امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

فصل دوازدهم رمان عشق،شادی،دیوانگی.جلد دوم فصل امید(عکس جدید شخصیتا+کاور رمان)

#11
فصل سوم
جواب سوال
رسیدیم دم خونه ک پارسا حرف زد باز
-چ خونه قشنگی دارین.
بابام گف:
-قابل نداره
منم زیر لبم جوری ک فقظ ادرینا ک کنارم بود بشونه گفتم:
-قابل ک نداره.از کیسه خلیفه میبخشه بابامون.
ادرینا خندش گرف ی مشت زد ب بازوم گف:
-داداش بزرگه.میزنما
-ابجی کوچیکه.مگه نزدی
-برو تو دیگه
رفتیم تو و نشستیم رو مبل.
من رو مبل بزرگمون نشستم بغلم ادرینا بغلشم مرجان اینور اونور مبل بزرگمون دوتامبل تک نفره بود ک طرف من پارسا نشست طرف مرجان پریسا .بزرگ ترای خانواده ام اونور نشستن رو اون یکی مبلا.
دو سه دیقه گذشت ک دیدم پارسا داره اشاره میکنه به پریسا ک بیا اینور بشین جا من.مشت کردم دستمو داشتم میترکیدم.پریسا اومد بغل من رو مبل تک نفره هه جا پارسا.مرجانم رف چایی بیاره مثلا با ادرینا.دو دیقه بعد ادرینا اومد نشست سرجاش مرجانم سینی چایی ب دست رف طرف بزرگ ترا و بعد ک سینی خالی شد رف دوباره چایی اورد برا ما.
از پارسا شروع کرد چایی دادن چون بش نزدیک تر بود.
اونجا بود ک فمیدم خیلی پسر هیزیه.
مرجان چایی رو تعارف کرد ک گف:
-دستت درد نکنه.
-خواهش میکنم
-از این چاییا زیاد باید بدی بمون حالاحالاها
من منظورشو گرفتم ولی مرجان نه.ب رو خودم نیوردم تا سه نشه.ب ادرینا تعارف کرد.بعدم رسید ب من
-بفرما اقا ادرین
یهو سوتی دادم گفتم :
-مرسی گلم
یهو پارسا و پریسا خیره شدن ک پارسا با کمال پرروییت گف:
-گلت؟؟؟
منومرجان و ادرینا هول کردیم ولی خیلی سریع مهارش کردم:
-اره...معلوم نی این گلم چیه افتاده دهن من.موندم کی بم یاد داده.شده تیکه کلاممون.
ادریناام ک کلا پایس گف:
-دانیال زیاد میگه گلم.از همون افتاده تو دهنت
منم تایید کردم.
مرجانم نشست سرجاش.
پارسا چاییشو خورد گف:
-مرسی مری
-خواهش میکنم نوش جان
-گفتم ک این خواهش میکنمارو نگه دار ک حالاحالا ها باید ب ما چایی بدی
ی نگه کردم ی نفس عمیق از روخشم کشیدم ک ادرینا در گوشم گف:
-داداشم...میشه اروم باشی؟؟؟
پاشدم رفتم تو اتاقم نشستم روتخت و با خودم بلند بلند حرف زدن:
-ای بابا.این چجور اثکل کردنیه.نمیگن من رو مرجان حساسم غیرتی میشم.عه عه عه پسه بیشرف ببین چیا میگه
مثلا اداشو در اوردم:
-از این چاییا زیاد باید ب ما بدی.خفه شو باو بچه
ی اس ام اس دادم ب ادرینا ب این موضوع:
-ادرینا همین الان ی جوری مرجانو بیار تو اتاق بدو
ج داد:
-با اینکه نمیشه ولی باشه.
چن دیقه گذشت و منم توپمو ورداشتمتواتاق روپایی زدن.یهو حرف نحس این پارساعه اومد تو سرم.ی لیوان رو میز کامپوترم بود ک شوت زدم ترکوندمش.ولی چوندر بسته بود صدا بیرون نرف.جمش داشتم میکردم ک دستم جر خورد
مرجانو ادرینا اومدن تو اتاق ک مرجان گف:
-وااای ادرین چکار کردی با خودت
-چیز خاصی نیس
ادریناام گف:
-چی چیو چیز خاصی نیس همینجوری داره خون میره ازت.
رفت باند اورد از تو کشوم و داد بم.مرجان نشست ب تمیز کردن دستمو باند پیچی.
-مرجان،ادرینا.مث ادم بم بگین اینجا چخبره
مرجان جواب داد:
-گفتم که صب
-مرجان...تو فقط کافیه ی کلمه دروغ بگی میفهمم زود.
ادرینا ب مرجان گف:
-مرجان اگه بش بگیم بهتره.
-ادرینا چیو بگین بهم.ااااای مرجان اروم تر دسم میسوزه
مرجان گف:
-باشه ببخشید....میگم.
شروع کرد ب حرف زدن:
-ادرین من برا اولین بار تو عمرم بت دروغ گفتم.
اومدم حرف بزنم ک خانوم انگشت اشارشو ب اشاره هیچی نگو گذاش رو لبم ک خیلی حال داد.
-ببخشید ک دروغ گفتم.پارسا نمیدونه من ازدواج کردم بات چون اگه بفهمه همه چیو بهم میریزه.چون قبلا ب من چشم داشت.تو این دو سه سالم باهم ک حرف میزدیم بعضی وقتا هی میگف خودم میگیرمت منم جوابشو نمیدادم.اون اگه بفهمه ک من نامزد دارم غوغا میکنه.میشه پنهون نگه داریم تا بهش بگیم؟؟؟؟
-مرجان ینی ب خاطر علاقه ی طرفه ی اون گند بزنیم ب زندگیمون؟؟
-چ حرفیه میزنی اخه.
-مرجان امروز نگیم.فردا نگیم بلخره ک میفهمه.
-يکاریش میکنیم.
-خو همین الان بش بگیمم ی کاریش میکنیم.
-ادرین ب خاطر من.صب کن یزره.
-ای خدا.
-قبول؟؟؟
-باشه باشه ولی ی فکری کن.
-چشم.
ادرینا رف بیرون
مرجانو بغل کردم گفتم:
-دوست دارم
-من بیشتر
پیشونیشو بوس کردم.
-انقد غرق حرفات شدم مری یادم رف درد دسمو
-خنگول باند پیچی کردم
-ههه راس میگیا.
ساعتو نگا کردم ک یهو زدم ب پیشونیم.ساعت ی ربعه پنج بود
-واااای باشگا دیر شد
-ای بابا.با این دستت نمیخواد بری
-مرجان عشق دوم من فوتباله هاا حرف نباشه
مری رف بیرون من لباسم ک خونی بود عوض کردم انداختم تو لباس کثیفا و دسمو شستم وسایلمو(توپ.کفش.اب و اینا)ریختم تو ساکو موامو شونه کردم عطرمو ک مری گرفته بود برامو زدمو رفتم بیرون
داشتم خدافظی میکردم ک پارسا گف:
-کجا ادرین؟؟
-باشگاه..
-باشگا چی میری؟؟
-فوتبال
یهو ی فکری ب سرم زد ک عالی بود و از مرجان دورش میکرد
گفتم:
-میای؟؟
-چی؟؟؟
-پاشو بیا.امرو ازاده مهمون میشه برد
-واقعا؟؟
-اره بیا یکم فوتبال بزنیم
-عمرا بتونی با من بازی کنی
-بلوف نزن پاشو
یهو ی فکر بهتر زد ب سرم ک مرجانو پریسا و ادرینا ام ببریم بخندن
گفتم:
-ادرینا ببین مرجان خانوم و پریسا خانوم میان؟؟
ک اونام قبول کردن
از همه خدافظی کردیم که پارسا پرسید:
-دستت کی ب فنا رف
-حدودا ی ربع پیش
-چرا؟؟؟
-شیشه برید
رفتیمو نشستیم تو ماشین ادرینا که ی سوناتا بود. دخترا عقب منو پارسا جلو
قبل اینکه راه بیفتیم تو تلگرام تو گروه بچه های باشگاه همه چیو گفتم همه ام گفتن باشه هواسمون هس
علی تو ماشین زنگ زد بهم:
-الوووو ادرین ینی واقعا همون طوره ک گفتی؟؟
-علی داداش مرسی ک سلام ندادی
-فدات.
-اره همونه...سه نکنی داشم
-نه.تو سه. نکن الان بغلته؟؟
-اره اره.خودش بم گف.بش نگی بت گفتم.
-عوضی چ شرلوک هلمزی شدی..
-فدات.عروستون چطوره
-خوبه سلام داره خدمتتون.برا شما چطوره
-نه بابا.یکم بده ولی هنوزم همونه ک میخوام...رو دسش تو دنیا نیس
اینه بالارو تنظیم کردم رو مری ی لبخند زدمو ادامه دادم:
-علی مونارم میاری؟؟
-اره
-بش گفتی
-اره گفتم فقط خدا کنه س نکنه
-نمیکنه علی.
-من طرفا باشگام.
-منم دو دیقه دیگه میرسم.
-فدات
-قربون تو خدافظ
رفتیم باشگاه.دخترا رفتن پیش بقیه دخترای اونجا مرجانو ادرینا همه دوس دخترا و ابجیا رفیقامو میشناختن رفتن پریسارو معرفی کنن.
پارسارو بردمش تو رختکن ی پیرنو شرت فوتبالو جورابو استوک بش دادم بعدم خودم لباسامو پوشیدم.
ک یهو گفت:
-ادرین شماره هفتی؟؟
-اره
-باریکلا.پستت چیه
-مهاجم سمت چپ
یهویی امیر رفیقمو علیو دانیال اومدنتو رختکن
بغلشون کردمو پارسارو ب بچه ها معرفی کردم.بچه ها کم بودن حداکثر11نفر سر جمع ک یکیمون مسدوم بود داور شد.
رفتیم تو زمین.دخترا کلی جیغ میزدن ولی مری ساکت بود چون نمیدونست کیو تشویق کنه شر نشه.
ی توپ دادم دست پارسا سرگرم شه تا ترکیب تیما معلوم شه.دوتا تیم پنج نفره.
علی:
-ادرین فکر اینکه با اون برمو از سرت بیرون کن
-نه تو و دانیالو ارسلان با منی
بقیه با نارضایتی رفتن اونور.
تیم یک:منو علیو امیرو دانیال و ارسلان
تیم دو:بقیه دوسام ینی(اردلان.رضا.محمد.سیاوش)و اخرم پارسا
توپو گذاشتیم وسط مستطیل سبز و شروع کردیم با سوت کاپیتان مصدوم ک خیلی از مصدوم بودنش ناراحت بودم چون اپه بود میترکوندیم انقد حرفه اییم.
توپ دست ما بود ولی زمین اونا انتخاب کردن تا زیر سایه باشن.از رو کلکل کاپیتان تیم ما من بودم و تیم اونا پارسا.با تکتک بچه ها تیم هماهنگ بودم ک دهن پارسارو سرویس کنم
منو دانیال حمله بودیم.امیر و علی هافبک.ارسلان نقش دروازبانو دفاعو داشت.
اولین حرکت از سوی بنده بود.پارسا اومد طرفم ی دریبل زدم نفمید چی شد.اقا کلا بگم تو پنج دیقه پارسا پنجاه تا تکل خورد.ولی سالمش گذاشتیم.مرجان خانومم هر هر میخندید بش.اونم هی بد نگا میکرد مرجانو.پریسا ام مرجانو ادرینارو میزد ک نخندن.خیلی کلکل این سه تارو دوس داشتم.
داش مرجانو نگا میکرد ک صداش کردم:
-اق پارسا چی شد.تو ک حرفه ای بودی
-شما مگه تو میدون جنگین؟؟اروم باشید
اخرم گف اصن من میرم دروازه.چون پست اصلیم تو دانشگا دروازه بود.
من تو اون لحظه تصمیم مهمی گرفتم که اونروز گل نزنم.دروازه بانو بزنم
اقا ی ربع دریبل میزدیم همرو اخر پاس میرسید ب من منم نامردی نمیکردم میزدم ب صورت پارسا.صدا قارچ میداد.25r30
طبیعیم میکردم ک مثلا گل نشد ای باااباااا.هی زدم هی زدم اینورش اونورش
ترکییید ب خدا
.اخرم رفتم ی دوتا گل لاتی از دور بش زدم خودش حال کرد.تو کل اون چهل پنجاه دیقه ای ک بازی میکردیم.دخترا منفجر شده بودن از خنده مخصوصا ادرینا و مرجان و مونا ک اصن ترکیدن
بلخره تموم شد و پارسا جون سالم ب در برد ولی با کبودی و کلی افتخار کرد ک از من فقط دوتا خورد.اون دوتا ام نور افتاب خورد تو چشش ب گفته خودش.
رفتم لباسامو عوض کردم رفتم طرف دخترا پارساهنو اون تو بود بچه ها نگهش داشتن ک من با مری بحرفم.
مرجان با خنده گف:اگه ی ربع دیگه ادامه داشت پارسا میترکید دیگه .
ادریناام هنو داشت میخندید
-اره دیگه خانومم اقات سلطان فوتباله
-آوره مسیه.نه رونالدوعه
پسرا اومدن بیرونو داشتیم میرفتیم ک علی گف:
-ادرنالین اونو
-چی؟؟
دیدم ک ی بطری اب معدنی وسط زمینه
پارسا گف:
-ادرین اگه بتونی اونو با توپ بزنی.دویست تومن بهت میدم.و قبول میکنم فوتبالت بهتر از منه.
حدود چهل متری فاصله بود.توپمو انداختم زمینو باش روپایی زدم دوتا.
همه نگا داشتن میکردن.ک شنیدم مرجان گف میتونی
اصن یهو حس کردم وسط چمپیونز لیگام.یکی بچه ها رف بغل بطری ک توپو بیاره.
گارد مخصوصمو گرفتمو شوت زدم.قبل اینکه برسه زمین
پارسا تیکه انداخت:
-هه کجا زدی؟ندیدم؟
همه سکوت بودن ک یهو کات توپم کار خودشو کردو قااااارررت خورد ب بطری همه جیغ سوت دست.رومو کردم ب پارسا گفتم:
-دیدی کجا زدم؟؟زدم ب بطری.
روشو کرد ب بقیه
-باشه همین الان دویست تومن بش میدم.
ی اسکناس دویستی دراورد داد بم. ب هممون برخورد خدایی ک یهو جوابشو دادم:
-پارسا داداش.من به پول کسی احتیاج ندارم.چون ،کسی، ینی ثروتیو دارم ک هیشکی نداره.و همینم ک فهمیدی من فوتبالم بهتر از توعه برام کافیه.
هیچی نگفت رف طرف ماشین.
همه دس زدن مرجان گف:
-اون کس کیه ک من نمیشناسم؟؟؟
با انگشت اشاره چنبار زدم ب سینش گفتم ی نفره ک روبروم واساده و همه دنیا و ثروتمه.
ی لبخند قشنگ زد گفت:
-منم بهترین ثروتو دارم اونم تویی
رف طرف ماشین ک علی بم گف:
-بنی جوابشو نمیدادی بخدا همچین میزدمش صدا صندلی بده.
-ولش کن داداش.نمیدونه با کی طرفه.باش کار دارم هنو
یهو مونا اومد طرف ما و با داد بی داد ب علی گف:
-از این ادرین یاد بگیر...یکم غیرتی باش
علی دادش درومد:
-مونا دیوونم کردی.دوبار از دیرو من ب خاطر تو دعوام شده عه.
خندیدیمو رفتیم طرف ماشینامون.
که بریم سمت خونه.......
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
فصل دوازدهم رمان عشق،شادی،دیوانگی.جلد دوم فصل امید(عکس جدید شخصیتا+کاور رمان) 2
پاسخ
 سپاس شده توسط **zeinab** ، M.AMIN13 ، Fatemeh_ns ، ستایش***
آگهی
#12
ههههه
طفلی پارسا چقد مظلوم واقع شد
ولی حقشه Sleepy Big Grin
هههه خیلی این فصل باحال بود دمت گرم
پاسخ
 سپاس شده توسط Fatemeh_ns
#13
فصل چهارم
روزای سخت
داشتیم میرفتیم طرف ماشینا ک علی گف:
-ادرین بزن سرویسش کن دفه بعد
-هواسم هس.برید شما
-خدافظ
موناعه تو باغ نبود اصن سرش تو گوشی بود داش میرف داد زدم:
-مونااا هوووو
-ادرین هووووو
-این علیو انقد اذیت نکن
-ب تو چه..بی ادب
-ب من چ واقعا:|
بعد نامزدیشون خیلی جور شده بودیم با هم قبلا مونا خانوم بود حالا مونا زن داداش یا هو.
رفتم نشستم تو ماشین ک پارسا اهنگ گذاشته بود...چ اهنگی؟؟؟
همیرا...
ازتو داشتم اتیش میگرفتم با این اهنگ به ادرینا گفتم:
-ادری تو از این اهنگا نداشتی
یهو دسشو ب نشونه ک این گذاش زد ب صندلی
منم ک داشتم ذوب میشدم با این اهنگه قیافم اخر خنده بود مرجان منفجر شد.
نشستم سرجام.
دو سه دیقه گذشت.بعد خو راه ما و علی یکی بود.بغل هم میرفتیم.علی همه اهنگا جدییییید ارمینو پکسو اینا...ما همش همیرا...
دس ب پنلم میزدم پارسا مث ملخ میپرید ازجاش
علی رف طرف اونور ماشین با پارسا به حرف زدن ک هواسش پرت ش.DVDاهنگرو دراوردم انداختم بیرون.گف چیشد.گفتم دارم میزنم عقب.
اقا گفتم خدایا چ کنم این کر شه پسره.
یهو دیدم تو اهنگا ادرینا ی فایل متاله ک براش ریخته بودم جوگیر ش...
اقا ما زدیم ...رو جیغ ترین اهنگ.
پارسا گوشاشو گرفته بود میگف کم کن.مرجانو ادرینا ام عقب ترکیده بودن از خنده.پخش شده بودن.خودمم پام رو گاز بود با علی کورس گذاشتیم.
یهو ازوم کردیم شیشرو دادم پایین برا علی چراغ زدم ک بیا عقب...عوضی اخه جلو زده بود.اومد عقب گف:
-جا موندییی؟؟؟
-برو بچه اگه ماشین خودم بودتو به گرد پامم نمیرسیدی.
-چی شده حالا.
-بریم دربند؟؟؟؟
یهو ادرینا و مرجان از پشت دوتایی گفتن اره.
پارسا گف نه..علیو مونا ام پایه بودن.
منم گفتم:
-با اکثریت رای مثبت...میریم دربند.
تو راه بودیم ک زنگ زدم به مامانم که بگم دربند میریم:
-الو سلام مامان
-سلام و مرض ادرین کجایید دل همرو شور انداختین.
-تا الان ک باشگا بودیم.الانم میخوایم بریم دربند اگه اجازه بدید.
-با کی میرید؟؟
-با این تازه عروس دوماده.
پارسا یهو خندید.فک کرد با اونم.روشو برگردوند رو ب مرجان که من یهو زدم رو ترمز داشت پخ شیشه میشد.مامانم ادامه داد:
-کدوم عروس دوماد؟؟
-مامااان کدوم عروس دوماد.چنتا عروس داماد دیگه داریم.
باز پارسا خندید زیر لبی.
منم ادامه دادم:
-علیو مونا دیگه.
پارسا یهو گره خورد.کنترل کردم نخندم ولی ی پخ صدایب درومد ازم.
-زود برگردینا.
-چشم مامان گرامی
-لوس نکن خودتو.
-چشم..برم ؟؟
-برو خدافظ
-خدافظ
رفتیمو رسیدیم
ای خدا ک این سه تا دخترا مارو سرویس کردند.لواشک الوچه ترشی...بابا یکی نی بگه میپوکید.
ی لواشک گرفتیمو بینشون پخش کردیم.خوردن در عرض0/03ثانیه.
مگه داریم..نشستیم تو الاچیقو منو ادرینا بغل هم.بغل اونم مرجانو مونا بغل منم علیو بعدم پارسا...
پارسا پیشنهاد داد جرعت حقیقت بازی کنیم.
ی دلسترو علی مث خرررررر خورد.گزاش وسط.گرد نشستیم.
من روبرو پارسا بودم.ایییییی.اوغ
مونا و علی روبرو هم مرجانو ادرینا رو برو هم.
علی چرخوند شیشرو افتاد ب خودش و مونا.
سوال علی جالب بود:
-جرعت یا حقیقت
جواب مونا بدتر:
-حقیقت
-حله
من هنگیدم.گفتم:
-چی حلله؟؟؟
-جوابمو داد دیگه
یهو همه پوکیدن از خنده.چرخوندن چرخوندن تا افتاد ب من و پارسا.و سر شیشه رو به من بود.
پارسا گف:
-جرعت یا حقیقت.
-جرعت.
دسشو بلند کرد طرف ی میز:
-دختررو نگا...دخی بلونده خوشگله.برو ازش بپرس چرا اینورو نگا میکنه.
ی نگا ب تک تکشون کردم...و رفتم.
-سلام خانوم
-سلام بفرمایید
-ببخشیداین فامیل ما یکم کنجکاوه گف بیام بپرسم ازتون که چراهی نگا میکنید اونورو.
-اهان...اخه شبیه زین مالیکه
-اره...جزو فامیلا خانوممه.خودمم تازه شناختم پسررو.خیلی شبیهشه.در کل ببخشید مزاحم شدم داشتیم جرعت حقیقت بازی میکردیم پسره گف برو بپرس.و اینکه اصلا ب ما ربطی نداره کجارو نگا میکنید.نگا کنین تا صب اصن.
-نه مرسی
-قربون شما کاری ندارین؟؟
-نه مرسی
-خدافظ
-خدافظ
رفتم طرف الاچیق خودمون ک پارسا گف:
-چقد لفتش دادی.مخشو زدی'؟؟؟
-بایدمیزدم؟؟؟
-نمیدونم.چی گفت حالا.
-گفت خیلی شبیه زین مالیکی فک کرده اونی.دقت کنی پنجاه نفر از صب گفتن.
-اره شبیهشم.در حدی که تو دانشگاه روزای اول میومدن امضا میگرفتند.
علی قرمز شد گف:
-زین مالیک کیه بچه ها؟؟؟
میدونسم میشناستش علی یهو خندیدم.پارسا گف:
-بازیگره دیگه...اسمش ضایس دیگه.
اقا ترکیدیم از خنده...ی دو سه دیقه خندیدیم گفتم:
-خوانندس اهل بریتانیا تو وان دایرکشن....اقا تو ترکوندی...بازیگر؟؟؟
دوباره خندیدیم.
گفتم:
-خب بیخی.ولی دختره ازت خوشش اومده.
-بیاد.من دوس دختر دارم..
-کی هس این خانوم خوش بخت
همه خندیدن.ک گف:
-مرجان...
یهو نگاها رف طرف پارسا همه سکوت شدن...
گفتم خدایا...پامیشم میزنمش.ب درک بمیره.دیشو میده.بفهمه نامزدمه.چ گویی میخواد بخوره.
مشت کردم دسمو ک بزنم بترکونمش.علی دسمو گرف...
دسمو بردم رو گوشیم.زدم رو تماس مجازی...
جواب دادم مثلا.واسادم حرف زدن با چهره عصبی.اخرم داد زدم.قط کردم.
پارسا گف:
-اومدیم بیرون چرا گند میزنی تو حالمون.
ی نگا بش کردم.گوشیو انداختم زمینو رفتم..مفشو پوشیدم راه افتادم طرف ماشین.
یهو دیدم از پشت یکی صدام میکنه.
-ادریـــــــــــن.
برگشتم دیدم علیه
اومد طرفم:
-ادرین چته؟
همینطور ک میرفتم حرف میزدم:
-چمه؟؟؟چمه علی چمه؟؟؟پسره بی پدر میگه دوس دخترم مرجانه.
-ادرین واسا ی دیقه
-بیا واسادم.چیزی تغییرکرد الان؟؟؟
-ادرین...مرجان مال توعه.نامزدته.عقد موقتید.فقط ی عروسی لازمه تا همه چی تموم شه.دیگه غمت چیه.
-غمم چیه؟؟؟؟علی جای من نیسی ببینی.نمیفهمی جلو چشت ب نامزدت چشم دارن.نمیفهمی علی.Angry
-میفهمم ادرین.مرجان مث ابجیه برا من.یادت رفته هممون،از بچه ها باشگاه تا ادرینا و مونا و مرجان همه تو ی محل بزرگ شدیم.همه خانواده هامون دوسن با هم.
-نه یادمه.
-مرجانو ادرینا جا خواهر نداشتمن.ب موقش روشون غیرتیم میشم.
-فدات بشم.
-حل میشه
-نمیدونم.
-بیخی دادا.بریم الاچیق؟؟؟
-نه دارن میان اینور.
-عه ...اره.
اومدن جلو ک مرجان داشت منو نگا میکرد ک دیدم تو چشاش اشک جمع شده.
پارسا گف:
-چت شد یهو.
-هیچی خوبم بشینین بریم.
یهو مرجان گف...میشه من ی دقه برم بالا بیام.؟؟؟
پارسا گف:
-کجا؟؟؟
مرجان با عصبانیت و پرویی گف:
-دستشویی...مشکلی داری؟؟؟؟
-نه.آدرینا بات میاد.
منم گفتم:
-نمیشه دوتا دختر تنها برن جایی اونم اینجا و این دوتا.منم میخوام ی چیزی ازبالا بگیرم.بشینین من میرم همراش
پارسا گف:
-زود بیاین.
منم جوابشو دادم:
-من کارم طول میکشه.مغازه دوسم اینجاس..
علی نشست تو ماشین ما ک پارسارو سرگرم کنه.
بیس سی متری دور شدیم ک گفتم:
-مرجان؟؟؟
جواب نداد
-مرجان خانوم با توام.
-بله؟؟
برگشت دیدم چشاش پر اشکه.
-چی شده چرا گریه میکنی.مگه نگفتم طاقت اشکاتو ندارم
-ادرین....دوست دارم.
کسی اونجا ک ما واسادیم نبود..بغلم کرد واساد ب گریه:
-دوست دارم ادرین
-مرجان گریه نکن عه...
تو بغلم زار زار گریه میکرد.نشستیم رو ی صندلی ک اونجا بود.
گف:
-میخوام تموم کنم این بازیارو
-مرجان.
-جانم.
-اولا اشکاتو پاک کن...بعدشم چی شده.
-پسره ی بیشعور احمق.:angry2:
-ولش کن...چنرو دیگه میگیم.
-چی شده خوشت اومده.
-اذیتش میکنم میخندیم
-عاشق دیوونه بازیاتم ادرین
-خب خانوم خوشگلم نگفتی چرا گریه میکردی.
-گوشیت که جاموند
-خب...نگو پیاما واتس اپو دیدی...ب اینا میگم فوش ندینا
-نع..
-پس چی؟؟؟
-بک گراندت کیه؟؟؟؟
-ی خانوم خوشگل
-اسمش؟؟؟
-مرجانه.
-خب؟؟؟؟
-عشقمه.نامزدمه.همه زندگیمه.
-دوست دارم اقامون
-دشویی رفتی؟؟؟؟؟25r30
-الکی گفتم ک
-راسی خانومم
-جونم اقامون
-عصبانی میشی خوشگل تر میشی.
-از این ب بعد همش عصبانیم.ادرییییییینAngry
-دروغ گفتم نکن زشت میشی عه.
-چی میخواسی بگیری؟؟؟
-پشمک برا شما
جیغ زدااااا:
-اخ جووووون.بریم بریم.
چارتا گرفتیمو رفتیم طرف ماشین.
پارسا گف:
-چقد لفتش دادید.
-پشمک برا عمم نخریدم برا اینا خریدم.
راه افتادیم.ک ادرینا هی از پشت پشمکرو تارف میزد.منم بدم میاد از پشمک نوچه..همرو اون پسره خورد.مرجانم برا خودشو انقد با ذوق داش میخورد کسی جرعت نداشت دس ب پشمکه بزنه.
یجا از علی جدا شدیم و رفتیم طرف خونه.علی رف مونارو ببره خونه مامان بزرگش.
پارسا از مرجان پرسید:
-مرجان مگه شما خونه زندگی ندارین خونه اینایید همش
ی نگا بش کردم خودش فمید گنده تر از دهنش حرف زده.دهنو بست.
مرجانم قفل زد دهنشو:
-اولا اینا جمع درخته نه ی خانواده خوب.دوما خونمونو فروختیم رفتیم خارج بعدم رفتیم شمال خونه خریدیم الانم تا خونه شمالمون فروش بره مزاحم اقا ادرینو خانوادشون و دوست خنگم ادرینا هستیم.سوما ب کسی مربوط نمیشه.
ادرینا گف:
-خنگ عمته
منم گفتم:
-مزاحم چیه.عهههههه...مراحمین.
پارسا نگاهش افتاد ب دست چپم ک حلقم دسم بود:
-ادرین تو زن داری؟؟؟
-نع
-حلقه چی میگه پس.
اومدم بزنم تو سر خودم ک همچین سوتیی دادم.تو ی لحظه ی فکر اومد تو سرم:
-اینو دسم کردم تا دخترا فک نکنن خبریه...من گفتم ک ی نفرو دارم.
-هههه.افرین.منم مرجانو بگیرم حلله
زیر لب با خنده گفتم:
-بشین تا مرجان بت بدم فوقش مرجان دریایی بت میدن.
مرجان از عقب شنید ترکید از خنده باز.در گوش ادرینا ام گف اونم خندید.
پارسا گف:
-دخترا ب چی میخندید؟؟؟
من گفتم:
ب تو و من چ ب چی میخندن.دخترنااااا دخالت نکن تو کارشون

بعد ی بیست دیقه رسیدیم خونه و رفتیم تو...
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
فصل دوازدهم رمان عشق،شادی،دیوانگی.جلد دوم فصل امید(عکس جدید شخصیتا+کاور رمان) 2
پاسخ
 سپاس شده توسط **zeinab** ، M.AMIN13 ، Fatemeh_ns ، ستایش***
#14
ههههه
خیلی اینا اکیپشون باحالهها(مرجانو آدرینو آدرینا و علی و مونا)
مث همیشه عالی بود داداش
پاسخ
 سپاس شده توسط Fatemeh_ns
#15
(09-10-2015، 15:28)**zeinab** نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
ههههه
خیلی اینا اکیپشون باحالهها(مرجانو آدرینو آدرینا و علی و مونا)
مث همیشه عالی بود داداش

بزا حالا ی نفر ب اکیپشون اضافهمیشه
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
فصل دوازدهم رمان عشق،شادی،دیوانگی.جلد دوم فصل امید(عکس جدید شخصیتا+کاور رمان) 2
پاسخ
 سپاس شده توسط Fatemeh_ns
#16
توروخدا ببخشید...فصل جدیدو دیشب نوشتم...اومدم کپی کنم دسم خورد همه فصل جدید پاک شد....
ب خدا خودم اعصابم داغونه...چقد قشنگ شده بود....ااااه
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
فصل دوازدهم رمان عشق،شادی،دیوانگی.جلد دوم فصل امید(عکس جدید شخصیتا+کاور رمان) 2
پاسخ
 سپاس شده توسط Fatemeh_ns
آگهی
#17
فصل پنجم
دانشگاه
همه نشسته بودن.رفتم لباسامو عوض کردمو اومدم نشستم رو مبل.برعچس دفعه قبل من رو مبل تک نفره بودم داشتمذفوتبال میدیدم.
یهو دیدم پارسا رف بغل مرجان نشست خودشو چسبوند بش...
مرجانم سریع خودشو جم کرد ک پارسا گف:
ـچرا گره میزنی خودتو راحت باش.
مرجانم خیلی شیک جواب داد:
-عادت ندارم کنار نامحرم بشینم.
یهو من گفتم:
ـمرررررسیییی...به به...ایولا عاشقتم یعنی.
دیدم همه دارن نگام میکنن.اشاره کردم به تلوزیون گفتم:
-گل زدن.
ساعت ده و نیم بود که داشتن پارسا اینا میرفتن که بابام گف نمیزارم برین اونا ام گفتن چشم..دست بابامو گرفتم کشوندمش تو اشپزخونه گفتم:
-بابا چکار کردی اخههه؟؟؟؟
-چیه..فک کردی فقط خودت جو گیر میشی؟؟؟جو گرفتتم فکرمو بلند گفتم.
-فدات بشم بابا ولی بدبختمون کردی.
یهو مامانم اومد تو اشپزخونه گف:
ـعماد چ کاری بود کردی اخه؟؟؟
-تو ام که سوال بچتو میپرسی.اقاا جوگیر شدم.
رفتم تو حال که معلوم شد پارسا باید پیش من بخوابه تو اتاق.سه تا مردا ام تو حال...
خدایا این مرجان بدبختمون کرده که.کل خاندانش خونه مان چرا؟؟؟باباش اینا هیچی قدمشون رو چشم خونه نمیرن که اینا هستن یوقت طرف مرجان نره.ولی اینا چرا موندن اخه.
تو همین افکار بودم که پارسا اومد تو اتاقم:
-کجا میخوابیم..؟؟؟
-تو رو تخت من رو زمین.
-خودت بخواب رو تخت.
-من عادت دارم رو زمین بخوابم
-پس حله فقط من برم دسشویی بیام
قیافمو کج کردم گفتم:
-دسشویی رفتنتم باس اعلام کنی؟؟؟
چیزی نگف رفت.
بلافاصله که رف یکی در زد گفتم:
-بفرما تو
دیدم مرجان نوک پا اروم اومد تو.از لا در بیرونم نگا کرد که نیاد پارسا.خندیدم گفتم:
-شرلوک هلمز اینجا چیکار میکنی؟؟؟
-هیسسس عه..میاد میشنوه.اومدم شب بخیر بگم
-باش سکوتم.چه لباس بامزه ای پوشیدی(:
از این لباس خواب خوشگلا بود ک برق میزنه ی جورایی.
با لبخند گف:
-خوشگل شدم؟؟؟
-خوشگل هسی.ولی احیانا اینارو تن بیمارای روانی نمیکنن؟؟؟
اخم کرد داد زد:
-دیوونه خودتیییییی
-هیسسس.عه..پاره دیوونه منم نه تویی که پاکه دلت.
-ادرین میزنمتاااا
-چرااا؟؟؟
-دیگه بم نگو دیوونه...میشه برم؟؟؟
-صب کن..
دسمو کردم لا مواش.اوردمش جلو تر پیشونیشو بوسیدم.
گف:
-ادرین....خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلییییییییییی دوست دارم..نه دوست ندارم.عاشقتم.
-منم هیمنطور
-شب بخیر.......فلا(:
داشت میرفت که دسشو گرفتم کشیدمش تو بغلم...ده ثانیه تو بقلم بود که ولش کردم.
-شب بخیر خانومم.
رفت.و بعد پارسا اومد.
خوابیدیم....
_____________________________________

صبح.ساعت نه پاشدیم..
خب اینو نگفتم.منو علیو دانیال کلا سه ترم دانشگاه نرفتیم به خاطر فوتبال.برا همین ادرینا و مرجان که ی سال دبیرستانم جهشی خوندن به ما رسیدند.مونا ام با ما بود.و همه مونم بیشتر واحدامون با هم بود.
خب...بریم سر حرفمون.صب ساعت نه پاشدیم که بریم دانشگاه.
پارسا برگشت گف:
-مرجان من میبرمت
-خودم با ادرینا میرم.ادرینا اروم گف:
ماشین ندارما.خرابه.
من گفتم:
-من میبرمشون دیگه.تو ی دانشگاهیم.
سوییچ بابامو گرفتمو راه افتادیم و رفتیم.رسیدیم دم دانشگاه که گفتم:
-مرجان..ادرینا.منو علی اینا برنامه ریختیم کسی نفهمه ما خواهر یرادر و زن و شوهریم.
مرحان باتعحب گفت:
-چرا؟؟؟؟؟
-پسرا اینجا خیلی احساس لاتی میکنن میخوام خیت شن...حرفم نمزنینا...برین پتیین من پارک کنم بیام.
-ای بابا...باشه
*!*!*!*!*از اینجا تا یکم جلو تر ادرینا میگه*!*!*!*!*
از ماشین پیاده شدیم ادرین رف پارک کنه.تت مرجان پیاده شد واساد به غر زدن:
-ااااااه ادرین دیوونه کردیی مارو.چ کاریه..این مسخره باریا چیههه.
-مرجان تو با خودشیم انقد غرغرویی؟؟؟
-خو اخه نگا کن
-بیخیال.
چن قدمی رفتیم رسیدیم ب در اصلی چنتا پسر زشت اونجا بودن ک چششون ب دخترا بود.رومو کردم به مرجان گفتم:
-ببین حرف زدن چیزی نمیگیا
-من نمیگم.ولی توامکانش زیاده بگی
رد شدیم از جلوشون که یکیشون سوت زد.تو دلم گفتم چرا باباشو صدا میکنه.
من ی مانتو سفید پوشیده بودمو شلوار جین و شال مشکی.مرجانم ی مانتو ابی که ادرین خریده بود براش و شال و ی شلوار مشکی تقریبا که نه...تنگ بود خو.ک ادرینم کلی حرصش گرف براشلواره ک چرا انقد تنگه.
یهو ی صوای گند اومد که گف:
-ممد.سفیده واستو ابیه واس من
مرجان سرشو تکون داد گف:
-ادرین اگه اینجا بود الان کشته بودمش.
رفتیم تا رسیدیم ب کلاس.تو که رفتیم از ته مونا دست تکون داد و رفتیم پیششون.سلام علیکبا علی و مونا کردیم که دانیال یهو اومد جلو خیلی مؤدبانه گفت:
-سلام ادرینا خانوم(:
نمدونم چم شد باز.هر بار ک میبینمش انگا یچیزی توم تبخیر میشه.مخصوصا تو قفسه سینم.ینی این همون حسه؟؟نمدونم.همینجوری ک بهش خیره بودم یهو گفت:
-چیزی شده؟؟حالت خوبه؟؟
-اره...فقط سرم یهو گیج رف.
سریع مونا گفت:
-ادرینا جون...برم اب بیارم؟؟
-نه نه..خوبم.
نشستیم رو صندلیامون.
من جلو تر از همه بودم ی متر اونور ترمم ی صنولی بود برا ادرین.پشتمم مونا و مرجان صندلیاشونو بهم چسبوندن پشتشونم علیو دانیال.
نشسته بودم کتابارو نگاه میکردم که حس کردم یکی رو صندلی بغلی نشست.فک کردم ادرینه سرمو بالا کردم دیدم همون پسرس که زر زد.وای ک چقد زشته ...خروس بود قشنگ..از بالا موا تا کجا پایینم ریشا تا کجا.با صدا گندش گف:
-سلام
جواب ندادم..اه اه اه پسره ی ایکبیری..باز زر زد
-خوشگل باتو ام...
یهو صدا صندلی از پشت اومد که رومو برگردوندم که دیدم دانیال پاشده.و علی دسشو گرفته ک کاری نکنه...همون لحظه صدا ی عطسه اشنا اومد و بعد...
*!*!*!*!*از زبون ادرین*!*!*!*!*
جا پارک نبود اصلا.عصبانی با خودم حرف میزدم.
-ای باااابااا جا پارک نی چرا اخه.ااااه.
بلخره پارک کردم و دوییدم طرف در ورودی.
نمدونم چرا رفتم تو بعضی دخترا خیلی ضل زدن بهم.دسمو به موام کشیدم که نکنه مویی سیخه یا احیانا کفتر گرامی رو سرم دسشویی رفته باشه.دیدم نه سالمم.
رسیدم دم کلاس باز چند نفر هی نگا کردن.بچه هارو دیدم و براشون دست تکون داد مخصوصا برا خانومم که عصبانی بود و با چشم اشاره کرد به بغل دستی ادرینا.
رفتم جلو و زدم رو شونه پسره و گفتم:
-داداش
-بله؟؟
-جات اشتباهه
-چی.کجاش اشتباهه.
-همه جاش.پاشو برو سر جات
-عمو حواستو جم کنا.
-جمه...get up...زود
پاشد تو روم واساد گف:
-کی باشی ک بخوای بشینی جا من؟؟
-داداش ایشونم(با دست ب ادرینا اشاره کردم)
دید چیزی نمیتونه بگه و همه دختر پسرا بش میخندن زد رو سینم گف:
-حیف جاش نی
خنیدم گفتم:
-اخییی بچم دیالوگش یادش رفت...دنبال شر نیسم بچه.بدو سر جات
صداشو برد بالا گف:
-شر شر نکن تو کجات ب شر میخوره.از کجا ام بدونم خوارته جوجه.
همون لحظه استاد اومد تو .و رفت سر جاش.
یکم استاد معرفی کرد خودشو.بعد اومد اسم مارو پرسید.اخر از همه بچه ها مابودن اخر اونا ام منو ادرینا که رسید به من گفت:
-و شما
-ادرین اصلانی
رسید ب ادرینا گف:
-شمام بگو نفر اخر
-ادرینا اصلانی
-نسبت دارید با اقای اصلانی؟
-بله خواهر برادریم.
-اهان.
ی نگا ب پسره کردم دیدم سر تا پاش قهوه ایه.
نشستیم سر میزا تا کلاس تموم شد رفتیم آنتراک ...دیدم نمیشه دست مرجانو نگیرم.چون هم پسرا چششون چارتا بود هم دخترا منو دید میزدن.ب مرجان گفتم:
-دستتو بده ببینم.
-عه...مگه نگفتی چیزه
-بسشونه.پررو میشن.
دست همو گرفتیم و سریع رومو کردم به علی گفتم بسه خیت شدن دس زنتو بگیر.
ب خدا تا وقتی دستشو وگرفته بودم بیستا پسر پشتمون بودن.
روز اول تو دانشگاه گذشت و همه معلما فهمیدن که ما نامزدیم نشستیم بغل هم گیر ندادن بهمون.
از علیو مونا و دانیال خدافظی کردیم و راه افتادیم طرف خونه.
وقتی رسیدیم و در پارکینگو زدم که بریم تو....
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
فصل دوازدهم رمان عشق،شادی،دیوانگی.جلد دوم فصل امید(عکس جدید شخصیتا+کاور رمان) 2
پاسخ
 سپاس شده توسط Mahshid80 ، جوجه کوچول موچولو ، **zeinab** ، M.AMIN13 ، Fatemeh_ns ، ستایش***
#18
بچه ها ببخشید...من سرم شکسته.هیچی ب ذهنم نمیرسه برا رمان از بس شوکه ناجور بود.خوب شدم زود میزارم
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
فصل دوازدهم رمان عشق،شادی،دیوانگی.جلد دوم فصل امید(عکس جدید شخصیتا+کاور رمان) 2
پاسخ
 سپاس شده توسط M.AMIN13 ، Fatemeh_ns
#19
وااااااااااااااا چرا عكس داداشي زين منو گذاشتيييييييي؟! Angry Huh Angry Huh
اگه قرار باشه من هرکاری رو که دوس دارم انجام بدم
و بعدش برام هیچ عواقبی نداشته باشه
دیگه زندگی چه معنیی میده؟

Breaking Bad
پاسخ
 سپاس شده توسط Fatemeh_ns
#20
(18-10-2015، 18:23)aynazstyles نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
وااااااااااااااا چرا عكس داداشي زين منو گذاشتيييييييي؟! Angry Huh Angry Huh

اومدم لیامو بزارم.زین گف خسته ب مولا اونو بزاری خوردمت منه بزار‏|‏:
ی دلیل قانع کننده.اگه میگی دروغ میگم برو از هری بپرس
والا :|‏
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
فصل دوازدهم رمان عشق،شادی،دیوانگی.جلد دوم فصل امید(عکس جدید شخصیتا+کاور رمان) 2
پاسخ
 سپاس شده توسط M.AMIN13 ، Fatemeh_ns


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان