امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اعتراف.........من عاشق شدم.اسمش علی هست

#1
[b][b][b]یک اعتراف قشنگ!
من اعتراف.........من عاشق شدم.اسمش علی هست 1عآشق اعتراف.........من عاشق شدم.اسمش علی هست 1شده اَم رفت!
اسم ایشون عَلی هست ولی دیگرآن رضآ صدآشون می کنند
توی مشهد زندگی می کنه
نمی دونید که چه خونه ای داره!
تآ هزآرتا ادم میتونند تو محوطه ی خُونش بآشَند
اینقدر این مَرد مَحبوب هست که همیشه کُلی مهمون داره...
من، خرداد92 رفتم خونه ی ایشون
همه ی درهای خونشون از طلآست
کلی خدمتگُزار دارند به علآوه ی کلی حیآط
وَقتی رَفتم خونشون...
در اُتآق اَصلی یِک جآیگاه از طلآ و نُقره دآرند
روی دیوآر این اُتآق یک عآلمه عتیقه و وسایل قیمتی هَست که به ایشون هدیه دآدَند
 میگن یک اَنگشتر عَقیق داره روی دَستش!
هَروَقت میرم اونجا بهم لَبخند می زنه ، اینو اِحسآس می کُنم
موهآی نَرم و مشکیش تآ سَر شونه هآش میرِسه
وَلی هروَقت رفتم فَقَط نگآه می کُنم و هیچی نمیگَم.
بچه ها من یک شمآره دارم از ایشون خوآهش می کنم بهش زَنگ بزنید
اینم شمآره:
05132003334
یکبار زنگ زدم ولی هیچی نگفتم...و به هیآهویی که از گوشی شنیده میشد گوش دادم.
.
.
.
[/b][/b][/b]

نُکته رو گرفتی کهـ دآرم کی رو میگَم؟
[b][b][b][/b][/b][/b]اَلسلامُ علیکَ یا ضآمِن آهو[b][b][b][/b][/b][/b]
اعتراف.........من عاشق شدم.اسمش علی هست 1
پاسخ
 سپاس شده توسط {h.S} ، taran08 ، علی تک نواز ، L²evi ، ایرانی اسلامی ، mehdi_11017 ، Xx - wounded -xX ، عشق بارسا23 ، ℙ@я☤ᾔ@ℨ ، دریای بی موج ، bahare_021 ، NONAME ، _wιɴɴer_ ، zahra160 ، mohsenniceboy ، mr.destiny ، *ییلدیز جون*
آگهی
#2
اسلام علیک علی ابن موسی الرضا

ورو خواب دیدم ,تورویادمه
همون شب که لالاییِ مادرم...
داره بوی عطرت بهم میرسه
توی خلوت کوپه ی آخرم

توروخواب دیدم , تورویادمه
دلم کفتراتو بغل کرده بود
یه گوشه توی دفتر حاجتش
یه شاعر نگاتو غزل کرده بود

دارم میرسم ,میرسه گنبدت
هوای چشام باز بارونیه
چرا حال اینجا یه جور دیگه ست؟
چرا عشق کم نیست  ؟ارزونیه
...
ضریح تو نزدیکه ,راهش کمه
غریبی که ازراه دور اومده
نوشتنSadبه خورشید هشتم سلام)
به پابوسیِ ماه دور اومده
سلام
علیم تنظیم میکنم
پاسخ
 سپاس شده توسط ИĪИĴΛ ИĪƓĤƬ☛ ، L²evi ، Xx - wounded -xX
#3
مرا طلای گنبد تو بی قرار می‌کند
کسی مرا به دوش ابرها سوار می‌کند 
خیال می‌کند که دیدن تو قسمتش شده 
همین کسی که دارد از خودش فرار می‌کند

اعتراف.........من عاشق شدم.اسمش علی هست 1

همیشه از حرمت، بوی سیب می آید
صدای بال ملائک، عجیب می آید!



سلام! ضامن آهو، دلِ شکستهِ ی من
به پای بوس نگاهت، غریب می آید



طلای گنبد تو، وعده گاه کفترهاست.
کبوتر دل من، بی شکیب می آید
پ


برات گشته به قلبم مُراد خواهی داد
چرا که ناله «امّن یُجیب» می آید ...

امام رضا مهربان تر از این حرفهاست...... از مهمانسرای حضرت ؛ سهم شام ِ کفشداری ِ ما رو آوردن ؛ دوستانم شامشونو خوردن ولی من چون نذر داشتم با شکم گرسنه شامِ داغِ حاضر آماده رو گرفتم دستم و رفتم توی صحن تا بدم به یکی از زایرین که محتاج تر و مستحق تر باشه . . . معمولا هروقت غذا به دست و با لباس خدمت به صحن می رفتم همه میریختن اطرافم که یه تکه از اونو به عنوان تبرک با خودشون ببرن و همیشه غوغایی به پا می شد اما این دفعه هیچکس به طرف من نیومد ! نه ازدحامی نه درخواستی؛ یعنی چه؟ چرا ایندفعه اینجوریه؟چشمم افتاد به یه پیرزن خمیده قامت با یه چادر کهنه ؛ گفتم : خودشه ؛ باید شامو به او بدم و نذرمو ادا کنم اما تا اومدم اقدام کنم با بی اعتنایی از کنارم رد شد و من مثل آدمهای حیرون تا به خودم اومدم دیدم چند متر با من فاصله گرفته و پشت به من داره به راهش ادامه میده و من هم هیچ انگیزه ای ندارم که به طرفش برم!؟ این وضعیت عادی نیست . من بارها اینکارو انجام دادم امشب هیچ اقبال و استقبالی نیست ! تاحالا این وضعو ندیده بودم . دلم گرفت شایدم یه کمی بارونی شدم . . . یا امام رضا ! نکنه از دست من ناراحتین و اصلا دوست ندارین که به درگاهتون عرض حاجت کنم ؟ واینها هم علامتهاشن؟ احساس غربت ؛ محرومیت و تنهایی بدجوری داشت اذیتم می کرد و این فکر که ببینم چه کار کردم که حضرت از این خادم خودشون دلگیر شدن . . . .

توی همین احوال یکدفعه چشمم افتاد به مردی شیک پوش با کت و شلوار اطو کشیده و مرتب که دستِ بچة 9-10 ساله اش رو گرفته بود و داشت از حرم خارج می شد و به صحن میومد ؛ بچه هم لباس مرتبی به تن داشت و سفت و سخت دست بابا رو چسبیده بود . با دیدن اونها بطور عجیب و غریبی حالم دگرگون شد و مثل دفعه های قبل که نذر میکردم اون احساس گرمی و شوق رو به شدت در خودم حس کردم ؛ دیگه از اون غربت و بی اعتناییِ آزاردهنده اثری نبود . . . مثل آهن و آهنربا دارم به طرف این پدر و پسر کشیده می شم بدون اینکه بفهمم چرا؟ به طرفشون راه افتادم ولی اینکار هیچ منطقی نداره ؛ ایناکه مستحق نیستن ! احتمالا توی بهترین هتلهای مشهد اتاق دارن و یه شام مفصل هم انتظارشونو میکشه ؛ اونوقت من شام نذریِ حضرت رو بدم به اینها؟ نه اینها مستحق نیستند . یکدفعه با این افکار به خودم اومدم و دوباره سرِ جام میخکوب شدم . . . ولی انگار مقاومت بی فایدس! بی اختیار و خارج از هر محاسبه و منطقی دارم به طرفشون جذب می شم و دست خودم نیست . . . بالاخره چند ثانیه بعد دلمو زدم به دریا و راه افتادم و در حالیکه ظرف یکبار مصرف شام روی دستهام بود با احترام بهشون تعارف کردم وگفتم : سلام ! این شامِ حضرت رضا ع است و منهم از خادمین حرم هستم این مال شماست !!! حالا خودم هم نمیدونم چرا دارم این کارو انجام میدم . . .


مرد شیک پوش با تعجب و بُهت ؛ مدتی به ظرف شام خیره شد و یه دفعه خون دوید توی صورتش ؛ پسرش با خوشحالی گفت : بابا شام ! و پدر بی اختیار زد زیر گریه !! . . . من مات و مبهوت با نگرانی پرسیدم : چی شده ؟ شما رو ناراحت کردم؟ پدر در حالیکه اشکهاشو از روی صورتش پاک می کرد گفت : خیر آقا ؛ ما از شما خیلی هم متشکریم ! گریه من به خاطر کرامتی است که هم اکنون از این امام بزرگوار دیدم . . . و چون نمی تونست درست صحبت کنه با سختی کلمات رو ادا کرد و دیگه گریه امانش نداد
. . . چند لحظه به همین ترتیب گذشت ؛ وقتی آرومتر شد گفت : همین الان که توی حرم بودیم داشتیم ضریحو طواف میکردیم که ناگهان دیدم پسرم وسط آن شلوغی و ازدحام خم شد و چیزی از روی زمین برداشت و به دهن گذاشت و خورد . گفتم : چه کار کردی؟ این چی بود که خوردی؟ گفت : یه دونه نخودچی روی زمین افتاده بود برداشتم خوردم . من با عصبانیت دستشو کشیدم و گفتم : چرا اینکارو کردی؟ مگه تو نمی دونی که زمینِ اینجا زیر پای اینهمه زایر از شهرهای مختلف ؛ کثیف می شه و حتما اون نخودچی هم به پای اونا خورده و کثیف شده ؛ اونوقت تو اونو می ذاری توی دهنت و می خوری؟ حساب نمی کنی که هزارتا مرض می گیری؟ پسرم در حالیکه ترسیده بود بغض کرد و گفت : آخه پدر یه عالمه وقته که اینجا هستیم و من گرسنه ام ؛ شما هم که به هتل نمی رین تا شام بخوریم ؛ من خسته شدم . . .

با عصبانیت گفتم : گرسنه ای؟ به ایشان بگو گرسنه ای! . . . و اشاره کردم به ضریح حضرت رضا ع ؛ راستش خودم هم نفهمیدم که چرا در اون لحظه چنین حرفی زدم؟ و پسرم بلافاصله رو به ضریح گفت : ای امام رضا من گرسنه ام ! . . . وقتی او با صدای بلند رو به ضریح اظهار گرسنگی کرد از کار خودم خجالت کشیدم و در دلم از امام ع عذرخواهی کردم و از بقیه اعمالی که در حرم داشتم منصرف شدم تا با پسرم به هتل بریم و به او شام بدم . از حرم خارج شدیم که شما رو در صحن دیدم و این شامِ تعارفی حضرت رضا رو . . . حالا نمیدونم حال خودمو چطوری براتون توصیف کنم . ای کاش به پسرم می گفتم چیز دیگری از حضرت بخواد ؛ و مجددا زد زیر گریه . . .


آقای « ا.آ» ادامه داد : در حالیکه خودم هم گریه میکردم با خوشحالی شام رو به اون پسر دادم و از اینکه حضرت منو پذیرفتند احساس سرافرازی و سربلندی کردم و البته مشکل بنده نیز به سرعت گره گشایی شد .
پاسخ
 سپاس شده توسط L²evi ، mehdi_11017 ، Xx - wounded -xX
#4
من غلامشم ت گوشم علیرضا غلامه رضا خوندن
سلام
علیم تنظیم میکنم
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  خدا یا عاشقم عاشق ترم کن... سراپا آتشم خاکسترم کن...
  خدا عاشق توست ...
  واجب الوجود؛ عشق و عاشق و معشوق
  یکی از آنهایی که جسمش نیست ولی اسمش تا ابد باقیست
  پیام جانبازان عاشق سید علی به جوانان و ملت
  عاشق شو، اما عاشقِ لیلیِ لیلی‌ها
  ظلم هایی که اسمش را می گذاریم زرنگی!!
  ما عاشق مبارزه با اسرائیل هستیم.
  عاشق شدن در این مکان الزامی است
  من عاشق محمد(ص) هستم

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان