امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

وعده ی تو

#1
پادشاهی در یک شب سرد زمستان،از قصر خارج شد.
هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد...
از او پرسید:آیا سردت نیست؟نگهبان پیر گفت:آری اما لباس گرم ندارم و مجبورم که تحمل کنم!
پادشاه سریع گفت:الآن به داخل قصر میروم و میگویم یکی از لباس های گرم مرا برایت بیاورند...
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد؛اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر،وعده اش را فراموش کرد...
صبح روز بعد،جسد پیرمرد را حوالی قصر پیدا کردند در حالی که کنارش با خطی ناخوانا نوشته شده بود:ای پادشاه من هرشب
با همین لباس کم سرما را تحمل میکردم اما وعده ی لباس گرم تو مرا از پای در آورد...
می نویسم دوستت دارم و ...
یعنی این که تا همیشه ادامه خواهد داشت Heart
پاسخ
 سپاس شده توسط ℙ@я☤ᾔ@ℨ
آگهی
#2
باحال بود
پاسخ
 سپاس شده توسط m@hsa 12


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  وعده
  وعده ی دروغین

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان