02-08-2015، 21:07
ابوالقاسم جعفريت
تحقيقات تاريخي و دين پژوهي بر وجود پيامبران الهي و حكيمان يكتا پرست در ايران باستان صحه مي گذارد. اين موضوع از چند لحاظ حايز اهميت است: نخست اين كه ريشه وحياني بعضي از تعاليم ديني ايران باستان، مانند اعتقاد به خالق متعال و بهشت و دوزخ، مشخص مي سازد؛ ثانياً اين عقيده كه همه مردم ايران، آتش پرست، خورشيد پرست و مانند آن بودند را رد مي كند و در مقابل، اين احتمال را قوت مي بخشد كه هنگام ورود اسلام به ايران، آثاري از تعاليم انبياء الهي و حكيمان يكتا پرست باقي بوده است؛ چنان كه ايرانيان «اهل كتاب» قلمداد شدند و در نتيجه خدمات متقابل اسلام و ايران، تمدن اسلامي به شكوفايي رسيد؛ ثالثاً سخنان حكيماني مانند شيخ اشراق، مبني بر وجود حكمت ويژه اي منسوب به حكيمان يكتا پرستِ ايران باستان اثبات مي شود.
دانشمندان غربي با بيش از دو قرن تلاش، احياگران كيش زرتشت در عصر معاصر محسوب مي شوند. آنان به دنبال آموزه هاي نابي بودند تا بتوانند آنها را جايگزين كاستي هاي آيين مسيح سازند. به همين دليل متون ديني ادياني مانند بودا و زرتشت را، كه در حال تبديل شدن به اديان خاموش بودند، با خود به غرب برده به احياي آنها همت گماشتند. آنان «اوستا» را ترجمه كردند و از طريق علم زبان شناسي، تاريخ زندگي زرتشت را تخمين زدند. پروفسور مري بويس، استاد اديان و زبان هاي ايران باستان، بخشي از اين تلاش را چنين بازگو مي كند: «در نتيجه آميخته شدن كيش مسيحيت با آشنايي با اساطير يوناني، اين يقين در اروپا پيدا شده بود كه شرك، از ويژگي هاي روزهاي كودكي نسل آدمي است و ملل متمدن، يكتا پرست هستند. گذشته از اين، مسيحيان پروتستان - كيشي كه اكثريت پژوهشگرانِ زرتشتي گري را در دامن خود پرورانده بود- به هرگونه آداب و رسومي، حتي در مورد خداي يگانه، با بدبيني مي نگريستند. پس پذيرفتن زرتشتي گريِ رايج و كوشش در پي بردن به تعاليم آن به وسيله سنت موجود و زنده، خارج از ظرفيت و حوصله و توانايي كشش شعور پژوهشگران غربي بود» .
ريشه هاي يكتا پرستي در ايران باستان را بايد از عقايد مشترك هندو- ايرانيان و از زماني پيش از زرتشت دنبال كرد. مقايسه آموزه هاي «ودا» و «اوستا» ، برخي از اين مشتركات را مشخص مي كند. شايد مهم ترينِ آنها اعتقاد به «اهورا مزدا» يعني خداي حكيم، عالَم پس از مرگ و اصل «اشه» ، كه معادل ودايي آن «رته» است، باشد. «اشه» اساس تعاليم زرتشت را تشكيل مي دهد وسه اصل «پندار نيك» ، «گفتار نيك» و «كردار نيك» از آن استخراج شده است. «اشه» يعني نظمي كه حاكم بر جهان است و انسان ها به دليل هماهنگي اين نظم با جهان، موظف به رعايت راستي و كسب فضايل اخلاقي اند. آنچه كه به زرتشت نسبت داده مي شود، تاكيد بر عظمت اهورا مزدا، به عنوان آفريننده «اشه» و تقبيح «ديوان» است. بر اساس سنت، زرتشت از ميان خدايان، «اهورا مزدا» را برگزيد و ديگر خدايان را «ديو» ناميد و نفي كرد و «امشاسپندان» و «اهريمن» را در جايگاهي پايين تر از اهورا مزدا قرار داد.
بدين ترتيب اگر آموزه ثنويت را از تعاليم خود زرتشت بدانيم، اين ثنويت فقط در اعتقاد است و در مقام پرستش، عملاً فقط اهورا مزدا پرستش مي شود. علامه مجلسي در بحارالانوار، پس از نقل و نقد نظرات نحله هاي مختلف مجوس مي گويد: «اكثريت مجوس معترف اند كه ابليس(اهريمن) قديم نيست، بلكه مخلوق است و از آنجا كه هر مخلوقي نيازمند خالق است، پس آفريده خداي متعال است» .
قاضي صاعد اندلسي، فيلسوف و مورخ سده پنجم هجري در كتاب «التعريف بطبقات الامم» از دانش ملت فارس تجليل مي كند و از برخي كتاب هاي آنها مانند «احكام نجوم» ، «صور درجات فلك» كه منسوب به زردشت است، و كتاب «تفسير» و به ويژه از كتاب ارزشمند «جاماسب» ياد مي كند، چنان كه گويا به آنها دسترسي داشته و آنها را مطالعه كرده است. سپس مي گويد: «ايرانيان، به اعتقاد برخي از مورخان، در ابتدا يكتا پرست و بر ديانت حضرت نوح(ع) بودند. تا اين كه يوذاسف مشرقي به نزد تهمورث، سومين پادشاه ايرانيان، آمد و ديانت حنفا را، كه همان ديانت صابئي است، بياورد. پس تهمورث از او پذيرفت و مردم را مجبور به پذيرش آن نمود. حدود سال به آن معتقد بودند تا اين كه با ظهور زردشت فارسي در زمان گشتاسب، همگي مجوسي شدند» . جاي تامل است كه قاضي صاعد اندلسي، ديانت حنفا را با آيين صابئي يا مهرپرستي و آن هر دو دين را با آيين بودايي از يك مقوله به شمار مي آورد و گفته شده است كه وي، اين قسمت از مطالب خود را از مسعودي برگرفته است.
علامه طباطبايي در تفسير آيه شريفه «انما انت منذر و لكل قوم هاد» مي نويسند: «از اين آيه شريفه بر مي آيد كه زمين هيچ وقت از هدايتگري كه مردم را به سوي حق هدايت كند خالي نمي شود. يا بايد پيغمبري باشد و يا هادي ديگري كه به امر خدا هدايت كند» . نسبت پيامبر به هادي را نسبت علت محدثه به علت مبقيه دانسته اند؛ يعني پيامبر، شريعت را مي آورد و هادي، نگهدارنده و پيش برنده آن است. بحار الانوار به نقل از «احتجاج» طبري، مكالمه اي را ميان امام صادق(ع) و يك زنديق مي آورد. زنديق از حضرت مي پرسد: «آيا خداوند پيامبري به سوي مجوس فرستاده است؟ من كتاب هايي محكم، مواعظي بليغ و امثالي شافي از آنها يافتم كه اقرار به ثواب و عقاب دارند و شرايعي دارند كه به آن عمل مي كنند» . امام صادق(ع) فرمودند: «هيچ امتي نيست مگر اين كه انذار دهنده اي در ميان آنان بوده است. پيامبري از سوي خداوند به همراه كتاب، به سوي آنان فرستاده شد، پس او را انكار كردند و از قبول كتابش سر باز زدند» . زنديق پرسيد: «او چه كسي بود؟ آيا زرتشت بود؟» حضرت فرمود: «زرتشت اورادي را براي آنها آورد و ادعاي نبوت كرد. پس قومي به او ايمان آوردند و قومي انكار كردند. سپس او را اخراج كردند و در بريه اي به وسيله جانوران درنده كشته شد» .
گرچه سند اين روايت موثق نيست و متن آن نيز اضطراب دارد، ولي چاره اي جز بررسي و نزديك شدن به حقيقت وجود ندارد. در اين روايت، توجه به دو نكته جالب توجه است:. اول اين كه ايران باستان پيامبري منذر داشته است كه بالا تر از هادي و راهنما است و دوم اين كه آن پيامبر بزرگ، لزوماً زرتشت نيست. البته نبوت زرتشت انكار نشده است ولي بايد به دنبال پيامبر بزرگ تري در ايران باستان بود كه فراتر از زمزمه (گاهان) آورده باشد.
روايات ديگري وجود دارد كه بر وجود نبي در ايران تصريح مي كند. شيخ صدوق در «من لايحضره الفقيه» روايت مي كند كه: «از مجوس جزيه گرفته مي شود؛ زيرا پيامبر فرمود: با آنان همانند اهل كتاب رفتار كنيد. آنان پيامبري به نام داماسب داشتند كه او را به قتل رساندند و كتابي داشتند به نام جاماسب كه بر دوازده هزار قطعه پوست گاو نوشته شده بود كه آن را سوزاندند» .
يكي از دلايل روشن تاريخي بر وجود دين الهي وخداپرستي در ايران پيش از اسلام، شيوه برخورد فاتحان مسلمان با ايرانيان است. مسلمانان بر مبناي سخن پيامبر اكرم (ص)، ايرانيان را اهل كتاب دانستند و با آنان مانند مسيحيان و يهوديان رفتار كردند. مسلمانان از اهل كتاب، در مقابل برقراري امنيت و ارائه خدمات، جزيه مي گرفتند ولي با مشركان چنين رفتاري نداشتند. تقريباً همه محققان اتفاق نظر دارند كه مجوس، اهل كتاب شمرده مي شده اند. اين رفتار مسلمانان با زرتشتيان را محققان سختگيري مانند پروفسور بويس نيز پذيرفته اند و اعتراف مي كنند كه: «علي رغم ترديدهايي كه قرن ها بر آن پافشاري مي شد با زردشتيان نيز به عنوان اهل ذمه رفتار شد» .
مري بويس تاكيد دارد كه با ورود اسلام، زرتشتيان اصرار داشتند تا عقايد خود را حفظ كنند و تغيير كيش برخي از زرتشتيان، علل متفاوتي مانند آزادي از بردگي، فشار حكومتي، فرار از جزيه و در مواردي نيز رهايي از آداب دشوار عبادي بوده است: «بسياري از زردشتيان هرچند به ستوه آمده و مطيع شده بودند، ولي توانستند، وقتي هراس هاي اين فتح از سرگذشت، رسوم پيشين خود را پي گيرند. اما در مواجهه دين باستاني شان با اسلام، زمانه، كفه را به سود اسلام سنگين تر كرده بود» .
ولي او به اين سوال پاسخ نمي دهد كه چرا آنچه از باورهاي ايرانيان عهد هخامنشيان تا عهد ساساني در منابع ارمني، يوناني و سرياني آمده است در نوشته هاي خود زردشتيان، كه بعد از اسلام نوشته شد، ديده نمي شود؟ درحالي كه: هيچ مانعي براي ثبت و انتقال آن مفاهيم وجود نداشت. پاسخ كريستين سن، ايران شناس معروف به اين پرسش چنين است: «گاهي شخص به فكر مي افتد كه چرا قسمت بيشتر اوستاي ساساني در ازمنه اسلامي نابود شده است؟ مي دانيم كه مسلمانان، زردشتيان را اهل كتاب مي شمرده اند؛ بنابراين نابود شدن كتب مقدس آن طايفه را نمي توان به تعصب اسلاميان منسوب كرد و بيشتر قسمت هاي اوستاي ساساني در قرن نهم ميلادي هنوز موجود بوده يا لااقل ترجمه پهلوي آنها به انضمام تفسير معروف به زند را در دست داشته اند. مسلماً صعوبت زندگاني مادي، كه در آن تاريخ گريبان گير زردشتيان شده بود، مجال نمي داد كه نسلاً بعد نسل ، اين مجموعه بزرگ مقدس را رونويس كنند و از اين جا پي مي بريم كه چرا نسك هاي حقوقي و نظاير آن در طاق نسيان مانده است. زيرا كه در آن زمان دولت زردشتي وجود نداشت و نسك هاي حقوقي بي فايده و خالي از اهميت و اعتبار مي نمود» .
دكتر زرين كوب نيز با تاثير از سخنان كريستن سن، وضعيت پاياني عهد ساساني را تشريح مي كند و نتيجه مي گيرد كه شريعت زردشتي در پايان عهد ساساني چنان ميان تهي و سست شده بود كه وقتي اسلام پديد آمد و موبدان، حمايت دولت ساساني را از دست دادند، خود را ناچار ديدند كه در آن آيين اصلاحاتي را اِعمال كنند و با تهذيب و تلخيص اوستا و حذف پاره اي خرافات و اوهام، آن را به صورتي تازه درآوردند تا بتوانند در معركه مجادلات اوايل عهد عباسي از محتواي آن در مقابل مسلمانان، با منطق و استدلال، دفاع كنند. سپس اضافه مي كند: «در واقع ، قسمت عمده اي از اوستا بعد از غلبه عرب از ميان رفت. با اين همه چنان نبود كه تعصب مسلمانان آن اجزاء گمشده را از ميان برده باشد؛ زيرا مسلمانان با پيروان اوستا تقريباً همان معامله اي را كه با ديگر اهل كتاب كردند روا مي داشته اند.
پس اگر در ايران باستان، انبيايي وجود داشته اند، حكيمان و عارفاني نيز تربيت شده و آموزه هاي خود را نسل به نسل انتقال داده اند تا اين كه سرانجام عروس حكمت فهلوي به دست شوريدگان جسوري چون شيخ اشراق، از پس پرده راز به بازار عكاظ مي افتد و شهره آفاق مي شود. وجود نماد هاي مشترك، از اوستا گرفته تا آثار حكيمان اشراقي، كه شايد مهم ترين آنها سيمرغ باشد، اين ادعا را تاييد مي كند. در اوستا، سيمرغ بر روي درخت شگفت انگيز آشيان دارد. در «عقل سرخ »سهروردي، آشيانه سيمرغ بر درخت طوبي است. سيمرغ سهروردي را صدرالمتالهين شيرازي، عنقا يا جبرييل مي داند. جبرييل در حكمت اشراق، آفرينش گر و واسطه فيض وجود موجودات دنيايي است و معادل« سروش» در ايران باستان است و سر انجام در روايتي از سلمان فارسي نقل شده است كه:« سروش روز، نام فرشته اي است كه موكل نگهداري عالم است و او جبرئيل است ».
اين سخن سلمان، در«مستدرك الوسايل »و «بحار الانوار»در ضمن حديث مفصلي درباره خواص روزها به نقل از كتاب« العددالقويه لدفع المخاوف اليوميه »تاليف شيخ رضي الدين علي ابن يوسف حلي، برادر علامه حلي آمده است. در مراجعه به چنين منابعي بايد از علم نجوم قديم بهره داشت ومنظور استادان اين فنون را از سعد و نحس ايام و اصطلاحات آن مد نظر داشت. آنچه از سلمان فارسي نقل شد، تأييدي بر وجود آموزه هاي حكيمانه انبيا(ع) در ايران باستان و آگاهي سلمان فارسي از آن حكمت است.
منبع :
خردنامه همشهري - شماره - چهارشنبه مهر - رمضان - اكتبر
تحقيقات تاريخي و دين پژوهي بر وجود پيامبران الهي و حكيمان يكتا پرست در ايران باستان صحه مي گذارد. اين موضوع از چند لحاظ حايز اهميت است: نخست اين كه ريشه وحياني بعضي از تعاليم ديني ايران باستان، مانند اعتقاد به خالق متعال و بهشت و دوزخ، مشخص مي سازد؛ ثانياً اين عقيده كه همه مردم ايران، آتش پرست، خورشيد پرست و مانند آن بودند را رد مي كند و در مقابل، اين احتمال را قوت مي بخشد كه هنگام ورود اسلام به ايران، آثاري از تعاليم انبياء الهي و حكيمان يكتا پرست باقي بوده است؛ چنان كه ايرانيان «اهل كتاب» قلمداد شدند و در نتيجه خدمات متقابل اسلام و ايران، تمدن اسلامي به شكوفايي رسيد؛ ثالثاً سخنان حكيماني مانند شيخ اشراق، مبني بر وجود حكمت ويژه اي منسوب به حكيمان يكتا پرستِ ايران باستان اثبات مي شود.
دانشمندان غربي با بيش از دو قرن تلاش، احياگران كيش زرتشت در عصر معاصر محسوب مي شوند. آنان به دنبال آموزه هاي نابي بودند تا بتوانند آنها را جايگزين كاستي هاي آيين مسيح سازند. به همين دليل متون ديني ادياني مانند بودا و زرتشت را، كه در حال تبديل شدن به اديان خاموش بودند، با خود به غرب برده به احياي آنها همت گماشتند. آنان «اوستا» را ترجمه كردند و از طريق علم زبان شناسي، تاريخ زندگي زرتشت را تخمين زدند. پروفسور مري بويس، استاد اديان و زبان هاي ايران باستان، بخشي از اين تلاش را چنين بازگو مي كند: «در نتيجه آميخته شدن كيش مسيحيت با آشنايي با اساطير يوناني، اين يقين در اروپا پيدا شده بود كه شرك، از ويژگي هاي روزهاي كودكي نسل آدمي است و ملل متمدن، يكتا پرست هستند. گذشته از اين، مسيحيان پروتستان - كيشي كه اكثريت پژوهشگرانِ زرتشتي گري را در دامن خود پرورانده بود- به هرگونه آداب و رسومي، حتي در مورد خداي يگانه، با بدبيني مي نگريستند. پس پذيرفتن زرتشتي گريِ رايج و كوشش در پي بردن به تعاليم آن به وسيله سنت موجود و زنده، خارج از ظرفيت و حوصله و توانايي كشش شعور پژوهشگران غربي بود» .
ريشه هاي يكتا پرستي در ايران باستان را بايد از عقايد مشترك هندو- ايرانيان و از زماني پيش از زرتشت دنبال كرد. مقايسه آموزه هاي «ودا» و «اوستا» ، برخي از اين مشتركات را مشخص مي كند. شايد مهم ترينِ آنها اعتقاد به «اهورا مزدا» يعني خداي حكيم، عالَم پس از مرگ و اصل «اشه» ، كه معادل ودايي آن «رته» است، باشد. «اشه» اساس تعاليم زرتشت را تشكيل مي دهد وسه اصل «پندار نيك» ، «گفتار نيك» و «كردار نيك» از آن استخراج شده است. «اشه» يعني نظمي كه حاكم بر جهان است و انسان ها به دليل هماهنگي اين نظم با جهان، موظف به رعايت راستي و كسب فضايل اخلاقي اند. آنچه كه به زرتشت نسبت داده مي شود، تاكيد بر عظمت اهورا مزدا، به عنوان آفريننده «اشه» و تقبيح «ديوان» است. بر اساس سنت، زرتشت از ميان خدايان، «اهورا مزدا» را برگزيد و ديگر خدايان را «ديو» ناميد و نفي كرد و «امشاسپندان» و «اهريمن» را در جايگاهي پايين تر از اهورا مزدا قرار داد.
بدين ترتيب اگر آموزه ثنويت را از تعاليم خود زرتشت بدانيم، اين ثنويت فقط در اعتقاد است و در مقام پرستش، عملاً فقط اهورا مزدا پرستش مي شود. علامه مجلسي در بحارالانوار، پس از نقل و نقد نظرات نحله هاي مختلف مجوس مي گويد: «اكثريت مجوس معترف اند كه ابليس(اهريمن) قديم نيست، بلكه مخلوق است و از آنجا كه هر مخلوقي نيازمند خالق است، پس آفريده خداي متعال است» .
قاضي صاعد اندلسي، فيلسوف و مورخ سده پنجم هجري در كتاب «التعريف بطبقات الامم» از دانش ملت فارس تجليل مي كند و از برخي كتاب هاي آنها مانند «احكام نجوم» ، «صور درجات فلك» كه منسوب به زردشت است، و كتاب «تفسير» و به ويژه از كتاب ارزشمند «جاماسب» ياد مي كند، چنان كه گويا به آنها دسترسي داشته و آنها را مطالعه كرده است. سپس مي گويد: «ايرانيان، به اعتقاد برخي از مورخان، در ابتدا يكتا پرست و بر ديانت حضرت نوح(ع) بودند. تا اين كه يوذاسف مشرقي به نزد تهمورث، سومين پادشاه ايرانيان، آمد و ديانت حنفا را، كه همان ديانت صابئي است، بياورد. پس تهمورث از او پذيرفت و مردم را مجبور به پذيرش آن نمود. حدود سال به آن معتقد بودند تا اين كه با ظهور زردشت فارسي در زمان گشتاسب، همگي مجوسي شدند» . جاي تامل است كه قاضي صاعد اندلسي، ديانت حنفا را با آيين صابئي يا مهرپرستي و آن هر دو دين را با آيين بودايي از يك مقوله به شمار مي آورد و گفته شده است كه وي، اين قسمت از مطالب خود را از مسعودي برگرفته است.
علامه طباطبايي در تفسير آيه شريفه «انما انت منذر و لكل قوم هاد» مي نويسند: «از اين آيه شريفه بر مي آيد كه زمين هيچ وقت از هدايتگري كه مردم را به سوي حق هدايت كند خالي نمي شود. يا بايد پيغمبري باشد و يا هادي ديگري كه به امر خدا هدايت كند» . نسبت پيامبر به هادي را نسبت علت محدثه به علت مبقيه دانسته اند؛ يعني پيامبر، شريعت را مي آورد و هادي، نگهدارنده و پيش برنده آن است. بحار الانوار به نقل از «احتجاج» طبري، مكالمه اي را ميان امام صادق(ع) و يك زنديق مي آورد. زنديق از حضرت مي پرسد: «آيا خداوند پيامبري به سوي مجوس فرستاده است؟ من كتاب هايي محكم، مواعظي بليغ و امثالي شافي از آنها يافتم كه اقرار به ثواب و عقاب دارند و شرايعي دارند كه به آن عمل مي كنند» . امام صادق(ع) فرمودند: «هيچ امتي نيست مگر اين كه انذار دهنده اي در ميان آنان بوده است. پيامبري از سوي خداوند به همراه كتاب، به سوي آنان فرستاده شد، پس او را انكار كردند و از قبول كتابش سر باز زدند» . زنديق پرسيد: «او چه كسي بود؟ آيا زرتشت بود؟» حضرت فرمود: «زرتشت اورادي را براي آنها آورد و ادعاي نبوت كرد. پس قومي به او ايمان آوردند و قومي انكار كردند. سپس او را اخراج كردند و در بريه اي به وسيله جانوران درنده كشته شد» .
گرچه سند اين روايت موثق نيست و متن آن نيز اضطراب دارد، ولي چاره اي جز بررسي و نزديك شدن به حقيقت وجود ندارد. در اين روايت، توجه به دو نكته جالب توجه است:. اول اين كه ايران باستان پيامبري منذر داشته است كه بالا تر از هادي و راهنما است و دوم اين كه آن پيامبر بزرگ، لزوماً زرتشت نيست. البته نبوت زرتشت انكار نشده است ولي بايد به دنبال پيامبر بزرگ تري در ايران باستان بود كه فراتر از زمزمه (گاهان) آورده باشد.
روايات ديگري وجود دارد كه بر وجود نبي در ايران تصريح مي كند. شيخ صدوق در «من لايحضره الفقيه» روايت مي كند كه: «از مجوس جزيه گرفته مي شود؛ زيرا پيامبر فرمود: با آنان همانند اهل كتاب رفتار كنيد. آنان پيامبري به نام داماسب داشتند كه او را به قتل رساندند و كتابي داشتند به نام جاماسب كه بر دوازده هزار قطعه پوست گاو نوشته شده بود كه آن را سوزاندند» .
يكي از دلايل روشن تاريخي بر وجود دين الهي وخداپرستي در ايران پيش از اسلام، شيوه برخورد فاتحان مسلمان با ايرانيان است. مسلمانان بر مبناي سخن پيامبر اكرم (ص)، ايرانيان را اهل كتاب دانستند و با آنان مانند مسيحيان و يهوديان رفتار كردند. مسلمانان از اهل كتاب، در مقابل برقراري امنيت و ارائه خدمات، جزيه مي گرفتند ولي با مشركان چنين رفتاري نداشتند. تقريباً همه محققان اتفاق نظر دارند كه مجوس، اهل كتاب شمرده مي شده اند. اين رفتار مسلمانان با زرتشتيان را محققان سختگيري مانند پروفسور بويس نيز پذيرفته اند و اعتراف مي كنند كه: «علي رغم ترديدهايي كه قرن ها بر آن پافشاري مي شد با زردشتيان نيز به عنوان اهل ذمه رفتار شد» .
مري بويس تاكيد دارد كه با ورود اسلام، زرتشتيان اصرار داشتند تا عقايد خود را حفظ كنند و تغيير كيش برخي از زرتشتيان، علل متفاوتي مانند آزادي از بردگي، فشار حكومتي، فرار از جزيه و در مواردي نيز رهايي از آداب دشوار عبادي بوده است: «بسياري از زردشتيان هرچند به ستوه آمده و مطيع شده بودند، ولي توانستند، وقتي هراس هاي اين فتح از سرگذشت، رسوم پيشين خود را پي گيرند. اما در مواجهه دين باستاني شان با اسلام، زمانه، كفه را به سود اسلام سنگين تر كرده بود» .
ولي او به اين سوال پاسخ نمي دهد كه چرا آنچه از باورهاي ايرانيان عهد هخامنشيان تا عهد ساساني در منابع ارمني، يوناني و سرياني آمده است در نوشته هاي خود زردشتيان، كه بعد از اسلام نوشته شد، ديده نمي شود؟ درحالي كه: هيچ مانعي براي ثبت و انتقال آن مفاهيم وجود نداشت. پاسخ كريستين سن، ايران شناس معروف به اين پرسش چنين است: «گاهي شخص به فكر مي افتد كه چرا قسمت بيشتر اوستاي ساساني در ازمنه اسلامي نابود شده است؟ مي دانيم كه مسلمانان، زردشتيان را اهل كتاب مي شمرده اند؛ بنابراين نابود شدن كتب مقدس آن طايفه را نمي توان به تعصب اسلاميان منسوب كرد و بيشتر قسمت هاي اوستاي ساساني در قرن نهم ميلادي هنوز موجود بوده يا لااقل ترجمه پهلوي آنها به انضمام تفسير معروف به زند را در دست داشته اند. مسلماً صعوبت زندگاني مادي، كه در آن تاريخ گريبان گير زردشتيان شده بود، مجال نمي داد كه نسلاً بعد نسل ، اين مجموعه بزرگ مقدس را رونويس كنند و از اين جا پي مي بريم كه چرا نسك هاي حقوقي و نظاير آن در طاق نسيان مانده است. زيرا كه در آن زمان دولت زردشتي وجود نداشت و نسك هاي حقوقي بي فايده و خالي از اهميت و اعتبار مي نمود» .
دكتر زرين كوب نيز با تاثير از سخنان كريستن سن، وضعيت پاياني عهد ساساني را تشريح مي كند و نتيجه مي گيرد كه شريعت زردشتي در پايان عهد ساساني چنان ميان تهي و سست شده بود كه وقتي اسلام پديد آمد و موبدان، حمايت دولت ساساني را از دست دادند، خود را ناچار ديدند كه در آن آيين اصلاحاتي را اِعمال كنند و با تهذيب و تلخيص اوستا و حذف پاره اي خرافات و اوهام، آن را به صورتي تازه درآوردند تا بتوانند در معركه مجادلات اوايل عهد عباسي از محتواي آن در مقابل مسلمانان، با منطق و استدلال، دفاع كنند. سپس اضافه مي كند: «در واقع ، قسمت عمده اي از اوستا بعد از غلبه عرب از ميان رفت. با اين همه چنان نبود كه تعصب مسلمانان آن اجزاء گمشده را از ميان برده باشد؛ زيرا مسلمانان با پيروان اوستا تقريباً همان معامله اي را كه با ديگر اهل كتاب كردند روا مي داشته اند.
پس اگر در ايران باستان، انبيايي وجود داشته اند، حكيمان و عارفاني نيز تربيت شده و آموزه هاي خود را نسل به نسل انتقال داده اند تا اين كه سرانجام عروس حكمت فهلوي به دست شوريدگان جسوري چون شيخ اشراق، از پس پرده راز به بازار عكاظ مي افتد و شهره آفاق مي شود. وجود نماد هاي مشترك، از اوستا گرفته تا آثار حكيمان اشراقي، كه شايد مهم ترين آنها سيمرغ باشد، اين ادعا را تاييد مي كند. در اوستا، سيمرغ بر روي درخت شگفت انگيز آشيان دارد. در «عقل سرخ »سهروردي، آشيانه سيمرغ بر درخت طوبي است. سيمرغ سهروردي را صدرالمتالهين شيرازي، عنقا يا جبرييل مي داند. جبرييل در حكمت اشراق، آفرينش گر و واسطه فيض وجود موجودات دنيايي است و معادل« سروش» در ايران باستان است و سر انجام در روايتي از سلمان فارسي نقل شده است كه:« سروش روز، نام فرشته اي است كه موكل نگهداري عالم است و او جبرئيل است ».
اين سخن سلمان، در«مستدرك الوسايل »و «بحار الانوار»در ضمن حديث مفصلي درباره خواص روزها به نقل از كتاب« العددالقويه لدفع المخاوف اليوميه »تاليف شيخ رضي الدين علي ابن يوسف حلي، برادر علامه حلي آمده است. در مراجعه به چنين منابعي بايد از علم نجوم قديم بهره داشت ومنظور استادان اين فنون را از سعد و نحس ايام و اصطلاحات آن مد نظر داشت. آنچه از سلمان فارسي نقل شد، تأييدي بر وجود آموزه هاي حكيمانه انبيا(ع) در ايران باستان و آگاهي سلمان فارسي از آن حكمت است.
منبع :
خردنامه همشهري - شماره - چهارشنبه مهر - رمضان - اكتبر