امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

"هُویـت ایــرانی"

#1
هویت ایرانی، مانند هر پدیدار دیگر اجتماعی، به روایت های گوناگون تعریف و تصویر شده است. دراین میان، می توان به سه روایت عمده اشاره کرد که در پاسخ به این پرسش که «منشاء پیدایش ملت ها چیست و به چه دورانی باز می گردد؟» ارائه شده اند. این روایت ها به ترتیب زمانی عبارت اند از روایت «ملت پرستانه»، روایت  «مُدرن و پُست مُدرن» و روایت «تاریخی‌نگر». روایت نخست، که آن را «ناسیونالیزم رومانتیک» نیز می خوانند، ملت را پدیدار طبیعی تاریخ بشر می انگارد که منشاء آن به دوران پیش از تاریخ می رسد. در برابر این روایت، که از مقولۀ ناسیونالیزم افراطی است، روایت «مُدرن و پُست مُدرن» از نیمۀ قرن بیستم مطرح شد و رواج گرفت. این روایت ملت را پدیداری نوین می‌داند که ساخته و پرداختۀ دولت‌های ملی در عصر جدید است و عمر آن از قرن هیجدهم پیشتر نمی‌رود. از همین رو، میان هویت ملی، که ویژۀ دوران نوین است، و هویّت‌های پیش از آن، گسستی تاریخی وجود دارد.
روایت سوم، یا دیدگاه «تاریخی‌نگر»، در این که هویّت ملی زادۀ دنیای جدید است با دیدگاه «مُدرن و پُست مُدرن» هم‌آواز است، اما گسست بنیادین هویت ملی همۀ کشورها، به ویژه ایران را، با هویت گذشتۀ آنان، به استناد شواهد تاریخی بسیار نمی‌پذیرد. اختلاف بین این دو روایت را می‌توان، با تمایز نهادن بین «هویت تاریخی و فرهنگی ایرانی» و «هویت ملّی ایرانی» حل کرد. «هویت تاریخی و فرهنگی ایرانی» بر اساس شواهد بسیار در دوران ساسانی پدیدار گشته و به صُور گوناگون تا قرن نوزدهم چند بار بازسازی شده و در دو قرن اخیر به عنوان «هویت ملی ایرانی» ساخته و پرداخته شده است.
۱. روایت ملت‌پرستانه
نخستین روایتی که از هویت ایرانی در عصر نوین پدیدار شد و میان روشنفکران رواج گرفت بازسازی هویت ایرانی بر مبنای دیدگاه تخیلی و احساساتی ملت‌پرستانه یا ناسیونالیزم رومانتیک بود. این روایت، که از دیدگاه  رومانتیک به منشاء پیدایش ملل می‌نگرد، از اواخر قرن ۱۸ در اروپا و آمریکا سر برآورد و نیروی محرک جنبش های ناسیونالیستی و وحدت ملی در اروپا و امریکا در قرن ۱۹ و در کشورهای آسیایی و آفریقایی در قرن بیستم گردید. در ایران نیز روشنفکرانی که با کشورهای اروپایی در تماس بودند و ناسیونالیزم رمانتیک را راه‌حل نهایی عقب ماندگی ایران می‌پنداشتند، از این منظر به آفرینش مفاهیم تازه‌ای چون «ملت ایران»، «وطن پرستی»، «عشق به سرزمین پدری و مادری» پرداختند. آنان، بازسازی هویت ایرانی در قالب هویت ملی را به مدد عناصری که قرن‌ها پیشینۀ تاریخی در فرهنگ ایرانی داشت به انجام رساندند. احساسات «وطن پرستانه» و «ملت‌گرائی» را در آثار پیشگامان این مکتب فکری می‌توان دید، از جمله میرزا فتحعلی آخوندزاده، جلال‌الدین میرزا (پسر فتحعلی شاه) و میرزا آقا خان کرمانی. آثار این متفکران آکنده از احساس دلتنگی برای میهن باستانی و نمودار اشتیاق آنان به بزرگداشت اساطیر ایرانی، دین زرتشت و تکریم زرتشتیان، برتر شمردن ملیّت بر دین و وطن‌پرستی در معنای فداکاری و ازخودگذشتگی برای حفظ وحدت ملی و تمامیت ارضی سرزمین پدری و مادری و بیزاری از تازیان و مغولان و ترکان است که، از این دیدگاه، پایه و سرچشمۀ همۀ ناکامی‌ها و عقب ماندگی‌های ایران و ایرانی بوده اند.
به عنوان نمونه، آخوندزاده در وصف اصالت نژادی خویش می‌گوید:
 
                  "گرچه علی‌الظاهر تُرکم، اما نژادم از پارسیان است. . . . زرتشتیان برادران و هموطنان و هم‌جنسان و هم‌زبانان ما هستند. ما فرزندان پارسیانیم و بر ما تعصب پارسیان فرض است. . . یعنی تعصب وطن و هم جنسان و هم‌زبانان فرض است، نه این که تعصب دین، بلکه چنان که شعار فرنگیان است، تعصب وطن علامت غیرتمندی و باعث نیکنامی است."
 شیفتگی و تخیلات رمانتیک آخوندزاده به ویژه در این عبارات آشکار است: "جگرم کباب شده، ای ایران، کو آن شوکت و سعادت." گله‌مندی آخوندزاده از ایرانیان و تشویق آنان به پرورش تعصب وطن، مرزهای مفاهیم وطن و ملت و ملیت در معنای امروزی کلام را، که کاملاً مفهومی فرنگی است، با مفهوم وطن نزد ایرانیانِ آن دوره را به خوبی نشان می‌دهد. نمونۀ دیگر، سرمقالۀ نخستین شمارۀ روزنامه دو‌زبانه «وطن» است که سبب شد ناصرالدینشاه فرمان تعطیل روزنامه را صادر کند:
        "شعار ما ترقی و عدالت و مساوات است و جز این مرامی نداریم. از آنجا که وطن‌پرستی برای هر فرد از افراد یک ملت بزرگترین فضیلت‌هاست، ما نیز نام روزنامۀ خود را «وطن» (لاپاتری) گذاشته‌ایم. در ایران معمولاً غرض از وطن‌پرستی همان پرستش سرزمین مولودی را می‌دانند، درصورتی که وطن‌پرستی در معنی جامع، متضمن محبت به پادشاه و احترام به قوانین و مؤسسات و اطاعت از حکومت نیز هست."
این احساسات میهن‌پرستانه که از اواسط قرن نوزدهم پدید آمده بود، در جریان انقلاب مشروطه شکوفا شد و با کتاب‌های درسی و روزنامه‌ها به طور وسیعی اشاعه یافت و بُن مایۀ «هویت ملی» در معنای امروزی آن گردید. احساسات ملی گسترده ای که در این دوران پدید آمده بود در جریان جنگ جهانی اول، که ایران را در معرض اشغال نیروهای درگیر در جنگ قرار داده بود، به شکل مقاومت در برابر تجاوز همسایگان شمالی و جنوبی، با حمایت امپراتوری آلمان متجلی شد. دولت مهاجرت به رهبری نظام‌السلطنه مافی و سیدحسن مدرس و گروهی از رجال ملی و نیز کمیتۀ ملیّون ایرانی در برلن به رهبری تقی زاده، و سپس انتشار فصلنامه‌های ملت‌گرای «کاوه» و «ایرانشهر» در برلن و آینده در تهران نماد شکل‌گیری «هویت ملی» در معنای امروزی آن بود.
با این مقدمات بود که «هویت ملّی نوساختۀ» ایرانیان وارد عصر پهلوی شد و با تشکیل «دولت ملی» در معنای کامل آن، که از آرمان‌های اصلی جنبش مشروطیت بود، روایت ملی‌گرای رمانتیک به تمام معنی در هویت ایرانی تبلور یافت. هم در این دوره بود که، زیر تأثیرآثار شرق‌شناسان غربی و به خصوص دانشمندان ایران‌شناس دوران هخامنشی، تحوّلی بزرگ در حافظۀ تاریخی ایرانیان پدید آمد. بدین معناکه تاریخ سنتی ایران، که از دوران پارتیان آغاز می‌شد و تا قرن نوزدهم تداوم می‌یافت، به یاری یک آگاهی تازه و منظم تاریخی، که ازعهد مادها و هخامنشیان آغاز شده و تاعصر پهلوی تداوم می‌یافت، بازسازی و تدوین شد. بدین گونه بود که پدیده تازه‌ای به نام «ناسیونالیزم هخامنشی» زاده شد.
در این میان، ارنست هرتسفلد، باستان‌شناس نام‌آور آلمانی، نقش مؤثری در اوائل عصر پهلوی در شکل‌گیری «ناسیونالیزم هخامنشی» ایفا کرد. وی، که نخستین بار در سال‌های ۱۹۰۵ و ۱۹۰۶ به ایران آمده بود، رساله‌های دکترا و استادی خود را در سال‌های ۱۹۰۷ و ۱۹۰۹ در بارۀ «پاسارگاد» و «کتیبه‌های ایرانی» گذرانده بود، در سال ۱۹۲۵ به دعوت انجمن آثار ملّی (تأسیس ۱۹۲۳) به ایران آمد و به عنوان تنها عضو خارجی انجمن برگزیده شد و مأمور تهیۀ فهرستی از آثار باستانی ایران گردید. هرتسفلد در سال‌های ۱۹۲۸ تا ۱۹۳۱ به استادی باستان‌شناسی دانشگاه تهران نائل شد و در این سمت گروهی از استادان و دانشجویان ایرانی را با زبان‌های باستانی ایران و محافل علمی و دانشگاهی را با دوران هخامنشی آشنا کرد. کاوش‌هایش در تخت جمشید نیز او را در کار آموزش ایرانیان یاری رساند.
در همین حال و هوا بود که معماری هخامنشی در بناهای دولتی مورد توجه واقع شد (از جمله در بنای شهربانی کل کشور)، سرودهای ملّی از  یادواره‌های هخامنشی مایه گرفت (از جمله سرود «ایران ای کشور داریوش») و در کتاب‌های درسی زبان فارسی و تاریخ بر عصر هخامنشی تأکید شد (از جمله در تاریخ ایران باستان، نوشتۀ مشیرالدوله پیرنیا).
در همین دوران نام کشور، که در جوامع اروپایی از عهد هخامنشی به «پارس» معروف بود، به «ایران»، که مایۀ آریائی داشت، برگردانده شد و با برپائی فرهنگستان زبان، آرزوی روشنفکرانی  که خواهان پاکسازی زبان فارسی از واژه‌های بیگانه و به ویژه واژگان تازی بودند برآورده گردید. برخی از گام‌هائی را نیز که در اواخر این دوران برداشته شد می‌توان تلاشی، هرچند بی‌فرجام، برای تثبیت و تحکیم هویت هخامنشی باستانی مردم ایران شمرد، از آن جمله ملقّب ساختن محمدرضاشاه به لقب آریامهر (خورشید نژاد آریا)، برگذاری جشن های ۲۵۰۰ سالۀ پادشاهی و برگزیدن تاریخ شاهنشاهی به جای تاریخ هجری شمسی.
۲. روایت‌های مُدرن و پُست مُدرن
روایت‌های مُدرن و پُست مُدرن مفهوم ملت را از پدیدارهای عصر جدید می‌دانند. این روایت‌ها، که از اواسط قرن بیستم- درواکنش به گرایش‌های نژادپرستی و تعصّب‌های ملی افراطی که فضای اروپا را در فاصله میان دو جنگ جهانی آلوده کرده بود- از افراط به تفریط رفتند و به نفی و انکار گذشتۀ تاریخی ملت‌ها پرداختند. انتقاد اساسی و معقول روایت مُدرن به میهن‌پرستی رمانتیک آنست که این روایت مفهوم ملت را، که بیش از دو قرن از پیدایش آن نمی‌گذرد، «عطف به ماسبق» کرده و به دوران پیش از تاریخ  معاصر بر گردانده، گوئی ملّت در معنای امروزی آن در دوران باستان هم وجود داشته است.
به نظر پیروان روایت‌های مدرن و پست مدرن، امّا، «ملت» از مفاهیم ساختگی عصر جدید است که یا «ابداع» شده و یا از پدیدارهای «تصوری و تخیلی نوظهور است. به نظر اریک هابسام مورخ نامدار و مترقی انگلیسی، «ملت» مفهومی ساختگی است، که در دو قرن اخیر آگاهانه از سوی طبقات حاکم در کشور- ملت‌های برآمده در دوران معاصر (nation-state) ابداع شده است. وی در نخستین اثر خود در این باب با عنوان «ابداع سنت» می گوید بسیاری از خاطرات تاریخی و یا بازنگری های تاریخی و آنچه به نام سنت های کهن در میان ملل امروز دیده می شود بیشتر ساخته و پرداختۀ دولت های ملی در عصر جدید است، به ویژه سنت هایی که حکایت از قدمت «هویت ملی» در معنای امروزی کلام دارد. وی در کتاب دیگری با عنوان «ملت ها و ناسیونالیزم از سال ۱۷۸۰: برنامه، افسانه، واقعیت» به درستی می گوید ناسیونالیزم پیش از پیدایش ملت ها پدید می آید. به سخن دیگر، ملت ها «دولت های ملی و ایدۀ ناسیونالیزم» را پدید  نمی آورند بلکه دولت ملی با آرمان های ناسیونالیستی است که سرچشمۀ پیدایش ملت ها در عصر جدید می شود. به اعتقاد هابسام «مسئلۀ ملی» چنان که مارکسیست‌های قدیم آن را عنوان می‌کنند، در محل تلاقی سیاست، تکنولوژی و تحول اجتماعی قرار دارد. بنابراین نمی‌توان به دلخواه و ناگهان به آفرینش ملت پرداخت، بلکه تنها در مرحلۀ خاصی از رشد تکنولوژی و نظام اقتصادی است که می‌توان آگاهانه به پیدایش و تحکیم آن یاری داد.  حتی زبان ملی یعنی زبان قابل فهم سراسری، که در پیدایش و نضج ملت عاملی اساسی است، در بیشتر جوامع به یاری رسانه‌های گروهی، کتاب‌ها، نشریه‌های سراسری و رسانه‌های عمومی و گسترش آموزش جدید قوام گرفته است.
بنابراین، پیدایش ملت در واقع نه تنها پیامد نوسازی جامعه از بالاست بلکه فرآیند دوسویه‌ای است که مردم نیز در رشد و تثبیت آن سهمی غیرقابل انکار دارند. امّا، آگاهی از افکار و باورهای عمومی کاری دشوار است. به نظر هابسام، آنچه در این باب می‌توان گفت آن است که ایدئولوژی رسمی دولت‌ها و جنبش‌های سیاسی همواره معرّف آن چه در اندیشۀ مردم می‌گذرد نیست. افزون براین، برای غالب مردم هویت ملی نه تنها نافی هویت‌های جمعی دیگر نیست بلکه الزاما والاتر از آنها نیز در نظرشان جلوه نمی‌کند. سرانجام این که، هویت ملی پدیداریست در حال تحول و دگرگونی دائم و به تناسبِ شرایط و اوضاع و احوال گوناگون. به دیگر سخن، «آگاهی ملی» به گونه‌ای نامتعادل میان قشرها و گروه‌ها و مناطق گوناگون یک کشور رشد می‌کند و در کل جامعه هم مرحله به مرحله تحول می‌یابد: از «آگاهی فرهنگی» به «آگاهی سیاسی» و سرانجام به «برنامۀ مشخّص» برای انسجام و تثبیت ملت واحد. در ایران نیز توالی این دوره‌ها مشهود است: ابتدا در قرن نوزدهم آگاهی فرهنگی به ملیت ایرانی مطرح شد و آن گاه در انقلاب مشروطه به آگاهی سیاسی تحول پذیرفت و سرانجام درعصر پهلوی با برنامۀ مشخصی برای بازسازی هویت ملی تکامل یافت.
با این که هابسام از منتقدان به نام ناسیونالیزم رمانتیک و تعصبات ملی است و اعتقاد دارد که هویت ملی بسیاری از ملل و اقوام امروزی پایه و اساس تاریخی ندارد و چند صباحی از ساختن قباله ملی برای آنان نمی گذرد، براین نظر است که جز کشورهای چین، کره، ویتنام، ایران و مصر که دارای موجودیت سیاسی بالنسبه دایمی و قدیمی بوده اند و اگر در اروپا واقع می‌شدند آنها را به عنوان «ملل تاریخی» می‌شناختند، بسیاری از ملل دیگر، که عمرشان هنگام استقلال از چند دهه فراتر نمی‌رفته است، یا زائیدۀ فتوحات امپراتوری‌های غربی و یا معرّف مناطق «مذهبی ـ فرهنگی» بوده‌اند و موجودیتی نداشته‌اند که با معیارهای نوین ملیّت بتوان برآنها نام ملت نهاد.
 
افزون بر این، هابسام هنگام بحث در باب پدیداری که وی آن را «ناسیونالیزم مردم‌پسند ابتدایی» می‌خواند که از عوامل فرامحلی همچون زبان، سرزمین مقدس، قومیت و مذهب ریشه می‌گیرد، بر این نظر است که هنگامی که مذهب به صورت هویّت « قومی ـ  مذهبی» درآید، غالبا عامل عمده در پیدایش جنبش‌های ملی و استقلال‌طلبانه می‌شود چنان که در کشورهائی چون ایرلند، لهستان، و پاکستان و اسرائیل مشهود بود.  وی در باب نقش ایمان مذهبی می‌گوید «هویت قومی ـ مذهبی» هم در دوران پیش از اسلام و هم در دوران اسلامی عامل مهمی برای پیدایش نوعی «شبه ناسیونالیزم ابتدائی» در ایران بوده است: «هویت ایرانی زرتشتی» در دوران پیش از اسلام و «هویت ایرانی شیعی» از دوران صفوی به بعد. به نظر وی ایران تنها کشور اسلامی در دوران پیشامدرن بوده که از اسلام برای ایجاد نوعی «شبه ناسیونالیزم ابتدائی» سود جسته بود.
نظریه دیگری که در دودهۀ اخیر اقبالی قابل ملاحظه یافته نظریۀ «جوامع تخیلی» است که بندیکت اندرسن آن را در کتاب «جوامع تصوّری» درسال ۱۹۸۳ به میان آورده. برخی از پژوهندگان هویت ایرانی از این نظریه، بی آن که آن را به درستی دریابند، بهره جسته‌اند. از همین رو، اشاره به این نکته لازم می‌آید که دیدگاه اندرسن مبتنی بر تقسیم دوگانۀ جوامع انسانی به جامعه (community) و اجتماع (society) است، که از مفاهیم متداول در جامعه‌شناسی به شمار می‌آیند. جامعه گروهی واقعی است و اجتماع گروهی تصوری یا تخیلی است که در جوامع بزرگ امروزی به عنوان «جامعه» در نظر می‌آید، گرچه با آن تفاوت ماهوی دارد. گروه‌های واقعی گروه‌های کوچکی هستند که به سبب جای داشتن در محلی محدود به اعضای خود این امکان را می‌دهند که با یکدیگر روابط رودر رو داشته باشند، از جمله خانواده، محله، ده، طایفه‌های کوچک ایلی، اصناف، یا واحدهای کوچک کار. امّا، اعضای اجتماعات بزرگتر به سبب تعدد اعضا و فراخی حیطۀ زندگی از روابط رو دررو بهره‌ای ندارند و یکدیگر را ازنزدیک نمی شناسند. از همین رو، تنها می‌توانند تصویری از اجتماعی که در آن عضویت دارند در ذهن خود پدید آورند.
بنابراین استدلال، «جامعۀ تخیلی» تنها شامل ملت‌ها و دولت‌های ملی در عصر جدید نیست، بلکه شامل تمام اقوام و طوایف پرجمعیت و اجتماعات منطقه‌ای و محلی در طول تاریخ آنها نیز می‌شود، مانند اقوام کُرد و بلوچ و لر و آذری‌ها و حتّی ایلات و عشایر ایران. به عنوان مثال تصوّر آذربایجانی بودن یا کُرد بودن تنها در ذهن آذربایجانی‌ها و کردها می‌تواند وجود داشته باشد و یا تصور قشقائی بودن و یا بختیاری بودن و یا افشار بودن و یا لُر بزرگ و لُر کوچک بودن. همین طور است تصور ذهنی از اجتماعات محلی همچون مناطق و یا استان‌ها و شهرستان‌ها و بخش‌ها حتی محلات بزرگ شهرها. بنابراین، هویت جمعی در تمام این اجتماعات، که امروز با هویت ملی رقابت می‌کنند، تصوّری است که در طول تاریخ آنها در ذهن اعضای این اجتماعات وجود داشته است.
اندرسن به درستی می گوید که «تصوّرجامعه های ملی» امروزی از راه چاپ کتاب و روزنامه و رادیو و تلویزیون و به خصوص آموزش در مدارس گسترش یافته است. وی نیز مانند هابسام وجود نوعی «اجتماع شبه ملی اولیه» را پیش از عصر جدید نفی نمی کند. امّا، وی، به جای اجتماعات «قومی ـ دینی» در نظریۀ هابسام، بر زبان رایج در دستگاه دیوانی حکومت های سنتی تأکید دارد که در پیدایش نوعی «هویت ابتدائی شبه ملی» که پیش از عصر جدید وجود داشته اند نقشی اساسی ایفا کرده است. با این که اندرسن از نظریۀ خود برای بررسی این گونه اجتماعات شبه ملی در ایران بهره نجسته است، اما با توجه به این که در دوران اسلامی از زمان تشکیل حکومت های منطقه ای ایرانی، و به خصوص از زمان حکومت سلاجقه، زبان فارسی به عنوان زبان رسمی دستگاه دیوانی به کار رفته است می توان گفت که در ایران پیش از پیدایش «هویت ملی» در عصر جدید نوعی «هویت شبه ملی ابتدائی» وجود داشته که در دو قرن اخیر به «هویت ملی» در معنای امروزی آن تحول پیدا کرده است.
 
اما تعبیر استعاری «جوامع خیالی» که در دو دهۀ گذشته به صورت تعبیری مردم‌پسند درآمده، غالباً بدون توجه دقیق به نظریۀ اندرسن در مورد ایران به کار برده شده است. نمونۀ کاربرد نادرست این استعاره، کتاب مصطفی وزیری زیر عنوان «ایران به عنوان یک ملت خیالی» است که در سال ۱۹۹۳ انتشار یافت. به نظر نویسندۀ این کتاب «هویت ملی ایرانی» سابقۀ تاریخی ندارد و از ابداعات شرق‌شناسان و استعمارگران اروپایی است که از قرن ۱۹ به خاطر مطامع استعماری خویش آن را بر سر زبان‌ها انداخته و در «تصور ذهنی» طبقۀ حاکم، رسوخ داده‌اند. چند فصل این کتاب به بررسی شتاب‌زدۀ کاربرد واژۀ ایران در شماری محدود از منابع تاریخی اختصاص یافته تا نظریۀ نادرست نویسنده را در نفی سابقۀ تاریخی «هویت ایرانی» به اثبات رساند. به باور نویسندۀ این کتاب نه تنها در متون تاریخی و ادبی نامی از «ایران» دیده نمی‌شود بلکه هیچ آگاهی تاریخی به تداوم سلسله‌هایی که امروز می‌شناسیم وجود نداشته است و این شرق‌شناسان استعمارگر بوده‌اند که از قرن نوزدهم برای نخستین‌ بار تاریخ ایران را مدون و منظم کرده‌اند. امّا، بررسی گستردۀ منابع عمدۀ تاریخی و جغرافیایی در کاربرد«واژه ایران» و واژه‌های وابسته به آن، که به تفصیل در کتاب در دست انتشار «هویت ایرانی و تحولات تاریخی آن» آمده است، دال بر آن است که تاریخ سنّتی ایران، دوره به دوره، از دوران اساطیری تا دوران تاریخی به قلم مورخان هر دوره تنظیم و تدوین شده و رواج یافته.
 ۳. روایت تاریخی‌نگر
 همان‌گونه که اشاره شد در دو قرن اخیر دو روایت عمده از هویت ملی پدید آمده  و در برابر یکدیگر قرار گرفته‌اند: روایت ناسیونالیزم رمانتیک و روایت مُدرن و پُست مُدرن، یکی مُبشر تعصب ملی و دیگری مُعرّف تعصب ضد ملی. روایت نخست بیشتر باب طبع گروه‌های ناسیونالیست و دست راستی و طبقۀ حاکم، و روایت دوم بیشتر مورد اقبال چپ‌گرایان و یا جدایی‌طلبان قومیت‌ها و علاقه‌مندان به «مسئلۀ ملیت‌ها» است. به ویژه در دوران کنونی که گفتگو دربارۀ هویّت ملی رونقی تازه یافته است، برخی از نویسندگان ایرانی بدون توجه به نوبنیادی مفهوم ملّت و معنای هویّت ملی و بی‌عنایت به نگرش تاریخی و تطبیقی، چنین می‌پندارند که «هویت ملی ایرانی» در معنای امروزی کلام سابقه‌ای چند هزارساله دارد. به اعتقاد آنان، گوئی از ابتدای آفرینش و یا از آغاز فرمانروایی ایرج (نخستین پادشاه افسانه‌ای که تاسیس کشور ایران در داستان‌های اساطیری بدو منسوب است) تا امروز همۀ مردم ایران زمین از هر قوم و قبیله و طایفه‌ای، از شهری و روستایی و ایلی و از عارف وعامی به آن آگاهی داشته و خود را در قالب آن می‌شناخته اند. از سوی دیگر، گروهی از پژوهشگران ایرانی، که از عواقب تعصّب ملی و قومی بیمناک‌اند، ناخودآگاه در دام تعصّب ضد ملی افتاده‌اند و با نگاهی شتاب زده به مباحث هویت ملی در آثار پژوهشگران غربی، و بدون تامل و ژرف بینی کافی در تاریخ ایران چنین پنداشته‌اند که هویت ایرانی همچون هویت بسیاری از ملل امروز جهان از ابداعات قرن حاضر و یا از ساخته‌های استعمارگران و شرق‌شناسان است.
بی‌شبهه مفهوم سیاسی ملّت و هویت ملّی را دولت‌ها ایجاد می‌کنند و برای آن قباله تاریخی تدارک می‌بینند و به گفتۀ هابسام دست به «ابداع سنت‌ها» می‌زنند. ایران نیز از این قاعده کلی مستثنی نبوده است. امّا، همان‌گونه که هابسام و احسان یارشاطر و گِراردو نولی هریک به نوعی تأیید کرده‌اند، در مورد ایران ساسانیان به این کار دست زدند و همگام با تأسیس نوعی دولت «شبه ملی قومی ابتدایی» به تنظیم و تدوین و بازسازی تاریخ سنتی اقوام ایرانی پرداختند و عهد اساطیری تاریخ ایران را از نخستین انسان و نخستین پادشاه تا حملۀ اسکندر به ایران، و عهد تاریخی را از دوران پارت‌ها تا آخر ساسانیان برای نخستین بار در خداینامک‌ها یا شاهنامه‌ها به ثبت رساندند.
روایت تاریخی نگر، با پرهیز از افراط و تفریط این دو روایت، راه حل میانه ای برای بررسی و تحلیل «هویت ایرانی» برگزیده و برآن است که هم از نظر تحلیلی و هم از لحاظ تاریخی باید بین «هویت تاریخی و فرهنگی ایرانی» و «هویت ملی ایرانی» قائل به تمایز شد. این روایت در عین حال که «هویت ملی» را مقوله ای متعلق به عصر جدید می داند  و «عطف به ماسبق» کردن آن را نمی پذیرد، اما «هویت تاریخی و فرهنگی ایرانی» را مقوله ای تاریخی می داند که از دوران پیش از اسلام تا امروز به شکل های گوناگون باز سازی شده است.
به سخن دیگر، مفهوم تاریخی هویت ایرانی، که در دوران ساسانیان ابداع شده بود، در دوران اسلامی با نشیب و فرازهایی تحول پیدا کرد، در عصر صفوی تولدی دیگر یافت و درعصر جدید به صورت «هویت ملی ایرانی» ساخته و پرداخته شد. پس این دعوی را که هویت ملی امروزی ایرانی عینا سابقه‌ای سه هزار ساله یا دو هزار و پانصد ساله و یا دو هزار ساله دارد باید سخنی به گزاف شمرد، چه، این تصور از هویّت ملی مقوله‌ای کاملاً تاریخی و متعلق به عصر جدید است و به این معنا سابقه‌ای در دوران‌های دیگر ندارد. در مقابل، این نیز سخنی نادرست و خلاف واقع است اگر گفته شود که چون مفهوم «هویت ملی ایرانی» در عصر جدید پدید آمده پس مفهوم «هویت تاریخی و فرهنگی ایرانی» نیز امری تازه و تقلیدی از غرب و یا از شگردهای استعماری غربیان است.
بنابراین، مناسب و واقع‌بینانه آن است که به جای مفهوم «هویت ملی» از مفهوم «هویت تاریخی و فرهنگی ایرانی» و تحولات تاریخی آن از زمان ساسانیان تا عصر مشروطه و از پیدایش «هویت ملی» و تحول آن در دو قرن گذشته سخن گوئیم. به نظر می‌رسد نویسندگانی که این تمایز تحلیلی را بین هویت تاریخی و فرهنگی ایرانی، از یک سو، و هویت ملی امروزی، از سوی دیگر، می‌پذیرند کمابیش به مکتب فکری تاریخی نگر تعلق دارند. حتی هابسام و تا حدی اندرسن را هم می‌توان متعلق به این مکتب دانست. آن لمبتون، که از مورخان کم‌نظیر تاریخ اجتماعی ایران در دوران اسلامی است، نیز، ضمن ردّ وجود تعابیر ملت و ناسیونالیزم در ایران پیش از قرن نوزدهم، از نوعی هویت فرهنگی ایرانی در سده‌های میانه اسلامی سخن می‌‌گوید.
وی مقاله‌ای را که زیر عنوان «قومیت در ایران» در «دانشنامۀ اسلام» منتشر کرده است با این روایت آغاز می‌کند که اندیشۀ «ملت » به عنوان یک مقولۀ سیاسی، و یا به عنوان ناسیونالیزم قومی و سرزمینی، و یا به عنوان اعتقاد آگاهانۀ افراد یا گروه‌ها به این که به ملتی تعلق دارند که برایش آرزوی قدرت و آزادی و سعادت دارند، جملگی براثر گسترش افکار غربیان در قرن نوزدهم پدید آمده است.
وی آنگاه به بررسی مفاهیمی که برای ملت و قوم و وطن رایج بوده است می‌پردازد و می‌گوید با این که هیچ واژه‌ای که دلالت بر مفهوم ملیّت داشته باشد در سده‌‌های میانه ایرانی دیده نمی‌شود، اما در آن دوران مفهومی وجود داشته است که حکایت از آگاهی به هویّت تاریخی و جغرافیائی مشخصی می‌کند که می‌توان آن را با واژۀ  «ایرانیت» یا «ایرانی بودن» توصیف کرد. به نظر لمبتون این آگاهی از تجربۀ مشترک فرهنگی و ادبی مردم نشأت می‌گرفت. گرچه این احساس همراه با خاطرۀ تاریخی امپراتوری ایران بود اما دلالت بر مفهوم سیاسی ملت، و یا ملتی که مبتنی بر قومیت وسرزمین معینی باشد، نمی‌کرد. به نظر لمبتون نهضت شعوبیه و سنت ادبی آن دوران، که احساس ایرانیت را بازسازی کرده بود، در حفظ و انتقال این فکر تاریخی و فرهنگی نقشی عمده داشت، چنان که پس از پایان گرفتن آن جنبش ادبی نیز همچنان در سنت شعرای ایران و تاریخ نگاری آن دوران پایدار ماند و به مرور زمان با چیره شدن افسانه بر تاریخ در خاطره‌های اساطیری مردم جای گرفت و غرور مردم ایران را به میرات فرهنگی‌شان تداوم بخشید.
به نظر لمبتون، در دورۀ صفویه که مذهب شیعی در ایران اشاعه پیدا کرد برای نخستین بار پس از فروپاشی امپراتوری ساسانی، ایران دارای دولتی با مرزهای مشخص در برابر امپراتوری عثمانی شد. اما، گرچه این تحول نیز عمدتاً به معنای پیدایش «ملیّت» نبود، زمینه را برای رشد فکر ملی در ایران قرن نوزدهم فراهم ساخت.
روایت هویت ایرانی براساس تداوم میراث فرهنگی «اسلام ایرانی» از دهۀ ۱۹۷۰ هوادارانی در میان دانشمندان و روشنفکران دینی و اهل سیاست داشته است. از آن جمله، الساندرو بوزانی، ایران‌شناس ایتالیایی، با تأکید بر اهمیت میراث فرهنگی ایران در سده‌های میانۀ اسلامی آن را زمینۀ عمدۀ شکل‌گیری «هویت ملی ایرانی» در عصر جدید می‌داند. از دیدگاه بوزانی تکیه‌گاه هویّت ایرانی باید به جای «ناسیونالیزم رمانتیک هخامنشی»، که حاصل عطف به گذشته کردن مفاهیم امروزین ملیّت و هویت ملی است، به هویت فرهنگی «اسلام ایرانی»، که در سده‌های میانه پدید آمده است معطوف گردد. حمید احمدی نیز، که رساله دکترا و بسیاری از نوشته‌هایش را به بررسی هویت ملی و قومی در ایران اختصاص داده، برآنست که تداوم هویت ملی ایرانی حاصل ترکیبی کارکردی از میراث تاریخی پادشاهی، زبان و ادبیات فارسی و مذاهب ایرانی یعنی دین زرتشتی در دوران پیش از اسلام و تشیع در دوران اسلامی است.
این دیدگاه دربارۀ نقش ادیان ایرانی به عنوان پایه‌های تداوم هویت ایرانی را هانری کُربن فرانسوی و سید حسین نصر، که مُبشر آراء وی در ایران است، به تفصیل بررسی کرده‌اند. کربن و نصر با تفسیر فلسفۀ اسلامی بر مبنای گرایش عرفانی تشیع بر این باورند که عقاید شیعی، ریشه‌هائی بس عمیق در مذاهب ایران باستان دارد. هویّت ایرانی از دیدگاه فرهنگی اسلام ایرانی مورد توجه برخی از اندیشمندان دینی نیز قرار گرفته است، از جمله مرتضی مطهری، مهدی بازرگان، علی شریعتی و عبدالکریم سروش.
* * *
پاسخ
 سپاس شده توسط ИĪИĴΛ ИĪƓĤƬ☛
آگهی
#2
تایپیکات خلاصه تر باشه بهتره!
پاسخ
 سپاس شده توسط ʜɪᴅᴅᴇɴ
#3
خیلی زیاده
پاسخ
 سپاس شده توسط ʜɪᴅᴅᴇɴ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان