امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

کارتن خوابی زنانه در شب‌های پایتخت

#1
به گزارش افکار نیوز، از همین رو شهرداری تهران چندسالی است که متکدیان، معتادان و کارتن‌خواب‌ها را از شهر جمع‌آوری کرده و آنها را براساس وضعیت و جنسیت‌شان به سامان‌سرا یا گرمخانه‌های تحت نظر تحویل می‌دهد. بخشی از مددجویانی که به این مراکز منتقل می‌شوند زنانی هستند که هرساله تعدادشان در مقایسه با سال‌های قبل افزایش دارد. زنانی که یا متکدی‌اند یا معتاد و بی‌خانمان و شب‌هایشان را در گوشه و کنار تهران صبح می‌کنند با ترسی که در وجودشان رخنه کرده و خواب آرام را از آنها ربوده است.



سوار برخودروی ویژه جمع‌آوری متکدیان و کارتن‌خواب‌ها محوطه ساختمان شماره۲ سازمان رفاه و خدمات اجتماعی را به سمت شوش و هرندی ترک می‌کنیم. ساعت از ۱۰شب گذشته، عصمت و مریم در انتهای ون نشسته‌اند، شیفت بعدازظهر آنها را آورده و قرار است به سامان‌سرای لویزان منتقل شوند. پایانه تاکسی کنار بوستان شوش، مملو از مردان معتاد و کارتن خواب است شاید حدود ۵۰ نفر. از شیشه ماشین که نگاه می‌کنیم به راحتی در میانشان آنهایی را که سرگرم مصرف یا تزریق مواد هستند می‌بینیم بی‌هیچ ترسی، زیرچراغ‌های پرنور پایانه.


بوستان شوش




محمد مرادی سرشیفت پهنه شرق از ماشین پیاده می‌شود، تا اگر در میان جمع کارتن خواب‌ها زن هم حضور دارد آنها را همراه خودش بیاورد اما زن‌ها با دیدن او خودشان را در میان تاریکی و انبوه درختان پنهان می‌کنند. «دیگر همه‌شان ما را می‌شناسند، متکدیان هم تمایلی به آمدن ندارند چون مجرم محسوب می‌شوند و حکم قضایی شاملشان می‌شود.» به سمت دیگر پارک می‌رویم. حول و حوش میدان اصلی پراز معتاد یا بی‌خانمان‌هایی است که روی نیمکت‌ها خوابیده‌اند، آنهایی که بیدارند ۳-۲نفری دایره‌وار کنار هم نشسته‌اند و مواد مصرف می‌کنند، پارک نیمه روشن است.



«او که آنجا نشسته ربابه است از خانه فرار کرده و مشکل روانی دارد.» او هم مرادی را می‌شناخت. با ابراهیم و علی دور هم نشسته بودند. کبریت، سیگار، فویل‌های تاخورده و کوچک هم در مقابلشان. مصرف شیشه، ربابه ۲۳ ساله اهل کردستان را دچار اختلالات روحی و روانی کرده و حالا یک‌سال است که در پارک‌های تهران شبش را صبح می‌کند.



«از ۵ سال پیش با مواد شروع کردم.» دلیل فرارش از خانه را که می‌پرسیم می‌گوید «‌همینجوری» و رویش را برمی‌گرداند، با اخم و به تاریکی خیره می‌شود. ابراهیم می‌گوید: «ربابه هرچی تو دلته بهشون بگو.» محلش نمی‌گذارد. قبلا هم چندباری به سامان‌سرای لویزان منتقل شده و این بار هم مرادی می‌خواهد آرام آرام راضی‌اش کند که همراهمان بیاید. قبلا به سامان‌سرای لویزان رفته و ترک هم کرده اما دوباره مصرف را شروع کرده است. «من کمک نمی‌خواهم آقا! دستتون درد نکنه، ۳-۲روز دیگه خودم می‌روم.» صدایش اوج گرفته «اصلا شما چکاره‌ای آقا ؟! قربون کفش‌هایت بروم، تو رابه امام حسین...» دوید و رفت وهمچنان فریاد می‌زد.



جلوتر دختر و پسر جوانی نشسته‌اند، دختر تا چشمش به ما افتاد شالش را کشید روی سرش. «خانم! می‌خواهد مرا دستگیرکند؟! می‌خواهد دعوایم کند؟!» پلیس همراهمان را نشان می‌داد. صدای بی‌رمقش پر از ترس بود. به او اطمینان دادیم که کسی دستگیرش نخواهد کرد.



اسمم آناست. ۲۸سالمه. اهل اراکم. ۱۲ساله بودم که شوهرم دادند و او معتادم کرد، با تریاک. بعد هروئین الان هم شیشه. تازه رسیده بودم به سنی که اول عاشق شدنم بود اما مطلقه شدم، در ۱۷سالگی. تو را خدا عکس نگیر آقا! چی می‌گفتم؟! آهان در خانواده ما حتی یک سیگاری هم وجود ندارد. من فرار نکردم خودشان این بلا را سرم آوردند و دیگر مرا نخواستند.» کش‌دار حرف می‌زد و حرف‌هایش را فراموش می‌کرد. خودش می‌گفت خانم ببخشید نمی‌توانم قشنگ حرف بزنم. ۸روز است از اراک آمده‌ام. قبلا با پای خودم رفتم کمپ و ۸سال پاکی داشتم... شبها توی پارک می‌خوابم و هنوز نگذاشته‌ام اتفاقی که برای خیلی از زن‌های معتاد به‌خاطر به‌دست آوردن مواد می‌افتد، برایم بیفتد. خانم! خودم را می‌کشم اما اجازه نمی‌دهم این اتفاق برایم بیفتد. حالا هم فقط به من کار بدهند تا پول داشته باشم. حاضرم نظافتکار باشم و خانه شما را تمیز کنم.



مرادی زن دیگری را می‌آورد کنار دست آنا می‌نشاند. نمی‌تواند درست راه برود. بی‌قرار است. تند و جویده جویده حرف می‌زند، حتی قرار نشستن هم ندارد می‌ترسد. پسر ۸ساله‌ام توی خانه است باید بروم می‌ترسم برود سراغ گاز. با شما حرف نمی‌زنم اگر شوهرم بفهمد مرا می‌کشد، کتکم می‌زند. چهره‌اش به ۴۰ساله‌ها می‌خورد اما تیره و پر از چروک.



مرادی سارینا را هم می‌شناسد چرا که چند باری به سامان‌سرای لویزان رفته. «هر بار همین را می‌گوید، بی‌قراری‌اش اثر مصرف مواد است.» با سارینا و آنا که کیف و کوله زیادی دارد به سمت ماشین می‌رویم و مرادی در طول مسیر برایش توضیح می‌دهد که سامان‌سرای لویزان چه جور جایی است اما آنا به‌دنبال فندک برای روشن کردن سیگار است.



ساعت ۱۲شب بوستان هرندی شلوغ است. چراغ‌ها پارک‌ را خوب روشن کرده‌اند. ماشین که متوقف می‌شود زن جوانی از کوچه مقابل پارک خارج می‌شود و جلوی ماشین می‌ایستد و سلام می‌کند. «این زهره است. تا چند‌ماه پیش توی پارک می‌خوابید.»



زهره مرتب و تمیز لباس پوشیده و خوش برخورد است. مرادی از محل اقامت و جای خوابش جویا می‌شود. «‌نه آقا به خدا از سیزده‌بدر که مرا گرفتید و بردید دیگر در خیابان نخوابیده‌ام الان با یکی از آشناها در کوچه درختی اتاق گرفته‌ام. یکی از اتاق‌های حیاط خانه آقا ماشاالله.» مرادی می‌پرسد: «هنوز هم مواد مصرف می‌کنی؟ راستش را بگو» زهره سرش را می‌اندازد پایین و می‌گوید «آره هنوز می‌کشم.» با زهره داخل پارک می‌شویم. خانواده‌های زیادی بساط پهن کرده و خیلی هاشان هم همانجا خوابیده‌اند و فقط با کمی فاصله معتادها و کارتن‌خواب‌ها هم هستند. مرادی می‌گوید اینها که با خانواده‌اند و اینجا می‌خوابند متکدی‌اند که از شهرهای دیگرآمده‌اند، البته بیشترشان همین اطراف خانه دارند و در میانشان معتاد هم زیاد است.



دختری جوان با موهای بلند و لباس مشکی روی چمن‌ها نشسته. موهای بلندش را از یک طرف در بالای سرش تاب داده و تا روی شانه‌هایش انداخته است. به بینی‌اش یک حلقه آویخته. درسا فقط ۲۳سال دارد و با خاله و شوهرخاله‌اش در یکی دیگر از اتاق‌های خانه آقاماشاالله زندگی می‌کند. «قبلا شیشه می‌کشیدم اما الان یک هفته است فقط قلیان می‌کشم.» مرادی آرام می‌گوید «‌هنوز هم مصرف می‌کند، معلوم است.» درسا را شوهرش معتاد کرده و دیگر با خانواده‌اش در ارتباط نیست. می‌گوید از شوهرش هم جدا شده است. می‌پرسم بچه هم داری؟ «الان باردارم. ۸ماهه‌ام.»‌ شالش را از روی شکمش کنار می‌زند.



می‌گویم پس چطور جدا شده‌ای؟ «‌هنوز جدا نشده‌ام، دارم کارهایش را انجام می‌دهم.» می‌خواهد اسم پسرش را بگذارد میکائیل یا شاید هم وفا. پزشکان بدون مرز مستقر در خیابان مولوی درسا را تحت نظر دارند. مرادی نگران بچه‌ای است که بدون پشتوانه مالی به دنیا می‌آید. خطراتش را به درسا گوشزد می‌کند اما درسا راضی به آمدن نمی‌شود. «می‌خواهم بچه‌ام را بزرگ کنم. تمام تلاشم را می‌کنم نفروشمش. خدا روزی‌اش را می‌رساند. شاید دوباره بروم در تولیدی کار کنم بچه را هم پیش خاله‌ام می‌گذارم. بعد از طلاق هم می‌خواهم با یکی ازدواج کنم که وضعش خوب باشد و اتاق داشته باشد و از بچه‌ام حمایت کند.»



مهین کنار زمین ورزش خوابیده بود. هنوز روپوش سامان‌سرا تنش بود. «روپوش را از دوستم گرفته‌ام. اینجا منتظر پسرم بودم که خوابم برد. خانم شماره پسرم را می‌دهم بهش زنگ بزن بگو من هنوز اینجام.» این حرف‌ها برای مرادی تکراری شده است.



بالاخره از جایش بلند می‌شود اما یک لنگه از کفشش را پیدا نمی‌کند. آن یکی را هم زیر سرش گذاشته بوده که نبرده‌اند. بالاخره سوار شد. آمنه را هم سوار کردیم به راحتی و بدون هیچ مقاومتی آمد اما درسا را تنها گذاشتیم با تمام آرزوهایش و میکائیلی که یک‌ماه بعد به دنیا می‌آید. عصمت ۴۳ساله، آمنه ۳۸ساله، آنا ۲۸ساله، سارینا ۲۹ساله، مریم ۳۷ساله و مهین ۳۶ساله. همگی معتاد و کارتن‌خواب. احمدی مشخصات همه اینها را در فرم ثبت کرده است. همه‌شان خوابیده‌اند. مددکار می‌گوید: «شانس آورده‌ایم که مواد مصرف کرده‌اند و خوابند وگرنه آنها که مواد نزده باشند درد دارند، اذیت می‌شوند و به در و پنجره ماشین می‌کوبند. بعضی‌ها هم تهدیدمان می‌کنند. بارها پیش آمده که با چاقویی که در لباسشان پنهان کرده‌اند یا با سرنگ ما یا راننده را تهدید کرده‌اند تا پیاده‌شان کنیم.» ظرفیت ماشین تکمیل شده و به طرف سامان‌سرای لویزان حرکت می‌کنیم.



راننده از کوچه‌های تاریک و روشن مقابل بوستان هرندی که رد می‌شود، توقف کوتاهی می‌کند تا بتوانیم داخل کوچه‌ها را ببینیم. معتادها اطراف کوچه دور هم نشسته‌اند، زن و مرد... ماشین را که می‌بینند یکی دو نفر از جایشان بلند می‌شوند. احمدی می‌گوید «حرکت کن، الان سنگ پرتاب می‌کنند.» راننده همینطور که حرکت می‌کند می‌گوید «باید برای جمع‌آوری معتادهای هرندی اتوبوس بیاید، ون جواب نمی‌دهد.»


سامان‌سرای لویزان




چند دقیقه‌ای از یک بامداد گذشته که به سامان‌سرای لویزان می‌رسیم. هر ۶ نفر از ماشین پیاده می‌شوند آنا عصبی است و مهین همان یک لنگه کفش را هم از پایش درآورده. خانم تقی‌پور مدیر کشیک شب و همکارانش که دستکش به‌دست دارند پشت یک میز نشسته‌اند. مشخصات همه را یک به یک می‌پرسند، از آنها عکس می‌گیرند به حمام می‌فرستندشان و لباس تمیز بهشان می‌دهند. شام گرم و جای خواب در طبقه بالای سامان‌سرای لویزان هم در انتظارشان است. تقی‌پور می‌گوید: «برخوردهای امشب خیلی خوب بود. بعضی مواقع صندلی یا دوربین را می‌گیرند و پرت می‌کنند. گاهی هم با بهیارها و مادریارها درگیری فیزیکی پیدا می‌کنند. گاهی اوقات هم زنان باردار در میانشان است. آنها را هم تا ۹‌ماه و تحت نظر پزشک نگه می‌داریم تا زایمان کنند. معمولا بچه تحویل بهزیستی می‌شود.»
پاسخ
 سپاس شده توسط mr.destiny
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  روستایی زنانه که هیچ مردی حق ورود نداردღ¸.•*` `*•.¸ ღ
  اعتراض مسیح مهاجری به سریال «پایتخت»/ به جان دین و خانه خدا افتادند
  افتتاح مجتمع بیمارستانی ۲۰۰۰ تخت‌خوابی ارتش در تهران
Shocked دختر جکی چان کارتن خواب شده است (عکس)
  گدایی پدر با لباس زنانه به خاطر فرزندش!
  آرایشگر زنانه: ما در ایام محرم شیفت ویژه داریم/ آرایشگر مردانه ...:|
  گران قیمت ترین ساعت زنانه جهان!! + عکس
  پایان آدم ربایی 5 میلیارد تومانی در پایتخت/ متهم: اولش همه چیز شوخی بود+تصاویر
  پزشک قلابی جراحی زیبایی در پایتخت دستگیر شد/ شکار دختران در شبکه‌های اجتماعی+عکس
  انفجار در پایتخت آلمان

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان