29-07-2015، 20:44
پیدایی ناسیونالیسم ایـران
دكتر هوشنگ طالع
ناسیونالیسم ایـران، عبارت است از مكتب اصالت منافع و مصالح ملی. یعنی مكتبِ برتری منافع و مصالح ملی بر منافع و مصالح فردی. در مكتب ناسیونالیسم ایـران، فرد با حفظ همهی ویـژگیهای خود، مـانند شخصیت، مـوقع و مـوضع اجتماعی، حقوق انسانی و ...، منافع و مصالح ملی را برتر از منافع و مصالح شخصی خود میشناسد و حتا آماده است تا در صورتی كه با فدا كردن خود، بتواند منافع و مصالح ملی را از گزند حوادث دور نگاه دارد، دست به این كار بزند.
البته از یاد نبریم كه پیدایی ناسیونالیسم، وابستگی بیچون و چرا و گسست ناپذیر با وجود ملت یا « ناسیون» (Nation) دارد. از این روست كه در فلسفهی « غرب»، ناسیونالیسم را حاصل قرن هژدهم، یعنی دوران شكلگیری ملتها و یا ناسیونها در اروپا میدانند.
برپایهی اسناد و مدارك دوران كهن این سرزمین، شكلگیری « ملت ایران»، مربوط به دورهی كیومرث یا كمابیش 6000 سال پیش از میلاد است. این امر، به روشنی در فروردین یشت، به چشم میخورد:
فروشی كیومرث اشون را میستاییم، نخستین كسی كه به گفتار و آموزش اهورمزدا را گوش فرا داد و از او، خانواده سرزمینهای ایرانی و نژاد ایرانی پدید آمد.
ملت به عنوان یك مقولهی تاریخی قائم بالذات، از پیوند دو عنصر خون و خاك تشكیل میگردد. خاك و خون در علم ملت گرایی، به عنوان دو نماد به كار گرفته میشوند. هر یك از آن دو بخش، الزامهایی را پدید میآورند. مجموعهی این الزامها یا « باید»ها، راه آیندهی یك ملت را تجسم بخشیده و رسالت تاریخی آن ملت را مشخص میكند.
مراد از واژهی « خاك »، سرزمینی است كه « ملت » در آن زندگی میكند. این سرزمین، فرآیند انباشت كوششهای نسلهای گذشتهی یك ملت است. از سوی دیگر، « خون»، اشاره به موجودیت انسانی ملت است.
بدینسان، ملت عبارت است از زنجیرهی ناگسستنی نسلهای گذشته، حال و آینده كه در بستر یك سرزمین، زندگی كرده و میكند.
به دنبال شكلگیری ملت ایران، از پیوند دو عامل خون و خاك در كمابیش 6000 سال پم كه به روشنی در فروردین یشت نیز از پیوند آن دو عامل ( سرزمینهای ایرانی و نژاد ایرانی ) نام برده شده است.
نخستین آثار آگاهانهی ناسیونالیسم ایران، یعنی برتری دادن مصالح و منافع ملی بر مصالح و منافع فردی، كمابیش در 4000 سال بعد، یعنی در حدود سالهای 2000 پیش از میلاد، ثبت اسناد و مدارك ایران كهن گردیده است. البته میتوان پذیرفت كه پیدایی ناسیونالیسم ملت ایران، مربوط به سالهای بسیار زودتری بوده است اما اسناد آن موجود نیست و یا به روشنی مواردی نیست كه در زیر بدان اشاره میگردند.
دوران جنگهای نخست توران علیه ایـران كه دوران پیدایی ناسیونالیسم ملت ایـران است، اسناد كهن میهن ما اشارههای بسیار روشن به این مساله دارند:
نخستین نمونه :
سهراب، به پهلوانی سپاه توران، به ایـران لشگر میكشد. او در پی ویران كردن ایـران است. در نخستین نبردی كه میان تورانیان با مرزداران ایـران در میگیرد، « هژیر» كه مرزبانی بخشی از مرزهای ایـران را به عهده دارد، به اسارت تورانیان در میآید. سهراب كه در پی یافتن پدر است، از او نشان رستم را میجوید. او به هژیر وعدهی گنج، جاه و مقام میدهد و در برابر او را تهدید میكند كه اگر سخن ناراست گوید، سرش را از دست خواهد داد:
اگـر پهلـوان را، نمـایـی بـه من سـرافراز باشـی، بـه هـر انجمن
تـو را بـینیازی دهـم، در جهان گشـاده كنـم، گنـجهای مهـان
ورایـدون كـه این راز، داری زمن گشـاده به مـن، بـر بپوشی سخن
سرت را نخـواهد، همیتن به جای میانجی كن اكنون، مرآن هردو رای
اما هژیر در راستای حفظ منافع و مصالح ملی، فدا شدن را به صدمه دیدن
« ایـران شهر» ترجیح میدهد. وی كه زور بازوی سهراب را دیده، برای این كه رستم پهلوان سپاه ایـران را از گزند او درامان دارد، وی را به سهراب نشان نمیدهد:
به دل گفت، مـركـار دیـده هجیر كـه گرمـن، نشـانِ گـوِ شیر گیر
بگویـم بـه این تـور، با زورِ دست بدین یال و، این خسروانی نشست
از ایـران نیاید، كسـی جنگجوی كه روی اندر آرد، ابـا وی بـه روی
چو زایران، نباشد كسـی كینهخواه بگیـرد، سر تخت كـاووس شـاه
چنین گفت موبد كه مردن به نـام بـه از زنده، دشمن بـر او شادكام
اگر مـن شوم، كشته بردست اوی نگردد سیه روز و، خون آب جوی...
بمـاناد بـه ایـران، تن من مباد چنین دارم، از موبـد پـاك یـاد
كـه گر باشد اندر چمن، بیخِ سـرو سـزد، گـر گیا را نبویـد تـذرو
بدینسان، « ایـرانی » ( در این جا، كاردیده هژیر )، با الهام از ناسیونالیسم ایـران، از میان دو راهی كه سهراب ( یا شرایط زمان و مكان ) در پیش رویش قرار میدهد، نه تنها از « گنجمهان » چشم میپوشد بلكه آماده است تا « سـر» را هم در این راه بدهد.
هژیر، با روشنی به اصل برتری منافع و مصالح ملی بر منافع و مصالح فردی، تاكید میكند و میگوید: اگر من در راه ایـران كشته شوم، نه آسمان به زمین میآید و نه آب جویهای، خون میشوند. باید « بیخ سرو » را پرستاری و پـاسداری كرد، حتا اگر در این راه، ریشهی علف، بر جای نماند.
نمونه دیگر :
سخن بر سر تثبیت مرزهای ایـران شهر است كه حد آن به تیر آرش بستگی دارد. آرش، میداند كه پس از انداختن این تیر كه همهی توان خود را در آن نهاده است، خواهد مرد. اما برای حفظ مرزهای ایـران، خود را فدا میكند. تا مبادا ذرهای از سرزمین ایـرانیان، نصیب تورانیان گردد. بیرونی در آثار الباقیه عنالقرون الخالیه، مینویسد:
... آرش برهنه شد و بدن خویش به حاضران نمود و گفت: ای پـادشاه و ای مـردم ! به تنم بنگرید مرا زخم و بیماری نیست. اما یقین دارم كه پس از انداختن تیر، پارهپاره شوم و فدای شما ]می[گردم.
پس از آن، دست به چلهی كمان برد، به نیروی خدا داد، تیر از شست رها كرد و خود جان داد.
نمونه دیگر:
كیكـاووس كه میخواهد از پـادشاهی كنارهگیری كند، كیخسرو، فرزندِ فرزندش، یعنی سیاووش را برمیگزیند. اما توس سپهدار، فریبرز فرزند كـاووس را شایستهی این جایگاه میداند. از اینرو، از پذیرش كیخسرو به عنوان پادشاه سرباز میزند. گودرز از كیخسرو جانبداری میكند و كار بالا میگیرد. توس از نظر تباری، فرزندِ نوذر فرجامین پادشاه فریدونییان است. از سوی دیگر، او افتخار داشتن درفش كاویان را دارد و سوارانش، زرینه كفشاند. گودرز به توس پیام میفرستد و او را به جنگ تهدید میكند:
ببستند، گـردان ایـران كمــر مگر توس نـوذر، كـه پیچید سر
كـه او بـود باكوس و زرینه كفش هم او داشتـی، كـاویـانی درفش
از آن كار، گودرز شـد تیـز مغـز پیامـی بر او، بر فرستـاد نغـز...
اگـر سرپیچیی، زفـرمـان شـاه مرا با توكین خیـزد و، رزمگاه...
چو بشنید، پاسخ چنین داد تـوس كه برما، نه خوبست كردن فسوس
بـه ایـران، پس از رستم پیل تـن سـرافـرازِ لشگر، منم زانجمـن
نبیـر، منـوچهـر شـاه دلیــر كـه گیتی به تیغ آندر آرد به زیر،
منـم، پور نوذر، جهـان شهـریار زتخـم فریدون، منـم یـادگـار
نباشـم بر ایـن كـار هم داستـان زخسرومزن، پیش من داستـان...
گودرز با شنیدن سخن توس مبنی بر عدم پذیرش كیخسرو و جانبداری از فریبرز، برای تحمیل نظر خود، راه « زور»، و جنگ را برمیگزیند. توس نیز با آگاهی از آمادگی جنگی گودرز، فرمان مقابله به مثل را صادر میكند.
بـرآشفت گودرز و، گفت از مهان همـی تـوس، كم باید اندر جهان
نماییـم او را، كه فرمـان و تخت كـه را زیبد و، فرِ اورنگ و بخـت
نبیر و پسر داشت، هفتاد و هشت بزدكوس، از ایوان به میدان گذشت
سـواران جنگـی، ده و دو هـزار بـرفتند بر گستوان ور، ســوار
كس آمد، به تـوس سپهدار گفت كـه گودرز، باكوس رفت از نهفت
وز آن پس بیامـد، سپهدار تـوس ببستند بر كوههی پیـل، كـوس
ببستند گـردان، فـراوان میـان به پیش سپه، اختـر كـاویـان ...
اما توس با همهی تندخویی و گردن فرازی، برای این كه بر پایهی آیین ناسیونالیسم این سرزمین، به ایـران زیان نرسد، تن به مصالحه و آشتی و راهكار صلحآمیز میدهد. او منافع و مصالح شخصی، غرور و خودخواهی، شخصیت و خلاصه، همهچیز خود را در راه حفظ منافع و مصالح ملی، فدا میكند. وی به حق میداند كه جنگ میان ایرانیان، به سود تورانیان خواهد بود و بدون تردید جنگ داخلی میان ایرانیان، باعث چیرگی تورانیان به ایـران خواهد شد.
غمیشد دل توس و، اندیشه كرد كه امروز، گـر سازم این جـا نبرد
بسـی كشته آیـد، زهر دو سپاه از ایران نه بـرخیزد، این كینهگاه
نباشـد جـز از كـام، افراسیـاب سـرِبخت ِ توران، بر آیـد زخواب
بـه تـوران رسد، تخت شاهنشهی سـرآیـد همه، روزگار بهـی ...
كه از ما، یكی گربدین دشت جنگ نهـد بـركمان، چوب تیر خدنگ
یكـی كینـه خیزد، كـه افراسیاب همه شب نبیند، جز این را به خواب
بدیشـان رسد، تخت شـاهنشهی سرآید بـه مـا، روزگــار مهـی
گردن نهادن به اصول ناسیونالیسم ایـران از سوی توس، باعث میشود تا به جای فریبرز، كیخسرو به پادشاهی ایـران برسد.