14-05-2015، 13:04
(آخرین ویرایش در این ارسال: 18-05-2015، 16:32، توسط nazanin.kanzi.)
عشق خیانت
این دو از پی هم می ایند ولی هرگز در یک خانه منزل نمیکنن عشق از نظر پسرا یه بازیچه یا یک سرگرمی برا گذراندن وقته
ولی قلب دخترا مثل قبرستون میمونه هرکی رفت تو دیگه در نمیاد
روزی یک دختر جوانی عاشق پسری شد روز های خوبی با هم سپری کردن و پسره روزبه روز با دختره بازی میکرد ولی دختره
عشقش روز به روز بیشتر میشد یه روز پسره قرار شد برای کاری به مقصدی طولانی بره دختر بیچاره انتظار برگشت اونو میکشید
و هر روز بیشتر از دیروز دلتنگ بود روزی پرستویی را در حال مهاجرت دید به پرستو گفت اگر به دیار یارم میروی به او بگو دوستش دارم
ولی پرستو بعد از چند روز امد گفت دوستش بدار ولی منتظرش نباش
دخترک بچاره از شدت دردش چنان داد فریاد میکرد که حتی حیوانات هم دلشان برای دختره کباب میشد
روزی دخترک به کلبه ای در کنار ساحل رفت انجا جایی بود که با عشقش میرفت دخترک با خود میگفت میدونم میاد به خاطر من به اینجا
درسته اومد ولی نه به خاطر اون با عشق دومش اومده بود خوشگذرانی اشک تو چشماش حلقه زده بود و دلش پر خون
دخترک دیگه طاقت تحمل نداشت به سمت کلبه دوید چاقویی تیز برنده را فرو کرد شکمش پسر به سمت او دوید او را در اغوش گرفت
لحظه ای دلش به رحم امد واو هم دست به خودکشی زد ان دو چونان پرنده ای بی پناه در اغوش هم جان دادند به خاطر عشقی حقیقی
وقتی عشقت تنهات گذاشت ، نگران خودت نباش که بدون اون چیکار می کنی ، شرمنده دلت باش که یک باره دیگه بهت اعتماد کرد .
در ضمن بچه ها دفعه قبل مشکلی پیش اومد که اون جمله کوتاه نوشتم لطفا منو ببخشید
دوستون دارم
این دو از پی هم می ایند ولی هرگز در یک خانه منزل نمیکنن عشق از نظر پسرا یه بازیچه یا یک سرگرمی برا گذراندن وقته
ولی قلب دخترا مثل قبرستون میمونه هرکی رفت تو دیگه در نمیاد
روزی یک دختر جوانی عاشق پسری شد روز های خوبی با هم سپری کردن و پسره روزبه روز با دختره بازی میکرد ولی دختره
عشقش روز به روز بیشتر میشد یه روز پسره قرار شد برای کاری به مقصدی طولانی بره دختر بیچاره انتظار برگشت اونو میکشید
و هر روز بیشتر از دیروز دلتنگ بود روزی پرستویی را در حال مهاجرت دید به پرستو گفت اگر به دیار یارم میروی به او بگو دوستش دارم
ولی پرستو بعد از چند روز امد گفت دوستش بدار ولی منتظرش نباش
دخترک بچاره از شدت دردش چنان داد فریاد میکرد که حتی حیوانات هم دلشان برای دختره کباب میشد
روزی دخترک به کلبه ای در کنار ساحل رفت انجا جایی بود که با عشقش میرفت دخترک با خود میگفت میدونم میاد به خاطر من به اینجا
درسته اومد ولی نه به خاطر اون با عشق دومش اومده بود خوشگذرانی اشک تو چشماش حلقه زده بود و دلش پر خون
دخترک دیگه طاقت تحمل نداشت به سمت کلبه دوید چاقویی تیز برنده را فرو کرد شکمش پسر به سمت او دوید او را در اغوش گرفت
لحظه ای دلش به رحم امد واو هم دست به خودکشی زد ان دو چونان پرنده ای بی پناه در اغوش هم جان دادند به خاطر عشقی حقیقی
وقتی عشقت تنهات گذاشت ، نگران خودت نباش که بدون اون چیکار می کنی ، شرمنده دلت باش که یک باره دیگه بهت اعتماد کرد .
در ضمن بچه ها دفعه قبل مشکلی پیش اومد که اون جمله کوتاه نوشتم لطفا منو ببخشید
دوستون دارم