30-06-2015، 12:16
«بلک هند» (Black Hand) یکی از هنرمندان خیابانی ساکن تهران بتازگی نمایشگاهی زیرزمینی در یک خانهی متروکه در جنوب تهران برپا کرده که به مدت یک ماه از اواسط فرودین تا اواسط اردیبهشت ادامه یافته است. البته امکان نمایش عمومی برای این نمایشگاه وجود نداشته و بازدیدکنندگان به صورت خصوصی به این نمایشگاه دعوت شده اند.
اکثر آثار این نمایشگاه دارای مضامین اجتماعی و فرهنگی بوده است و بلک هند برای تک تک اتاقهای این خانهی قدیمی ایدهای داشته است.
اکثر آثار این نمایشگاه دارای مضامین اجتماعی و فرهنگی بوده است و بلک هند برای تک تک اتاقهای این خانهی قدیمی ایدهای داشته است.
در ورودی ساختمان دارای چهار قفل است که رنگ بندی شده و داخل کادرهایی قرار گرفته است که به نوعی به امنیت این مکان اشاره دارد.
تمام راهروها و دیوارهای اتاق اصلی رنگ آمیزی شده اند و بومهای سفیدی بر دیوارها نصب شده است که به روی آنها کلمهی ART نقش بسته است که به نظر میرسد نقدی بر نمایش هنر خیابانی در گالریها باشد.
جذابیت کار بلک هند در این است که از فضا، تمام استفادهای که توانسته است را کرده است و از عناصری چون موسیقی، صدا، بو و رنگ استفاده شده است.
در یکی از اتاقها تمام اشیا از مبل و تابلو و میز و کمد و… همگی با کلمات اسمشان به شکل مکرر پوشانده شدهاند و نوری تند در اتاق روشن و خاموش میشود که یک کابوس کامل را میسازد.
ما در جامعهای زندگی میکنیم که همه چیز با برچسب و اسم خود تعریف میشود و محتوا و درونیات آنها از اهمیت افتادهاند.
در یکی از اتاقها تمام اشیا از مبل و تابلو و میز و کمد و… همگی با کلمات اسمشان به شکل مکرر پوشانده شدهاند و نوری تند در اتاق روشن و خاموش میشود که یک کابوس کامل را میسازد.
ما در جامعهای زندگی میکنیم که همه چیز با برچسب و اسم خود تعریف میشود و محتوا و درونیات آنها از اهمیت افتادهاند.
در اتاقی دیگر بحران محیط زیست ایرانی به چالش کشیده شده است. در این اتاق مرگ و انقراض یوزپلنگ ایرانی به نقد کشیده شده است و سه مجسمهی هم شکل از این حیوان به سه رنگ پرچم ایران ساخته شدهاند. بر سر یوز وسطی تِل موی سری مشابه هلال (نشان پرچم ایران) گذاشته شده است. عطر بنجل بد بویی در هوا پخش شده است و در یک صفحهی نمایش، فیلمی از کشته شدن یوز ایرانی به همراه آهنگ «پلنگه چش قشنگه» (از مرتضی) با هجوی تلخ پخش میشود. همچنین نقش و نگار جنسهایی که کنار این مجسمهها قرار گرفته است قابل توجه است و یادآور این نکته است که کشتار و استفاده از پوست پلنگ از دیرباز در فرهنگ ما عادی و تعریف شده بوده است.
بیان انتقادی و عصیانگر این هنرمند گرافیتی در اتاقی دیگر با تراشیدن یک دیوار با کلمات «هنر معاصر ایران» کامل میشود و در دیوار دیگری از همین اتاق، بومی ارزان قیمت با یک آرم معروف تولید داخل قاب شده است. قابی سوخته، آویخته بر دیواری رو به انفجار. بلک هند و بعضی از هنرمندان گرافیتی دیگر، معیارهایی را که اغلب با تجارت پیوند خوردهاند و در جامعه تصویب شده است را به هم میریزند.
در قسمت دیگر خانه توالت بد بویی با چراغ قرمز و تابلوی سرخ «سکس کلاب» مزین شده است. در این توالت دیوارنوشتههای مستراحهای عمومی تهران بازسازی شده است و در بسیاری از آنها همجنسگرایان به اجبار وسیلهی ارتباطی خود را دیوارهای این توالتها قرار دادهاند. بوی عفنی که از این اتاق بلند شده است نشانهی عفونتی است که در سرکوب و پنهان سازی و به رسمیت نشناختن حق انتخاب و آزادی در زندگی جنسی مردم وجود دارد.
شاید برای شناختن میزان آزادی در هر جامعه، میزان آزادی هنرمندان زیرزمینی ملاک خوبی باشد. از همین رو است که برخورد تندخویانه و سرکوبگر حکومت ایران در برخورد با هنر زیرزمینی به خوبی پیداست. بنابراین بلک هند در یکی از اتاقها خود را بازساخته است: هنرمندی که ابزار کارش اسپری رنگی است و میخواهد بال بگشاید و درونیات وسیعش را آزاد کند اما در قفس گرفتار شده است. دیوارهای این اتاق با نقشمایههای پرندگانِ در حال پرواز منقوش شده است.
این تنها خودروایی هنرمند نیست. یکی دیگر از اتاقها که روی زیرزمین بنا شده است و روی در ورودی آن نوشته شده است: «هنرمند زیرزمینی ستاره میشود». کف زمین این اتاق کنده شده است و زیرزمین پیداست و ستارهای چراغ دار در آن روشن و خاموش میشود. این یک هشدار به خود گرافیتی کار هم هست که ستاره شدن تا چه حد میتواند برای فعالیت آزادانهی او محدود کننده و در نتیجه در حکم مرگش باشد.
تجاوز به کودکان یکی از این مرزهایی است که کسی از آن چندان سخن نمیگوید. نه مردم دوست دارند و نه دستگاه قضایی و پلیس میپسندد. در نتیجه بلک هند اتاقی ساخته است که بر دیوارهای آن نقاشیهای کودکانه کشیده شده است و موسیقی کودکانهای در فضا پخش شده است. اما هدفون بلندی از سقف آویزان شده که وقتی در گوش میگذارید، صدای موسیقی با صدای نفس نفس زدن مردی در حال احتلام آمیخته میشود!
آشپزخانهی این خانه تماما با انواع و اقسام تبلیغات روزمره پوشانده شده است .
در پایان میتوانید قسمتهایی از مصاحبهی بلک هند با مجلهی انگار در رابطه با ایدههای وی برای انتخاب این مکان را مطالعه کنید.
بلک هند میگوید: اصولا خواستگاه و جایگاه اصلی گرافیتی در خیابان است، ولی ما ایدههایی داشتیم که باید اجرا میشدند و نمیتوانستیم جلوی آنها را بگیریم و دراین فضا امکان اجرای آنها وجود داشت.
به نظر این مجموعه بیشتر شبیه چیزیست که ما به عنوان هنر مفهومی میشناسیم تا گرافیتی یا هنر خیابانی…
کانسپت چوال آرت یا هر سبک دیگری برای آرتیست تنها ابزاری برای بیان فکر و ایدهاش است، نه بیشتر. ما در دنیای چند رسانهای زندگی میکنیم که دیگر نمیتوان فقط با یک مدیا مفهوم را منتقل کرد.
معمولا گرافیتی در خیابان معنا پیدا میکند ولی الان اینجا یک خانه متروک در جنوب تهران است. انتخاب اینجا به خاطر شرایط خیابانهای ما بوده که برای این ایدهها مناسب نیست و یا به نظرتان این ایدهها فقط دراین خانه با نمای تاریخی و قدیمی معنا پیدا میکند؟
البته هیچ اصراری نیست که برچسب «استریت آرت» به این نمایشگاه بزنیم، ولی یک نکته مهم را نباید فراموش کرد؛ این ایدهها توسط یک استریت آرتیست اجرا شده و ناخودآگاه خط خیابان در کارها خودش را نشان میدهد.
در واقع خیابان و دیوار یک تریبون آزاد برای تمام آدمهاست، ما ارتباطی به این موضوع نداریم. داستان هنر خیابانی شبیه جریان زندگیست. به هر حال هرکس عقیده و شغلی دارد و هیچ دو نفری شبیه هم فکر نمیکنند. دغدغه اصلی ما بیشتر حول محوراتفاقاتی میچرخد که در جامعه و فضای هنری ایران رخ میدهد. ما خودمان هم بخشی از مردم هستیم. من تا چند سال پیش سرکار میرفتم و ماهیانه حقوق میگرفتم، اما از یک روزدیگر دلم نخواست کار کنم. تصمیم گرفتم کاری که دوست دارم را انجام دهم، یعنی در حقیقت از چیزی که سیستم به عنوان شهروند تعریف میکرد راضی نبودم.
به سمت گالری رفتن هنرمندان را از مبنای «استریت آرت» دور نمیکند؟
گالریها و فروش آثار تقریبا چاقوی دو لبه ایست که شاید باعث دور شدن آرتیست از ماهیتش شود ولی اگر به عنوان یک استراتژی درنظر گرفته شود میتواند خیلی سازنده باشد. در طی این سالیانی که مشغول کار بودم بزرگترین مشکلی که کشف کردم عدم تعامل استریت آرتیست با دیگران بود، چون عمر کارهای ما به زحمت به یک هفته میرسید و خیلی زود از بین میرود. تنها مکان برای اعلام حضورما فضای مجازی است. مگر تعداد مخاطبین واقعی «استریت آرت» در اینترنت چه قدر است؟ و صد البته که آثار این جوانان بیش از حد شخصی و غیر قابل فهم نه تنها برای مخاطب عام بلکه مخاطب خاص است. به نظرم استریت آرتیست باید زمان زیادی را میان مردم بگذراند تا دغدغههای اصلی مردم را کاملا لمس کند، من سعی میکنم در کارهایم به جای تاریخ هنر به اتفاقات روزمره مردم بپردازم که خودم هم هم جزئی ازآنها هستم. مردم ما بیشتر از اینکه به هنر فکر کنند دغدغههایشان معطوف به نیازهای اولیه زندگی مثل خوراک، پوشاک و مسکن است. اگر استریت آرتیست بخواهد با مخاطبین اصلی خودش یعنی مردم همراه شود باید سعی کند مفاهیم مورد نظرش را طوری بیان کند تا برای عموم مردم قابل درک باشد.
در پایان میتوانید قسمتهایی از مصاحبهی بلک هند با مجلهی انگار در رابطه با ایدههای وی برای انتخاب این مکان را مطالعه کنید.
بلک هند میگوید: اصولا خواستگاه و جایگاه اصلی گرافیتی در خیابان است، ولی ما ایدههایی داشتیم که باید اجرا میشدند و نمیتوانستیم جلوی آنها را بگیریم و دراین فضا امکان اجرای آنها وجود داشت.
به نظر این مجموعه بیشتر شبیه چیزیست که ما به عنوان هنر مفهومی میشناسیم تا گرافیتی یا هنر خیابانی…
کانسپت چوال آرت یا هر سبک دیگری برای آرتیست تنها ابزاری برای بیان فکر و ایدهاش است، نه بیشتر. ما در دنیای چند رسانهای زندگی میکنیم که دیگر نمیتوان فقط با یک مدیا مفهوم را منتقل کرد.
معمولا گرافیتی در خیابان معنا پیدا میکند ولی الان اینجا یک خانه متروک در جنوب تهران است. انتخاب اینجا به خاطر شرایط خیابانهای ما بوده که برای این ایدهها مناسب نیست و یا به نظرتان این ایدهها فقط دراین خانه با نمای تاریخی و قدیمی معنا پیدا میکند؟
البته هیچ اصراری نیست که برچسب «استریت آرت» به این نمایشگاه بزنیم، ولی یک نکته مهم را نباید فراموش کرد؛ این ایدهها توسط یک استریت آرتیست اجرا شده و ناخودآگاه خط خیابان در کارها خودش را نشان میدهد.
در واقع خیابان و دیوار یک تریبون آزاد برای تمام آدمهاست، ما ارتباطی به این موضوع نداریم. داستان هنر خیابانی شبیه جریان زندگیست. به هر حال هرکس عقیده و شغلی دارد و هیچ دو نفری شبیه هم فکر نمیکنند. دغدغه اصلی ما بیشتر حول محوراتفاقاتی میچرخد که در جامعه و فضای هنری ایران رخ میدهد. ما خودمان هم بخشی از مردم هستیم. من تا چند سال پیش سرکار میرفتم و ماهیانه حقوق میگرفتم، اما از یک روزدیگر دلم نخواست کار کنم. تصمیم گرفتم کاری که دوست دارم را انجام دهم، یعنی در حقیقت از چیزی که سیستم به عنوان شهروند تعریف میکرد راضی نبودم.
به سمت گالری رفتن هنرمندان را از مبنای «استریت آرت» دور نمیکند؟
گالریها و فروش آثار تقریبا چاقوی دو لبه ایست که شاید باعث دور شدن آرتیست از ماهیتش شود ولی اگر به عنوان یک استراتژی درنظر گرفته شود میتواند خیلی سازنده باشد. در طی این سالیانی که مشغول کار بودم بزرگترین مشکلی که کشف کردم عدم تعامل استریت آرتیست با دیگران بود، چون عمر کارهای ما به زحمت به یک هفته میرسید و خیلی زود از بین میرود. تنها مکان برای اعلام حضورما فضای مجازی است. مگر تعداد مخاطبین واقعی «استریت آرت» در اینترنت چه قدر است؟ و صد البته که آثار این جوانان بیش از حد شخصی و غیر قابل فهم نه تنها برای مخاطب عام بلکه مخاطب خاص است. به نظرم استریت آرتیست باید زمان زیادی را میان مردم بگذراند تا دغدغههای اصلی مردم را کاملا لمس کند، من سعی میکنم در کارهایم به جای تاریخ هنر به اتفاقات روزمره مردم بپردازم که خودم هم هم جزئی ازآنها هستم. مردم ما بیشتر از اینکه به هنر فکر کنند دغدغههایشان معطوف به نیازهای اولیه زندگی مثل خوراک، پوشاک و مسکن است. اگر استریت آرتیست بخواهد با مخاطبین اصلی خودش یعنی مردم همراه شود باید سعی کند مفاهیم مورد نظرش را طوری بیان کند تا برای عموم مردم قابل درک باشد.