امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

کم گوی

#1
کم گوی 1

لقمان حكيم  پسر را گفت :


((امروز طعام مخور و روزه دار ، و هر

چه بر زبان راندى ، بنويس . شبانگاه

همه آنچه را كه نوشتى، بر من بخوان ؛

آنگاه    (( روزه‏ات را بگشا و طعام خور .

شبانگاه ، پسر هر چه نوشته بود ، خواند .

ديروقت شد و طعام نتوانست خورد.

روز دوم نيز چنين شد و پسر هيچ طعام

نخورد .

روز سوم باز هر چه گفته بود ، نوشت

و تا نوشته را بر خواند ، آفتاب روز چهارم

طلوع كرد و او هيچ طعام نخورد .

روز چهارم هيچ نگفت .

شب ، پدر از او خواست كه كاغذها بياورد

 و نوشته‏ها بخواند .

پسر گفت:

امروز هيچ نگفته‏ام تا بخوانم .

لقمان گفت: ((پس بيا و از اين نان كه بر

سفره است بخور و بدان كه روز قيامت ،

آنان كه كم گفته‏اند ، چنان حال خوشى دارند
((كه اكنون تو دارى 

کم گوی 1

کم گوی 1


کم گوی 1
پاسخ
 سپاس شده توسط STAR__GIRL~ ، mr.destiny ، دختر تنها12
آگهی
#2
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
پاسخ
#3
اسپم ها پاک شد ..

مشاعره راه انداختین؟ Dodgy
کم گوی 1
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان