24-04-2015، 17:07
این تلاش ، حاصل خوش فکری همکار رسانه ای مان علیرضا پورصباغ است. بخشی از این گفت و گو پیش روی شما است:
با جلال فاطمی قرار گذاشتیم برای مصاحبه. حین مصاحبه به او گفتم دختری در ایرانزمین هست که نامش آرمیتاست. میدانم چون فیلم «روباه» که دربارهاش حرف میزنیم درباره ترور شهدای هستهای است، آرمیتا بالاخره فیلم را خواهد دید. روحیه خیلی حساس و لطیفی دارد، یادگار منحصر به فرد شهید داریوش رضایینژاد است. میخواهیم با هم قرار بگذاریم و قبل از اینکه آرمیتا فیلم را ببیند با شما ملاقات کند تا خدای ناکرده اگر روزی فیلم را دید چندان روحیهاش صدمه نبیند و باور کند که این شخصیت منفی تروریست واقعی نیست. به همراه جلال فاطمی، سرکار خانم شهره پیرانی (همسر داریوش رضایینژاد) و ابراهیم حیدری به پارک نهجالبلاغه رفتیم. در ابتدا جلال فاطمی مثل کودکان با آرمیتا خاکبازی میکرد، هر جا آرمیتا میدوید همراهش میشد، با او تاببازی میکرد و در پایان جلال فاطمی با همسر شهید به گفتوگو درباره «روباه» و موضوع ترور پرداخت. آنچه در پی خواهد آمد گفتوگوی جلال فاطمی بازیگر نقش تروریست فیلم «روباه» است با همسر شهید داریوش رضایینژاد.
***
فاطمی: خانم پیرانی قبل از اینکه نظر شما را بخواهم راجع به «روباه» بپرسم میخواستم از آرمیتا و رابطهاش با اتفاقی که برای شهید رضایینژاد افتاد بپرسم.
پیرانی: داریوش که شهید شد، آرمیتا 4 سال و 7 ماهش بود.
فاطمی: چه تأثیری روی آرمیتا گذاشت؟
پیرانی: میبینید که آرمیتا شخصیت برونگرایی دارد. ما از ابتدا هم تحت نظر روانشناس بودیم و اینطور نیست که اصلا نداند چه اتفاقی افتاده است. میداند و با آن کنار آمده است. یک واقعیت است در زندگی ما.
فاطمی: پیش نیامده که خواب این واقعه را ببیند و گاهی بیادش بیفتد و او را تکان داده باشد؟
پیرانی: اوایل چرا! ولی چون همانطور که گفتم دربارهاش خیلی صحبت کرد و نقاشی کشید، همه اینها باعث شد صدمه زیادی نبیند. چون من و آرمیتا در صحنه ترور بودیم. یعنی آرمیتا بالای سر پدرش بود که پدرش 6 گلوله خورد ولی خدا را شکر الان به نسبت اتفاقی که برایش افتاده است، در مدرسه حتی معلمانش میگویند که خیلی طبیعیتر از سایرین رفتار میکند. خدا را شکر. بههرحال کنار آمده است دیگر! بهعنوان یک واقعیت به آن نگاه میکند.
فاطمی: خیلی سخت است....آه...
پیرانی: دو مرتبه فیلم بازسازی شده از صحنه ترور پدرش را ساختند، بعد از یکی، دو بار که دید من دیگر اجازه ندادم ببیند اما «روباه» را خیلی دوست دارد که ببیند.
فاطمی: خب! من هم به همین دلیل تعجب کردم که گفتید میخواهید ببرید و این فیلم را نشانش بدهید، برایش مشکلی ایجاد نشود.
پیرانی: نه! اصلا. اتفاقا خوب است که در این فیلم فرد تروریست دستگیر میشود. از طرفی آرمیتا با این واقعه رودررو شده است؛ از آنچه که اتفاق افتاد سختتر نیست!
فاطمی: بله.
پورصباغ: اینکه درباره این مساله بالاخره فیلمی ساخته شده است، باعث خوشحالی شما شد؟
پیرانی: بله! خیلی. میدانید که با خانوادههای شهدای هستهای مصاحبههای زیادی انجام شده است. درباره این قضیه، مردم میدانند که چه اتفاقی برای ما افتاده است ولی از زاویهای که فیلم به آن نگاه کرده است، اینکه تروریست چه شخصیتی دارد، چون در فیلم هم عنوان شده است که داستان تا حدی براساس واقعیات است، از این زاویه دیده نشده است. واقعیت این است که برای برخی از مردم هنوز این ابهام وجود دارد که آیا کار اسرائیل بوده است یا نه؟ من دوست دارم از این بابت فیلم دیده شود. از طرفی ساخت «روباه» دلم را شاد کرد. ساخت چنین فیلمی از درد ما کاست.
فاطمی: واقعا! من به همه میگویم که اگر میخواهید بدانید که این کارها به چه شکلی انجام گرفته است، این فیلم را ببینید. یکی از دلایلی که من جذب این داستان شدم همین بود. میگویند که میآمدند نزدیک ماشینها میشدند و بمبهای مغناطیسی به آن میچسباندند، برایم جای سوال بود که چطور این کار انجام میشد.
پیرانی: تروریست در کمال خونسردی این کار را انجام داد! اتفاقا من میخواستم به شما بگویم، چون من چهره کسی که همسرم را ترور کرد دیدم. البته عینک آفتابی داشت اما خطوط چهرهاش مشخص بود، در چهرهاش خونسردی موج میزد و در چهره شما در این فیلم، همین خونسردی نشان داده میشود. کارش را انجام میدهد و آدم میکشد اما در کمال خونسردی! مهمترین ویژگی آن فرد تروریست برای من، خونسردیاش بود یعنی یکسال خودم درگیر بودم تا با این صحنه، کنار بیایم ولی آن آدم خیلی راحت،
6 گلوله به همسرم زد و فرار کرد.
فاطمی: ایرانی بود؟
پیرانی: بله! قیافهاش ایرانی بود. آن چیزی که در خاطرم هست. پوست روشن و سر پهنی داشت، البته کلاه و ریش گذاشته بود و کاملا مشخص بود که گریم شده است.
فاطمی: پس گریم داشت!
پیرانی: بله! ریش خیلی انبوهی داشت. عینک آفتابی خیلی بزرگی هم به چشم داشت، از این بابت دیدن فیلم «روباه» برایم خیلی جالب بود. میدانید، خیلی دوست دارم واکنش مردم را نسبت به فیلم ببینم چون من از زاویه کسی که این اتفاق برایش افتاده است، به فیلم نگاه کردم. یک حس همذاتپنداری با فیلم دارم، دوست دارم ببینم آیا این حس به مردم هم انتقال پیدا میکند؟ با یک نفر که از نیروهای امنیتی بود (بهصورت اتفاقی) برای تماشای فیلم رفته بودم، وقتی از سالن خارج شدیم، ایشان هم خیلی تحت تأثیر قرار گرفته بودند و گفتند ما هم همه این کارها را انجام میدهیم. میگفت ما دقیقا این تیپ کارها را انجام میدهیم. من آن حس را نسبت به کارهای او نداشتم اما نسبت به تروریست چرا! یک فیلم دیگر هم از زاویه خانوادهها ساخته شده بود، مستندهایی که ساخته شده است، اغلب از زاویه دید ماست.
فاطمی: فردی که همسرتان را ترور کرد هیچ حرفی نزد که لهجه یا صدای او را تشخیص بدهید؟
پیرانی: نه! خب میدانید، بعد از اینکه داریوش تیر خورد من از ماشین پیاده شدم و تروریست را دنبال کردم که او به سمت من هم تیر شلیک کرد ولی چیزی نگفت.
فاطمی: عجب! یعنی شما و آرمیتا کاملا در تیررس او بودید ولی هدفش کشتن همسرتان بود!
پیرانی: بله! یعنی میتوانست بهگونهای به من شلیک کند که کشته شوم ولی اینکار را نکرد و گلولهای که به من اصابت کرد به پهلوی چپم بود که فکر میکنم اتفاقی این حادثه رخ داد.
فاطمی: وقتی به سمت ضارب دویدید به شما شلیک کرد؟
پیرانی: بله! ولی آمده بود که داریوش را بکشد. کاملا مشخص بود و در کمال خونسردی این کار را کرد. میدانید من خیلی درباره این قضیه فکر کردم، صحبت کردم. بعد از اینکه رفتیم نیروی انتظامی (یکی، دو هفته بعد از حادثه)، من نمیدانستم داریوش مورد اصابت چند گلوله قرار گرفته است. وقتی رفتم نیروی انتظامی، پرسیدم همسرم چند گلوله خورده؟ گفتند 6 تا. گفتند اولین گلوله به بازوی چپ او اصابت کرده است. یادم هست که وقتی اولین گلوله به داریوش خورد، خودش را جمع کرد و سرش را آورد پایین. این را یادم هست ولی آنقدر سریع اتفاق افتاد که گلولههای بعدی به کجا خورد را یادم نیست.
فاطمی: در این سری از ترورهای دانشمندان هستهای، همسر شما اولین نفر بود؟
پیرانی: نه! سومین نفر بود.
فاطمی: بعد از ترور آن دو نفر، شما نگران همسرتان نبودید؟ سعی نکردید بیشتر مراقب باشید؟
پیرانی: چه کار میتوانستیم بکنیم؟ همیشه میگویند ابتکار عمل با تروریست است. البته فکر نکنید که الان من تا این حد راحت درباره آن حادثه صحبت میکنم، در ابتدا هم به همین شکل بود. من همیشه میگویم که من جنون را به عینه حس کردم. فقط درباره این اتفاق حرف میزدم، همیشه هم گریه میکردم؛ داریوش گلولهباران شد. خیلی وحشتناک گذشت. نزدیک به 3 ماه من ناگهان از خواب میپریدم. نیمه شب بیدار میشدم و این کابوس همیشگی من بود که گلوله به سمت من شلیک میشود. با این صحنه از خواب میپریدم و دیگر خوابم نمیبرد. مجبور شدم به مدت یکسال دارو مصرف کنم ولی خدا را شکر. البته من برای آرمیتا خیلی نگران بودم ولی الحمدلله آرمیتا با این قضیه خوب کنار آمد.
فاطمی: بله! معلوم است که بچه خیلی محکم و قوی است.
پیرانی: من هم هیچوقت نخواستم برایش رویا ببافم که مثلا بابا رفته مسافرت و بازمیگردد. در آن زمان که 4 سالش بود که اصلا درکی از مرگ نداشت ولی من مثلا در کمتر از یک هفته آرمیتا را بردم سر مزار پدرش (البته با نظر روانشناس)، برایش توضیح دادم و حتی حیوان خانگی گرفته بودیم و او خیلی به همستر وابسته شده بود. یکی از همسترهایش که مرد. باز هم شرایط برایش خیلی سخت شد اتفاقا روانشناسش گفت خیلی خوب است که ببیند.
فاطمی: خب آنچه برای خانواده شما اتفاق افتاده است، برای ما ورای آن چیزی است که میتوانم تصور کنم.
پیرانی: حادثه ما نسبت به سایر ترورها، کمی دردناکتر بود، به دلیل حضور آرمیتا در صحنه حادثه چون تنها کودکی بود که در مقابل چشمانش این حادثه برای پدرش روی داد. این هم بخشی از واقعیت زندگی است.
فاطمی: آن شخص تروریست بالاخره دستگیر شد؟
پیرانی: دستگیر شد. فیلمشان را آوردند و گفتند ولی در همان حد. ما دیگر اطلاعی نداریم. سالگرد اول داریوش بود (2 سال و نیم قبل)، یکسری فیلم از عوامل آوردند منزل ما و نشان دادند، دیگر سرانجامش نمیدانم چه شد. پیگیر هم نبودم.
فاطمی: یعنی کنجکاو نیستید؟
پیرانی: میدانید اصلا آن آدم برای من ارزش ندارد. من همیشه به خودم و به دیگران هم میگویم، فقط انتقام مرا آرام میکند. در صورتی من تسکین پیدا میکنم که یک نفر که همسطح شوهرم است، در اسرائیل ترور شود. آن لحظه شاید یک مقداری تسکین پیدا کنم. اگرنه اینکه یک آدمی را که پول گرفته تا شخصی را بکشد، اصلا 10 بار هم او را اعدام کنند چه ارزشی دارد؟
فاطمی: در پرونده ترورها که من تحقیق میکردم، اگر اشتباه نکنم 2 نفر را گرفته بودند (با ذکر اسامی)، 3 نفر یا 2 نفر دیگر را معلوم نیست ذکر کرده بودند که مشخص نیست چه اتفاقی افتاده یعنی گرفتهاند یا نه.
پیرانی: برخی خانوادهها هستند که پیگیری میکنند ولی من در آن حد هم پیگیری نمیکنم. میدانید الان برایم اکران روباه مهم است.
پیرانی: تبلیغاتش باید خیلی خوب باشد چون تبلیغات خیلی تأثیرگذار است. راستش من در این چند وقت تبلیغات روباه را خیلی پیگیری کردم. متاسفانه تبلیغات روباه اصلا خوب نیست. بهعنوان یک شهروند درخواستم از مسوولان این است که مدت اکران روباه را افزایش دهند. تصورم این است که اکران این فیلم برای جریان فرهنگی جاری اصلا مهم نیست.
فاطمی: یک مقدار باید قضیه ترور در مدت زمان اکران روباه پررنگتر شود تا مردم دانشمندان ما را بشناسند که در چه برههای از زمان و در چه میدانی قربانی شدند بنابراین مردم تا حدی آشنا میشوند که دنیا چگونه به ایران نگاه میکند. اتفاقاتی که حول و حوش ایران است در این فیلم بشدت پررنگ است. برخی از افراد که سرشان در روزنامه و اخبار است، حتما علاقهمندند که این فیلم را ببینند.
پیرانی: من به آقای افخمی هم گفتم که الان زمان بسیار مناسبی است، هم بحث مذاکرات است و هم اینکه وسط اکران فیلم، سالروز فناوری هستهای. این عوامل میتواند به دیده شدن فیلم کمک کند. فیلم زمان بسیار مناسبی اکران میشود چون شاید 6 ماه دیگر که توافق انجام شود یا نشود، دیگر شرایط متفاوت خواهد بود. الان مثلا سخنرانیای که نتانیاهو در کنگره کرد میتواند در روند اکران روباه تاثیرگذار باشد البته شاید من از زاویه دید خودم به این قضیه نگاه میکنم چون پیگیر اخبار این قضایا هستم.
فاطمی: آرمیتا! من میخواستم یک هدیهای به تو بدهم، یک یادگاری به تو بدهم که البته ربطی به فیلم روباه ندارد. یک یادگاری که تو هروقت به یاد من میافتی به خاطر این فیلم مرا به خاطر بیاوری، اجازه دارم این هدیه را تقدیم شما کنم؟ من میدانم که تو خیلی سینمایی هستی و فیلمهای سینمای ایران را تماشا میکنی اما نمیخواهم مرا با نقشی که در روباه بازی کردم به خاطر بیاوری. امروز هم برای همین به دیدنت آمدم.
پیرانی: ممنون از لطفتان.
فاطمی: این فیلم را من ساختهام. یک فیلم است درباره یک عروسکگردان که آدم خیلی مهربانی است اما تا حدی پشتکارش کم است مثلا تا به او میگویند این عروسک قیافهاش بد است، توی ذوقش میخورد و مثلا یک سانت کوچک میشود. هر دفعه که به او میگویند کارش اشکال دارد، یک سانت کوچک میشود. مدام کوچک و کوچکتر میشود تا اینکه اول همقد همسرش میشود و باز هم آنقدر کوچک میشود تا اینکه همقد پسرش میشود بعد آنقدر کوچک میشود که همقد عروسکهای خودش میشود. بعد با خودش میگوید اینطور که نمیشود همینطور دارم کوچکتر میشوم، باید بفهمم چطور میتوانم دوباره به اندازه قبلی خودم بازگردم؟ بنابراین میرود به سرزمین رویاها و از نخودی میپرسد که نخودی تو که این همه در داستانها بودی و با قد کوچک خودت توانستی پادشاه زورگو را شکست بدهی، به من بگو چه کار کردی؟ نخودی میگوید: یک جعبه سبز به تو میدهم که باید به آن نگاه کنی تا به صورت اولت برگردی. حالا آرمیتا، تو فکر میکنی توی آن جعبه چه چیزی وجود دارد؟
آرمیتا: متر!
فاطمی: چرا متر؟
آرمیتا: آهان! یک متر جادویی.
فاطمی: که با آن قد خودش را اندازه بگیرد و به اندازه اول برگردد؟
آرمیتا: بله.
فاطمی: متر هم میتوانست بهانه خوبی باشد ولی نه! متر نبود. تو فیلم را ببین، چند روز دیگر من با تو تماس میگیرم و نظرت را به من بگو که آیا حدس زدی در جعبه چه چیزی وجود داشت یا نه؟ یک چیز دیگر هم دارم آرمیتا. تو سهراب سپهری را میشناسی؟ همان که شاعر است. شاعر «آب را گل نکنید».
آرمیتا: ما این شعرها را در کتابمان نداریم ولی عکس سهراب سپهری را روی کمد مادربزرگم دیدهام.
فاطمی: پس مادربزرگت اشعار سهراب سپهری را خواندهاند. این کتاب را مادر من منتشر کرده است که خواهر سهراب سپهری است.
پیرانی: چه جالب!
ابراهیم حیدری: در واقع سهراب سپهری، دایی آقای فاطمی هستند.
پیرانی: وای خدای من...
فاطمی: مادرم در این کتاب توانسته به زبان خیلی ساده، زندگی سهراب سپهری را بگوید. شعر کم دارد، اگر الان هم خواندن این کتاب برایت کمی مشکل باشد، تا چند سال دیگر حتما میتوانی بخوانی.
پیرانی: چه عالی! مرسی. من دوران نوجوانیام را با اشعار سهراب سپهری گذراندهام.
فاطمی: راستی! من کمی نگرانم، چگونه به آرمیتا گفتید که من کدام نقش را بازی میکنم؟
پیرانی: تیزر را دید و پرسید. خب! چون آرمیتا در صحنه ترور پدرش بوده است، از من پرسید کدامشان تروریست است؟ من به او گفتم شما نقش تروریست را بازی میکنید و آقای گودرزی هم نقش یک موتورسوار را دارند.
فاطمی: آیا به آرمیتا گفتید که این یک داستان خیالی است و این شخصیت اصلا وجود خارجی ندارد اما کارش براساس اتفاقاتی است که رخ داده است و اینکه حتی در فیلم هم این شخص موفق نیست یعنی این شخص نمیتواند کارش را انجام دهد، برخلاف آن اتفاقاتی که در گذشته، در واقعیت افتاده است و آنها توانستند کارشان را انجام بدهند (البته غیر از یک نفر که موفق نشد و فرار کرد) ولی در این فیلم، این آدم باز هم موفق نمیشود.
پیرانی: آرمیتا خیلی دوست دارد «روباه» را ببیند، حقیقتش در جشنواره هم تنها فیلمی که به دنبالش بودیم همین فیلم «روباه» بود. آرمیتا حدود یک ماه مریض بود و نشد که این فیلم را ببیند یعنی هیچکدام از فیلمها را نتوانست ببیند. آرمیتا خیلی کسالت داشت و من فقط برای دیدن فیلم روباه، او را پیش دخترعمهام گذاشتم و خودم رفتم و این فیلم را دیدم.