امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قبر همه‌ی شهدا بوی عطر می‌دهد

#1
قبر همه‌ی شهدا بوی عطر می‌دهد
منوچهر [سید احمد] پلارک یکی از شهدای جنگ است که بیست سال‌ است برخی رسانه‌ها ادعاهای عجیب و اغراق‌آمیزی درباره زندگی و مزار وی منتشر می‌کنند.


چند سالی است که بوی عطر مزار شهید پلارک، برخی را از فلسفه شهید، شهادت و راه و روشی که رفته‌اند، گمراه کرده است. جدای از این‌که بوی عطر از کجا و چگونه می‌آید!!، این‌که این کار باعث شده شهدای والامقام دیگری که در کنار این شهید آرمیده‌اند، از نظرها پنهان بمانند، بحث مهم‌تری است. بماند که مقامات معنوی شهید پلارک نیز، از این آسیب در امان نمانده است.

طرح ادعاهای عجیب درباره این شهید و خانواده‌اش٬ سال‌هاست که مزار وی را به یکی از زیارت‌گاه‌های ثابت نیرو‌های مردمی و هیاتی در بهشت زهرا تبدیل کرده است.

ماهنامه فرهنگی امتداد در پرونده‌ای با عنوان «عشق‌های بدلی» به جزئیات این موضوع پرداخته و بسیاری از ادعاها٬ روایات و گفته‌ها درباره مزار منوچهر پلارک را بی اساس خوانده است.

در این یادداشت آمده که [نتیجه مستقیم رشد خرافات و انحرافات، ضربه زدن به هویت حقیقی دفاع مقدس و ترسیم تصویری کاریکاتوری و غیرواقعی از آن است.]

در ادامه به بررسی ادعاهایی پرداخته که سال‌هاست درباره منوچهر پلارک در فضای مجازی مطرح می‌شود.

مثلا ب عنوان نمونه چند سالی ست در فضای مجازی جمله ای از مرحوم آیت الله بهجت نقل می شود که در ارتباط با شهید پلارک فرموده اند: یکی از نهرهای بهشت از زیر قبر مطهرشان رد می شود، تشریف ببرید زیارت کنید، آنگاه مطمئن باشید با خلوص بیشتری پروردگار بلند مرتبه را عبادت می کنید.




جالب اینجاست که باتوجه به استعلامی که از دفتر معظم له گرفت شده، این سخن از اساس تکذیب شده است.


این ماهنامه جدای از این ها با گروهی از هم‌رزمان منوچهر پلارک گفتگو‌هایی کرده که برخی از آن‌ها به بخشی از واقعیت‌های زندگی وی و خانواده‌اش پرداخته‌اند.

محمدمهدی حقانی یکی از همرزمان پلارک گفته مادر وی پس از کشته شدن فرزندش «ادعا می‌کرد که حضرت زهرا را می‌بیند و از ایشان عطر می‌گیرد و خانواده شهدا به خانه ایشان می‌آمدند و ایشان از حضرت زهرا عطر می‌گرفت و به آن‌ها می‌داد.»

حقانی افزوده برای بررسی این مسئله به همراه حسن طائب به منزل پلارک رفته که مادر این «شهید» در توصیف «حضرت زهرا» گفته «کفش‌هایش از این کفش‌هایی است که نوکش بالاست و شال سبز دارد.»

وی افزوده که مادر پلارک همچنین می‌گفت: «امروز نماز صبح را در دمشق، ظهرم را در کربلا و عصر را در نجف خواندم و حضرت از من عکس هم گرفتند. این هم عکسم در نجف٬ که البته عکس شاه عبدالعظیم بود.»

یکی دیگر از هم‌رزمان منوچهر پلارک نیز ادعا‌ها درباره اینکه مزار این شهید بوی عطر می‌دهد را بی اساس دانسته و گفته که «این جریان ساختگی و بی اساس است.»

حسن شکری دیگر همرزم پلارک نیز در این‌باره گفته است: «اوایل مادرش ادعا می‌کرد که با حضرت زهرا در ارتباط است و از ایشان عطر می‌گیرد. منزل مادرش رفتیم و صحبت کردیم و مادرش را متقاعد کردیم که دیگر این کار‌ها را نکند و ایشان هم قبول کرد. ولی متأسفانه بعد‌ها دیدیم که عطر از قبر سر درآورد. متأسفانه در نشریات هم درج شد و برخی از نهاد‌ها هم در قبال آن سکوت کردند و حتی باعث گسترش آن شدند.»


وی افزوده که «من الان می‌شنوم که کاروان‌های دانشجویی و... به خاطر بوی عطر، سر قبر ایشان می‌روند و هر سال این اتفاق می‌افتد و نمی‌دانم این مسئله از کجا و به چه نحوی در بین مردم پخش می‌شود.»

بنظرم باید جلوی این مسائل گرفته شود و از پردازش‌های خرافی جلوگیری کنیم. چراکه در این صورت نمی‌توانیم از آنها برای نسل جوانمان الگو برداری کنیم.
این روزها وقتی به بهشت زهرا می رویم، باز غربت این شهیدان بزرگ را می‌بینیم! چند قدم این‌طرف‌تر از قبر شهیدان چمران، کریمی، نامجو، مقبره‌ی شهدای هفتادودو تن و... که گاها خلوت است، به یکباره جمعیت بسیاری را می‌بینی که به‌نام شهیدی که قبرش بوی سیب می‌دهد، تجمع کرده‌اند! جالب است که حتی کسانی که یک بار بر سر مزار شهدای بزرگ آن خطه حاضر نشده‌اند، مستقیما به سراغ اینجا می‌روند و گوشه چشمی هم به عرفای مدفون در آن بهشت ندارند!
آیا این یک زنگ خطر و نشانه‌ی دوری از سیره و مسیری که بزرگان دین به ما نشان دادند نیست! آیا این امر بر غلبه‌ی سطحی‌نگری و عوام‌زدگی بر رفتارهای دینی ما دلالت ندارد!
یادم هست وقتی سگی در حرم امام رضا (علیه السلام) پیدا شد، فیلم آن در همه‌ی ایران دست به دست شد و به‌عنوان کرامتی بزرگ برای امام رضا (علیه السلام) نقل گردید!
فاصله گرفتن از علما، خطر افتادن به دام سطحی‌نگری‌ها را مهیا خواهد کرد. پس به‌هوش باشیم!



دشمنان داخل و خارج همواره سعی داشته‌اند که به فرهنگ و آیین مردم مسلمان ایران شبیخون بزنند و ولایت‌فقیه را که با خون شهیدان مستحکم‌تر شده بود، مورد حمله و امحا قرار دهند.

همان‌طور که می‌دانیم جنگ نه فقط میدان نبرد علیه دشمنان غاصب بلکه میدان خودسازی، معنویت و رشد بود و چه بسا کسانی که از دل بی‌خبری و سادگی و حتی بی‌معرفتی پا به عرصه‌ی جهاد اصغر نهادند و توانستند در مکتب خمینی کبیر که به وسعت فکه و شلمچه و دوکوهه بود تا به بلندای بازی‌دراز، دل‌ها را مأمن فرشتگان و انوار الهی کردند تا توانستند ره صدساله را یک شبه پشت خاکریزها در قبرهای نماز شب، در توسل‌های پنهانی و آشکار و در نمازهای فردی و جماعت و در شجاعت‌ها و ایثار و برادری طی کنند و به در آستان معبود برسند. حال کسانی با این درجه از کمال و فهم و درایت که از ملک هم برتر بودند و بهترین بندگان خدا لقب گرفتند و واژه‌ی شهید را با رنگ سرخ شهادت زیبنده‌ی محافل و مجالس و جای‌جای ایران اسلامی کردند، آیا سزاوار است توطئه‌ی دشمن را که رنگ و لعاب دوستی به خود گرفته، اما از کوزه‌اش تعفن است که بیرون می‌آید و آبی نمی‌طراود، را باور کنیم و از بصیرتمان کمک نگیریم و این شبیخون فرهنگی که چندی است در قالب خرافات از سوی آنان پیگیری می‌شود، را خنثی کنیم.

از همان ابتدای انقلاب و بالأخص از زمان جنگ وقتی دشمنان و منافقان دیدند که با حرف‌های ساده و رو نمی‌توانند مردم را از فرهنگ غنی شهادت که حماسه‌ی کربلا را در دلشان زنده می‌کرد و گرایششان را به آزادگی و تعالی بیش‌تر می‌کرد، دور کنند، برآن شدند که از راه نیرنگ و نفاق وارد شوند و در لباس میش ظاهر شدند.

در اول کار خواستند احساسات خانواده‌ی شهدا را برانگیزند و با نشان دادن تصاویر و فیلم‌های نحوه‌ی شهادت با پشت‌زمینه‌ای که از لحاظ روان‌شناسی روی ان کار شده بود، پدر و مادران را مجاب کنند که فرزندانشان را به جبهه نفرستند؛ چون از این‌که فرهنگ شهادت در ایران همه‌گیر شده بود، واهمه داشتند که نکند امام حرفش را عملی کند و واقعا راه قدس از کربلا می‌گذرد را با این جان برکفان ره عشق به حقیقت برساند و بعد انقلاب اسلامی مستضعفان جهان شکل بگیرد و دنیا یکپارچه روح‌الهی شود.

اما تیرشان به سنگ خورد،‌ولی نا امید نشدند و بر تلاش مذبوحانه‌شان اضافه کردند و تا پایان جنگ وقتی که پلاک و استخوان‌های شهدا با موج استقبال مردم غیور روبه‌رو شد، ‌با سیاه‌نمایی و حتی فیلم‌برداری به شیوه‌ای نامناسب، از به آغوش کشیدن جمجمه‌ی مطهر و نورانی شهید والامقام در دامن پاک و عفیف مادرش ابایی نداشتند و فکر می‌کردند این سبک از سیاه‌نمایی و فیلم‌برداری در دل مردم تأثیر می‌گذارد، اما بازهم دریغ از جهلشان.

مگر دل‌هایی که به دعا و توسل و ضریح امام رضا(ع) و معنویت امام خمینی گره خورده بود با این روش‌های پست و حیوانی ذره‌ای متزلزل می‌شد؟ بنابراین دشمن مستأصل بود که چه کند؟ با وقت‌هایی که از آن‌ها صرف شد و هزینه‌های گزافی که برای فروپاشیدن فرهنگ غنی شهادت متحمل شدند، به این نتیجه رسیدند که باید از منافقین کوردل ایرانی که فقط ملیتشان با ما مشترک است استفاده کنند و از راه علایق و اعتقادات مردم عزیزمان وارد شوند تا نقشه‌ی شوم فرهنگی‌شان پیروز شود.

متأسفانه بعضی از اعضای ساده‌لوح خانواده‌های شهدا گول خوردند و در دام شیاطین افتادند. جامه‌ی حیا و دینداری را بدرند و در هیئت عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی در دست منافقان از خدابی‌خبر درآمدند و در زمین متعفن دشمن بازی کردند.

ازجمله کارهایشان بزرگ‌نمایی و حتی دروغ‌گویی از کرامات و مقامات شهدا بود. داستان‌هایی که برای شهید اتفاق نیفتاده بود و در عالم واقعیت، در حالت عادی امکانش نبود،‌البته این جریان را به‌صورت حرفه‌ای و از خانواده‌هایی که با سطح فرهنگی و معیشتی پایین آغاز کردند. مثلا در بین مردم به‌واسطه‌ی یکی از اقوام گول خورده‌ی شهیدی، شایع می‌کردند که شهید فلانی با جسم خاکی هر شب جمعه ظاهر می‌شود و با پدر و مادرش به عتبات عالیات می‌رود! و یا حتی جمله‌ای از یک عالم بزرگوار را به یک شهید نسبت دهند که اصلا صحت نداشت.

درست است که معجزات و کرامات وجود خارجی دارد و همیشه درحال اتفاق افتادن است، اما هرکسی دوست دارد واقعیت را بشنود و اگر روزی به دروغ بودنش پی ببرد، حالت خوبش این است که سرخورده و ناراحت می‌شود اما حالت بدش بی‌اعتمادی ولو در ضمیر ناخودآگاهش شکل می‌گیرد و دیگر نمی‌تواند با صفای باطن با شهید ارتباط برقرار کند.

برای مثال می‌توان به داستان شهیدی اشاره کرد که برخی آگاهانه و ناآگاهانه در دام توطئه‌ای افتادند که دشمن با کم‌رنگ کردن درجات معنوی و الهی چندصد مزار دورتادورش، می‌خواهد بقیه‌ی شهدای عزیز را از خاطره‌ها محو کنند و دل پدر و مادرهایشان را از غربت خاک‌آلود مزار فرزندشان بسوزانند. مردم معتقد هم به ذهنشان خطور نمی‌کند که گلاب یا اسانس عطر تیروز به سنگ مزار آن شهید، آغشته شده و تا چند روز بویی که از سنگ قبر به مشام بخورد، ساختگی باشد! حتی کسی به ذهنش خطور هم نمی‌کند که نهادهای مسئول با شنیدن ادله و اثبات این جریان، نه تنها کاری نکنند، بلکه به این مهمل کمک هم بکنند!

در این‌جا گله‌ی اصلی از خودمان است، ما بسیجی‌ها، همان‌طور که ادامه‌دهنده‌ی راه شهدا هستیم و با نائب‌برحق خمینی کبیر بیعت کردیم وظیفه‌مان در مقابل خرافات و بسته‌ی فرهنگی ناپاکی که برای ساحت مقدس شهدا تولید می‌کنند، ایستادگی کنیم و فرمایش آقا، یعنی بصیرت داشته باشیم و این توطئه‌ها را خنثی کنیم.

خرافه‌ها و داستان‌سازی‌های غلطی که از شهدا در قالب شیرینی می‌خواهند بخورانند و طعم تلخی را به ما بچشانند باید با بصیرت بیدار یک بسیجی دستشان را نه تنها رو کنیم، بلکه جواب دندان‌شکن و درعین حال فعالیت فرهنگی‌ای که مبتنی بر تفکر ناب بسیج است را به جامعه‌ی اسلامی تزریق کنیم.

حال اگر همه‌ی مردم کشور حضورشان در گلزارهای شهدا و مجالس و محافل انس با شهیدان فقط محصور به سردار، فرمانده یا شهید خاصی نباشد، دیگر دشمن نمی‌تواند از نام یک شهید سوءاستفاده کنند؛ چون می‌دانند برای مردم همه‌ی شهدا یکسان هستند، همه‌شان کرامت دارند، همه‌شان بوی عطر می‌دهند و همه‌شان عند ربهم یرزقون‌اند.

دیگر مردم مزار همه‌ی شهدا را غرق حضور و اخلاص خود می‌کنند و هیچ مزار شهیدی خالی نمی‌ماند و مزارشان از اشک تنهایی پدر پیرشان خیس نیست یا از غبار بی‌کسی، نام‌شان زیر چند لایه خاک نمی‌ماند و تمام گلزار یکپارچه بوی گلاب و عطر می‌شود و فضای روحانی آن نقطه انوار شهیدان را به تمام شهر ساطع می‌کند.

اگر این‌طور شد دیگر برخی از نهادهای مسئول جرأت نمی‌کنند به سندها و ادله‌هایی که در باب خرافات و ترور فرهنگی شهید ارائه می‌شود بی‌محلی کنند.

دیگر جرأت نمی‌کنند خواسته یا ناخواسته به محصولات و مجالس و کتاب‌های فرهنگی‌شان منافق و تفکر دشمن را راه دهند و هرچیز دروغی را که پایه و اساس ندارد را به مردم شهید پرور القا و عرضه کنند و سرمایه‌ی مردم و بودجه‌ی بیت‌المال را به باد فنا بدهند.


عقل مقدس در هجوم عشق بدلی

محمدرضا امینی

هر وقت از سر کار می‌اومد، یه‌راست می‌رفت تو اتاقش. دراز می‌کشید روی پتو. از این پهلو به اون پهلو، هر کار می‌کرد آروم نمی‌شد. گریه می‌کرد از بس درد داشت. می‌رفتم کنارش، می‌گفتم: «مادر، بذار تا پهلوت رو بمالم، شاید دردش آروم بگیره». می‌گفت: «نه مادرجان؛ این درد، ارث مادرم حضرت زهراست. بذار با همین درد به آرامش برسم».1

چه معجزه‌ای بزرگ‌تر از دفاع مقدس و چه کرامتی فراتر از ریختن خون گرمِ رگ‌ها در راهی که حسین(ع) سلسله‌جنبانش بود؟ چه ندایی رساتر از «هل من ناصر» سیدالشهدا(ع) که از آن سوی اعصار هنوز به گوش جان شنیده می‌شود؟ چه حجتی برای من و تو از این بالاتر که هنوز و پس از گذشت صدها سال، هزاران هزار اسماعیل نه به پای پدر، بلکه به پای سر، به سوی مذبح دوان‌اند؛ چه اینکه فرمود: «السابقون السابقون...» به‌راستی چه کسی توان آن ‌را دارد که امدادهای غیبی شب‌های عملیات را انکار کند؟ اگر باورش برایت سخت است، از غواص‌ها، این مرغابیان امام زمان(عج) بپرس تا برایت از شب عملیات والفجر 8 بگویند.

برای یافتن کرامات و معجزات جاری در دفاع مقدس، نیازی به جست‌وجوهای پیشرفته کتابخانه و اینترنتی نیست؛ هر کتابی را که با موضوع جهاد فی سبیل الله نگاشته شده است که ورق بزنی، به‌راحتی می‌توانی ده‌ها نمونه از آنها را بیابی. اصلاً خود دفاع مقدس و سربلندی در آن، بزرگ‌ترین معجزه قرن‌های اخیر است. ملتی با دستی تهی از سلاح، اما دلی مملو از ایمان به خدا توانست بر شیاطینی که نام ابرقدرت بر خود نهاده‌اند، غلبه کند. دشمنان ما بعید است که به این زودی‌ها، شکست تلخ جنگنده‌ها و تانک‌ها و بمب‌هایشان در برابر قرآن را فراموش کنند. خوب است ما نیز فراموش نکنیم که عزت در گرو ایمان است و لاغیر.

مگر نَفْس انقلاب اسلامی ایران در عصری که فاتحه دین و دین‌داری در آن خوانده شده بود، چیزی کم از اعجاز دارد؟ اگر موسی(ع) به دستش عصا بود، امام حتی آن عصای ظاهری را هم نداشت. دَمش عیسوی و کلامش موسوی و وجودش روح‌الله بود.

اینها همه مقدمه‌ای بود برای بیان این حقیقت که هرگز نمی‌توان معجزات اتفاق افتاده در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس را انکار کرد، الا اینکه از اساس، معجزه امری موهوم پنداشته شود؛ همان چیزی که غربِ ماتریالیست و کاسه‌لیسان گرسنه و متحجر شرقی‌اش ـ که به غلط روشنفکر نامیده‌ایم ـ برآن‌اند.

معجزه و کرامت، هم تعریف خاص دارد و هم نحوه بروزش خاص است و نیز روش اثبات و تشخیص معجزه حقیقی با ادعاهای کذابان، خاص است. بنابراین صرف ادعای وقوع کرامت و اعجاز را نه می‌توان ساده‌لوحانه پذیرفت و نه لااُبالی‌گرانه رد کرد. این رد و اثبات به‌ویژه زمانی مهم‌تر جلوه می‌کند که با مسائلی حیاتی‌تر مثل رفتار اجتماعی، سیروسلوک فردی، الگویابی و الگودهی و الگوپذیری، ثبت تاریخی، درهم‌‌تنیدگی اعتقادی و ایمانی، ارزش‌های دینی و مسائلی از این‌دست مرتبط باشد. مثال ساده و دم‌دستی آن، مقوله دفاع مقدس و اسناد برجای مانده از آن سال‌های آسمانی است. به نظر می‌رسد همان غیرتی که در آفریدن حوادث و وقایع انقلاب و جنگ دخیل بود، امروز هم باید برای غیریت‌زدایی از خرافات و انحرافاتی که با نام معجزه و کرامت دکان باز کرده‌اند، در میدان جنگ فرهنگی ـ اعتقادی حاضر باشد وگرنه امروز حق و باطل به گونه‌ای در هم آمیخته خواهد شد که آیندگان حتی با نثار حیثیت و آبرویشان نتوانند آنها را از هم تفکیک کنند.

در این میان بسیاری هستند که توانایی تشخیص حقیقت از خرافه را ندارند و صرفاً با دیدن یا شنیدن مطلبی، بی‌محابا به ترویج آن می‌پردازند. اما روی سخن این نگاشته، بیشتر به سوی کسانی است که در مواجه با این‌گونه امور، حتی به خود جرئت شک کردن را هم نمی‌دهند و ‌ای بسا خود را به جرم تشکیک مورد عتاب قرار می‌دهند. بگذریم از کسانی که دانسته دست به تحریف و اشاعه خرافات می‌زنند.

البته ممکن است برخی این سخن ضعیف را به زبان آورند که آنچه برای ما مهم است، بزرگ‌داشت و تجلیل و تقدیس و ترویج فرهنگ شهادت است و برای آنکه مردم به ارزشمندی کاری که شهدا با ریختن خونشان انجام دادند، پی ببرند، نباید به حساسیت‌های این‌چنینی میدان مانور داد. اگر ما بتوانیم حتی با ساختن داستان‌های اعجازگونه اذهان مردم و جوانان را به سمت ارزش‌های انسانی سوق بدهیم، نه‌تنها از این خرافات نباید ممانعت کرد، بلکه تا آنجا که در توان است، باید در ترویج آن کوشید و اساساً محیط را برای ورود عقل به عرصه‌ی عشق ناامن نمود!

برای پاسخ گفتن به این سخن و سخنانی از این‌دست که مانع از اقدامات زبانی و عملی می‌شود، باید به آسیب‌شناسی رشد و ترویج خرافات و انحرافات و دروغ‌هایی که در قالب دفاع مقدس وجود دارد، پرداخت.

نتیجه مستقیم رشد خرافات و انحرافات، ضربه زدن به هویت حقیقی دفاع مقدس و ترسیم تصویری کاریکاتوری و غیرواقعی است که با کوچک‌ترین تلنگر و پرسش محققانه‌ای نقش برآب خواهد شد.

کرامت تراشیدن‌های غیرواقعی، خطر عدم قابلیت الگوشدن شهدا برای نسل‌های آینده را خواهد داشت؛ به نحوی که نوجوانان و جوانان بین شرایط زندگی خود با شرایط شهدا، فاصله‌ای کاذب تخمین زده، هرگز درصدد کاستن این فاصله برنخواهند آمد.

افزایش خرافات در خاطرات دفاع مقدس و رؤیایی کردن آنها، قطعاً به نقطه‌ای منجر خواهد شد که حتی اسناد و خاطرات موثق نیز به دیده تردید نگریسته شود و این خطری نیست که به‌سادگی بتوان از کنار آن گذشت. گنجی که قابلیت تبدیل شدن به بزرگ‌ترین سرمایه معنوی و پشتوانه اعتقادی و استقامت ملی مستضعفین جهان را دارد، با اهمال و کم‌کاری متعهدان به خون شهدا، نه‌تنها این قابلیت عظیم را از دست خواهد داد، بلکه ممکن است موجبات تردید در روشن‌ترین و اساسی‌ترین مبانی اعتقادی انقلاب اسلامی را فراهم آورد.

از آسیب‌های دیگر این مقوله می‌توان به گشوده شدن دروازه شهر بهشت به روی شیادان عوام‌فریب اشاره کرد. اگر قرار باشد که هر کس تعبیر خواب آَشفته خود را که حاصل ناپرهیزی شام شبش است، به‌عنوان کرامت در این طرف و آن طرف نقل مجالس کند و هر کس که از راه رسید سر و دُمی به آن بیفزاید و نهایتاً در این آشفته‌بازار کتاب، نشر یابد، آنگاه چه تضمینی هست که عده‌ای از راه نرسیده وارد معرکه شوند و مدعی مسائلی نگردند؟

به نظر می‌رسد حتی پرداختن بیش از حد به کرامات حقیقی قابل استناد نیز می‌تواند مسائل اصلی‌تر در حوزه جهاد و شهادت را به حاشیه براند، چه رسد به کرامات کاذب. اگر قرار باشد به جای مفاهیم مورد تأکیدی که در اسلام وجود دارد و بسیاری از شهدای ما بدان‌ها پایبند بودند، به مسائلی فرعی ـ همچون برخی کرامات، آن‌هم بی‌حساب و کتاب ـ پرداخته شود، این خود یک انحراف در مسیر اصلی ترویج حقیقت است. حتی در میان این مسائل اصلی نیز باید اهم ‌و مهم کرده و با حساسیت به آنها نگریست؛ مسائلی مثل امر به‌ معروف و نهی ‌از منکر مسئولان و مردم، ولایتمداری عملی، حساسیت زیاد به بیت‌المال، رسیدگی به ارباب رجوع، پرداخت خمس و زکات، رسیدگی به حال محرومان و مسائلی از این‌دست چیزهایی هستند که در میان سلوک فردی و اجتماعی شهدا باید بسیار پررنگ‌تر نشان داده شود و اساساً اگر خواسته شود سبک زندگی شهدا واکاوی و بازخوانی شود، بیش از هر چیزی باید به سراغ این مسائل رفت.

یکی دیگر از خطرهای ترویج این کرامات خرافی و برخی کرامات حقیقی که متأسفانه باید از آن به خیانت به شهدا یاد کرد، محو شدن پیام اصلی‌شان است که در کلمه به کلمه وصیتنامه‌هاشان جلوه می‌کند. بارها مشاهده شده که برخی از دختران و پسران جوان با ظاهری که شایسته یک مسلمان نیست، بر سر مزار شهیدی حاضر شده و گریه می‌کنند، در حالی که همان شهید در فرازی از وصیتنامه‌اش تأکید کرده: «خواهرم! سیاهی چادر تو از سرخی خون من برنده‌تر است».

شهدا همگی برای ما عزیزند و خواهند بود، اما در میان شهدا مطمئناً برخی از ایشان قابلیت بیشتری برای الگوشدن برای مردم دارند؛ خواه از حیث نظامی، خواه از حیث علمی یا عملی یا اخلاقی و غیره. بنابراین توجه دادن بیش از حد به برخی کرامات، ولو حقیقی در برخی از شهدا، عملاً توجه به شهدایی را که در برخی اوصاف برجسته‌تر هستند، تحت الشعاع قرار می‌دهد.

بارها و بارها اتفاق افتاده که عدم درک یا شک کردن به برخی از این کرامات توسط برخی از جوانان و نوجوانان، آنان را از خود ناامید کرده است. برای مثال در ذیل کرامتی که از یک شهید بزرگوار در یکی از سایت‌های اینترنتی درج شده بود، فردی نظری با این مضمون نگاشته بود که: «من چند روز پیش بر سر مزار آن شهید رفته بودم، هیچ بویی احساس نکردم و از این قضیه خیلی ناراحتم. مگر چه گناهی از من سرزده که این بو را استشمام نمی‌کنم!»

از آسیب‌های دیگری که باید بدان توجه کرد، ایجاد انتظار کاذب در اذهان مردم است. بدین صورت که از هر شهیدی انتظار کرامتی خاص برود و اگر این انتظار برآورده نشد، خدای ناکرده به اصل مسئله شک بشود.

یکی از اساسی‌ترین آسیب‌های دامن زدن به این‌گونه کرامات، تغییر کارکرد و خنثی کردن تأثیر عمیق مقوله شهادت است. از تأثیرات مستقیم مسئله شهادت ایجاد بیداری و یقظه و خودآگاهی است که با ترویج خرافات، این‌گونه تأثیرات نه‌تنها خنثی می‌شود، بلکه تبدیل به یک نوع تخدیر و مسکّن معنوی خواهد شد.

به نظر می‌رسد یکی از علل اصلی باز شدن عرصه برای رشد و پرواز این کرامات کاذب و خرافات، فرود سیمرغ‌های معرکه است. اگر کسانی که متولی امور فرهنگی دفاع مقدس هستند، نخواستند یا نتوانستند در جهت تعمیق باورهای اعتقادی شهادت، مستندسازی آثار به جای مانده از دفاع مقدس و ایجاد سازوکارهای خاص در ثبت وقایع جنگ هشت‌ساله و انقلاب اسلامی کاری از پیش ببرند، آنگاه قلوب مریض و افکار مسموم دست به کار شده، در راستای اهداف ناصحیح و باطل خود قدم‌های نامحسوس، اما مؤثر خواهند برداشت یا حداقل به اقناع سطحی مخاطبان بسنده خواهند کرد.

اما در کنار این مسائل، عاملی که تا حدودی می‌تواند ناامن‌کننده فضا برای جریان یافتن خرافات و فراگیر شدن آنها باشد، توصیه به درخواست منبع معتبر و قابل استناد است. به عبارت دیگر، اگر بتوان فرهنگ «ارائه سند معتبر» را در میان عموم جامعه گستراند، می‌توان تا حد بالایی از گسترش این خرافات جلوگیری کرده و فضا را برای ارائه مطالب اصلی و مفید، فراخ‌تر کرد.

والسلام



پی‌نوشت

1. برگرفته از کتاب «خط عاشقی 2»، حسین کاجی.






«شهید عطری» در فضای مجازی

درباره‌ی شهید «منوچهر پلارک»، مطالب بسیاری در فضای مجازی درج شده که گاهی ضدونقیض است. در اینجا به طور خلاصه به برخی از مطالبی که راجع‌به این شهید بزرگوار ذکر شده است، اشاره می‌شود تا خوانندگان محترم، خود درباره‌ی آسیب‌هایی که پیش‌تر گفته شد، قضاوت کنند.

شهید سیداحمد پلارک در یکی از پایگاه‌های زمان جنگ، به عنوان یک سرباز معمولی کار می‌کرد. او همیشه مشغول نظافت توالت‌های آن پایگاه بوده و همیشه بوی بدی بدن او را فرا می‌گرفت. تا اینکه در یک حمله هوایی هنگامی که او در حال نظافت بوده، موشکی به آنجا برخورد می‌کند و او شهید و در زیر آوار مدفون می‌شود. بعد از بمب‌باران، هنگامی که امدادگران در حال جمع‌آوری زخمی‌ها و شهیدان بودند، متوجه می‌شوند که بوی شدید گلاب از زیر آوار می‌آید. وقتی آوار را کنار می‌زنند با پیکر پاک این شهید روبه‌رو می‌شوند که غرق در بوی گلاب بود. هنگامی که پیکر آن شهید را در بهشت زهرای تهران در قطعه 26 به خاک می‌سپارند، همیشه بوی گلاب تا چند متر اطراف مزار این شهید احساس می‌شود و نیز سنگ قبر این شهید همیشه نمناک می‌باشد.

توضیح: 1. ایشان حداقل از طرف پدر جزء سادات نبودند. 2. نام اصلی وی منوچهر بوده است. 3. ایشان سرباز نبوده، بلکه به‌عنوان بسیجی در جنگ حضور داشته است. 4. بسیجی عادی نبودند، بلکه گویا مسئول دسته بودند. 5. بعید نیست که ایشان یک موقعی از سر شکسته نفسی و ایثار و خودسازی به نظافت سرویس بهداشتی پرداخته باشند، اما این‌گونه نبوده که «همیشه مشغول نظافت» بوده باشند. 6. اصل داستان شهادت ایشان کلاً جعلی است و بدین صورت نبوده است.

سنگ قبر شهید پلارک رو با یه چفیه خشک کنید. از این طرف که با چفیه خشک می‌کنید از اون طرف سنگ خیس می‌شه و گلاب ازش میاد بیرون.

شش‌سالگی پدر را از دست داد و چون تک‌پسر خانواده بود، علاوه بر تحصیل، بار مسئولیت خانواده نیز بر عهده او افتاد و تن به کار داد و توانست خواهرانش را در ازدواج یاری دهد.

توضیح: پدر منوچهر یک سال قبل از شهادت او رحلت کرده بود.

یک روز چند کارشناس به همراه پدر و مادر شهید پلارک به سازمان آمدند تا تحقیق کنند در رابطه با چگونگی غسل دادن شهید پلارک و اینکه چه کسی او را شسته و قبر را بازدید کنند و در مورد این موضوع اطلاعات جمع‌آوری کنند. در روز غسل و کفن و دفن شهید پلارک عکسی از او مانده بود. آن زمانی که من چهره او را باز کرده بودم تا به مادر و پدر شهید نشان بدهم، تصویر مرا گرفته بودند و براساس آن عکس آمدند سراغ من و در مورد چگونگی شستن شهید پلارک از من سؤال کردند. من تمام آنچه دیده بودم و حس کرده بودم را برای آنها گفتم.

توضیح: همان‌طور که گفته شد، پدر شهید پلارک یکسال قبل از شهادت او از دنیا رفته بود. بنابراین مطلبی که در این خاطره ذکر شده است، غلط است.

سیداحمد یه مادر داره که هنوزم زنده است. خدا حفظش کند. خیلی مؤمنه و اهل دله. معروف بود که تو قنوت نماز از لباش آبی می‌ریخت که معطر بود.

توضیح: بر فرض صحت ادعاهایی این چنین، نمی‌توان مجوزی برای نشر آنها کسب کرد؛ چه اینکه گفته‌اند: آنکه را اسرار حق آموختند/ مُهر کردند و دهانش دوختند. همه‌ی علمای تشیع و تمامی آن‌هایی که صاحب کرامات فراوانی بودند، هیچ‌گاه اجازه‌ی نشر به کسی که احیانا اطلاعی از کرامت‌شان پیدا می‌کرد، نمی‌دادند.

این شهید بزرگوار همواره در مراسم اعیاد و مناسبت‌های اهل‌بیت(ع) کار و کوشش فراوان می‌کرد. هنگامی که از او سؤال می‌شد که نیت و هدفت چیست؟ همواره می‌گفت که آروز دارم که حضرت زهرا(س) مرا به فرزندی قبول کند.

یکی از آشنایان خواب شهید پلارک رو دیده بود. می‌گفت ازش تقاضای شفاعت کرده. شهید پلارک بهش گفته: من نمی‌تونم شما رو شفاعت کنم. تنها وقتی می‌تونم شفیع شما باشم که نماز بخونید و بهش توجه داشته باشید. همچنین زبانتون رو نگه دارید. در غیر این صورت هیچ کاری از دست من برنمی‌آید.

توضیح: حال چه کسی در کجا از ایشان چنین سؤال کلی را پرسیده مشخص نیست. حتی منبعی برای این خاطره ذکر نشده است تا صحت و سقم آن را جویا شد.

مرحوم آیت‌الله العظمی بهجت درباره این شهید بزرگوار چنین فرموده‌اند: «یکی از نهرهای بهشت از زیر قبر مطهرشان رد می‌شود. تشریف ببرید زیارت کنید، آنگاه مطمئن باشید با خلوص بیشتری پروردگار بلندمرتبه را عبادت می‌کنید».

توضیح: باتوجه به استعلامی که دفتر نشریه‌ی امتداد از دفتر معظم له گرفت، این سخن از اساس تکذیب شد.

سیداحمد همیشه در همه عملیات‌ها، یک شال مشکی به سر و گردنش می‌بست. جالب اینکه با وجود سادات بودنش، شال سبز نمی‌انداخت. هیئت گردان عمار لشکر 27 حضرت رسول (ص)، هیئت متوسلین به حضرت زهرا (س) نام داشت. هر روز بعد از نماز جماعت صبح، زیارت عاشورا خوانده می‌شد. شهید پلارک یکی از مشتریان پروپا قرص این مراسم بود؛ اما حال او با حال بقیه خیلی فرق داشت. هیچ وقت یادم نمی‌رود، به محض اینکه نام حضرت فاطمه زهرا (س) می‌آمد، خیلی شدید گریه می‌کرد. او ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) داشت.

توضیح: همان‌طور که اشاره شد، شهید منوچهر پلارک جزو سادات نبودند.

سال‌ها بود خانواده شهید حمیدرضا ملاحسنی (یکی از شهدای گمنام مدفون در بوستان نهج البلاغه تهران) منتظر بودند. برادران شهید می‌خواستند مقبره‌ای را به صورت نمادین برای ایشان برپا کنند که شهید به خواب برادر می‌آید و می‌گوید: «دست نگه دارید». شبی خواهر شهید در خواب می‌بیند که در منطقه پونک سردار جنگل، تشییع پیکر شهداست و شهید ملاحسنی هم حضور دارد. از او می‌پرسد: «شما اینجا چه می‌کنی؟» شهید می‌گوید: «من آمده‌ام شفاعت کنم... تمام اینها را...». سپس می‌گوید: «من حتی کسانی که در پیاده‌رو راه می‌روند و برای تشییع هم نیامدند، شفاعت می‌کنم... . خواهر شهید همیشه در این ایام به سر مزار شهید پلارک می‌رود (شهیدی که از مزارش بوی عطر پراکنده می‌شود). در یکی از روزها بر قسمت سرمزار در قاب بالای سر، در یک عکس برادر خود را کنار شهید پلارک می‌بیند که بالای سرش علامت ضربدری وجود دارد. پس از بررسی، خانواده شهید پلارک را جویا می‌شود. خانواده ایشان می‌فرمایند که شهید پلارک هر کدام از دوستانشان که به فیض شهادت نائل می‌شدند، بالای سرشان یک ضربدر می‌زد و معلوم گردید که شهید ملاحسنی از دوستان و همرزمان شهید پلارک بوده. خواهر شهید ملاحسنی، شهید پلارک را به بی‌بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) قسم می‌دهند که به برادرم بگو یه نشانه‌ای، چیزی از خودش به ما بدهد... که بعد خواهر شهید خواب می‌بیند که شهید می‌گوید من در بوستان نهج البلاغه در ردیف وسط هستم. در تاریخ 12 دی 89 هم مراسم تعویض سنگ قبر ایشان انجام شد.

راستش من سر مزار شهید پلارک رفتم. دستمو رو مزارش کشیدم، خودم بوی گلابو حس کردم، ولی بعضی اوقات دچار تردید می‌شم. نمی‌دونم شاید شیطون میاد اذیتم می‌کنه. همش می‌گم: مگه همچین چیزی میشه؟هی با خودم می‌گم: شاید یکی صبح به صبح می‌ره رو قبرشو با گلاب می‌شوره. باز با خودم می‌گم: خب که چی بشه؟ طرف این کارو بکنه، چیو ثابت می‌خواد بکنه؟ می‌دونم شیطون لعنتیه می‌خواد باور آدمو خدشه‌دار کنه. لعنت بر شیطون.

توضیح: این یکی از کامنت‌هایی بود که ذیل یکی از مطالب راجع‌به شهید پلارک در اینترنت درج شده بود. همان‌طور که در قسمت آسیب‌ها بیان شد، احساس گناه کاذب و سد باب تفکر و شک در اندیشه، به‌عنوان پایه‌ای برای چارچوب‌بندی قوی اعتقادی ـ ایمانی از آثار چنین کرامات کاذب و حتی حقیقی است.

روزی خانمی برای ما تعریف می‌کرد: من از نزدیک شاهد تشیع جنازه سیداحمد بودم. دیدم مادرش نیست. گفتم مادرش کجاست؟ گفتند: دیشب خواب دیده خانمی آمده به خواب ایشان آمده و گفته: دخترم! شما پایت درد می‌کند، نمی‌خواهد تشیع جنازه فرزندم احمد بیایی. من خودم تشیع جنازه احمد می‌روم. او پسر منم هست. می‌گفتند: خودش را به معرفی کرده بودند. آن خانم فرموده بودند: من فاطمه زهرا (سلام الله علیها) هستم دختر پیامبر اسلام (ص).

توضیح: اگرچه به نظر نمی‌رسد کسی ادعاهایی این‌چنینی را باور کند، اما همان‌طور که گفته شد، اگر جلوی خرافات گرفته نشود، دروغ‌هایی بزرگ و شاخ‌داری رشد خواهد کرد که دیگر حتی کسی جرئت مقابله با آن را نداشته باشد.

یک‎بار پسری آمد «خانه شهید بهشت زهرا(س)» و گفت: من برادر ندارم و شهیدی رو به‎عنوان برادر انتخاب کرده‎ام که من هم تشویقش کردم. یک‎بار که مرا دید گفت: من پلارک شماره دو، درست کردم. رفتیم سر مزار شهید، دیدم این بنده خدا چیزی به سنگ قبر زده که تا یک هفته بوی عطر بدهد و به واسطه این کار دم و دستگاهی به راه انداخته بود و عده‎ای هم دورش جمع شده بودند که بعد من این بنده خدا را سرزنش کردم که این کار‎ها را ادامه ندهد.1

همان‌طور که پیش‌تر گفته شد، بهترین راه مبارزه با سخنان بی‌پشتوانه و کم‌محتوا، خصوصاً در چنین فضاهای ارزشی، پرسش از منبع موثق این نقل قول‌ها و خاطرات است تا فضا برای رشد خرافات ناامن گردد و شهدای مظلوم ما همان‌طور که بودند معرفی شوند، نه آن‌طور که برخی‌ها دوست دارند.



پی‌نوشت

1. سیدمحمد جوزی، اولین مسئول خانه شهید بهشت زهرای تهران










عطری از جنس بازار

گفت‌وگو با همرزمان و نزدیکان شهید پلارک

عباس مصطفوی

هم محله‌ای‌های منوچهر پلارک که زمانی با او در سنگر مسجد و زمانی دیگر در سنگر جهاد نظامی بودند، حرف‌های جالب توجهی در مورد او برای گفتن دارند. ما با برخی از این بزرگواران گفت‌وگوی کوتاهی کرده‌ایم که اینک در دست شماست.

محمدمهدی حقانی، رزمنده و جانباز، همرزم شهید پلارک

آقای حقانی! شهید پلارک را از چه زمانی می‌شناسید و چطور با ایشان آشنا شدید؟

حقانی: از سال 61 در بسیج مسجد علی بن موسی الرضا واقع در خیابان 17 شهریور، شهدا، با ایشان آشنا شدم. در یک محل زندگی می‌کردیم. خانه‌شان به خانه ما نزدیک بود؛ بسیج هم به خاطر جنگ فعال‌تر شده بود و ما خیلی اوقات در پایگاه با هم بودیم.

مدت کوتاهی هم در گردان عمار بودم که بعدها به گردان حبیب رفتم و تا آخر در گردان حبیب ماندم. این زمانی بود که فرمانده گردان ما آقای «پایا» بود و هنوز حاج آقای طائب نیامده بودند. ساختمان گردان عمار هم در دوکوهه کنار ساختمان گردان ما بود و تنها در عملیات‌ها از هم جدا می‌شدیم؛ بنابراین خیلی وقت‌ها می‌شد که اعضای این گردان‌ها با هم بودند. من و شهید پلارک خیلی با هم صمیمی بودیم، طوری که صیغه اخوت خوانده بودیم. من هنوز عکس‌هایمان در پایگاه بسیج را دارم.

آیا به منزلشان هم رفت‌وآمد می‌کردید؟

از آنجا که رفیق بودیم، رفت‌وآمد داشتیم. یادم هست که یک بار با «منوچهر» در منزلشان نشستیم و فیلم سینمایی «قانون» را نگاه کردیم.

منوچهر؟!

بله! یادم نمی‌آید کسی «احمد» صدایش بکند. البته آن موقع‌ها مرسوم بود که خیلی‌ها اسمشان را عوض می‌کردند؛ ولی ما «منوچهر» صدایش می‌کردیم.

در بسیاری از سایت‌ها و وبلاگ‌ها، مطالبی از «فوت پدرش در سنین کودکی او» نقل شده و موارد دیگری که حتی از یک ناظر غسال‌خانه نقل شده یک روز چند کارشناس به همراه پدر و مادر شهید پلارک به سازمان آمدند تا درباره‌ی چگونگی غسل دادن شهید پلارک و اینکه چه کسی او را شسته، تحقیق کنند.

این موارد صحیح نیست. منزلشان که می‌رفتم پدرش مریض بود و روی تخت افتاده بود. تا اینکه تقریباً یک‌سال قبل از شهادت منوچهر پلارک، پدرش مرحوم شد. منوچهر هم در کربلای 8 شهید شد.

ویژگی خاص آن شهید چیزی در ذهن دارید؟

ایشان خیلی شجاع بود و سر نترسی داشت. چند باری مجروح شده بود. شهدای محله را هم معمولاً ایشان درون قبر می‌گذاشت. یادم هست والفجر 8 رفتم گردان عمار تا به او سری بزنم. عراق شیمیایی زد. من هم ماسک همراهم نبود؛ بنابراین چفیه را بستم جلوی صورتم. ناگهان یک نفر چفیه را از صورتم باز کرد و ماسک زد و بعد چفیه مرا به صورتش بست. آن شخص پلارک بود.

ایشان چگونه شهید شدند؟

از نحوه شهادتش اطلاعی ندارم؛ چون همراهش نبودم. ولی چند باری مجروح شده بود. فکر کنم شب عملیات کربلای 5 ما سه‌راهی شهادت بودیم. روز اول ما پشت دژ بودیم. روز بعدش گردان عمار یا مالک رفت پشت دژ. ولی عراق خیلی تانک آورده بود که بچه‌ها هم خیلی از آنها را زده بودند، اما خط نشکسته بود. دیدم موقع برگشتن پلارک تیر خورده بود. رفت بیمارستان و خوب شد و در کربلای 8 شهید شد.

بعد از شهادتش آرام‌آرام متوجه شدم که مادرش ادعا می‌کند که حضرت زهرا(س) را می‌بیند و از ایشان عطر می‌گیرد و خانواده شهدا به خانه ایشان می‌آمدند و ایشان از حضرت زهرا(س) عطر می‌گرفت و به آنها می‌داد! این بود که تصمیم گرفتم به خانه‌شان بروم و ببینم داستان از چه قرار است.

به همراه آقای نهاوندی، آقای صادقی، فرمانده گردان ابوذر، و حاج حسن طائب، تصمیم گرفتیم این قضیه را ریشه‌ای حل کنیم. یک‌ ماه به تحقیق و بررسی پرداختیم که متوجه یک سری ماجراها شدیم. بعد با دوربین و تشکیلات رفتیم منزل پلارک و از مادر ایشان سؤالاتی کردیم. این دیدار نزدیک به دو ساعت طول کشید. از ایشان جریان ملاقات با حضرت زهرا(س) را پرسیدیم که ایشان گفت: «من حضرت زهرا(س) را می‌بینم. ایشان الان اینجا هستند!»

گفتیم: «خب ایشان را توصیف کنید».

گفت: «کفش‌هایش از این کفش‌هایی است که نوکش بالاست و شال سبز دارد و...».

عکس آورد و گفت: «امروز نماز صبح را در دمشق، ظهرم را در کربلا و عصر را در نجف خواندم و حضرت از من عکس هم گرفتند. این هم عکسم در نجف!»

که البته عکس شاه عبدالعظیم بود! کارهای عجیب غریبی می‌کرد. دستش را بالا می‌برد و می‌لرزاند و اداهایی درمی‌آورد، جیغ و داد می‌کرد. مهم‌ترین کاری که ایشان انجام می‌داد، گرفتن عطر بود. دستش را می‌برد بالا و وقتی پایین می‌آورد، دستش عطری بود و موقع گرفتن عطر هم حالش بد می‌شد و خودش را به غش و ضعف می‌زد. وقتی ایشان برای ما عطر گرفت، ما گفتیم: فیلمبرداری نشده. ایشان گفت: «اینجا یک نفر شک‌آور است!» فیلمبردار بیچاره که در جریان نبود، شروع کرد به التماس کردن که من به خدا شک نکردم، من آدم خوبی‌ام و... . بعد آقای فهیم‌پور قیافه مظلومانه‌ای به خودش گرفت و گفت: «من بودم». ایشان گفت: «من باید شما را توبه دهم». به راهرو رفت و کارهای عجیب و غریب کرد و حین برگشتن پشت پرده رفت. حدس زدیم که رفته است عطر بردارد. وقتی از پشت پرده بیرون آمد، عطر ریخته بود روی چادرش و یک لکه بزرگ روی چادرش ایجاد شده بود که حتی در فیلمبرداری هم معلوم است. آمد و گفت: «خب دوباره می‌توانم عطر بگیرم!»

این فیلم را آماده کردیم و برای آقای موسوی خوئینی‌ها فرستادیم که آن وقت دادستان کل کشور بود. احتمالاً این فیلم هنوز در قوه قضاییه باشد.

یک بار از جلوی در خانه شهید پلارک رد می‌شدم که متوجه شدم تعدادی بسیجی درِ خانه ایشان ایستاده بودند. یکی از آشنایان شهید پلارک به بنده اشاره کرد و گفت: «آره این بود». یک بسیجی آمد جلو و یک سیلی به من زد! چیزی به او نگفتم؛ چون می‌دانستم گول خورده است. شب در منزل ما آمد و من هم توجیهش کردم.

یک روز بعد احضاریه آمد و ما را بردند اوین! یک آقای «اصفهانی» نامی شروع به بازجویی کرد و حاج آقای طائب هم با بنده آمد و همه سؤالات را ایشان پاسخ می‌گفت تا اینکه سرانجام قانع شدند. در حین بازجویی فردی آنجا بود که دادخواست را تنظیم کرده بود. روزی که من از آن بسیجی سیلی خوردم، ایشان هم آنجا بود. این فرد مسئله خانم پلارک را باور داشتند که البته بعدها شهید شد. همه این جریانات در زمان جنگ بود.

چند سال بعد این جریان عطر به بهشت زهرا(س) و بر سر مزار منوچهر پلارک هم کشیده شد که متأسفانه خیلی جاها با خانواده شهید پلارک هم همکاری ‌کردند!

شما در صحبت‌هایتان فقط از نام منوچهر استفاده می‌کنید، در حالی که روی سنگ قبر ایشان نوشته شده: «سید».

شاید به علت علاقه‌ای باشد که منوچهر به سادات داشت یا شاید هم به علت سیادت مادرش باشد؛ نمی‌دانم. ولی از طرف پدر سید نبود.



توحیدی، رزمنده و جانباز، همرزم شهید پلارک

آقای توحیدی گویا شهید پلارک هم مثل شما در گردان عمار بود؟

بله. من فرمانده گروهان شهید بهشتی بودم و ایشان هم تا زمان شهادتشان مسئول دسته بنده بودند.

کمی از ویژگی‌های شخصی ایشان بگویید.

انسان شجاع و بااخلاصی بود. به خاطر دارم که یک بار با بچه‌های گروهان رفته بودیم پابوسی حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام). ایشان هم بودند. دیدم خیلی خوشحال دارد می‌آید به سمت من. پرسیدم: «پلارک چه شده؟» گفت: «رفته بودم بهشت رضا. خواب شهیدی را دیده بودم و در خواب نشانی مزارش را به من داده بود». ایشان هم رفته بود به همان نشانی و ایشان را در همانجا پیدا کرده بود و از این بابت خیلی خوشحال بود.

از اینکه مزار ایشان بوی عطر می‌دهد، اطلاعی دارید؟

این جریان ساختگی و دروغ است. در گذشته یک جریاناتی اتفاق افتاده که اگر می‌خواهید به طور دقیق پیگیر باشید، سراغ آقای طائب بروید. این جریان ساختگی است و من مطمئن هستم که الان خود شهید پلارک هم از این بابت ناراضی است؛ چراکه نفس شهادت و شهید تقدس دارد و نیازی به چنین کار‌هایی برای اثبات حقانیتشان نیست.



حسن شکری، رزمنده و جانباز، همرزم شهید پلارک

آقای شکری برای ما از شهید پلارک تعریف کنید.

پلارک از بچه‌های خیلی خوب محله بود. ایشان مسئول دسته عمار بود. چند بار مجروح شد، اما نهایتاً در علمیات کربلای 8 به درجه شهادت نائل شد. یادم است روزی که می‌خواستیم برادرم شهید «محمد شکری» را دفن کنیم، شهید پلارک گفت: «اجازه بده من او را دفن کنم». گفتم: «چرا؟» گفت: «روز دفنِ من، تو مرا در قبر بگذار». کمتر از یک ماه بعد پلارک هم شهید شد و کنار قبر محمد به خاک سپرده شد. پلارک پسر بسیار خوبی بود، ولی خانواده‌اش کارهایی کردند که این کارها او را ناراحت می‌کند.

کدام کارها؟

کار اشتباهی صورت گرفت که از ابتدا جلویش گرفته نشد تا کار به اینجا کشیده شد و الان با مطرح کردنش شاید اوضاع بدتر شود. دوستانی که از ماجرا مطلع بودند، می‌دانند که مادرش راه غلطی را رفت که شاید به علت مشکلات روانی ناشی از شهادت فرزندش بود. اوایل مادرش ادعا می‌کرد که با حضرت زهرا(س) در ارتباط است و از ایشان عطر می‌گیرد. منزل مادرش رفتیم و صحبت کردیم و مادرش را متقاعد کردیم که دیگر این کارها را نکند و ایشان هم قبول کرد. ولی متأسفانه بعدها دیدیم که عطر از قبر سر درآورد! متأسفانه در نشریات هم درج شد و برخی از نهادها هم در قبال آن سکوت کردند و حتی باعث گسترش آن شدند.

یکی از دوستان شهید پلارک می‌گفت که منزل ایشان رفته و دوربین فیلمبرداری هم بردیم. شما از این جلسه اطلاعی دارید؟

بله، این کار را خودم انجام دادم. مادرش با ما رفت‌وآمد داشت و من را پسر خود می‌دانست و می‌گفت: تو پسر من هستی.

ماجرای عطر گرفتن از حضرت زهرا (س) چه بود؟

مادر ایشان در دستش عطر تیروز خالی نموده و غش می‌کرد. می‌گفت حضرت زهرا(س) آمده و به او عطر داده است. یک بار هم شیشه عطر شکست! به ایشان گفتیم: این کارها را نکن. یک مدت هم اسانس عطر در دهانش می‌گذاشت و زبانش را به دستش می‌زد و غش می‌کرد! یک بار به حاج مهدی طائب این قضیه را گفتم. حاج مهدی با ایشان صحبت کرد و قرار شد که دیگر این کارها را نکند؛ اما متأسفانه شاید برخی دوست نداشتند که این ماجرا تمام شود.

علت تغییر نام شهید پلارک چه بود؟

منوچهر دوست داشت اسمش را عوض کند. یک روز با بچه‌ها در خانه ما جمع شده بودیم و اسم ایشان را تغییر دادیم و گذاشتیم سیداحمد. البته اسم شناسنامه‌ای ایشان منوچهر پلارک است.

چرا سیداحمد؟ مگر ایشان سید بود؟

مادرش سید بود؛ به همین دلیل ایشان را هم سید خطاب می‌کردیم. شما باید با خود بنیاد شهید صحبت کنید. بنیاد به این مسائل ساختگی دامن می‌زند؛ سی‌دی و مجله منتشر می‌کند. بعضی وقت‌ها از مجلات وابسته به بنیاد شهید با من تماس می‌گیرند و دنبال این‌اند که بدانند این شهید چه‌کار کرده که قبرش بوی عطر گرفته است!



نهاوندی، رزمنده و جانباز، همرزم شهید پلارک

آقای نهاوندی! با توجه به اینکه شما یکی از دوستان صمیمی شهید پلارک بوده‌اید، بفرمایید با ایشان چگونه‌ آشنا شدید؟

منوچهر پلارک از بهترین دوستان من بود و ایشان با من خیلی صمیمی بودند. خب بچه محل هم بودیم. ایشان یک فرد متدین،‌ انقلابی و ‌متعهد بود و در خانواده نسبتاً متوسط به پایین زندگی می‌کرد. از‌ بچه‌های مسجد علی بن موسی الرضا(ع) و ‌جزء‌ بسیجی‌های فعال پایگاه بود.

اصلیتشان ترک بود و در یک خانه نسبتاً محقر در خیابان بازار سقاباشی عباس آباد زندگی می‌کرد. از آن بچه‌هایی بود که یافته‌هایی هم برایش حاصل شده بود. احساس خوش معنوی داشت. قد رشید و کشیده و صورت سفیدرو. خیلی بچه باصفا و مخلصی بود. یادم است در یکی از عملیات‌ها آن‌قدر آر.پی.جی زده بود که از گوشش خون می‌آمد.

در گفت‌وگوهایی که با برخی از دوستان نزدیک ایشان داشتیم، متوجه شدم که ایشان را منوچهر پلارک می‌شناسند، ولی روی سنگ قبرش «سیداحمد پلارک» حک شده است.

خب ایشان اسمش را عوض کرد و گذاشت احمد. بعد یکی از دوستان به ایشان گفت: سید احمد. البته ایشان سید نبود و نمی‌دانم به چه واسطه‌ای به او سید گفتند. بعد از آن معروف شد به سیداحمد پلارک.

البته اهل اینکه بخواهد خودش را خاص نشان دهد، نبود. یک بسیجی عادی خالص و باصفا بود.

شما با خانواده ایشان هم آشنا بودید؟

بله، خانواده ایشان، از لحاظ اقتصادی، یک خانواده متوسط به پایین بودند. این‌طور نبود که از لحاظ طبقاتی یا علمی یا عرفانی، خانواده خاصی باشند. یادم است مادر شهید را چندین نوبت با ماشین برای کارهای بنیاد شهید بردم. تا اینکه مطرح شد مادر پلارک ادعاهایی در خصوص ارتباط با حضرت زهرا(س) دارد و وقتی اراده می‌کند از یک ناحیه‌ای عطر دریافت می‌کند و به مردم می‌دهد. اولش باور نمی‌کردیم این کار را انجام دهند، اما بعدها دیدیم که ایشان فریاد می‌زند: «یا زهرا(س)» و بلند می‌شود و دستشان را بلند می‌کند و غش می‌کند و بعد در دستشان عطر است، به صورتی که انگار از عالم دیگر به دستشان عطر داده شده است! داستان به همین صورت ادامه پیدا کرد. یک بار مادرم و مادر پلارک را با ماشین سر قبر پلارک بردم و ایشان آنجا غش کرد و اتفاق‌هایی از این‌دست افتاد. من از ایشان در همین اثنا پرسیدم: «این اتفاق‌ها برای چی می‌افتد و شما چه می‌بینید؟» گفتند: «حضرت زهرا بر من وارد می‌شود. یک خانم سبزپوشی. من حضرت زهرا را می‌بینم».

و مطالبی از این قبیل می‌گفتند و با حالت غش و ضعف بر زمین می‌افتادند!

این ماجرا کم‌کم رونق گرفت و تعداد زیادی از بچه‌ها آنجا مراسم ذکر و توسل برگزار می‌کردند. اما برای اینکه حریم این خانواده حفظ شود، بچه‌ها خیلی مماشات می‌کردند. یک روز در خانه‌شان بودیم که گفت: «من امروز طی الارض کردم و در یک مکانی قرار گرفتم و حضرت زینب(س) و حضرت زهرا(س) آنجا بودند».

بعد حرفی زدند که باعث شد به فکر بیفتیم که باید یک مقداری کار را جدی‌تر تعقیب کنیم تا جلوی آن را بگیریم. مثلاً می‌گفتند: «حضرت از من در کربلا (یا نجف) عکس گرفتند».

آن وقت‌ها راه عتبات باز نبود. ایشان عکسی به ما نشان داد که به قسمت پشتی حرم حضرت عبدالعظیم مربوط می‌شد که الان ساخت و ساز کرده‌اند و باز شده است. این بار دیگر تصمیم گرفتیم تا جلوی این کار را بگیریم. آن شب با حاج مرتضی نعیمی و چند نفر از دوستان دیگر قضیه را مطرح کردیم. بعد یک سری تحقیقات انجام شد! و ماجراهایی پیش آمد... .

یادم می‌آید یک بار سر قبر پلارک بودم. مرحوم حاج سیدعلی آقای نجفی که آدم اهل دل و وارسته‌ای بود، عبایش را کنار گذاشت و آمد قبر را بو کرد. بعد رو کرد به افرادی که آنجا ایستاده بودند و گفت: «این مسئله صحت ندارد!» این مسئله آن‌قدر بین مردم پیچیده بود که این عالم وارسته این کار را انجام داد تا به اطرافیان بگوید مراقب باشند.

من الان می‌شنوم که کاروان‌های دانشجویی و ... به خاطر بوی عطر، سر قبر ایشان می‌روند و هر سال این اتفاق می‌افتد و نمی‌دانم این مسئله از کجا و به چه نحوی در بین مردم پخش می‌شود. از نظر ما انگیزه این اتفاق باید روشن شده باشد. چرا در بین این همه شهدا، فقط باید قبر منوچهر پلارک بو بدهد؟ اینها چه چیزی می‌خواهند بگویند؟ آیا مگر قبر شهیدی بو نداد، دچار نقیصه‌ای است؟ مگر قبر امام سجاد (علیه السلام) بو می‌دهد؟ و آیا اگر بو ندهد نقیصه است؟ این کارها دستاوردی ندارد. اهداف معنوی و معرفتی و روحانی که آدم دنبال می‌کند، باید با یک سری از اصول و مبانی سازگار باشد. شهدا نیازی به این قضایا ندارند. منوچهر آن‌قدر لطافت داشت و به‌قدری صاف و ساده بود که نیازی به این کارها ندارد. البته کمالات شهدا سر جای خود. تازه اگر هم چنین چیزهایی وجود داشته باشد، به قول شاعر: «مُهر کردند و دهانش را دوختند». برای منی که همراه منوچهر بودم، اگر قبرش هم بو نمی‌داد، باز هم شهید پلارک عزیز خواهد بود. فکر نمی‌کنم برای انتقال شجاعت و رشادت امثال پلارک به این نسل و نسل‌های آینده، به این کرامت‌سازی‌ها نیاز داشته باشیم.

باید جلوی این مسائل گرفته شود و از پردازش‌های خرافی جلوگیری کنیم. ما نباید کار بزرگ شهدا را خیلی آسمانی و ایدئال و دست‌نیافتنی تعریف کنیم؛ چراکه در این صورت نمی‌توانیم از آنها برای نسل جوانمان الگویی ایجاد کنیم.





به هوش باشیم، فضیلت محور است نه کرامت!

علی‌رضا کمیلی

«ای پاهای من! سریع و توانا باشید، ای دست‌های من! قوی و دقیق باشید، ای چشمان من! تیزبین و هوشیار باشید، ای قلب من! این لحظات آخرین را تحمل کن، ای نفس! مرا ضعیف و ذلیل مگذار، تا چند لحظه بیشتر با قدرت و اراده‌ی صبور و توانا باش. به شما قول می‌دهم که پس از چند لحظه همه‌ی شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید و تلافی این عمر خسته‌کننده و این لحظات سنگین و سخت را دریافت کنید. من، چند لحظه بعد به شما آرامش می‌دهم. ...

دیگر شما را زحمت نخواهم داد. دیگر شب و روز استثمارتان نخواهم کرد. دیگر فشار عالم و شکنجه‌ی روزگار را بر شما تحمیل نخواهم کرد. دیگر به شما بی‌خوابی نخواهم داد و شما دیگر از خستگی فریاد نخواهید کرد. از درد و شکنجه ضجه نخواهید زد. از گرسنگی و گرما و سرما شکوه نخواهید کرد. و برای همیشه در بستر نرم خاک، آرام و آسوده خواهید بود. اما این لحظات حساس، لحظات وداع با زندگی و عالم، لحظات لقای پروردگار، لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد.»

از این علایم، در زندگی همه‌ی شهدای بزرگ می‌توان یافت که نشان می‌دهد ایشان به چه میزان اتصال به حضرت حق داشته‌اند. کسی که یک بار مناجات‌های شهید «چمران» را خوانده باشد، یک دور فتح خون و متن گفتار فیلم‌های شهید «آوینی» را ورق زده باشد و جایگاه رفیع شهید «صیاد شیرازی» و ده‌ها شهید والامقام دیگر را بداند و از همه بالاتر، مقام شهیدان «بهشتی» و «رجایی» را بفهمد، به‌خوبی می‌یابد که بهشت زهرای(س) تهران، به‌واقع، دارالشفای دلسوختگان است و به‌راستی عرفای بزرگ زمانه‌ی ما را در خود جای داده است.

سنت الهی بر این است که خداوند از طریق ابزارها و وسایل، دین‌داری را در زندگی جاری و ساری کرده است و از همین روست که ما به دین‌داری مبتنی بر شناخت و عقلانیت توصیه شده‌ایم و سیره و زندگی اهل‌بیت(ع) نیز مشحون از همین روش است. نقل است که پیامبر(ص) چنان با مردمان صمیمی و راحت بود که می‌آمدند، اطراف او می‌نشستند و می‌گفتند: «برای ما داستان بگو! و او نیز برای‌شان از داستا انبیاء و اولیای گذشته می‌گفت و پندشان می‌داد.»

روش هدایتی و معرفتی بزرگان دین ما هرگز بر «کرامت» و «معجزه» بنا نشده و اتفاقاً بزرگی آنان در همین است که در عین داشتن نگرشی ملکوتی، به‌صورت واقعی و عادی در میان مردم زندگی می‌کرده‌ و هم‌زمان درس و الگویی مناسب برای مردمان بوده‌اند: «ان لکم فی رسول الله اسوة حسنة».

درباره‌ی شهدای بزرگوار ما نیز که به‌حق سیره‌ی اولیای دین را پوییدند، این حکم صادق است. آنان نیز که بعضاً از درجات بالای روحی و معنوی برخوردار بودند، هیچ‌گاه سعی نداشتند تا از طرق غیرعادی، مردم را به دین خدا دعوت کنند و عمدتاً روش و منش ایشان، الگوی اطرافیان‌شان می‌شد و دهان به دهان می‌گشت.

مطالعه‌ی سیره‌ی شهیدان رجایی و بهشتی – که به‌حمدالله سیره و خاطرات‌شان منتشر شده است- چنان امکان تحقق آموزه‌های دینی در عصر حاضر را برای من و تو عینی، و قابل تحقق می‌کند که تصور می‌کنی یا آنان، مردانی از جنس دیگر بوده‌اند و یا می‌فهمی که عمل به فرایض دینی، چنین راهگشاست و چنان تعادل رفتاری و اوج روحی به انسان می‌بخشد که زبانزد همگان می‌گردد.

اما حیف و صد حیف که این شهیدان نیز به سان ائمه‌ی مظلوم ما، از الگو بودن برای زندگی ما خارج شده‌ و فقط از آنها به نقل قول کراماتی که خیلی وقت‌ها منبع‌شان هم معلوم نیست، بسنده می‌شود. حتی اگر منبع درستی هم وجود داشته باشد، صرف نقل آن کرامات چیزی به «ما» نمی‌افزاید؛ چراکه کرامت آنها قابل الگوبرداری نیست و باید سیره و مسیر آنان مورد توجه باشد تا به اذن الهی، آن نشانه‌ها در ما نیز بروز کند. یادمان نرود که بزرگی این شهیدان به آن است که عبد او بودند وگرنه صرف داشتن کرامت هرگز نشانه‌ی بزرگی نیست و چه بسیارند شیادانی که از راه‌های مختلف به بروز کراماتی دست می‌یابند!

حال، وقتی به بهشت زهرا(س) پای می‌گذاری، باز غربت این شهیدان بزرگ را می‌بینی! چند قدم این‌طرف‌تر از قبر شهیدان چمران، کریمی، نامجو، مقبره‌ی شهدای هفتادودو تن و... که گاها خلوت است، به یکباره جمعیت بسیاری را می‌بینی که به‌نام شهیدی که قبرش بوی سیب می‌دهد، تجمع کرده‌اند! جالب است که حتی کسانی که یک بار بر سر مزار شهدای بزرگ آن خطه حاضر نشده‌اند، مستقیماً به سراغ اینجا می‌روند و گوشه چشمی هم به عرفای مدفون در آن بهشت ندارند!

آیا این یک زنگ خطر و نشانه‌ی دوری از سیره و مسیری که بزرگان دین به ما نشان دادند نیست؟! آیا این امر بر غلبه‌ی سطحی‌نگری و عوام‌زدگی بر رفتارهای دینی ما دلالت ندارد؟!

یادم هست وقتی سگی در حرم امام رضا(ع) پیدا شد، فیلم آن در همه‌ی ایران دست به دست شد و به‌عنوان کرامتی بزرگ برای امام رضا(ع) نقل گردید! همان روزها خدمت استاد بزرگی بودیم، زبان به شکوه گشود و گفت: «همه باور داریم که اینجا مهبط الملائکه است و در زیارت جامعه کبیره نیز آن را می‌خوانیم، حال چرا چنین بساطی برای این مساله باز شده است؟!»

راستی فاصله گرفتن از علما، خطر افتادن به دام سطحی‌نگری‌ها را مهیا خواهد کرد. پس به‌هوش باشیم!
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16352332903584
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  عکس نوشته های شهدا
  دل نوشته کوتاه و تکان دهنده دختر با شهدا
  شهدا شرمنده ایم
  سخنان زیبا امام خمینی درباره شهدا
  حجاب ؟ حق ؟ شهدا ؟ سنگر ؟
  متن تکان دهنده ویژه شهدا و حجاب
  داستان ما و اونا و خونِ شهدا
  بعد از شهدا چه کردیم؟؟ شهدا شرمنده ایم
  حضور شهید در مراسم خاطره شهدا +تصاویر
  سواستفاده از «شهدا» این بار به روایت خانواده ی «شهدا»

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان