31-08-2015، 18:00
نمیدانم تو هم هرشب به آسمان نگاه میکنی?ومانند من جست و جو میکنی بی تابی وجودت را?و نگاهت به ماه برخورد میکند که پشت لایه ابری پناه گرفته است از تمام این نگاه ها?نمیدانم تو هم ساعت ها محوش میشوی و ناخودآگاه لبخند بر لبت نقش میبندد?زیر لب زمزمه میکنی تمام دلتنگی هایت را?اشکی از روی شیطنت گوشه چشمت را نم میکند?تو هم دلت آرام میگیرد?آسمان اینجا پر ستاره است من اهل کویرم آسمان تو چی?شاید آسمان شهرت پر از دودباشد و ماه پنهان آسمان دلت را پاک نگه دار!اینجا شب ها به زیبایی قصه هاست.هنوز لبخند بر لبانت هست اما چشمانت پر از اشک میشود یا باید بغضت را بشکنی یا فرویش دهی.تو را نمیدانم ولی من میترسم.واضح میگویم واقعا میترسم از این آرامش و زیبایی میترسم!
از آینده ای که رقم خواهد خورد میترسم.نمیخواهم,دیگر نمیخواهم بزرگ شوم تا همین جا کافیست.من طاقت دنیای آدم بزرگ ها را ندارم،خسته ام،خدایا میشود اجازهبدهی من کوچک بمانم شاید تا همین جاهم زیاد بزرگ شده ام.هیچ وقت فکر کرده ای به همین سرعت که بزرگ میشوی دردها و رنج هایت هم بزرگ تر اما دلخوشی هایت کوچک تر میشود . به همین سرعت پیر میشوی.میتوانی باور کنی?تو همان جوانی بودی که با تمام دنیا لج بود و میخواست بزرگ شود.من نمیتوانم،نمیخواهم پیر شوم میترسم از این که روزی ماه باشد ومن نه.ازمرگ نمیترسم وقتی دنیا را نخواهی مرگ ترس ندارد .از بی موقع مردن میترسم .قول دادیم هرشب بهماه خیره شویم ،میترسم ماه باشد نگاه خیره ی تو باشد من نباشم.
تو چی تو هم ماه را باور داری?
ترس های مرا چه طور?
از آینده ای که رقم خواهد خورد میترسم.نمیخواهم,دیگر نمیخواهم بزرگ شوم تا همین جا کافیست.من طاقت دنیای آدم بزرگ ها را ندارم،خسته ام،خدایا میشود اجازهبدهی من کوچک بمانم شاید تا همین جاهم زیاد بزرگ شده ام.هیچ وقت فکر کرده ای به همین سرعت که بزرگ میشوی دردها و رنج هایت هم بزرگ تر اما دلخوشی هایت کوچک تر میشود . به همین سرعت پیر میشوی.میتوانی باور کنی?تو همان جوانی بودی که با تمام دنیا لج بود و میخواست بزرگ شود.من نمیتوانم،نمیخواهم پیر شوم میترسم از این که روزی ماه باشد ومن نه.ازمرگ نمیترسم وقتی دنیا را نخواهی مرگ ترس ندارد .از بی موقع مردن میترسم .قول دادیم هرشب بهماه خیره شویم ،میترسم ماه باشد نگاه خیره ی تو باشد من نباشم.
تو چی تو هم ماه را باور داری?
ترس های مرا چه طور?