امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

خـنـده هـآیِ مـصـنـوعـی | ✘sArA✘

#1
[به نام خدا ]

 تَـمـآمـ شَـخـصـیـت + مـکـآن هـآیِ ایـن رُمـآن وآقـیـه

تـو ایـن رُمـآن سـه تـآ از دوسـتـآیِ خـوبـم بـم کُـمـک کـردنــ(:
غـزل + پـآرمـیـدآ + سـارا

  جـلـد وهـمـراهـه چَـن تـآ عـکـس کـه بـش یـکـم مـربـوطـرُ مـیـزآرم .. ( کـه هـمـش از پُـسـتـآیِ یـکـی از دوسـتـآنِ |: )

جِـلـدُ [غـزل] طـراحـی کـرده


خـنـده هـآیِ مـصـنـوعـی | ✘sArA✘ 1

خـنـده هـآیِ مـصـنـوعـی | ✘sArA✘ 1
خـنـده هـآیِ مـصـنـوعـی | ✘sArA✘ 1

خُـلـآصـه :

یـه دُخـتـر ..
♕ مـیـشـه گُـفـت مُـتـفـآوت ♕
خُـل ✘
چِـل ✘
لَـش ✘
دیوونه ✘
از همه جا بریده ✘
دیگه هیچکی و نداره ✘
تنهاس ✘
اما عاشق تنهایی شِ ✘
عاقبتِ این دختره چی میشه ؟ ★
پاسخ
 سپاس شده توسط ( lιεβ ) ، Spell † ، ✘Nina✘ ، †cυяɪøυs† ، CTG ، L²evi ، Titiw ، spent † ، ★ASAL-GIRL★ ، αѕтer ، FARID.SHOMPET ، Shervin_ST ، dokhi khoooooooobi ، !...rana ، ★♕NIGHT STAR♕★ ، Tᴀᴍᴏʀᴀ Pɪᴇʀᴄᴇ ، Navisa. ، ƝAƲA ، ×ИамеLеsS× ، Mr.Unnamed ، # αпGεʟ ، آویـــسـا ، || Mιѕѕ α.η.т || ، °◦°یـه مـرد تـنـهـا°◦° ، αѕтer
آگهی
#2
پولو توی دستم مچاله کردم و نا محسوس ازش فاصله گرفتم . نفهمیده بود. اینو میشد از نگاه بیخیالش به اطراف فهمید.
سریع توی کوچه ی خلوتی که همون نزدیکی بود رفتم. نگاهه سرخوشی به پول توی دستم انداختم لبخند شیطنت آمیزم همیشگی به لبم اومد.
دیدم منصورو عرفان دارن از ته کوچه با موتور نزدیک میشن. سرمو پایین انداختم تا منو نبینه. دیگه کسی توی محل منو با این سروضع نمیشناخت .
بعد از اون تصادف و کمای چند ساله خیلی تغییرکرده بودم اون که سهل بود دوستای چند سآلمم منو نشناخته بود ! یه دفه یادم اومد من چرا دارم به اونا فک میکنم . دیدم همینطوری منصور داره مات منو نگاه میکنه . ترسیدم ! رنگ چشماش ، رنگ آشنایی بود ! وییییییی ینی منو شناخته بود؟!
ها ها ها بازم شیطنت .
دیگه بیخیال شناخته شدن شدم و رفتم جلو
_ سلام
همونطور که داشت با دقت منو نگاه میکرد گفت
-سلام ، من میشناسمت؟ خیلی آشنا به نظر میایید(بابا مودب)
لبخند شیطونمو دوباره زدمو گفتم
_ نمیدونم شاید!!!
چشماشو ریز کردو تو چشام زل زدو گفت
_تو کی هستی ؟
از خنده میخواستم بترکم چقدر سر این که ته جملهاش ًهستی ً میُوُرد با اسانا مسخرش میکردیم
_مــن ...
معلوم بود داره تو دلش فوش بم میده ها ها ها
_تـــــو چــــــی ؟
دلم نیمد دیگه اذیتش کنم گوناه داشت



_مـن دُختر بآبام هــــــســـــتـــــم
داش میترکید از عصبانیت ها ها ها
_ مث بچه ادم میگی کی هستی وگ...
پاسخ
 سپاس شده توسط ( lιεβ ) ، Spell † ، sϻσκε ϐσψ ، Shervin_ST ، spent † ، Mr.Unnamed ، # αпGεʟ ، آویـــسـا ، Tᴀᴍᴏʀᴀ Pɪᴇʀᴄᴇ ، ( lιεβ )
#3
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://www.flashkhor.com/forum/showthread.php?tid=161539&pid=2963058#pid2963058
اون ارسال اخرو بخون :| !!!!!!!!!!!!!!! سارا !!!!!!!!!!!!!!!!
پاسخ
#4
این چی میخواس بگه ؟! اگه سارای قبل بودم شاید عین خیالمم نبود اما الان ! تو یه حرکت چاقومو از تو استینم در اوردم قبل این که جملش تموم شه گذاشتم رو گردنش ، با صدای خونسردی پرسیدم
_وگرنه چی ؟
از چشاش معلوم بود ترسیده مث سگ ! ، اما بازم هاتو پورت کردو گفت
_ هه ! کوچولو وختی بلد نیستی چاقو دستت بگیری چرا ادا در میاری ؟! ؟! ؟!
جــــــــــــــــــیــــــــــــــــــــــــــــــغ من بلد نیستم آرع ؟ من بلد نیستم ! نشونت میدم ، لحنم بوی تمسخر گرفت !
_ تو که بلدی چاقو دستت بگیری ، ببینم جلو آرش چیکار میکنی ؟
چشمآش رنگ تمسخر گرفت !(کلا تمسخر تو تمسخر شد ) میدونست آرش به هیچکی رو نمیده !
_ اخه جوجه تورو چه به آر...
_ سآرا چقد تونستی گیر بیاری؟
دهنش وا موند ها ها ها ! چن بار دهنشو باز کردو دوباره بست
وآآآآآی ببین من چقد خوشگلم که این زبونش بند اومده ^_^ (اصن چه ربطی داش ؟! کمی کمبود محبته ، درس میشه )
دستم خسته شده بود ، چاقورو جمع کردم
_بیا برو حال دعوا ندارم ، بیا برو به ادامه ی تعجبتم برسی
رو به آرش کردمو
_ دو ساعته معتل این انگلم ! دو تا جیب بیشتر نتونستم بزنم نمیدونم چقد چاپیدم !
و در همون حال دستمو تو جیبم کردمو پولایی که از از کیف قاپیه قبلی گیرم اومده بودو با پولای توی دستم یه دسته کردو شروع کردم به شمردن
_ آرش یه سیصدتایی میشه ، تا شب صب کن
نگاهِ متعجب منصور روی منو آرش میچرخید
_باشه ، پس ساعت ده همون جای همیشگی
نگاهی بهش کردمو سرمو تکون دادم ، یه پوزخندم به منصور زدمو و سریع ازون جا دور شدم .
همونطور که سرم پایین بودو تند ، تند داشتم راه میرفتم یه دفه خوردم به یکی ! بخاطر سرعت زیادم انتظار داشتم پرت شم اما اون کسی که بش خوردم دست منو گرفت
پاسخ
 سپاس شده توسط mr.destiny ، Shervin_ST ، spent † ، Mr.Unnamed ، # αпGεʟ ، آویـــسـا ، Tᴀᴍᴏʀᴀ Pɪᴇʀᴄᴇ ، spent †
#5
_هـــــی ! چیکار میکنی ؟!
سرمو اوردم بالا و نگاش کردم اونم داشت با ابروهای بالا رفته نیگام میکرد
_ خب حالا ! نمردی که !
اون پسری بود که قبل اون کما ازش خوشم میومد ، با اینکه دوس دخترشو میشناختمو میدونستم جونش برا اون در میره !
آمـمـمـمـمـمـمـمـمـمـمـمـم ! فک نکنم یکم شیطنت بد باشه ! مخصوصا برای من که بعد از کما کاری بجز دزدی و پول در اوردن نداشتم !
پس یه لبخند ازون خوشگلاش زدمو(که خیلی مونگولانه بود ! ) چن بار مث اسکلا پشت سر هم پلک زدم ! معلوم بود خندش گرفته از قیافه ی داغون من ! ایشَ !به درک میرم برا شوهرنداشتم دلبری میکنم ! نمیدونسم چی بگم پس یه آدرس الکی پرسیدم !
_إإإإم ! ببخشی...
_ فک نمیکنید یکم دیره !؟
دی**ه بچهِ پرو ! نمیذاره آدم بحرفه ! ایـــش ! با حرص جوابشو دادم
_نمیخواستم ازطلبه بخشش و مغفرت ( درسته؟ ) کنم که ! میخوام آدرس بپرسم . جملمم مطمئنا نمیتونم با فوش ( فحش ) شروع کنم !
_آهان ، بله بله بفرمایید
بابا لفظ قلم ، بابا پسر خوب ، بابا بفرماییدت تو حلقم ، بابا... (درد) (:
_ آممممم میثاق سه کجاس ؟؟
همونطور که داشتم به حرفاش گوش میدادم پاکت مارلبوروموآیسمو در اوردمو یه دونه گذاشتم کنار لبم و با فندک نقره ایم روشنش کردم
_این خیابونو پایین برین ، بعد بپیچین سمت چپ و...
نگاه متعجبشو از من به سیگار دوخت ، حتما براش تعجب آور بود که یه دختروسط خیابون راحت سیگار بکشه
_ اوکی ، خداف...
_ یه نخ مهمونم نمیکنی؟
یه ابرومو بالا انداختم
_ حتما
پاکتو تکون دادموبه نخی که ازش بیرون زده بود اشاره کردم
_ بیا
نخو برداشتو یه نگاهی به پاکت کرد
_ فک نمیکنی این برات سنگین باشه !؟
_ توام فک نمیکنی گل (مواد مخدرش) برات سنگین باشه !؟
پاسخ
 سپاس شده توسط ( lιεβ ) ، # αпGεʟ ، آویـــسـا ، Tᴀᴍᴏʀᴀ Pɪᴇʀᴄᴇ ، ( lιεβ )
#6
_بماند
همینطوری که تند تند داشتم عقب عقب میرفتم سرمو کج کردم
_ خدافس
سرعتمو بیشتر کردم
_نه واسا...
اما من پشتمو بش کردمو به طرف خیابون دویدم. به چند تا پسر که همشون ازین فوکولا ! بودن ازونا که کیف پولاشونو میزارن تو جیب پشت شلوار جینشون ! نزدیک شدم. اگه میجنبیدم میتونستم جیب چهارتاشوونو بزنم. کیف پوله اون دوتای اولیو با هم ولی خیلی اروم برداشتم ، تو خیابوون کسی نبودو منم کفشامم اونقدر بیصدا بود که صدایِ پامو نمیشنیدن. کف پول دوتای اولیو سریع گذاشتم تو جیب مانتوم ، کیف پول اون دوتای دیگرم سریع از جیبشون کشیدم ، دِ برو که رفتی ! حالا من بدو اونا بدو ! صداشون میومد که دزد ، دزد میکردن.منم لایی کشان از بین مردم سبقت میگرفتم ! تا جایی که بالاخره گمم کردن.پولارو برداشتمو کیف پولارو با یه حرکت باحال به پشتم پرت کردم. بعدم درحالی که سریع به عقب برمیگشتم تا ببینم چه شکلی دارن میفتن یه لبخند گَل گُشآدم زدم که نگام تو نگاه علی ( همون پسره) گره خورد.نیشم بسته شد و دهنم وا موند. به جاش اون یه نیشخند زدو چشاش پر شیطنت شد.
_ به به ! میبنم خانم دزدم که هستن
_ هستم که هستم ! مفتشی ؟
_ نه آخه تعجب کردم !
همینطوری نگاش کردم ادامه بده . اونم یه چشمکی بم زد
_ کیس دزدی هست تو میثاق سه ؟
وآاااااااای گند زدم. این سوتی بود من دادم !؟ قیافم یه لحظه آویزون شد. اما سریع جمعوجورش کردم با یه لحن عادی...
_ حتما یه کاری داشتم دیگه. حالام خدافس !
دوباره مث دفعه ی قبل بدو بدو ازش دور شدم.
یادم افتاد امشب مهمونیه ، پس زنگ زدم به آرش
_ چیه؟
_ آرش شب به جای پارک تو مهمونی ببینمت ؟
_ آره خوبه ، اتفاقا میخواستم بت زنگ بزنم بگم همینو
_ بآوش ، پس تو مهمونی میبینمت.
_بآش ، بای
_ فارسی را پاس بدار داوش من ! خدافس
درحالی که میخندید یه خداحافظ کشیده گفت
منم باز بدو بدو رفتم خونم.خونه که بعد از برگشتم بخاطر اینکه ازش دورباشم همش یه جا ولواَم ! وارد خونه شدم خونه طبقه ی چهارم بود. یادمه قبل تصادف دنبال خونه بودیم تا عوضش کنیم بخاطر پله هاش
پاسخ
 سپاس شده توسط عاغامحمدپارسا:الکی ، ×ИамеLеsS× ، # αпGεʟ ، آویـــسـا ، Tᴀᴍᴏʀᴀ Pɪᴇʀᴄᴇ ، ( lιεβ )
آگهی
#7
یکم اونور تر از در سمت چپ آشپزخونه بود ، سمت راسته خونم اتاق خوآب منو سحر که کردمش انباری ، روبه روی اتاق من اتاق مامانم اینا بود که الان شده بود اتاق من ، مابین اتاقام دستشویی بود.رو کاناپه ولو شدم به چند ماه گذشته فکر کردم وقتی به خونه برگشتم به هیچکس زنگ نزدم بیمارستانم بخاطر نابود شدن گوشیامون تو تصادف دستش به جایی بند نبود ، منم با ملاقت با رییس یمارستان تونستم راضیش کنم که ازم سفته داشته باشه تا بتونم اون 30 میلیونو جور کنم. بعد از برگشتن به خونه فهمیدم همسایه هامون عوض شدن ، همینجا در جا از خدا تشکر کردم که منو از دست اون خاله زنکا نجات داد ! قشنگ یادمه تا رسیدم خونه رفتم حمام تو اون شیش ماهی که تو بیمارستان بودم (برای دوره های فزیوتراپی و...) برای این لحظات نقشه کشیده بودم. بعد از حموم مجبور شدم یکی از لباسای قدیمیمو بپوشم و به سمت پاساژاندیشه برم . اونجام بعد خریده چند تا شلوار بگی و اس لش و چند تا مانتو و چند تا بلوز استین بُلند مشکی بلند و گشاد ! و چند تا کلاه کپ و آل استاره ساق بلند و ساق کوتاه ازون جا بیرون اومدم خرج زیادی رو دستم گذاشت اما مجبور بودم بیشتر ازینام خرج کنم چون در برابر اون 30 میلیون هیچ بود ...ازونجا سریع به خونه رفتمو یه تیپ باحال لش زدم و رفتم طرف پارک محلمون ( پارک بهار ) اونجا چند نفریو که میخواستم ببینمو دیدم ! به طرف سردستشون رفتموبدون سلام (این چن تا شخصیت با اسم ارجمند تخیلیه چون نمیشناسمشون)
_ یکی و میخوام بهم چاقو کشی یادم بده
_ حـتــمـا ، اصن من تقدیم تو
نیشخند زدم
_ الان خواستی بفهمی اهل دعوام یا نه ؟! الان بیخال شو چون حالش نی اما بعدا حـتــمـا ، الان فقط به یکی بگو به من کار با چاقو و کتک کاری یاد بده ، هر چقدرم بخواد بش میدم !
ابروشو بالا انداخت
_ هر چقدر؟
با اینکه پول نداشتم ...
_هرچقدر!
_باشه ، 5 میلیون
لعنتی !
_ باشه ، قبوله
_ سهیل(ارجمند) تو برو
نگاش کردم قبلا تعریفشو شنیده بودم مخصوصا چشای آبیش
_ بآشه
_ من جا ندارم ، جا باید از خودتون باشه
_ اوکی ، مشکلی نیس ( لحنشو بدجنس کرد ) میبرمت ساختمون مفید
اوه مای گاد ! ساختمون مفید ! تا حالا از نزدیک ندیده بودمش ، شنیده بودم خرابس و حتی پلیسام میترسن برن داخلش
_ اوکی ، من مشکلی ندارم ، خوبه
صدای ارجمند بلند شد
_ منم اینجا آدمما ، خونه ی من بهتره
و نگاه شیطنت آمیزی بهم انداخت ، منم به صدام خنده دآدم باید باهاشون راحت میشدم وگرنه نمیتونستم دووم بیارم .
_ نــــــه ، ممنون همون ساختمون بهتره
قهقهشون بلند شد ! مثه دیوای دو سر میخندیدن ! هر کی رد میشد یه نگاه بدم به من مینداخت !
_ اهم اهم ، عب نداره جلسه اول و الان بریم برگذار کنیم ؟
نگاهی بم انداخت
_ مطمئنی ؟
_ آره
_ باشه حرفی نیس ، سهیل باش برو توانباری ساختمون یادش بده
_ باشه ، بریم
_ رآسی ، اسمت چیه ؟
_ سارا
_اوکی ، برو
همینطور که داشتیم به طرف ورودی پارک میرفتیم از ارجمند پرسیدم
پاسخ
 سپاس شده توسط ×ИамеLеsS× ، # αпGεʟ ، آویـــسـا ، Tᴀᴍᴏʀᴀ Pɪᴇʀᴄᴇ ، آویـــسـا
#8
_ پیاده میریم ؟
_ نه ، با موتور من
_ مفید تو شریعتیه دیگه ؟
_ آره
میترسیدم ! قرار بود جایی برم که حتی پلیسام جرئت نزدیک شدن بشو نداشتن. اما هیچ اتفاقی نیفتاد نه اون روز نه روزهایِ بعد اون که با سهیل تمرین داشتم. تو یه یکی ازین تمرینا آرش و دیدم و بهش گفتم میخوام توی بهار دزدی کنم. اونم گفت باید حداقل 20% پولی که گیرم میادو بش بدم. اما بعد ها وقتی فهمید پولو برای خرج بیمارستان میخوام بم پیشنهاد داد که هر روز هر پولی که گیرمون میادو یکی کنیم و نصف نصف تقسیم ، با این کارش در حق من کلی لطف کرد چون اون از هر نظر از من بهتر بودو پول بیشتری گیرش میومد.با صدای گوشیم به خودم اومدم. آرش بود
_ کــدوم گـــــوری هـسـتــی ؟
_ ( با تعجب ) خونه
_ الان باید خونه باشی ؟ هان ؟ نه ؟ تو الان باید خونه باشی ؟ من به تو چی بگم ؟ هان ؟ با توام چرا حرف نمیزنی ؟ سارا ؟ سارا هوووووی ؟
_ هوی تو کلات مردک ! منتظر بودم شما خفه شی !
_ س*ک باو ! پاشو گمشو بیا دیگه. نگو کپیده بودی میزنم لِت میکنمااا
_ ( با خنده ) نه ، الان میام ، آررررررشی !
_ هـآن ! خر شدم ! بنال.
_با موتور خوشگلت بیار دنـبـآلــم
آرش عاشق موتورش بود ! ینی اگه قوربون صدقه خودش بری میزنه لت میکنه اما اگه قربون صدقه موتورش بری چـنـآن خر میشه ! چـنـآن خر میشه که دیگه نمیشه ادمش کرد !
_ فک نکن خر شدما ، باشه.
_ (با خنده)پس بای عشقم ( این تیکه کلاممه )
_فارسی عزیزم فارسی ! خـدانـگـهـدار !
_(باحرص) خ د ا ن گ ه د ا ر
و گوشیو قطع کردم. سریع پریدم تو اتاق و تا لباس انتخاب کنم ، یه تیشترت مشکی که روش نوشته های رنگ و وارنگ داش و برداشتم با با شلوار جین مشکی لوله و سریع پوشیدم روی تیشرتمم یه مانتومشکی فوق کوتاهم پوشیدم که تا وسط رونم میومد و شال قرمزم و رو سرم انداختم و بدون هیچ ارایشی به سمت پله ها دوودم. آرش با موتورش دم در بود.
_جونم سرعت ، ینی عاشق این کاراتم
_ چاکرم داش آرش
اون قدر تند میروند که راهه یه ربعه رو پنج دقیقه ای طی کردیم.رفتیم بالا یه زنه منو برد تو الاتقی که باید لباس عوض میکردم و قبل اینکه وارد اتاق شم آرش بم گفت منتظرم میمونه منم سریع پریدم تو اتاق و مانتو شالم و در اوردم و آویزون کردم و دستی به موهای پسرونم کشیدم و بیرون رفتم آرش تا من و دید چشمک زد با لحن شیطنت آمیزش ..
_ جوووووون عجب چیزی شدی
دستم و مشت کردم و جلو بردم اونم دستش و مشت کرد و کوبوند به مشتم !
_ پس خودت و ندیدی پسر
پاسخ
 سپاس شده توسط ( lιεβ ) ، L²evi ، # αпGεʟ ، ×ИамеLеsS× ، Tᴀᴍᴏʀᴀ Pɪᴇʀᴄᴇ ، # αпGεʟ
#9
نـنـوشـتـمـ کـه کـمـ گُـذاشـتـمـ |:


همراه آرش رفتیم کنار بقیه ی اکیپ نشستیم ( اسما مستعاره ) که شامل سهیل ، من ، آرش ، علیرضا ، کیا ، امیر ، علی ، مهدی و .. میشد بین اونا فقط من دختر بودم که با ظاهره پسرونم اصلا معلوم نبود. همینطور که نشسته بودم و چرت پرت میگفتیم ( حرفاشونو نمیگم چون 90% باید فوش باشه ) یه دختره خوشگل که لباس فوق بازه قرمز پوشیده بود اومد سمتمون ،  سوییِ بلندی ( جدیدا پسرا به جای سوت میزنن هوا رو انگار میکشن تو دهن ) که کشیدم توجه بچه هارو جلب کرد.اونام به ترتیبی که نشسته بودیم سوو کشیدن با خنده نگاهشون کردم و نگاه مخصوصی که برای موقع هایی که تریپ پسرونه  برمیداشتم بود بش انداختم اونم مستقیم به سمت من اومد و زانوهاش و کمی خم کرد و با صدای نرمش ! پرسید
_ با یه دور رقص چطوری ؟
بچه ها تا این حرف و یکی یکی زدن زیر خنده با چشم ابرو و دست و پا ! بهشون فهموندم ساکت بشن
_ با کمال میل
تا من بلند شدم از شانس قشنگ دختره چراقا خاموش شد و آهنگ ملایمی پخش شد. جووونم شانس ! برئمش وسط و کمرشو گرفتم اونم سرشو گذاشت رو سینم من قدم بلند بود و اون تا گردنم بود و برجستگی سینم و هم همیشه با یه باند کشی قایم میکردم.
پاسخ
 سپاس شده توسط ×ИамеLеsS× ، آویـــسـا ، Tᴀᴍᴏʀᴀ Pɪᴇʀᴄᴇ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان