتباط شاعر و مخاطب گردید و سبک هندی از همین جا محکوم به زوال گردید.
نظیری نیشابوری نیز تازهگویی را سرلوحهی کار خود قرار داد با این تفاوت که تازهگویی را نه هدف شعر، بلکه مولفهای در خدمت ارتقای شعر قرار داد و در عین تلاش برای تازهگویی، سنتهای غربالشدهی گذشتگان را نیز در شعر خود حفظ کرد، به گونهای که تازهگویی او منجر به فاصله گرفتن شعر از مخاطبانش نشد، و پایبندی او به حفظ سنتهای غربالشدهی شعری( نه هر سنتی)، موجب شد که نظیری مبدل به شاعری پیشرو و نوگرا در عین سلامت و استحکام شعر شود، چیزی که در روزگار نوگرایی افراطی، فراموش شده بود.
نظیری نیشابوری از جهتی، تکرار بابافغانی شیرازی بود، هم از این جهت که در شعر او یک دوگانگی وجود داشت که بخشی از آن، متصل به سبک وقوع بود و بخشی دیگر منجر به سبک هندی میشد و هم به سبب مبدأ قرار گرفتن هر دو نفر برای شاعران معاصر و مابعدشان به گونهای که تأثیر غزل نظیری نیشابوری را به وضوح در معاصران وی و شاعران قرنهای پس از او میتوان مشاهده کرد تا آن حد که با زوال سبک هندی در داخل ایران، چون شاعران داخل ایران از قبیل مشتاق اصفهانی و پیروانش خواستند به آنتیتز سبک هندی روی آورند، به سراغ نظیری نیشابوری و نیمهی وقوعی شعر او رفتند. عبدالرزاق دنبلی، تذکرهنویس قرن دوازدهم هجری مینویسد که مشتاق اصفهانی و پیروان او، چون خواستند سبک صائب و کلیم و وحید و شوکت(یا همان سبک موسوم به سبک هندی) را منسوخ کنند، به سراغ نظیری نیشابوری و ضمیری اصفهانی رفتند. میدانیم که ضمیری اصفهانی شاعری صددرصد وقوعی بود و نیز بازگشت قرن دوازدهم به رهبری مشتاق اصفهانی، بازگشت به سبک وقوع بود(به خلاف بازگشت دوم که در عصر قاجار رخ داد و بازگشت به سبک عراقی و خراسانی بود) بنابراین، نظیری نیشابوری از دید عبدالرزاق دنبلی و دیگر منتقدان، شاعری وقوعی محسوب میشده، و البته این نیمی از حقیقت است و نیمی دیگر آن است که میراث شعری نظیری، مانند میراث شعری بابافغانی، حاوی یک دوگانگی بوده که یک سوی آن به سبک وقوع و سر دیگرش به سبک هندی متصل بوده است.
نظیری نیشابوری در عین حال که همهی مختصات مثبت شعر عصر صفویان و تیموریان هند را داشت، مختصاتی ویژهی خود نیز داشت که به مدد همین مختصات، مبدل به شاعری مؤلف و صاحب شیوهی مخصوص خود شد. وی همچنین متانت، سلامت و تندرستی شعر پیش از عصر صفوی را نیز حفظ کرده بود، چیزی که در شعر عصر صفوی، آرام آرام به فراموشی سپرده می-شد و هرچه شاعران در تازهگویی، بیشتر فرو میرفتند، سلامت زبان و بیان را نیز بیشتر از کف میدادند و این بیسلامتی بیش از سبک وقوع در سبک هندی مشاهده میشد به گونهای که شاعران نامآور سبک هندی از قبیل صائب تبریزی، در آزمون سلامتسنجی، کارنامهی قابل دفاعی ندارند.
نظیری نیشابوری در آن بخش میراث شعریش که وقوعی است، زبانی بسیار ساده، صمیمی،و گراینده به زبان زنده و منعطف گفتار دارد. آنچه به محض زمزمهی غزلها و قصاید نظیری خودنمایی میکند، انعطاف و سیالیت شگفتآور زبان اوست. بیان شعر او نیز بسیار ساده است و صنایع در شعر او سوار بر شعر نیستند بلکه بسیار منعطف، طبیعی و در حدی که مقاصد شعر، اقتضا میکند، حضور مییابند. شعر نظیری چه غزل و چه قصیده، از این حیث، یادآور شعر سعدی شیرازی است، هرچند که نظیری، خود اظهار میکند که به حافظ شیرازی اقتدا کرده است:
تا اقتدا به حافظ شیراز کردهایم
گردیده مقتدای دو عالم کلام ما
اما آنچه از نیمهی وقوعی شعر او برمیآید، همسویی با شعر سعدی است.
نظیری در نیمهی دیگر شعر خود، چهرهای دیگرگون دارد که برخی، آن را سبک هندی دانستهاند و حتی برخی ادیبان معاصر-تنها ادیبان معاصر- نظیری را از شمار شاعران سبک هندی دانستهاند، اما این باور تنها در قرن اخیر پیدا شده. در قرنهای پیشین(همانگونه که از عبدارزاق دنبلی نقل کردیم) نظیری را شاعر وقوعی میدانستند و نیمهی غیر وقوعی شعر او نیز دقیقاً سبک هندی نیست، بلکه شیوهای تازه است که امتداد و گسترش آن، میتواند منجر به سبک هندی شود. نظیری در این بعد از شعرش، به جای روایت کردن لحظات واقعی، فردی و صمیمی که در زندگانی عاطفی انسان رخ میدهد و موضوع سبک وقوع است، دست به باریکاندیشی و خیالپردازی میزند، اما نمیتوان این چهره از شعر نظیری را سبک هندی دانست، زیرا خیالپردازیهای نظیری در این عرصه، به خلاف شاعران سبک هندی، خیالپردازی با هدف خیالپردازی نیست، شعر در خدمت تازهگویی افراطی نیست، زبان و بیان سلامت خود را حفظ میکنند، موضوع تخیل، خود تخیل نیست، بلکه اغلب ، روایت کردن همان لحظات فردی، واقعی و صمیمی عاطفه است که منجر به سبک وقوع میشود. از یکهتازی تمثیل و بویژه اسلوب معادله هم که مختصهی بارز و چشمگیر سبک هندی است، خبری نیست. بنابراین، نظیری در این عرصه از شعرش نیز، به رغم محور قرار دادن باریکاندیشی و خیالپروری،گراینده به سبک وقوع است و نمیتوان او را دقیقاً شاعر سبک هندی دانست.
مختصات شیوهی نظیری
گفتیم که نظیری، عموم مختصات مثبت شعر روزگار صفوی را به علاوهی برگزیدهای از سنن گذشتهی شعر و نیز برخی افزودههای خاص خود را داشته است. اما کدام گروه از ویژگیها بوده که شیوهی ویژهی نظیری را پدید آورده و موجب شده که او را شاعری مؤلف و از انبیای شعر پارسی بدانند. همامیزی کدامویژگیها موجب شده که شاعران معاصر نظیری و شاعران پس از او زیر سیطرهی شعر او بروند به گونهای که ردپای غزلهای نظیری در دیوان معاصران وی و شاعران پس از او به وفور دیده شود و بالاخره چه عناصری موجب شده که ابرشاعری چون صائب، نظیری را برتر از خود و دیگر غولهای عصر صفوی بداند:
صائب چه خیال است شوی همچو نظیری
عُرفی به نظیری نرسانید سخن را!
به نظر میرسد که همامیزی حساب شده و موفق ویژگیهای ذیل، نظیری را در جایگاهی بلامنازع قرار داد و او را صاحب شیوهای خاص خود ساخت که موجب رشک شاعران همعصر و پس از او گردید:
1. سلامت زبان: مولفهای که پس از حافظ شیرازی، از شعر فارسی رخت بربست. بابافغانی آن را احیا کرد و چون سلامت زبان، منسوخ شده بود، تا مدتها هر شعر عجیب و غریب را فغانیانه مینامیدند! برخی دیگر از شاعران صفوی از جمله امیدی تهرانی، تلاش بسیار برای احیای آن کردند و به همین سبب، منتقدان آن عصر میگفتند که امیدی تهرانی به شیوهی باستانیان شعر میسرود!(قطعاً به این سبب که سلامت زبان در قرن نهم و مابعد آن، منسوخ شده بود و آن را متعلق به اعصار دوردست باستان میدانستند!) و سرانجام نظیری بود که به طور پایهای، به سلامت زبان روی آورد بیآنکه شعر او را باستانی بدانند، زیرا شعر نظیری، تلفیقی حساب شده از همهی بایستههای شعری و از جمله تازهگویی در عین حفظ سنن شعری بود.
2. گرایش مثبت و سالم نظیری به زبان زندهی گفتار به خلاف رویکرد عمومی عصر صفوی به این گونه از زبان که موجب انهدام سلامت زبان شدهبود،اما گرایش نظیری به زبان گفتار، در عین حفظ سلامت زبان بود. این رویکرد سالم و سنجیده، موجب انعطافپذیری، سیالیت و صمیمیت فوقالعادهی زبان شعری نظیری چه در غزل و چه در قصیده شد.این انعطاف، سیالیت و صمیمیت شگفتیآور، منحصر به خود نظیری بود و شاید در غزلهای سعدی نیز این حد از انعطاف و سیالیت در عین صمیمیت را نتوان یافت:
نهایت نیست طومار دلی را
که عنوانش تمنای تو باشد
کدورت نیست کاخ سینهای را
که راهش بر تماشای تو باشد
نیازارم ز خود هرگز دلی را
که میترسم در او جای تو باشد
علامه شبلی نعمانی،ادیب نامآور هندی در مجموعهی عظیم شعرالعجم، برگ برندهی گروهی از شاعران را که سعدی شیرازی، امیرخسرو دهلوی و نظیری نیشابوری در رأس آنان قرار دارند، مولفهای با عنوان «محاورهبندی» خوانده است. محاورهبندی، بهرهوری از زبان گفتار است که موجب صمیمت و انعطاف و سیالیت زبان شعر میشود و علامه شبلی نعمانی بر آن است که علت صمیمت فوقالعادهای که در شعر این گروه هست(از شعر هم همین صمیمیت انتظار میرود) همین محاورهبندی است. در شعر امیرخسرو دهلوی، به سبب هندی بودن این شاعر، محاورهبندی به کاربرد ترکیبات و جملاتی منجر شده که متعلق به زبان فارسی عام نیست و بیشتر به گویش هندی زبان فارسی تعلق دارد.
3. جوش سخن: بنا به تحلیل علامه شبلی نعمانی در کتاب شعرالعجم، برخی اشعار را که میخوانیم، احساس میکنیم که مغز کار کرده تا این اشعار پدید آیند مثل شعر حافظ یا بیشتر از او شعر خاقانی و انوری.این گونه از اشعار هنگامی که خوانده میشوند نیز یا تماماً با مغز دریافت میشوند یا با ترکیبی از مغز و قلب. اما در برخی دیگر از اشعار، حتی اگر مغز بوده که شعر را ساخته، کارکرد مغز، به چشم نمیآید. شعر چنان به درون مخاطب سیلان میکند که انگار موجودی در سیلان و جوشش بیوقفه و پرحرارت است، درست مانند آنچه در خواندن غزلیات شمس یا غزلیات سعدی احساس میشود. شعر نظیری نیز مصداقی برای جوش سخن است و هنگامی که شعر او مخصوصاً غزلهایش زمزمه میشود، سیلان و جوشش پرحرارت را احساس میکنیم:
یادت به خیر باد که در گریههای گرم
شوقی که از خودم برهانی نهادهای
ارزان مکن کرشمهی خوبی که در دلم
ذوقی که بیش از آن نتوانی نهادهای
شاعران وقوعی عموماً در پی ثبت لحظات واقعی، فردی و صمیمی عاطفیاند، اما در اغلب موارد، روایتهایشان فاقد جوش سخن است و این موجب نقض غرض میشود. از یک سو میخواهند از عاطفهی سیال و پرحرارت بگویند و از سوی دیگر زبان و طرز بیانشان فاقد حرارت و جوشش است. یا با مغز تلاش کردهاند که لحظات عاطفی را در پوستهی زبان، جا کنند و یا نارسایی و عدم سلامت زبان، مخل جوش سخنشان شده است. در نیمه ی دیگر شعر عهد صفوی یعنی سبک هندی نیز چون موضوع شعر، خیالورزی است و به ظواهر کار و نحوه اجرا نیز توجه کافی نمی شود، اساساً از جوش سخن و حرارت شعر، خبری نیست و اگر در میراث سبک هندی، شعر پرحرارت و دارای جوش و جوشش دیده شود، خلاف قاعده و اصل است.در این میان،تنها نظیری است که با پیروزی کامل، لحظات فردی و واقعی عاطفه را با زبانی منعطف و سیال و با جوشش و حرارتی سوزنده بیان میکند.
4. روایت فردیترین،واقعیترین و صمیمیترین لحظات عاطفی زندگانی بشر: شعر کلاسیک عاشقانهی فارسی داری یک ویژگی اصلی است. عشق در این گونه از شعر، عبارت از قواعد کلی و جهانشمول عشق است نه ثبت لحظات پر تب و تاب عشق واقعی و لحظات واقعی، فردی و صمیمی عاشقانه. در شعر عاشقانهی کلاسیک، معشوق، فاقد فردیت است و مثالی برای نوع معشوق است نه یک معشوق واقعی و ملموس. احوال او نیز واقعی، فردی و در نتیجه صمیمی نیست، بلکه احوالی عام وقاعدهگونه است. بنابراین، چنین عشقی، در زمین و در جهان واقعی اطرافمان اتفاق نمیافتد، بلکه عشقی مثالی است که باید اتفاق بیفتد یا آنکه در جهانی مثالی و جدا از جهان واقعی و زمینی رخ میدهد. نمونهی این عشق را در غزل سبک عراقی مییابیم که عشق و عرفان به هم گره میخورند و معشوق مبدل به موجودی مثالی و ایدهآل میشود و احوال او با عاشق هم مثالی، کلی، جهانشمول و مجرد از جهان واقع است. اما سعدی(غزل او را با غزل حافظ مقایسه کنید) و امیرخسرو دهلوی، این حلقه را میشکنند و به روایت لحظات فردی و واقعی و در نتیجه صمیمی زندگانی عاطفی روی میآورند. شکل کامل این گونه عشق، به سبک وقوع منجر میشود که دقیقاً به سبب روایت کردن لحظات واقعی عشق، سبک وقوع نام میگیرد. نظیری نیز به مانند دیگر وقوعیان، در پی ارائه کردن لحظاتی واقعی و فردی و صمیمی از زندگانی عاطفی انسان است و این لحظات، هنگامی که با جوش سخن، صمیمیت و سیالیت زبان و محاورهبندی خاص نظیری گره میخورد و عدم سلامت زبان و اغلاط زبانی نیز مخل ماجرا نمیشود، ترکیبی سحرآمیز را رقم میزند که هر خوانندهای میتواند پارههایی از زندگانی خود را در آن بیابد. این یکی دیگر از رازهایی است که موجب میشود شعر نظیری، مخاطبان خود را مغلوب و اسیر خود سازد.
5. ویژگی دیگری که برگ برندهی نظیری و ویژگی منحصر به فرد او دانسته شده، ملموس کردن عواطف و احساسات است به گونهای که فردیترین و عمیقترین لحظات عاطفی که قابل به اشتراکگذاری با دیگران نیست، از طریق این شگرد نظیری، ملموس و قابل لمس می-شود و نظیری میتواند این لحظات کاملاً فردی را به اشتراک بگذارد و مخاطب نیز میتواند با این لحظات، سهیم شود. نظیری استاد تجسیم و حسیسازی مفاهیم و احساسات است. فرض کنید که بخواهیم از یک انسان خشمگین سخن بگوییم. میتوانیم بگوییم که او خیلی خیلی خشمگین بود و میتوانیم بگوییم که ابروهای او به هم گرهخورده بود، مشتهایش را به هم میفشرد، خون در چشمهایش موج میزد و لبانش را میجوید. در فرض نخست، از خشم تنها سخن گفتهایم اما در مورد دوم، خشم را بازی کردهایم. چگونه؟ در حقیقت خشم را که یک مفهوم است،به عناصر تصویری و قابل رویت و لمسپذیر ارجاع دادهایم. مفاهیم، مقولات ذهنی و مافیالضمیرند و قابل به اشتراکگذاری نیستند، اما تصاویر، مقولات مرئی و لمسپذیرند و در نتیجه قابل به اشتراکگذاریاند. بنابراین اگر مفاهیمی از قبیل خشم، عاطفه، احساس، عشق، انتظار، هیجان و ... را توصف کنیم، امکان به اشتراکگذاری آنها و سهیم شدن مخاطب در درک آنها را کاهش دادهایم، اما اگر آنها را تصویری کنیم و به مقولات مرئی و ملموس ارجاع دهیم، بیشترین امکان مشارکت مخاطب در درک آنها را فراهم آوردهایم. اینگونه، مخاطب در بیشترین حد ممکن میتواند این مقولات را دریافت کند و با گوینده متحد و سهیم شود.علامه شبلی نعمانی و دیگر منتقدان، برگ برندهی نظیری نیشابوری و مهمترین ویژگی شعر او را همین ملومس کردن احساسات و عواطف عنوان کردهاند. موضوع اصلی شعر نظیری، عواطف و احساشات فردی و واقعی بشر است، اما شگرد منحصر به فرد او که به اندازهی او در شعر هیچ شاعر دیگری دیده نشده است، همین ملموس کردن احساسات و عواطف است به گونهای که احساسات و عواطفی که در شعر نظیری موج میزند، در عین اینکه در سرحد فردیت و خصوصیت است، کاملاً اشتراکپذیر است و مخاطب میتواند به طور کامل در درک آنها، سهیم شود. سبک عراقی، بر آن است که از پدیدههای عینی و ملموس، تعابیر ذهنی و ناملموس ارائه دهد و به همین سبب است که به جای روایت کردن لحظات فردی، واقعی و صمیمی عشق و عاطفه، به بیان کردن قواعد مثالی و عام و کلی عشق منجر میشود. گل و بلبل، شمع و پروانه، عاشق و معشوق، ذره و آفتاب، در سبک عراقی ارزش در خود و تصویری و ملموس ندارند بلکه پایههایی اند برای بیان قواعد مثالی و عام عشق. در مقابل در سبک خراسانی پدیدههای ملموس و تصویری به نحو ملموس و تصویری روایت میشوند و گل و بلبل، ذره و آفتاب و شمع و پروانه، خودشان هستند که با دقت تمام، تصویر میشوند. اما شگرد نظیری هیچ کدام این دو نیست. نظری نه بر آن است که امور ملموس را انتزاعی و مجر کند و نه بر آن است که امور ملموس را به نحو ملموس، تصویر کند. نظیری بر آن است آنچه را که اساساً تصویری نیست، یعنی تب و تاب عشق و لحظات عاطفی و هیجانات عشق را به تصویر بکشد و ملموس کند. بدین وسیله، درونیترین و فردیترین وقایع عاطفی بشر را ملموس میکند و به اشتراک میگذارد. ملموس کردن مفاهیم و احساسات، ویژگی منحصر به فرد شعر نظیری دانسته شده و اگر نظیری میتواند از خصوصیترین، صمیمیترین احساسات بشری سخن بگوید و بشر را در این احساسات شریک و سهیم سازد، رازش در همین شگرد شگفتآور است. وقتی که نمونههای شعر نظیری را در ادمهی این مقاله مرور کنید، دقت کنید که او با چه توفیقی توانسته احساسات فردی و خصوصی را به ملموسترین شکل ممکن بیان کند.
6. بیرون آمدن از مضایق: یکی از آزمونهای توانایی شاعر را بیرون آمدن از مضایق دانستهاند. گاه پیش میآید که قافیه و ردیف نخستین مصرع به گونهای است که خواننده گمان نمیبرد شاعر بتواند شعر خود را پیش ببرد و ظرف دو سه بیت، شعر تنزل میکند و با ابیاتی سست و نامربوط مواجه میشویم. برای نمونه به این غزل معروف شهریار تبریزی توجه کنید:
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آیی که نیستم
در دو سه بیت نخست، شاعر با توفیقی چشمگیر، پروژهی شعری خود را پیش میبرد اما از میانهی غزل، با ابیاتی سست مواجه میشویم که هیچ نسبتی با آغاز غزل ندارند و سبب، قافیه است که شعر را در میانهی کار به زیر کشیده است. این مضیق، مضیق طولی است که شاعر را در طول شعر به زانو در میآورد. شاعران عصر صفوی و بویژه شاعران وقوعی برای مواجهه با این مضیق، چاره را در کوتاه گرفتن طول شعر دیدهاند و به همین سبب است که غزل پنج بیتی در شعر صفوی و بویژه در غزل وقوعی، رایج شده است. اما یک مضیق عرضی هم داریم که شاعر در پی به شعر کشیدن مضمون یا موضوعی است که مخاطب در مواجهه با آغاز بیت، گمان نمیبرد که شاعر بتواند این بیت را به قافیهای مناسب برساند و ختم به خیر کند.این مضیق، عرضی است و بیشتر گریبانگیر شاعران سبک هندی است. شاعران سبک هندی برای مواجهه با مضیق عرضی، اغلب ناچار به دستکاری وسیع در ترتیب ارکان زبان میشوند و با هدف به شعر کشیدن مضمونی که برگزیدهاند، زبان شعر را به انهدام میکشند و حتی بزرگانی چون صائب تبریزی نیز جابهجا زبان شعری خود را برای بیرون آمدن از مضیق عرضی، به انهدام کامل کشیدهاند.
اما نظیری نیشابوری را استاد بیرون آمدن از مضایق دانستهاند چه در طول شعر و چه در عرض آن. در طول شعر، گاه با مشاهدهی موسیقی کناری مصرع نخست(قافیه+ ردیف) گمان میبریم که میهمان شعری کوتاه خواهیم بود اما نظيری، با استادی کامل، پروژهی خود را تا ده ها بیت، ادامه میدهد. در مضیق عرضی نیز به ندرت میتوان بیتی را در دیوان نظری یافت که مضمون و درونمایهی بیت، فاقد تناسب با صورت و زبان و بیان باشد و بیآنکه نظیری ناچار به دستکاری وسیع در ارکان زبان شود، مضمون مدنظر خود را با توفیق کامل به قافیه و ردیف پیوند میزند و در عین حال، سلامت زبان، تناسب بیان، و سیالیت و صمیمیت ویژهی خود را حفظ میکند.
و سخن آخر اینکه نظیری، شاعری جامع است و این ویژگی در قرون متأخر، کمیاب میشود. تا پیش از ظهور حافظ شیرازی، با ابرشاعرانی مواجه میشویم که اغلب، شاعران جامعند، یعنی در همه یا اغلب عرصههای شعر و حتی در نثر، آثار موفقی از خود به جانهادهاند، مانند رودکی، سنایی و سعدی. اما ظهور حافظ، ختم روزگار شاعران جامع است. توفیق شگرف و یکطرفهی حافظ در عرصهی غزل، موجب تمرکز اغلب شاعران پس از او بر غزلسرایی برای تکرار توفیق حافظ در عرصهی سرایش غزل بود. این تمرکز منجر به تکرار توفیقی شبیه توفیق حافظ نشد و در عوض، ویژگی جامعیت را از شاعران پارسیگو گرفت. جامی را در شاعران پس از حافظ باید یک استثنا دانست که در همهی انواع سخن، توان خود را آزمود اما جامعیت او نیز تنها در حد ایجاد تنوع و تعدد منحصر شد وگرنه جامی در هیچ کدام از عرصههایی که وارد شد، نتوانست به کمال بایستهای که شاعران جامعی چون سنایی و سعدی داشتند، واصل شود. پس از آن نیز جامعیت به طور جدی و گریزناپذیری از شعر فارسی کنار رفت. اما نظیری نیشابوری، کماکان چهرهی شاعری جامع را از خود بروز داد. نظیری را فیروزهی سبز غرل فارسی خواندهاند اما او در دیگر عرصههای شاعری نیز توفیقات بلامنازعی داشت. ترجیعبند معروف او موفقترین نمونهی ترجیعبند پس از ترجیعبند معروف سعدی است:
آوخ که ز دل قرار برگشت
برگشت جهان چو یار برگشت
در دیدهی خویش عزتش نیست
هر کز در دوست خوار برگشت...
متخصصان غزلسرایی-حتی جناب حافظ شیراز- اغلب قصایدی نیز سرودهاند اما همواره در بررسی قصاید این دسته از شاعران، این نکته هم یادآوری میشود که این شاعران، غزلسرایند و در قصیده انتظاری از آنان نمیرود. اما نظیری نیشابوری قصایدش را نیز با همان میزان توفیق غزلهایش میسراید، با زبانی صمیمی و سالم و در سرحد شاعرانگی:
ز هنر به خود نگنجم چو به خم میِ مغانی
بدرد لباس بر تن چو بجوشدم معانی
ملکا به فضل و همت، من و تو چرا ننازیم
نه مرا عوض نه قیمت، نه تو را بدل نه ثانی
تو ز من مدیح خواهی، به سخن فرو نمانم
ز تو من نوال خواهم، به کرم فرو نمانی...
همه دُر به بحر ریزم ز عطای خانخانان
که محیط، کشتیم را نکشد ز بس گرانی
همه عیش این جهانی ز عنایت تو دیدم
چه شود اگر ببینم ز تو زاد آن جهانی...
بجز این دعا نگویم که جز این ریاست دیگر
که به مقصدت رساند چو به مقصدم رسانی
******
نمونههایی از شعر نظیری
درس ادیب اگر بود زمزمهی محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را
*****
مردانه قماری كن دستی به دو عالم زن
برگی كه نهی كم نه نقشی كه زنی كم زن
هر دم چو فلك لعبی از پرده برون آری
این شعبده یك سو نه وین معركه بر هم زن
گر مهر نهی بر دل از شوق پیاپی نه
ور قفل زنی بر لب از رطل دمادم زن
بینایی جان خواهی شمشیر به تارك زن
آگاهی ِ دل خواهی الماس به مرهم زن
تو بهر چه خاموشی كز هیچ نیندیشی؟
من پاس ِ گهر دارم، غواص نهای، دم زن
ایمان ز یقین خیزد، از هرچه به شك باشی
در آتش ِ حرمان بین یا بر محك ِ غم زن
مومن نتوان گفتن عاشق كه مجاهد نیست
رو بوسه چو سربازان بر طرّهی پرچم زن
شادیّ و غم عاشق توأم به زمین آیند
تخت از پی سور ما در حلقهی ماتم زن
ما جان به هوای تو دادیم در این گلشن
بر هستی ما دامن چون باد به شبنم زن
تا عذر ِ گنه گوید آن روی ِ بهشتی را
خالی دگر از عصیان بر جبههی آدم زن
گر كعبه هوس دارد احرام رخت بندد
چون خال زنخدانت گو غوطه به زمزم زن
جانی است نظیری را بیمار ِ لب و چشمت
یا شربت ِ نافع ده یا ضربت ِ محكم زن
به دلِ شکسته دارم گله بینهایت از تو
به کدام امیدواری نکنم شکایت از تو
******
هر كه نوشید می عشق تو نسیانش نیست
و آن كه محو تو شد اندیشهی حرمانش نیست
دل به حسن تو مقیّد شد و جاوید بماند
كه ز فكر تو برون آمدن آسانش نیست
تا به كی فكر توان كرد و سخن تازه نوشت
قصهی عشق حدیثی ست كه پایانش نیست
هیچ كس نامه ی سربسته ی ما فهم نكرد
نه همین خاتمهاش نیست كه عنوانش نیست
از دلم ره به دلت عشق نمودهست و خوشم
كه به این خانه دری هست كه دربانش نیست
راه ِ دیگر به سوی كعبهی اعرابی هست
كه غم از سرزنش خار مغیلانش نیست
سایهی نامه ی تو بال هما میداند
هدهد ما كه سر تاج سلیمانش نیست
مرد تاجر كه ز غربت به وطن میآید
تحفهای خوبتر از نامه ی اخوانش نیست
بس كه از دقت فهم تو نظیری بگداخت
نكتهای نیست كه آمیخته با جانش نیست
*******
سوی این بادیه هرگز نوزیدهست نسیم
سینه بر برق گشاییم و جگر تازه کنیم
*******
سبزهی عیش ز بوم و بر هجران مطلب
نیشکر حاصل مصر است، ز کنعان مطلب
******
سبزهی عیش ز بوم و بر هجران مطلب
نیشكر حاصل مصر است ز كنعان مطلب
در دیاری كه سجود خم ابرو رسم است
غیر ِ محراب كج و قبلهی ویران مطلب
فرض و سنت به تماشای تو از یادم رفت
پرده بر روی فكن یا ز من ایمان مطلب
بعد از آن كز چه نسیان به درم آوردی
پیش گرگم فكن و قیمتم ارزان مطلب
مهر، كین نیست كه هر جا طلبی یافت شود
آنچه هرگز نسپردند به دوران مطلب
لخت دل قوت كن و شكرّ احباب مخواه
دود دل سرمه كن و كحل صفاهان مطلب
آب حیوان ز كف دُردكشان میجوشد
گو خضر دشت مپیمای و بیابان مطلب
همه از كاهش احباب به خویش افزایند
قیمت یاری از این خویشفروشان مطلب
جلوه از حوصله بیش است نظیری هشدار
كشتی نوح نشد ساخته طوفان مطلب
*****
بگذر از عشق، که نه راه و نه گام است این جا
دل به حسرت نه و بس، کار تمام است این جا
*****
یادت به خیر باد که در گریههای گرم
شوقی که از خودم برهانی نهادهای
ارزان مکن کرشمهی خوبی که در دلم
ذوقی که بیش از آن نتوانی نهادهای
******
ز فرق تا قدمش هر کجا که مینگرم
کرشمه دامن دل میکشد که جا اینجاست
*****
تو آفریدهی روحی ز جنس خاک نهای
به صدر جای تو شاید، ز آستان برخیز
******
فراغ خاطر از سیر و سفر جستم، نشد حاصل
غم غربت فراهم کردم و سوی وطن بردم
******
ساقی صلای عام است، کاری به کام گردان
دامان خُم فراخ است، دوری تمام گردان
ما و دل اندرین شهر، چون حسن تو غریبیم
او را عزیز کردی، ما را غلام گردان
بی کیمیای مستی، تبدیل غم محال است
یا می حلال فرما یا غم حرام گردان
بی تو به تلخکامی شبها به روز کردیم
با ما به شادمانی یک روز شام گردان
******
چه خوش است از دو یکدل سر حرف باز کردن
سخن گذشته گفتن گلهی دراز کردن
نه چنان گرفتهای جا به میان جان شیرین
که توان تو را و جان را ز هم امتیاز کردن
و یکی از بزرگنامهایی که بر اثر این گزینش ناگزیر، محکوم به فراموشی ناگزیر در خاطرات عامه شدهاست،کسی است که خواص، او را از انبیای شعر فارسی میدانند و لقب فیروزهی سبز غزل پارسی را برازندهی او دانستهاند، کسی که شعر فارسی و بویژه غزل همعصر و مابعد خود را به طرزی عمیق و تخطیناپذیر زیر تأثیر خود گرفت و تغییر داد. نامهای معدودی که از نسل او یا نسل بعدی متصل به او گزینش شدند و در خاطر ماندند، کسانی بودند که رجحان قطعی بر او ندارند و برخی از آنان مانند صائب تبریزی به صراحت، مقام وی را برتر از خود و دیگر یاران میدانستند. و این اَبَرشاعر فراموش شده کسی نیست جز نظیری نیشابوری، شاعر قرن یازدهم هجری.
زندگانی نظیری
محمدحسین نظیری نیشابوری، در نیمهی قرن دهم هجری در نیشابور متولد شد. وی در ابتدای جوانی برای آزمودن توان شاعریش، به کاشان رفت. کاشان در آن روزگار با اصفهان و قزوین، سه مرکز تجمع وقوعسرایان بودند. نظیری در کاشان در مجالس طرح شعر شرکت کرد و در عین جوانی و تازهکاری، نخبگان وقوع را مغلوب غزلهایش ساخت، مخصوصاً با غزلی که پس از نظیری، جوابگویی به آن از سنن شاعری شد، اما هیچ کس، اینگونه نازک و لطیف و صمیمی نتوانست بسراید که نظیری سرود:
فلک مزدور ایمای تو باشد
نوازد هر که را رای تو باشد
شود مجروح مغز استخوانم
سر خاری چو در پای تو باشد
نیازارم ز خود هرگز دلی را
که میترسم در او جای تو باشد
حریفی کز خرد بازیچه سازد
نگاه کارفرمای تو باشد
دو عالم نقد جان در دست دارند
به بازاری که سودای تو باشد
گل صد رنگ میروید از آن خاک
که دُردی نوش صهبای تو باشد
کدورت نیست کاخ سینهای را
که راهش بر تماشای تو باشد
نهایت نیست طومار دلی را
که عنوانش تمنای تو باشد...
و برخی از ابیات این غزل بویژه بیت : «نیازارم ز خود هرگز دلی را/ که میترسم در او جای تو باشد» زمزمهی زبانها شد به همانسان که بسیاری دیگر از ابیات نازک و عاطفهریز نظیری زمزمهی زبانهاست بیآنکه نام نظیری به یاد مانده باشد:
درس ادیب اگر بُوَد زمزمهی محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را
در قرن نهم هجری، در شرق ایران در هرات، سلاطین تیموری و در غرب ایران در تبریز، سلاطین آققویونلو، رنسانسگونهای از شعر و موسیقی و معماری و نگارگری و هنرهای ظریفه پدید آورده بودند. سنت سلاطین آققویونلو به سلاطین صفوی منتقل شد و رنسانس سلاطین تیموری هرات، با زوال دربار هرات به تیموریان هند که به عناوین بابُریان و مغول کبیر و گورکانیان هند نیز شهرت داشتند رسید. این خاندان چنان بهشتی از ادب و هنر ایرانی در هند پدید آوردند که شبیهش نه پیش از آن بود و نه پس از آن تکرار شد. تیموریان هند، هرچیزی را که نام ایرانی بر پیشانیش بود، از شعر و نثر و نگارگری و موسیقی و معماری و امیر و دبیر و وزیر و حتی زن، به گرانترین بها به هند میآوردند و نهتنها دربار شخص سلاطین تیموری هند، بلکه دربارهای متعدد استانداران آنان که کم از دربار سلاطین صفوی نبودند، محل تجمع همهگونه ایرانی شدهبود. فکر رفتن به هند و به چنگ آوردن ثروتهای افسانهای در برابر یک شعر،حتی یک شعر متوسط و ضعیف، در هر سری بود. صائب تبریزی میسراید:
همچو عزم سفر هند که در هر سر هست
فکر سودای تو در هیچ سری نیست که نیست
و این سودا به سر نظیری هم رسوخ کرد و او را از کاشان به هند کشانید. نظیری در هند به دربار عبدالرحیمخان ملقب به خانخانان از امرای جهانگیر تیموری پیوست. نه تنها شخص جهانگیر مانند دیگر سلاطین تیموری هند، همهگونه ایرانی عالم و فاضل و شاعر و هنرمند را در دربار خود گردآورده بود، بلکه تکتک امرای او نیز به نوبهی خود چنین دربار ایرانیزدهای داشتند. نظیری در دربار خانخانان به یمن مداحی خانخانان و شخص جهانگیر پادشاه، به ثروتی افسانهای دست یافت، اما این ثروت را دفینه نکرد بلکه باز، خود دربارگونهای پدید آورد و انواع و اقسام ایرانیان را در آن گردآورد و به حمایت آنان پرداخت به گونهای که نظیری را پدر و مادر ایرانیان هند میدانستند و شاید یکی از دلایل شیوع شگفتآور شیوهی شاعری نظیری، همین شاعرنوازیهای او باشد. شاعران، همانگونه که جهانگیر و امرای او را میستودند، نظیری را نیز میستودند و صله میگرفتند و چون اینبار، ممدوح خود شاعر بود، باید به شیوهای میسرودند که پسند او باشد و بدین ترتیب، سبب دیگری برای شیوع گستردهی شیوهی شاعری نظیری پیدید آمد.
نظیری نیشابوری پس از سالهای دراز توقف در هند و در حالی که در سایهی حمایتهای جهانگیر تیموری و خانخانان، همهگونه از ثروت و مکنت دنیا برخوردار بود، در سال 1021ه.ق در گجرات وفات کرد. دربارهی وفات او نوشتند که شاعران پارسیگو از مرگ او یتیم شدند.
جایگاه نظیری در شاعری
نظیری نیشابوری شاعری مؤلف و دارای شیوهی مخصوص خود است. وی همچنین شاعری جامع بود زیرا در قالبها و انواع متنوعی به عرضهی آثار پرداخته و در همهی این انواع و قالبها، پیروز و سرآمد بوده است. زمان ظهور او چندین ویژگی داشته است.نخست آنکه در آن روزگار، تازهگویی و نوگرایی، ویژگی اصلی شعر فارسی محسوب میشده. شعر فارسی، همواره شعر نو بودهاست. اطلاق عنوان شعر نو بر بخشی از شعر معاصر ما، خالی از ایراد نیست، زیرا شعر فارسی از ابتدای پیدایش، عصر به عصر در حال نو شدن و منسوخ ساختن ماقبل خود بوده است، الا در روزگار میان انقراض صفویان تا ابتدای عصر ما که به سبب هرج و مر عمومی و پسرفت کلی جامعهی ایرانی،شعر نیز در حال پسرفت و بازگشت به ماقبل خود بوده. بنابراین، شعر نو نامیدن بخشی از شعر معاصر، در تقابل با شعر بازگشتی روزگار قاجار است، وگرنه شعر فارسی همواره و همواره در حال گذر از ماقبل خود و تازه شدن بودهاست. اما در روزگار نظیری، نوگرایی، حکایتی دیگر داشت. از قرن نهم، تمایلی افراطگونه به نوگرایی در شعر پارسی پدید آمد و در قرنهای دهم و یازدهم چنان پیش رفت که همهی اجزا و ویژگیهای شعر در خدمت نوگرایی و تازهگویی قرار گرفت. در این روزگار است که اصطلاحاتی چون تازهگویی، طرز تازه، خیال خاص، روش تازه، شیوهی تازه، سخن تازه و ... در شعر پارسی رواج همهگیر یافت. افراط در تازهگویی و فدا کردن دیگر مولفههای شعری،بخشی از سبک هندی را در هند قرن یازدهم و دوازدهم هجری پدید آورد که شعر و شاعر، بیش از حد طبیعی از مخاطب خود پیش رفتند و در نتیجه، حاصل کار، قطع ارتباط شاعر و مخاطب گردید و سبک هندی از همین جا محکوم به زوال گردید.
نظیری نیشابوری نیز تازهگویی را سرلوحهی کار خود قرار داد با این تفاوت که تازهگویی را نه هدف شعر، بلکه مولفهای در خدمت ارتقای شعر قرار داد و در عین تلاش برای تازهگویی، سنتهای غربالشدهی گذشتگان را نیز در شعر خود حفظ کرد، به گونهای که تازهگویی او منجر به فاصله گرفتن شعر از مخاطبانش نشد، و پایبندی او به حفظ سنتهای غربالشدهی شعری( نه هر سنتی)، موجب شد که نظیری مبدل به شاعری پیشرو و نوگرا در عین سلامت و استحکام شعر شود، چیزی که در روزگار نوگرایی افراطی، فراموش شده بود.
نظیری نیشابوری از جهتی، تکرار بابافغانی شیرازی بود، هم از این جهت که در شعر او یک دوگانگی وجود داشت که بخشی از آن، متصل به سبک وقوع بود و بخشی دیگر منجر به سبک هندی میشد و هم به سبب مبدأ قرار گرفتن هر دو نفر برای شاعران معاصر و مابعدشان به گونهای که تأثیر غزل نظیری نیشابوری را به وضوح در معاصران وی و شاعران قرنهای پس از او میتوان مشاهده کرد تا آن حد که با زوال سبک هندی در داخل ایران، چون شاعران داخل ایران از قبیل مشتاق اصفهانی و پیروانش خواستند به آنتیتز سبک هندی روی آورند، به سراغ نظیری نیشابوری و نیمهی وقوعی شعر او رفتند. عبدالرزاق دنبلی، تذکرهنویس قرن دوازدهم هجری مینویسد که مشتاق اصفهانی و پیروان او، چون خواستند سبک صائب و کلیم و وحید و شوکت(یا همان سبک موسوم به سبک هندی) را منسوخ کنند، به سراغ نظیری نیشابوری و ضمیری اصفهانی رفتند. میدانیم که ضمیری اصفهانی شاعری صددرصد وقوعی بود و نیز بازگشت قرن دوازدهم به رهبری مشتاق اصفهانی، بازگشت به سبک وقوع بود(به خلاف بازگشت دوم که در عصر قاجار رخ داد و بازگشت به سبک عراقی و خراسانی بود) بنابراین، نظیری نیشابوری از دید عبدالرزاق دنبلی و دیگر منتقدان، شاعری وقوعی محسوب میشده، و البته این نیمی از حقیقت است و نیمی دیگر آن است که میراث شعری نظیری، مانند میراث شعری بابافغانی، حاوی یک دوگانگی بوده که یک سوی آن به سبک وقوع و سر دیگرش به سبک هندی متصل بوده است.
نظیری نیشابوری در عین حال که همهی مختصات مثبت شعر عصر صفویان و تیموریان هند را داشت، مختصاتی ویژهی خود نیز داشت که به مدد همین مختصات، مبدل به شاعری مؤلف و صاحب شیوهی مخصوص خود شد. وی همچنین متانت، سلامت و تندرستی شعر پیش از عصر صفوی را نیز حفظ کرده بود، چیزی که در شعر عصر صفوی، آرام آرام به فراموشی سپرده می-شد و هرچه شاعران در تازهگویی، بیشتر فرو میرفتند، سلامت زبان و بیان را نیز بیشتر از کف میدادند و این بیسلامتی بیش از سبک وقوع در سبک هندی مشاهده میشد به گونهای که شاعران نامآور سبک هندی از قبیل صائب تبریزی، در آزمون سلامتسنجی، کارنامهی قابل دفاعی ندارند.
نظیری نیشابوری در آن بخش میراث شعریش که وقوعی است، زبانی بسیار ساده، صمیمی،و گراینده به زبان زنده و منعطف گفتار دارد. آنچه به محض زمزمهی غزلها و قصاید نظیری خودنمایی میکند، انعطاف و سیالیت شگفتآور زبان اوست. بیان شعر او نیز بسیار ساده است و صنایع در شعر او سوار بر شعر نیستند بلکه بسیار منعطف، طبیعی و در حدی که مقاصد شعر، اقتضا میکند، حضور مییابند. شعر نظیری چه غزل و چه قصیده، از این حیث، یادآور شعر سعدی شیرازی است، هرچند که نظیری، خود اظهار میکند که به حافظ شیرازی اقتدا کرده است:
تا اقتدا به حافظ شیراز کردهایم
گردیده مقتدای دو عالم کلام ما
اما آنچه از نیمهی وقوعی شعر او برمیآید، همسویی با شعر سعدی است.
نظیری در نیمهی دیگر شعر خود، چهرهای دیگرگون دارد که برخی، آن را سبک هندی دانستهاند و حتی برخی ادیبان معاصر-تنها ادیبان معاصر- نظیری را از شمار شاعران سبک هندی دانستهاند، اما این باور تنها در قرن اخیر پیدا شده. در قرنهای پیشین(همانگونه که از عبدارزاق دنبلی نقل کردیم) نظیری را شاعر وقوعی میدانستند و نیمهی غیر وقوعی شعر او نیز دقیقاً سبک هندی نیست، بلکه شیوهای تازه است که امتداد و گسترش آن، میتواند منجر به سبک هندی شود. نظیری در این بعد از شعرش، به جای روایت کردن لحظات واقعی، فردی و صمیمی که در زندگانی عاطفی انسان رخ میدهد و موضوع سبک وقوع است، دست به باریکاندیشی و خیالپردازی میزند، اما نمیتوان این چهره از شعر نظیری را سبک هندی دانست، زیرا خیالپردازیهای نظیری در این عرصه، به خلاف شاعران سبک هندی، خیالپردازی با هدف خیالپردازی نیست، شعر در خدمت تازهگویی افراطی نیست، زبان و بیان سلامت خود را حفظ میکنند، موضوع تخیل، خود تخیل نیست، بلکه اغلب ، روایت کردن همان لحظات فردی، واقعی و صمیمی عاطفه است که منجر به سبک وقوع میشود. از یکهتازی تمثیل و بویژه اسلوب معادله هم که مختصهی بارز و چشمگیر سبک هندی است، خبری نیست. بنابراین، نظیری در این عرصه از شعرش نیز، به رغم محور قرار دادن باریکاندیشی و خیالپروری،گراینده به سبک وقوع است و نمیتوان او را دقیقاً شاعر سبک هندی دانست.
مختصات شیوهی نظیری
گفتیم که نظیری، عموم مختصات مثبت شعر روزگار صفوی را به علاوهی برگزیدهای از سنن گذشتهی شعر و نیز برخی افزودههای خاص خود را داشته است. اما کدام گروه از ویژگیها بوده که شیوهی ویژهی نظیری را پدید آورده و موجب شده که او را شاعری مؤلف و از انبیای شعر پارسی بدانند. همامیزی کدامویژگیها موجب شده که شاعران معاصر نظیری و شاعران پس از او زیر سیطرهی شعر او بروند به گونهای که ردپای غزلهای نظیری در دیوان معاصران وی و شاعران پس از او به وفور دیده شود و بالاخره چه عناصری موجب شده که ابرشاعری چون صائب، نظیری را برتر از خود و دیگر غولهای عصر صفوی بداند:
صائب چه خیال است شوی همچو نظیری
عُرفی به نظیری نرسانید سخن را!
به نظر میرسد که همامیزی حساب شده و موفق ویژگیهای ذیل، نظیری را در جایگاهی بلامنازع قرار داد و او را صاحب شیوهای خاص خود ساخت که موجب رشک شاعران همعصر و پس از او گردید:
1. سلامت زبان: مولفهای که پس از حافظ شیرازی، از شعر فارسی رخت بربست. بابافغانی آن را احیا کرد و چون سلامت زبان، منسوخ شده بود، تا مدتها هر شعر عجیب و غریب را فغانیانه مینامیدند! برخی دیگر از شاعران صفوی از جمله امیدی تهرانی، تلاش بسیار برای احیای آن کردند و به همین سبب، منتقدان آن عصر میگفتند که امیدی تهرانی به شیوهی باستانیان شعر میسرود!(قطعاً به این سبب که سلامت زبان در قرن نهم و مابعد آن، منسوخ شده بود و آن را متعلق به اعصار دوردست باستان میدانستند!) و سرانجام نظیری بود که به طور پایهای، به سلامت زبان روی آورد بیآنکه شعر او را باستانی بدانند، زیرا شعر نظیری، تلفیقی حساب شده از همهی بایستههای شعری و از جمله تازهگویی در عین حفظ سنن شعری بود.
2. گرایش مثبت و سالم نظیری به زبان زندهی گفتار به خلاف رویکرد عمومی عصر صفوی به این گونه از زبان که موجب انهدام سلامت زبان شدهبود،اما گرایش نظیری به زبان گفتار، در عین حفظ سلامت زبان بود. این رویکرد سالم و سنجیده، موجب انعطافپذیری، سیالیت و صمیمیت فوقالعادهی زبان شعری نظیری چه در غزل و چه در قصیده شد.این انعطاف، سیالیت و صمیمیت شگفتیآور، منحصر به خود نظیری بود و شاید در غزلهای سعدی نیز این حد از انعطاف و سیالیت در عین صمیمیت را نتوان یافت:
نهایت نیست طومار دلی را
که عنوانش تمنای تو باشد
کدورت نیست کاخ سینهای را
که راهش بر تماشای تو باشد
نیازارم ز خود هرگز دلی را
که میترسم در او جای تو باشد
علامه شبلی نعمانی،ادیب نامآور هندی در مجموعهی عظیم شعرالعجم، برگ برندهی گروهی از شاعران را که سعدی شیرازی، امیرخسرو دهلوی و نظیری نیشابوری در رأس آنان قرار دارند، مولفهای با عنوان «محاورهبندی» خوانده است. محاورهبندی، بهرهوری از زبان گفتار است که موجب صمیمت و انعطاف و سیالیت زبان شعر میشود و علامه شبلی نعمانی بر آن است که علت صمیمت فوقالعادهای که در شعر این گروه هست(از شعر هم همین صمیمیت انتظار میرود) همین محاورهبندی است. در شعر امیرخسرو دهلوی، به سبب هندی بودن این شاعر، محاورهبندی به کاربرد ترکیبات و جملاتی منجر شده که متعلق به زبان فارسی عام نیست و بیشتر به گویش هندی زبان فارسی تعلق دارد.
3. جوش سخن: بنا به تحلیل علامه شبلی نعمانی در کتاب شعرالعجم، برخی اشعار را که میخوانیم، احساس میکنیم که مغز کار کرده تا این اشعار پدید آیند مثل شعر حافظ یا بیشتر از او شعر خاقانی و انوری.این گونه از اشعار هنگامی که خوانده میشوند نیز یا تماماً با مغز دریافت میشوند یا با ترکیبی از مغز و قلب. اما در برخی دیگر از اشعار، حتی اگر مغز بوده که شعر را ساخته، کارکرد مغز، به چشم نمیآید. شعر چنان به درون مخاطب سیلان میکند که انگار موجودی در سیلان و جوشش بیوقفه و پرحرارت است، درست مانند آنچه در خواندن غزلیات شمس یا غزلیات سعدی احساس میشود. شعر نظیری نیز مصداقی برای جوش سخن است و هنگامی که شعر او مخصوصاً غزلهایش زمزمه میشود، سیلان و جوشش پرحرارت را احساس میکنیم:
یادت به خیر باد که در گریههای گرم
شوقی که از خودم برهانی نهادهای
ارزان مکن کرشمهی خوبی که در دلم
ذوقی که بیش از آن نتوانی نهادهای
شاعران وقوعی عموماً در پی ثبت لحظات واقعی، فردی و صمیمی عاطفیاند، اما در اغلب موارد، روایتهایشان فاقد جوش سخن است و این موجب نقض غرض میشود. از یک سو میخواهند از عاطفهی سیال و پرحرارت بگویند و از سوی دیگر زبان و طرز بیانشان فاقد حرارت و جوشش است. یا با مغز تلاش کردهاند که لحظات عاطفی را در پوستهی زبان، جا کنند و یا نارسایی و عدم سلامت زبان، مخل جوش سخنشان شده است. در نیمه ی دیگر شعر عهد صفوی یعنی سبک هندی نیز چون موضوع شعر، خیالورزی است و به ظواهر کار و نحوه اجرا نیز توجه کافی نمی شود، اساساً از جوش سخن و حرارت شعر، خبری نیست و اگر در میراث سبک هندی، شعر پرحرارت و دارای جوش و جوشش دیده شود، خلاف قاعده و اصل است.در این میان،تنها نظیری است که با پیروزی کامل، لحظات فردی و واقعی عاطفه را با زبانی منعطف و سیال و با جوشش و حرارتی سوزنده بیان میکند.
4. روایت فردیترین،واقعیترین و صمیمیترین لحظات عاطفی زندگانی بشر: شعر کلاسیک عاشقانهی فارسی داری یک ویژگی اصلی است. عشق در این گونه از شعر، عبارت از قواعد کلی و جهانشمول عشق است نه ثبت لحظات پر تب و تاب عشق واقعی و لحظات واقعی، فردی و صمیمی عاشقانه. در شعر عاشقانهی کلاسیک، معشوق، فاقد فردیت است و مثالی برای نوع معشوق است نه یک معشوق واقعی و ملموس. احوال او نیز واقعی، فردی و در نتیجه صمیمی نیست، بلکه احوالی عام وقاعدهگونه است. بنابراین، چنین عشقی، در زمین و در جهان واقعی اطرافمان اتفاق نمیافتد، بلکه عشقی مثالی است که باید اتفاق بیفتد یا آنکه در جهانی مثالی و جدا از جهان واقعی و زمینی رخ میدهد. نمونهی این عشق را در غزل سبک عراقی مییابیم که عشق و عرفان به هم گره میخورند و معشوق مبدل به موجودی مثالی و ایدهآل میشود و احوال او با عاشق هم مثالی، کلی، جهانشمول و مجرد از جهان واقع است. اما سعدی(غزل او را با غزل حافظ مقایسه کنید) و امیرخسرو دهلوی، این حلقه را میشکنند و به روایت لحظات فردی و واقعی و در نتیجه صمیمی زندگانی عاطفی روی میآورند. شکل کامل این گونه عشق، به سبک وقوع منجر میشود که دقیقاً به سبب روایت کردن لحظات واقعی عشق، سبک وقوع نام میگیرد. نظیری نیز به مانند دیگر وقوعیان، در پی ارائه کردن لحظاتی واقعی و فردی و صمیمی از زندگانی عاطفی انسان است و این لحظات، هنگامی که با جوش سخن، صمیمیت و سیالیت زبان و محاورهبندی خاص نظیری گره میخورد و عدم سلامت زبان و اغلاط زبانی نیز مخل ماجرا نمیشود، ترکیبی سحرآمیز را رقم میزند که هر خوانندهای میتواند پارههایی از زندگانی خود را در آن بیابد. این یکی دیگر از رازهایی است که موجب میشود شعر نظیری، مخاطبان خود را مغلوب و اسیر خود سازد.
5. ویژگی دیگری که برگ برندهی نظیری و ویژگی منحصر به فرد او دانسته شده، ملموس کردن عواطف و احساسات است به گونهای که فردیترین و عمیقترین لحظات عاطفی که قابل به اشتراکگذاری با دیگران نیست، از طریق این شگرد نظیری، ملموس و قابل لمس می-شود و نظیری میتواند این لحظات کاملاً فردی را به اشتراک بگذارد و مخاطب نیز میتواند با این لحظات، سهیم شود. نظیری استاد تجسیم و حسیسازی مفاهیم و احساسات است. فرض کنید که بخواهیم از یک انسان خشمگین سخن بگوییم. میتوانیم بگوییم که او خیلی خیلی خشمگین بود و میتوانیم بگوییم که ابروهای او به هم گرهخورده بود، مشتهایش را به هم میفشرد، خون در چشمهایش موج میزد و لبانش را میجوید. در فرض نخست، از خشم تنها سخن گفتهایم اما در مورد دوم، خشم را بازی کردهایم. چگونه؟ در حقیقت خشم را که یک مفهوم است،به عناصر تصویری و قابل رویت و لمسپذیر ارجاع دادهایم. مفاهیم، مقولات ذهنی و مافیالضمیرند و قابل به اشتراکگذاری نیستند، اما تصاویر، مقولات مرئی و لمسپذیرند و در نتیجه قابل به اشتراکگذاریاند. بنابراین اگر مفاهیمی از قبیل خشم، عاطفه، احساس، عشق، انتظار، هیجان و ... را توصف کنیم، امکان به اشتراکگذاری آنها و سهیم شدن مخاطب در درک آنها را کاهش دادهایم، اما اگر آنها را تصویری کنیم و به مقولات مرئی و ملموس ارجاع دهیم، بیشترین امکان مشارکت مخاطب در درک آنها را فراهم آوردهایم. اینگونه، مخاطب در بیشترین حد ممکن میتواند این مقولات را دریافت کند و با گوینده متحد و سهیم شود.علامه شبلی نعمانی و دیگر منتقدان، برگ برندهی نظیری نیشابوری و مهمترین ویژگی شعر او را همین ملومس کردن احساسات و عواطف عنوان کردهاند. موضوع اصلی شعر نظیری، عواطف و احساشات فردی و واقعی بشر است، اما شگرد منحصر به فرد او که به اندازهی او در شعر هیچ شاعر دیگری دیده نشده است، همین ملموس کردن احساسات و عواطف است به گونهای که احساسات و عواطفی که در شعر نظیری موج میزند، در عین اینکه در سرحد فردیت و خصوصیت است، کاملاً اشتراکپذیر است و مخاطب میتواند به طور کامل در درک آنها، سهیم شود. سبک عراقی، بر آن است که از پدیدههای عینی و ملموس، تعابیر ذهنی و ناملموس ارائه دهد و به همین سبب است که به جای روایت کردن لحظات فردی، واقعی و صمیمی عشق و عاطفه، به بیان کردن قواعد مثالی و عام و کلی عشق منجر میشود. گل و بلبل، شمع و پروانه، عاشق و معشوق، ذره و آفتاب، در سبک عراقی ارزش در خود و تصویری و ملموس ندارند بلکه پایههایی اند برای بیان قواعد مثالی و عام عشق. در مقابل در سبک خراسانی پدیدههای ملموس و تصویری به نحو ملموس و تصویری روایت میشوند و گل و بلبل، ذره و آفتاب و شمع و پروانه، خودشان هستند که با دقت تمام، تصویر میشوند. اما شگرد نظیری هیچ کدام این دو نیست. نظری نه بر آن است که امور ملموس را انتزاعی و مجر کند و نه بر آن است که امور ملموس را به نحو ملموس، تصویر کند. نظیری بر آن است آنچه را که اساساً تصویری نیست، یعنی تب و تاب عشق و لحظات عاطفی و هیجانات عشق را به تصویر بکشد و ملموس کند. بدین وسیله، درونیترین و فردیترین وقایع عاطفی بشر را ملموس میکند و به اشتراک میگذارد. ملموس کردن مفاهیم و احساسات، ویژگی منحصر به فرد شعر نظیری دانسته شده و اگر نظیری میتواند از خصوصیترین، صمیمیترین احساسات بشری سخن بگوید و بشر را در این احساسات شریک و سهیم سازد، رازش در همین شگرد شگفتآور است. وقتی که نمونههای شعر نظیری را در ادمهی این مقاله مرور کنید، دقت کنید که او با چه توفیقی توانسته احساسات فردی و خصوصی را به ملموسترین شکل ممکن بیان کند.
6. بیرون آمدن از مضایق: یکی از آزمونهای توانایی شاعر را بیرون آمدن از مضایق دانستهاند. گاه پیش میآید که قافیه و ردیف نخستین مصرع به گونهای است که خواننده گمان نمیبرد شاعر بتواند شعر خود را پیش ببرد و ظرف دو سه بیت، شعر تنزل میکند و با ابیاتی سست و نامربوط مواجه میشویم. برای نمونه به این غزل معروف شهریار تبریزی توجه کنید:
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آیی که نیستم
در دو سه بیت نخست، شاعر با توفیقی چشمگیر، پروژهی شعری خود را پیش میبرد اما از میانهی غزل، با ابیاتی سست مواجه میشویم که هیچ نسبتی با آغاز غزل ندارند و سبب، قافیه است که شعر را در میانهی کار به زیر کشیده است. این مضیق، مضیق طولی است که شاعر را در طول شعر به زانو در میآورد. شاعران عصر صفوی و بویژه شاعران وقوعی برای مواجهه با این مضیق، چاره را در کوتاه گرفتن طول شعر دیدهاند و به همین سبب است که غزل پنج بیتی در شعر صفوی و بویژه در غزل وقوعی، رایج شده است. اما یک مضیق عرضی هم داریم که شاعر در پی به شعر کشیدن مضمون یا موضوعی است که مخاطب در مواجهه با آغاز بیت، گمان نمیبرد که شاعر بتواند این بیت را به قافیهای مناسب برساند و ختم به خیر کند.این مضیق، عرضی است و بیشتر گریبانگیر شاعران سبک هندی است. شاعران سبک هندی برای مواجهه با مضیق عرضی، اغلب ناچار به دستکاری وسیع در ترتیب ارکان زبان میشوند و با هدف به شعر کشیدن مضمونی که برگزیدهاند، زبان شعر را به انهدام میکشند و حتی بزرگانی چون صائب تبریزی نیز جابهجا زبان شعری خود را برای بیرون آمدن از مضیق عرضی، به انهدام کامل کشیدهاند.
اما نظیری نیشابوری را استاد بیرون آمدن از مضایق دانستهاند چه در طول شعر و چه در عرض آن. در طول شعر، گاه با مشاهدهی موسیقی کناری مصرع نخست(قافیه+ ردیف) گمان میبریم که میهمان شعری کوتاه خواهیم بود اما نظيری، با استادی کامل، پروژهی خود را تا ده ها بیت، ادامه میدهد. در مضیق عرضی نیز به ندرت میتوان بیتی را در دیوان نظری یافت که مضمون و درونمایهی بیت، فاقد تناسب با صورت و زبان و بیان باشد و بیآنکه نظیری ناچار به دستکاری وسیع در ارکان زبان شود، مضمون مدنظر خود را با توفیق کامل به قافیه و ردیف پیوند میزند و در عین حال، سلامت زبان، تناسب بیان، و سیالیت و صمیمیت ویژهی خود را حفظ میکند.
و سخن آخر اینکه نظیری، شاعری جامع است و این ویژگی در قرون متأخر، کمیاب میشود. تا پیش از ظهور حافظ شیرازی، با ابرشاعرانی مواجه میشویم که اغلب، شاعران جامعند، یعنی در همه یا اغلب عرصههای شعر و حتی در نثر، آثار موفقی از خود به جانهادهاند، مانند رودکی، سنایی و سعدی. اما ظهور حافظ، ختم روزگار شاعران جامع است. توفیق شگرف و یکطرفهی حافظ در عرصهی غزل، موجب تمرکز اغلب شاعران پس از او بر غزلسرایی برای تکرار توفیق حافظ در عرصهی سرایش غزل بود. این تمرکز منجر به تکرار توفیقی شبیه توفیق حافظ نشد و در عوض، ویژگی جامعیت را از شاعران پارسیگو گرفت. جامی را در شاعران پس از حافظ باید یک استثنا دانست که در همهی انواع سخن، توان خود را آزمود اما جامعیت او نیز تنها در حد ایجاد تنوع و تعدد منحصر شد وگرنه جامی در هیچ کدام از عرصههایی که وارد شد، نتوانست به کمال بایستهای که شاعران جامعی چون سنایی و سعدی داشتند، واصل شود. پس از آن نیز جامعیت به طور جدی و گریزناپذیری از شعر فارسی کنار رفت. اما نظیری نیشابوری، کماکان چهرهی شاعری جامع را از خود بروز داد. نظیری را فیروزهی سبز غرل فارسی خواندهاند اما او در دیگر عرصههای شاعری نیز توفیقات بلامنازعی داشت. ترجیعبند معروف او موفقترین نمونهی ترجیعبند پس از ترجیعبند معروف سعدی است:
آوخ که ز دل قرار برگشت
برگشت جهان چو یار برگشت
در دیدهی خویش عزتش نیست
هر کز در دوست خوار برگشت...
متخصصان غزلسرایی-حتی جناب حافظ شیراز- اغلب قصایدی نیز سرودهاند اما همواره در بررسی قصاید این دسته از شاعران، این نکته هم یادآوری میشود که این شاعران، غزلسرایند و در قصیده انتظاری از آنان نمیرود. اما نظیری نیشابوری قصایدش را نیز با همان میزان توفیق غزلهایش میسراید، با زبانی صمیمی و سالم و در سرحد شاعرانگی:
ز هنر به خود نگنجم چو به خم میِ مغانی
بدرد لباس بر تن چو بجوشدم معانی
ملکا به فضل و همت، من و تو چرا ننازیم
نه مرا عوض نه قیمت، نه تو را بدل نه ثانی
تو ز من مدیح خواهی، به سخن فرو نمانم
ز تو من نوال خواهم، به کرم فرو نمانی...
همه دُر به بحر ریزم ز عطای خانخانان
که محیط، کشتیم را نکشد ز بس گرانی
همه عیش این جهانی ز عنایت تو دیدم
چه شود اگر ببینم ز تو زاد آن جهانی...
بجز این دعا نگویم که جز این ریاست دیگر
که به مقصدت رساند چو به مقصدم رسانی
******
نمونههایی از شعر نظیری
درس ادیب اگر بود زمزمهی محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را
*****
مردانه قماری كن دستی به دو عالم زن
برگی كه نهی كم نه نقشی كه زنی كم زن
هر دم چو فلك لعبی از پرده برون آری
این شعبده یك سو نه وین معركه بر هم زن
گر مهر نهی بر دل از شوق پیاپی نه
ور قفل زنی بر لب از رطل دمادم زن
بینایی جان خواهی شمشیر به تارك زن
آگاهی ِ دل خواهی الماس به مرهم زن
تو بهر چه خاموشی كز هیچ نیندیشی؟
من پاس ِ گهر دارم، غواص نهای، دم زن
ایمان ز یقین خیزد، از هرچه به شك باشی
در آتش ِ حرمان بین یا بر محك ِ غم زن
مومن نتوان گفتن عاشق كه مجاهد نیست
رو بوسه چو سربازان بر طرّهی پرچم زن
شادیّ و غم عاشق توأم به زمین آیند
تخت از پی سور ما در حلقهی ماتم زن
ما جان به هوای تو دادیم در این گلشن
بر هستی ما دامن چون باد به شبنم زن
تا عذر ِ گنه گوید آن روی ِ بهشتی را
خالی دگر از عصیان بر جبههی آدم زن
گر كعبه هوس دارد احرام رخت بندد
چون خال زنخدانت گو غوطه به زمزم زن
جانی است نظیری را بیمار ِ لب و چشمت
یا شربت ِ نافع ده یا ضربت ِ محكم زن
به دلِ شکسته دارم گله بینهایت از تو
به کدام امیدواری نکنم شکایت از تو
******
هر كه نوشید می عشق تو نسیانش نیست
و آن كه محو تو شد اندیشهی حرمانش نیست
دل به حسن تو مقیّد شد و جاوید بماند
كه ز فكر تو برون آمدن آسانش نیست
تا به كی فكر توان كرد و سخن تازه نوشت
قصهی عشق حدیثی ست كه پایانش نیست
هیچ كس نامه ی سربسته ی ما فهم نكرد
نه همین خاتمهاش نیست كه عنوانش نیست
از دلم ره به دلت عشق نمودهست و خوشم
كه به این خانه دری هست كه دربانش نیست
راه ِ دیگر به سوی كعبهی اعرابی هست
كه غم از سرزنش خار مغیلانش نیست
سایهی نامه ی تو بال هما میداند
هدهد ما كه سر تاج سلیمانش نیست
مرد تاجر كه ز غربت به وطن میآید
تحفهای خوبتر از نامه ی اخوانش نیست
بس كه از دقت فهم تو نظیری بگداخت
نكتهای نیست كه آمیخته با جانش نیست
*******
سوی این بادیه هرگز نوزیدهست نسیم
سینه بر برق گشاییم و جگر تازه کنیم
*******
سبزهی عیش ز بوم و بر هجران مطلب
نیشکر حاصل مصر است، ز کنعان مطلب
******
سبزهی عیش ز بوم و بر هجران مطلب
نیشكر حاصل مصر است ز كنعان مطلب
در دیاری كه سجود خم ابرو رسم است
غیر ِ محراب كج و قبلهی ویران مطلب
فرض و سنت به تماشای تو از یادم رفت
پرده بر روی فكن یا ز من ایمان مطلب
بعد از آن كز چه نسیان به درم آوردی
پیش گرگم فكن و قیمتم ارزان مطلب
مهر، كین نیست كه هر جا طلبی یافت شود
آنچه هرگز نسپردند به دوران مطلب
لخت دل قوت كن و شكرّ احباب مخواه
دود دل سرمه كن و كحل صفاهان مطلب
آب حیوان ز كف دُردكشان میجوشد
گو خضر دشت مپیمای و بیابان مطلب
همه از كاهش احباب به خویش افزایند
قیمت یاری از این خویشفروشان مطلب
جلوه از حوصله بیش است نظیری هشدار
كشتی نوح نشد ساخته طوفان مطلب
*****
بگذر از عشق، که نه راه و نه گام است این جا
دل به حسرت نه و بس، کار تمام است این جا
*****
یادت به خیر باد که در گریههای گرم
شوقی که از خودم برهانی نهادهای
ارزان مکن کرشمهی خوبی که در دلم
ذوقی که بیش از آن نتوانی نهادهای
******
ز فرق تا قدمش هر کجا که مینگرم
کرشمه دامن دل میکشد که جا اینجاست
*****
تو آفریدهی روحی ز جنس خاک نهای
به صدر جای تو شاید، ز آستان برخیز
******
فراغ خاطر از سیر و سفر جستم، نشد حاصل
غم غربت فراهم کردم و سوی وطن بردم
******
ساقی صلای عام است، کاری به کام گردان
دامان خُم فراخ است، دوری تمام گردان
ما و دل اندرین شهر، چون حسن تو غریبیم
او را عزیز کردی، ما را غلام گردان
بی کیمیای مستی، تبدیل غم محال است
یا می حلال فرما یا غم حرام گردان
بی تو به تلخکامی شبها به روز کردیم
با ما به شادمانی یک روز شام گردان
******
چه خوش است از دو یکدل سر حرف باز کردن
سخن گذشته گفتن گلهی دراز کردن
نه چنان گرفتهای جا به میان جان شیرین
که توان تو را و جان را ز هم امتیاز کردن