امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان یخی که عاشق خورشید شد

#1
داستان یخی که عاشق خورشید شد



زمستان به پایان رسیده بود و بهار آمده بود.

تکه یخی کنار سنگی نشسته بود و زندگی می کرد و روی سینه ی سنگ خوابیده بود.

یک روز که چشمش را باز کرد،نوری از لای شاخه های درخت دید.

تعجب کرد و به درخت گفت: ((می شه شاخه هایتان را کمی کنار بدهید؟))

درخت با بی حوصلگی شاخه هایش را کنار داد.

یخ چشمش به خورشید افتاد و با خود گفت: ((چه نور قشنگی!چه چهره ی زیبایی!چرا من تا به حال او را ندیده بودم؟))

درخت گفت: ((من هر روز خورشید را می بینم.))

یخ به خورشید گفت: ((با من دوست می شوی؟))

خورشید گفت: ((خیلی دلم می خواست دوستت باشم اما...))

یخ گفت: ((اما چی؟))

خورشید گفت: ((من نمی توانم دوست خوبی برای تو باشم.تو نباید به من نگاه کنی.))و بعد پشت یک تکه ابر پنهان شد.

یخ گفت: ((چقدر قشنگ حرف می زنی.باز هم بگو.از حرف هایت خوشم می آید.))

خورشید گفت: ((تو نباید به من نگاه کنی!میمیری،می فهمی؟))

یخ گفت: ((چه فایده که زندگی کنم ولی دوستی نداشته باشم.چه فایده که دوست داشته باشم ولی نگاهش نکنم.))

یخ روز ها به خورشید نگاه می کرد و لذت می برد اما درخت و خورشید نگرانش بودند.

تا این که یک روز وقتی خورشید چشمش را باز کرد به جای یخ یک جویبار دید.

چند روز بعد،در همان جا گل آفتاب گردانی رویید.

گل آفتابگردان زیبا با رنگ زرد،مثل خورشید،سر از زمین در آورد.

او همیشه و همه جا دنبال خورشید می رفت و به او نگاه می کرد.

گل آفتاب گردان و خورشید دوستای خوبی برای هم شدند............

pill  grou  :Laie_23:  999
پاسخ
 سپاس شده توسط ρυяρℓє_ѕку ، mr.destiny ، # αпGεʟ ، زینب طلا74
آگهی
#2
بیگگگگگگگ لایک
عوضی بازی درنیار! :cool: [b]
پسر بودن جرم نیست بلکه بیماریست بیایید باآنها مهربان باشیم. Big Grin
[/b]

پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|
Heart داستان عاشقانه و غم انگیز ستاره و پرهام

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان