امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شاهزاده رویا ها(داستان عبرت آموز ...هم دخترا بیان و هم پسرا

#1
  خيلي خوشحال بودم از اينكه رفيقام آرشو ديدن و ازش خوششون اومد                             

  حسادتو اشكارا  توچشاشون ميديدم

  اصلا" مگه كسي هم وجود داشت كه آرشو ببينه و قبولش نداشته باشه

 يه پسر با قد بلند هيكل قشنگ و درست موهاي لخت و پريشون چشماي مشكي و براق  چهره ي

 بدون عيب......

 تو يك كلام يه فرد زيبا و جذاب ،باز وقتي تيپ مشكي ميزد با اون عينك ماهواره ايش كه

 به كفته ي خودش تو يكي از سفراش به فرانسه خريده بود  و توي ماكسيماي مشكيش که

 مي نشست هر چشمي رو به خودش خيره ميكرد

  خلاصه از اون روز صبح كه آرش براي اولين بار منو با ماشينش به مدرسه اورده بود تا وقتي

 كه زنگ بخوره همه داشتن از حسن و زيبايي و كلاس دوست پسر بنده يعني آرش خان

 كه يك هفته ي پيش لب دريا باهاش اشنا شده بودم حرف ميزدند و منم حسابي كيف مي كردم

 هيچ كدوم از رفيقام تا حالا يه همچين فردي بهشون حتي نگاه هم نكرده بود چه برسه به پيشنهاد

 منم تو اين مدت كم اينقدر بهش علاقه مند شده بودم حد نداشت آرشم هر وقت منو ميديد

 يا زنگ ميزد اينقدر قربون صدقم مي رفت كه نگو نپرس

 چند روز بعد وقتي تعطيل شدم  بين راه آرشو ديدم كه به ماشينش تكيه داده و

  داره با لبخند نگام مي كنه منم وقتي ديدم دوستام دارن نگام مي كنن با افتخار رفتم

  پيشش و سلام كردم جوابمو داد و بدون اين كه به كسي توجه كنه دستمو گرفت و ازم خواست

 تو ماشين بشينم منم به تبعيت از اون سوار ماشينش شدم  وقتي دستمو تو دستش گرفت

 يه حسي بهم دست داد از حرارت دستش گر گرفتم و سرخ شدم

 ارش سوار ماشين شد كاملا" متوجه حالت من شد چند ثانيه تو چشام نگاه كرد و با لبخند

  شيطونش گفت چت شد دختر چرا سرخ شدي؟ نكنه ترسيدي؟

 سرمو پايين انداختمو گفتم نه اصلا"، ولي انتظار همچين حركتي رو جلو رفيقام نداشتم

  با همون خونسردي هميشگي گفت:اما از اين به بعد بايد داشته باشي تو قراره زنم بشي

 و اينو همه بايد بدونن تو نبايد از چيزي بترسي...

 گفتم آرش تو در مورد من چيزي به خانوادت گفتي؟ دوباره دستمو گرفت و گفت:اره عزيزم خيالت

 راحت باشه به محض اينكه كار پدرم تو انگليس تمام شد بر مي گردن ايران اونوقت همه چيز تمام

  مي شه اون روز نزديك، خيلي نزديك، كه تو براي هميشه مال من بشي، يه فشاره محكم به دستم

 اوردو ولش كرد وقتي اين طوري با ذوق و اميد واري در مورد اينده حرف ميزد منم اميد وار مي شدم

   و انگار قند تو دلم اب مي كردن، آرش خم شد و از توي داشبرد يه گوشي همراه در اورد

   گفتم اين چيه ؟ گفت پيشت باشه تا هميشه در دسترس باشي به اسرار  آرش قبول كردم

   و موبايلو تو كيفم گذاشتم  خواست حركت كنه كه گفتم من خودم ميرم ممكنه يكي تو راه

  مارو با هم ببينه اونوقت خيلي بد مشه ، از  آرش  خدا حافظي كردم وپياده شدم

  روز ها مي گذشت و من داشتم ديوانه ي ارش مي شدم تو عمرم پسري با اين جذبه نديده بودم

  هيچ عیبي در آرش نميديدم و هر چي دقيق تر مي شدم بيشتر به خوبياش پي مي بردم كارم

   اين شده بود كه شبو روز با آرش  صحبت كنم درسمم كه ما شاالله اصلا" نمي خوندم و روز به روز

   افت مي كردم تمام زندگيم شده بود آرش   تو مدرسه هم زنگ تفري ها بچه ها دورم جمع

   مي شدن و به حرفاي ما  گوش مي كردن

  يك روز وقتي  سر كلاس بودم موبايل زنگ خورد آرش بود از معلم اجازه گرفتم و رفتم بيرون

 يه جايي قايم شدم تا باهاش صحبت كنم ، اون روز آرش بهترين خبر عمرمو به من داد گفت :

  مامان و بابا تا فردا بعد از ظهر ميان ايران و از من خواستن وقتي ميان توهم اونجا باشی

  اول قبول نكردم بهونه ي مامانمو اوردم كه اجازه نميده آرش گفت كه به مامانت بگو مي خواي

    بري خونه ي رفيقت درس بخوني، خلاصه با اصرار آرش وبا گفتن اين جمله كه اگه نياي مامانم اينا

  دلگير مي شن و ممكنه همه چيز خراب شه مجبور شدم قبول كنم .

  اونشب مجبور شدم صد تا دروق بگم تا مامانمو راضي كنم كه خدا را شكر راضي شد

  فرداي اون روز لحظه شماري مي كردم تا زنگ بخوره و آرش بياد دنبالم  يكي از بهترين لباسامم

   اورده بودم تا پيش پدر مادرش شيك باشم.

  بالا خره انتظار تمام شد و زنگ خورد  سريع خودمو به در مدرس رسوندم آرشو ديدم كه مثل

  هميشه شيك و جزاب به ماشينش تكيه داده  و هزار تا چشمو به خودش خيره كرده واما  اون فقط

  به من نگاه مي كنه و من از اينكه آرش به كسي اعتنا نمي كنه احساس غرور مي كردم

  مثل هميشه آرش در ماشينو برام باز كرد و من سوار شدم بين راه آرش حرفاي قشنگ ميزد

  و از علاقش  به من مي گفت از اين كه خيلي خوشحاله كه اين انتظار داره تمام مي شه و از

    اين جور حرفاي عشقولانه و منم  حسابي حال مي كردم .

  بالاخره به خو نه ي آرش رسيدم يه مرد شصت/ هفتاد ساله در رو برامون باز كرد و ما وارد حيات

   شديم يه حيات بزرگ و قشنگ آرش دستمو كرفت و به درون خونه برد البته خانه كه چه عرض كنم

   قصر كه ترجيح ميدم فعلا" در مورد قشنکی هاش حرف نزنم آرش منو به  اتاق خودش راهنمايي كرد

  تا لباسمو عوض كنم بعد خودش به بهانه ي اوردن شربت خارج شد منم راحت لباسمو

   در اوردم  و يه بلوز و شلوار شيك پوشيدم و روي تخت نشستم و منتظر آرش شدم ارش بعد

   از چند دقيقه با دو تا ليوان شربت برگشت و كنارم نشست و همينطور كه از لباسم تعريف مي كرد

 يه ليوان شربت به دستم داد و خو دش هم همانطور كه ماهواره رو روشن مي كرد شروع به

  خوردن شربت كرد وقتي چشمم به صفحه ي تلوزيون افتاد خشكم زد و به سرفه افتادم  آرش

  ليوان شربت ازم گرفت و گفت چي شد؟ گفتم آرش اين چيه كه ماهواره داره پخش مي كنه

  خاموشش كن آرش يه نگاهي به تلوزيون بعد به من انداخت شروع كرد با صداي بلند خنديدن

  و من مات نگاش مي كردم بعد كه اروم شد دباره نگام كرد و گفت: خوب فيلم ديگه اما نوع

  سکسي این که   ديگه اينقدر کولي بازي نداره ، بعد خودشو به من نزديک کرد خودمو کنار کشيدم نگام

  کردو گفت نترس نمي خورمت فقط مي خوام بفلت کنم و با دستاي قويش منو تو بفلش گرفت و

  بوسيد دهنش بوي گند عرق ميداد به زور خودمو ازش جدا کردم و با عصبانيت گفتم: آرش تو

  عرق خوردي؟ديگه داشت مثل مسخ شده ها حرف ميزد گفت: چيه نکنه از عرقم مي ترسي؟!

  اه  گير عجب ادم ترسويي افتاديما! وقتي ديد با تعجب نگاش مي کنم گفت: اره خوردم تا از وجودت

  بيشتر استفاده کنم ، حرفي داري؟! گفتم: واقعا" برات متاسفم دباره با صداي بلند خنديد و گفت:

  باشه بهش مي گم بازم با صداي بلند خنديد، خواستم بلند شم برم که دستم و گرفت و گفت کجا؟!

  گفتم ولم کن، گفت: ولت کنم به همي سادگي تازه با هات کار دارم خانمي اينو  گفت و مثل ديونه ها

  خودشو انداخت روم و با چنگ و دندون افتاد به جون لباسام  و من فقط جيغ ميزدم و اون کار

   خودشو مي کرد جيغ و فرياد هيچ فايده اي نداشت چون تو اون خو نه ي به اون بزرگي کسي

  صدامو نمي شنيد ديگه صدام در نمي اومد ناي فريادم نداشتم ديگه از شدت درد بي حال شودمو

  اون بيرحمانه  مشغول کار خودش بود  ديگه نفهميدم چي شد يک لحظه به خودم اومدم  که

  تو يک ماشين ناشناس بودم با يه لباس خوني احساس ضعف مي کردم به حدي که نا نداشتم

   از راننده بپرسم که منو کجا مي بره  طولي نکشيد که ماشين ايستاد مرد پياده شدو من رو

   عين وحشي ها پرت کرد بيرون خوب نگاه کردم خونمون بود مرد زنگ خونرو زد و زود سوار ماشين

  شد و رفت مادرم در را باز کرد با دبدن من فقط جيغ ميزد (باقيه اتفاقات و که مامانم اينا منو دکتر

   بردنو فهميدن اون کثافت چه بلايي به سرم اوردو بعدش چه اشوبي شد رو ترجيح مي دم

    سانسور کنم) بعد از اون ديگه هيچ خبري از ارش خان شاهزاده ي روياهام نشد که نشد

   اون رفت و منو با يه لکه ي ننگ تنها گذاشت.
*نظر+سپاس
واس ماس

بده پاس
یه دونه خاص
عوضی بازی درنیار! :cool: [b]
پسر بودن جرم نیست بلکه بیماریست بیایید باآنها مهربان باشیم. Big Grin
[/b]

پاسخ
 سپاس شده توسط ARSHIA CLASH ، اتنا خانووووم ، ♥ فرشته 87♥ ، dark heart ، دریای بی موج ، امیر حسین 222 ، saba 3 ، esteglal12 ، ♥zed bazi♥ ، serpent ، عسل شیطون ، نرگس 11 ، NAJY ، marmarko
آگهی
#2
این اتفاق واسه خودت افتاد؟ یا داستان اینطوری نقل کرده؟
پاسخ
 سپاس شده توسط عسل شیطون
#3
(24-06-2015، 20:02)ARSHIA CLASH نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
این اتفاق واسه خودت افتاد؟ یا داستان اینطوری نقل کرده؟

نه بابا...داستانه..البته واقعی
عوضی بازی درنیار! :cool: [b]
پسر بودن جرم نیست بلکه بیماریست بیایید باآنها مهربان باشیم. Big Grin
[/b]

پاسخ
 سپاس شده توسط عسل شیطون
#4
این اتفاق واسه یکی از دوستای منم افتاد که داداشش اونو کشت با تفنگ زدش
CR7
پاسخ
 سپاس شده توسط ♥ فرشته 87♥ ، عسل شیطون
#5
واقعا ک
دختره چقد خر بوده
4xvnky
سلامتی دلی که اسمش دله ؛
نصفش آهه و نصفش گله
پاسخ
 سپاس شده توسط عسل شیطون
#6
از این داستان خا کم نیستند فقط با اشخاص و شکل های متفاوت
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
kill your darlings
پاسخ
 سپاس شده توسط عسل شیطون
آگهی
#7
خخخخخخخخخخخخخخ
حس من ناب بود ....................... ولي طرفم گاو بود:bighug:
پاسخ
#8
عجب احمقی
پاسخ
#9
(29-06-2015، 14:42)[ιяяesιsтιвLe] نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
عجب احمقی

اینطوری نگو
عوضی بازی درنیار! :cool: [b]
پسر بودن جرم نیست بلکه بیماریست بیایید باآنها مهربان باشیم. Big Grin
[/b]

پاسخ
#10
ممنون
به افتخار متولدين  "‌ دي "  كه هميشه شيرين و باحالن ....... 
پاسخ
 سپاس شده توسط زینب طلا74


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان