23-05-2015، 2:33
سلام دوستان عزیز,من سامان هستم,ازتون خواهش میکنم که این متنو تا اخر بخونین چون درمورد یکی از بچه های انجمن هستش لطفا بخونین
عرفان ملقب به dj erfan که توی این سایت فعالیت داشت,شاید بعضی از شماها بشناسینش...نمیدونم خبر دارید یا نه ولی عرفان به یه بیماری عجیبی مبتلا بود,راستشو بخواین اسمشو نمیدونم ولی اینو میدونم که این بیماری باعث میشد که مغزش توی اداره ی بدنش دچار مشکل بشه و نتونه کارش رو درست انجام بده درواقع توی مغزش یه اختلالاتی بوجود میومد,
راستش منو عرفان و آدرین سه دوست قدیمی هستیم که از بچگی باهم بودیم والان هم پروفایلش دست آدرین هستش.عرفان هرموقع میدید که من یا آدرین ناراحتیم سعی میکرد که با رفتارش و حرفاش خوشحالمون کنه ولی از موقعی که عرفان مریض شد روحیش رو از دست داد,ما هر کاری میکردیم تا خوشحالش کنیم و بهش امید بدیم ولی نمیشد
عرفان به مرور زمان دوستانش رو از دست داد خودم با چشای خودم میدیدم که دوستاش ترکش میکنن,اخه این بیماری که واگیر دار نبود پس چرا همه ازش دوری میکردن؟از اونجایی که میدیدم داره تنها میشه سعی کردم همیشه پیشش باشم ولی تابستون پارسال عرفان برای درمان مجبور شد به یه شهر دیگه بره و بعد از چند ماه برگشت,از وقتی که برگشته بود نتونستم ببینمش تا اینکه از آدرین شنیدم که چون حالش خوب نیست نمیتونه از خونه بیاد بیرون منم به خاطر مشکلاتی که داشتم نتونستم برم پیشش ولی تلفنی باهاش درارتباط بودم...
دقیقا شنبه بود روز مبعث پیامبر.نزدیکای ساعت 9 بود که عرفان بهم زنگ زد تا خواستم سلام کنم زد زیر گریه اصلا نذاشت حرف بزنم ولی اون یه حرفایی بهم زد که شوکه شده بودم بهم گفت که دیگه نمیخواد برگرده خونه و کلی حرفای دیگه,بعد چند دقیقه گوشی رو قطع کرد,خیلی نگرانش بودم هرچی بهش زنگ میزدم جواب نمیداد.مجبور شدم به پدرش زنگ بزنم و ماجرای رفتن از خونه رو واسش تعریف کردم
دیگه از عرفان خبر نداشتم تا همین امروز,رفته بودم دم در خونشون که یه سری بهش بزنم ولی باورتون نمیشه چی دیدم,اسم عرفانو روی پارچه سیاه نوشته بودن کلی اعلامیه تنه در زده بودن و روی همشون اسم عرفان نوشته شده بود,هرجوری شده بود میخواستم بفهمم چطور این اتفاق افتاده.رفتم بالا ولی انقد حال پدر مادرش بد بود که نتونستم ازشون چیزی بپرسم برای همین با پسرخالش صحبت کردم واسم تعریف کرد,مث اینکه همون شبی که با عرفان صحبت کردم عرفان خونه نمیره,نزدیکای ساعت 11 از بیمارستان زنگ میزنن به خونه و میگن که عرفان تصادف کرده,بعد از اینکه پدر و مادر عرفان میرن بیمارستان بهشون میگن که عرفان تموم کرده.
راستش خود عرفان چند هفته پیش از آدرین خواسته بود که اگه اتفاقی واسش افتاد, بیاد و اینجا بهتون خبر بده چون عرفان میگفت اینجا دوستانی داشته که هیچ وقت تنهاش نذاشتن و البته من به جای آدرین این خبرو بهتون دادم چون آدرین اصلا حالش خوب نیس,عرفان همیشه میگفت که با حرفاش خیلیا رو ناراحت کرده,خواست که حلالش کنین,منم ازتون خواهش میکنم اگه بدی ازش دیدین حلالش کنین
لطفا به احترامش سکوت کنین و کامنت نذارین و اگر هم سوالی داشتین توی پیام خصوصی واسم بفرستین تا جوابتونو بدم.حالا هم به جای زدن کلید سپاس یه فاتحه واسش بخونین.
خدا بیامرزش
عرفان ملقب به dj erfan که توی این سایت فعالیت داشت,شاید بعضی از شماها بشناسینش...نمیدونم خبر دارید یا نه ولی عرفان به یه بیماری عجیبی مبتلا بود,راستشو بخواین اسمشو نمیدونم ولی اینو میدونم که این بیماری باعث میشد که مغزش توی اداره ی بدنش دچار مشکل بشه و نتونه کارش رو درست انجام بده درواقع توی مغزش یه اختلالاتی بوجود میومد,
راستش منو عرفان و آدرین سه دوست قدیمی هستیم که از بچگی باهم بودیم والان هم پروفایلش دست آدرین هستش.عرفان هرموقع میدید که من یا آدرین ناراحتیم سعی میکرد که با رفتارش و حرفاش خوشحالمون کنه ولی از موقعی که عرفان مریض شد روحیش رو از دست داد,ما هر کاری میکردیم تا خوشحالش کنیم و بهش امید بدیم ولی نمیشد
عرفان به مرور زمان دوستانش رو از دست داد خودم با چشای خودم میدیدم که دوستاش ترکش میکنن,اخه این بیماری که واگیر دار نبود پس چرا همه ازش دوری میکردن؟از اونجایی که میدیدم داره تنها میشه سعی کردم همیشه پیشش باشم ولی تابستون پارسال عرفان برای درمان مجبور شد به یه شهر دیگه بره و بعد از چند ماه برگشت,از وقتی که برگشته بود نتونستم ببینمش تا اینکه از آدرین شنیدم که چون حالش خوب نیست نمیتونه از خونه بیاد بیرون منم به خاطر مشکلاتی که داشتم نتونستم برم پیشش ولی تلفنی باهاش درارتباط بودم...
دقیقا شنبه بود روز مبعث پیامبر.نزدیکای ساعت 9 بود که عرفان بهم زنگ زد تا خواستم سلام کنم زد زیر گریه اصلا نذاشت حرف بزنم ولی اون یه حرفایی بهم زد که شوکه شده بودم بهم گفت که دیگه نمیخواد برگرده خونه و کلی حرفای دیگه,بعد چند دقیقه گوشی رو قطع کرد,خیلی نگرانش بودم هرچی بهش زنگ میزدم جواب نمیداد.مجبور شدم به پدرش زنگ بزنم و ماجرای رفتن از خونه رو واسش تعریف کردم
دیگه از عرفان خبر نداشتم تا همین امروز,رفته بودم دم در خونشون که یه سری بهش بزنم ولی باورتون نمیشه چی دیدم,اسم عرفانو روی پارچه سیاه نوشته بودن کلی اعلامیه تنه در زده بودن و روی همشون اسم عرفان نوشته شده بود,هرجوری شده بود میخواستم بفهمم چطور این اتفاق افتاده.رفتم بالا ولی انقد حال پدر مادرش بد بود که نتونستم ازشون چیزی بپرسم برای همین با پسرخالش صحبت کردم واسم تعریف کرد,مث اینکه همون شبی که با عرفان صحبت کردم عرفان خونه نمیره,نزدیکای ساعت 11 از بیمارستان زنگ میزنن به خونه و میگن که عرفان تصادف کرده,بعد از اینکه پدر و مادر عرفان میرن بیمارستان بهشون میگن که عرفان تموم کرده.
راستش خود عرفان چند هفته پیش از آدرین خواسته بود که اگه اتفاقی واسش افتاد, بیاد و اینجا بهتون خبر بده چون عرفان میگفت اینجا دوستانی داشته که هیچ وقت تنهاش نذاشتن و البته من به جای آدرین این خبرو بهتون دادم چون آدرین اصلا حالش خوب نیس,عرفان همیشه میگفت که با حرفاش خیلیا رو ناراحت کرده,خواست که حلالش کنین,منم ازتون خواهش میکنم اگه بدی ازش دیدین حلالش کنین
لطفا به احترامش سکوت کنین و کامنت نذارین و اگر هم سوالی داشتین توی پیام خصوصی واسم بفرستین تا جوابتونو بدم.حالا هم به جای زدن کلید سپاس یه فاتحه واسش بخونین.
خدا بیامرزش