امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

میوه های تر و شکرین گفتار باغ طبع سعدی !

#1
سعدی سخندان و غزل سرای بزرگ پارسی در زمان زندگی خودش میدانست که چه گوهرهای نادره ای می سراید.

میوه های تر و شکرین گفتار باغ طبع سعدی ! 1


از میان حکیمان ، متفکران ، نویسندگان ، شاعران و هنرمندان ، هنگامی که دست به قلم برده یا شعری می سرایند ، یا به خلق قطعه یا آثار هنری می پردازند ، تعداد کمی از آنها بر ماندگاری ، پذیرش عامه و شهرت آثر خود آگاه هستند و کمتر در همان زمان ، اطمینان دارند که آن نوشته یا اثری که ایجاد می شود با مرور زمان از میان نخواهد رفت و در کشور خود یا در سطح جهان مقبولیت یافته و بر جانها و دلها تاثیر می گذارد .
در کشور باستانی ایران ، نویسندگان و شاعران بزرگی درخشیده اند ولی از میان این ستارگان درخشان ادب فارسی ، تعداد کمی از آنها در دوره زندگی خود ، آگاه و هوشیار بوده اند که چه گوهری به جامعه عرضه می کنند و این گوهرها و دُردانه ها ، نه تنها در سرزمین خودشان بلکه تا کشورهای دور دست هم خریدار دارد .این گوهر تراشان سخن و نادره گفتارها ، در زمان حیات و دوران زندگی ، در سرزمین بزرگ پارسی زبانان شهرت یافته اند وبعضی از آنها در جهان آنروزگار ، معروف و مشهور بوده اند .
مشرف الدین ، مصلح بن عبدالله سعدی شیرازی در دهۀ نخستین قرن هفتم هجری در شیراز دیده به جهان گشود . سعدی از جوانی شوق آموختن و دریافتن داشت پس در جوانی به سفر رفت و در بغداد از محضر دو استاد ؛ جمال الدین عبدالرحمن ابوالفرج بن جوزی و شهاب الدین سهروردی ( شیخ دانای مرشد ) سود جست .
سعدی پس از سالیان شاگردی و آموختن علوم مختلف آن زمان و مهارت یافتن در فن وعظ و خطابه، شوق درونیش، وی را به جهانگردی واداشت و دل بر سفر نهاد و در آن روزگار از عراق ، شام ، آسیای صغیر ، حجاز و حبشه دیدار کرد . سرانجام هواخواهی یاران پاک نهاد و گلهای خوشبوی خاک شیراز ، بلبل خوشگوی باغ ادب پارسی را به گلستان شیراز برگرداند .
سعدی بر طبع لطیف ، ذوق سلیم ، حسن سلیقه ، دقت ، کاربرد واژه های شیوا و رسا ، آرایش های لفظی ، شوریدگی و دلپذیری سخن خود آگاه بود و سخن نیکو می گفت و به نیکو بودن و عمق گفتار و شعر خود واقف بود و دقیقاً می دانست که چه میگوید ، برای چه می سراید ، و برای بیان مقصود و احساس خود از چه نوع صنایع بدیعی استفاده مناسب را بنماید. سعدی میدانست که اشعار سِحرگیراو ، شوری در عارفان و عاشقان جهان می افکند . به همین دلایل است که در تعدادی ازابیاتِ غزل های زیبای خود به چند طریق ، از سخن دلپذیر و کلام رسا و گفتار شیوا ، تعریف و تمجید می کند :
۱ تعریف از خود ، با توجه تسلط بر ادبیات پارسی و عربی ، فصاحت ، سخندانی ، طبع لطیف ، قابلیت و تجربه عمیق سعدی ، اولین نوع تعریف ، تمجید از توانایی و مهارت خود است که با صفاتی مانند ؛ بلبل خوشگوی ، بلبلی چون سعدی ، سعدی آتش زبان ، مرغان شکر گفتار باغ طبع ، طوطی سخنگوی ، زبان فصیح ، مرغ سخندان ، چون فصیح بلبل ، طبع چون آتش و سعدی گردن کش پیش سخن دانان ، یاد کرده است .
۲ تمجید از سخن و شعر ، نوع دوم تعریف از شعر و غزل وسخن سعدی است که با تعاریف چون ؛ حدیث خوش ، زبان شیرین ، میوۀ تر سخن ، سخن شیرین ، شعر سِحر گیر ، سخنی که دست به دست می برند ، دختران طبع شیرین ، لفظ چون دُر ، شعر تر ، مشک ، گفتار چون دامن گوهرِ سخن دلپذیر ، شکرین حدیث ، سخنِ دل که بر دل نشیند ، زبان فصیح ، قبای بدون حشو ، بدایع ، شگفتن گل معنی ، شعر چون آب روان ، شعر شایسته مجلس ، دختر دلربای انفاس ، سخنی که حد زیبائی ندارد ، نظم چون زره ، سخن چون گوهر ، خوب گفتار ، سخن لطیف ، کلام با حلاوت ، گفتار شیرین و لفظ شکر بار از آن صفات است .
۳ تمجید از قلم یا کتاب ، سعدی از قلم یا کتاب غزلش نیز با عباراتی مانند ؛ ورق درخت طوبی ، باب خوش کتاب ،باب های چون بهشت ، گلستان ، نامۀ چون مشک ، قلم چو نی شکر ، تعریف کرده است.
۴ رد سخن دیگران ، گاهی سعدی ، در مقایسه با شعر وزین و استوار خود ، سخن و گفتار سخنوران بی مایه و دیگر شاعران کم ذوق یا کج طبع را چون صدای دفی به آب ترشده ، در گوش تصور می کند .
سعدی ، زیبا نگاری افسونگر در شعر و غزل است که در قبای صنعت وی هیچ حشو و زائده ای نمی توان پیدا کرد و هر پیراهن غزلی که پی می افکند و میدوزد در حدّ ِ زیبایی و ماندگاری است و سالها زمزمه دل و زبانِ عاشقان و عارفان بوده و همچنان خواهد بود .
سعدی ، تو چنان شاهباز بلند پروازی که مرغِ دلِ صاحب نظران به راحتی صید کمند گفتار تو می شود . آری عارفان فارس بلکه عارفان جهان ، پیش خطت سر می نهند و عارفانه های تو را به گوش جان می نیوشند .راستی که بخاطر سخن شیرینت انگشت نمای خلقی شده ای . وقتی مرغ خوشگویی چون تو، در باغ و بستان ادب فارسی ترنم می کند ، چگونه این گلستان را تحسین نکنیم ؟ ای رندِ پاکباز ، شعر چو آب زلالت در همه عالم ، روان است و غزلهای تو نه تنها در همه شهرهای پارس و بلاد پارسی زبانان ، بلکه تا اقصا نقاط دنیا روان گردیده و بر دلها نفوذ کرده بر جانهای مشتاقان نقش بسته و شور در جهان انداخته است
چه قلمی در دست توست سعدی ؟ که از آن هزار هزار دُرّ دری می ریزد ، مگر شهر شیراز نیز به معدن نبات شهرت دارد ؟ که از آن شهری که دل مسافر را صید می کند ، طبق طبق شاخه نبات غزلهای ناب سعدی صادر می شود وگفتار چون شاخه های شکرین به همه شهرهای دیگر می رسد ؟
تنها سعدی است که با توانگری در مُلک ادب پارسی ، بدین گونه سخن می سراید و گرنه تهیدستان دیگر را یارای عرضه گوهرهای گرانبهای گفتار فارسی نیست . آری راستی پس از هزارسال از مرگت ای سعدی ، ز خاکت از شهر عطرآگین و مصفای شیراز ، بوی عشق به مشام پاکبازان ، عارفان و دوستدارانت میرسد .
اغلب سخنگویان خوش گفتار و شیرین سخن ، در دوران زندگی سختی کشیده اند و از بسیاری از تمتع های روزمره بی بهره بوده اند . شیرین سخنی و خوب گفتاری و شعرِ تر گفتن ، پاداش تلخی کشیدن در پاره ای از امور و کسب تجربه عمیق از زندگانی است . سعدی سخندان و شکرین گفتار نیز در زندگی ، سختی های زیادی را تحمل کرد و بر اثر این صبر و تحمل و کسب دانش و تجربه اندوزی از جهان پیرامون بود که در سخنوری و غزل سرایی یکی از شاعران بی همتای سرزمین پارس و ایران زمین گردید.

سعدی ، این مرغ سخندان بوستان ادب پارسی ، در غزلهای نابِ چون مُشک ، اینگونه هنر خود را بر دیگران عرضه می کند :

ای گل خوشبوی ، اگر صد قرن باز آید بهار
مثل من دیگر نبینی بلبل خوشگوی را

سعدیا خوشتر از حدیث تو نیست
تحفۀ روزگار اهل شناخت
آفرین بر زبان شیرینت
کاینهمه شور در جهان انداخت

همچون درخت بادیه سعددی ببرق شوق
سوزان و میوۀ سخنش همچنان ترست

هر باب ازین کتاب نگارین که برکنی
همچون بهشت گویی از آن باب خوشترست

من دگر شعر نخواهم که نویسم که مگس
زحمتم میدهد ، از بس که سخن شیرینست

لاف مزن سعدیا ، شعر تو خود سحر گیر
سحر نخواهد خرید غمزۀ جادوی دوست

سعدیا ، خوشتر از حدیث تو نیست
تحفۀ روزگار اهل شناخت
آفرین بر زبان شیرینت
کاینهمه شور در جهان انداخت

خوشست نام تو بردن ولی دریغ بود
درین سخن که بخواهند بُرد دست بدست

کاش باری باغ و بستان را که تحسین میکنند
بلبلی بودی چو سعدی یا گلی چون روی دوست

خانه زندانست و تنهایی ضلال
هرکه چون سعدی گلستانیش نیست

سعدی آتش زبانم در غمت سوزان چو شمع
با همه آتش زبانی ، در تو گیراییم نیست

شیرینی دختران طبعت
شور از متمیزان برآورد
شاید که کند بزنده در گور
در عهد تو هر که دختر آورد

دُررست لفظ سعدی ز فراز بحر منی
چکند بدامنی دُر که بدوست بر ، نریزد

عجبست پیش بعضی که ترست شعر سعدی
ورق درخت طوبیست ، چگونه تر نباشد

مردم همه دانند که در نامۀ سعدی
مشکیست که در کلبۀ عطّار نباشد

مجلس یاران بی نالۀ سعدی خوش نیست
شمع می گرید و نظّارگیان می خندند

سعدی اندازه ندارد که چه شیرین سخنی
باغ طبعت همه مرغان شکر گفتارند
تا ببستان ضمیرت گل معنی بشکفت
بلبلان از تو فرومانده چو بوتیمارند

هر که بگوش قبول ، دفتر سعدی شنید
دفتر وعظش بگوش همچو دف تر شود

که شعر اندر چنین مجلس نگنجد
بلی گر گفتۀ سعدیست ، شاید

دفتر فکرت بشوی ، گفتۀ سعدی بگوی
دامن گوهر بیار ، بر سر مجلس ببار

منم امروز و تو انگشت نمای زن و مرد
من بشیرین سخنی ، تو بنکویی مشهور

هر که دل شیفته دارد چو من
بس که بگوید سخن دلپذیر
نالۀ سعدی بچه دانی خوشست ؟
بوی خوش آید ، چو بسوزد عبیر

سعدی که داد وصف همه نیکوان بداد
عاجز بماند در تو زبان فصاحتش

شکرین حدیث سعدی بر او چه قدر دارد ؟
که چند هزار طوطی مگسست پیش قندش

در این معنی سخن باید که جز سعدی نیاراید
که هرچ از جان برون آید ، نشیند لاجرم بر دل

بهیچ شهر نباشد چنین شکر که تویی
که طوطیان چو سعدی درآوری بکلام
رها نمی کند این نظمِ چون زره درهم
که خصم تیغ تعنّت برآورد ز نیام

سماع اهل دل، آواز نالۀ سعدیست
چه جای زمزمۀ عندلیب و سجع حمام ؟

من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز می آید بمعنی ، از گلستانم

هر کس بزمان خویشتن بود
من سعدی آخِر الزّمانم

هنر بیار و زبان آوری مکن سعدی
چه حاجتست بگوید شکر که شیرینم

باد بهار و بوی گل متفقند سعدیا
چون تو فصیح بلبلی ، حیف بود ز خامشان
منطق سعدی شنید ، حاسد و حیران بماند
چارۀ او خامشیست یا سخن آموختن

این حکایت که میکند سعدی
بس بخواهند در جهان گفتن

دُر میچکد ز منطق سعدی بجای شعر
گر سیم داشتی ، بنوشتی بزر سخن
دانندش اهل فضل که مسکین غریق بود
هر گه در سفینه بینند تر سخن

حسن تو نادرست درین عهد و شعر من
من چشم بر تو و همگان گوش بر منند

سعدی شیرین زبان ، اینهمه شور از کجا ؟
شاهد ما آیتیست ، وین همه تفسیر او

وین قبای صنعت سعدی که در وی حشو نیست
حدّ ِ زیبائی ندارد خاصه بر بالای تو

گوش بر نالۀ مطرب کن و بلبل بگذار
که نگوید سخن از سعدی شیرازی به

سر می نهند پیش خطت عارفان فارس
بیتی مگر ز گفته سعدی نبشتۀ

سعدی بپاکبازی و رندی مثل نشد
تنها درین مدینه که در هر مدینۀ
شعرش چو آب در همه عالم چنان شده
کز پارس میرود بخراسان سفینۀ

سعدیا دختر انفاس تو بس دل ببرد
بچنین صورت و معنی که تو می آرایی

قیامت میکنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن
مسلّم نیست طوطی را در ایامت شکر خائی

سعدیا دختر انفاس تو بس دل ببرد
بچنین صورت و معنی که تو می آرایی
باد نوروز که بوی گل و سنبل دارد
لطف این باد ندارد که تو می پیمائی

سخن پیدا بود سعدی که حدّش تا کجا باشد
زبان درکش که منظورت ندارد حدّ زیبائی

ز خاک سعدی بیچاره بوی عشق آید
هزار سال پس از مرگش ار بینبوئی

آب سخنم می رود از طبع چو آتش
چون آتش رویت که ازو میچکد آبی
هر دم از شاخ زبانم میوۀ تر میرسد
بوستانها رُست از آن تخمم که در دل کاشتی
سعدی از عقبی و دنیا روی در دیوار کرد
تا تو در دیوار فکرش نقش خود بنگاشتی

قلمست این بدست سعدی در
یا هزار آستین دُرّ دری ؟
این نبات از کدام شهر آرند؟
تو قلم نیستی که نی شکری

این سخن سعدی تواند گفت وبس
هر گدائی را نباشد جوهری

ز خلق گوی لطافت تو بردۀ امروز
بخوبروئی و سعدی بخوب گفتاری

گرت بدایع سعدی نباشد اندر بار
بپیش اهل و قرابت چه ارمغان آری ؟

سخن لطیف سعدی نه سخن که قند مصری
خجلست ازین حلاوت که تو در کلام داری

سعدیا ، گفتار شیرین پیش آن کام و دهان
دُر بدریا میفرستی ، زر بمعدن میبری

ز لطف لفظ شکربار گفتۀ سعدی
شدم غلام همه شاعران شیرازی

چو آب میرود این پارسی بقّوت طبع
نه مرکبیست که ز وی سبق برد تازی

سعدی گردن کشم پیش سخن دانان و لیک
جاودان این سر نخواهد ماند تا گردون کشم
نقل قول: حجت الله مهریاری
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان