22-02-2015، 19:12
با گسترش مسائل اجتماعی مانند اعتیاد، افسردگی جمعی، خودکشی، از هم گسیختگی خانواده، و جوانی ساختار جمعیتی ایران، شادی نیز به مسئله ای اجتماعی تبدیل شده است. امروزه مطبوعات و رسانههاگاه بیگاه به بحث درباره شادی می پردازند و از کارشناسان و صاحب نظران حوزه های مختلف روان شناسی، جامعه شناسی و گاه روحانیون می خواهند تا درباره این موضوع بحث کنند. امروزه شادی دلالت های سیاسی قوی نیز پیدا کرده است. از اینرو اهمیت آن بیشتر و جدی تر شده است. گذشته از اینها توسعه ارزش های فردگرایانه و رشد فرهنگ عامه پسند از طریق سینما و رسانه ها، بر ابعاد موضوع شادی در ایران امروز افزوده است. در اسفند ماه 1388 ماهنامه سپیده دانایی از من خواست تا درباره شادی در ایران امروز صحبت کنم. من نیز پذیرفتم و مصاحبه آن در شماره 33 مجله در اسفند همان سال منتشر شد. بعد از انتشار مصاحبه، متن آن را خواندم و اصلاحات و اضافاتی به آن افزودم و به صورت متن کنونی در اختیار شماست.
اگر اجازه دهید بحثم را با توضیح رویکردم به شادی آغاز کنم. چندین جور میتوان درباره شادی سخن گفت. هر شیوه ای که برای شناخت، توصیف و تبیین شادی بهکار گیریم دارای پیشفرضها و پیامدهایی هستند. در جهان آکادمیای امروز، شادی یکی از موضوعات مطالعه در بسیاری از رشته های علوم انسانی و اجتماعی می باشد. فلاسفه از دوران یونان باستان با تعریف انسان به مثابه جانور خندان به شادی توجه داشته اند. میخاییل باختین منقد ادبی و فیلسوف روسی خنده را کنشی رهایی بخش و دموکراتیک توصیف می کرد و شادی کردن را راهبردی برای توسعه صمیمیت و برهم زدن نظم سلسله مراتبی مناسبات قدرت در روابط بین افراد می دانست. مفهوم کارنالی شدن فرهنگ از مفاهیم مهمی است که امروزه در نظریه های فرهنگی بکار می رود. این مفهوم از ابداعات باختین است. کارناوالی شدن اشاره به فستیوال های خیابانی دارد که مردم به صورت جمعی یا کارناوال با رقص و موسیقی به ابراز شادی می پردازند و برای مدتی نظم مستقر را برهم می زنند و عرصه عمومی خیابان در تصاحب توده های مردم در می آید. کارناوالی شدن مفهومی برای توصیف و تبیین شادی در شرایط جامعه پست مدرن است.
همچنین شادی به مثابه کنش عاطفی یکی از دستورکارهای روان شناسان است. از این دیدگاه شادی تنها نوعی سرگرمی و امری گذرا و موقت در زندگی انسان نیست بلکه نیاز حیاتی انسان است که ریشه در تمام ابعاد خودآگاه و ناخودآگاه ما دارد. از اینرو در هر فرهنگی راه هایی برای تامین این نیاز وجود دارد و عدم پاسخگویی به آن مشکلات عاطفی و رفتاری برای انسان به وجود می آورد. به همین ترتیب شیوه پاسخگویی نادرست به این نیاز مانند تغذیه نادرست می تواند پیامدهای روانی بد ایجاد کند. مطالعات روانکاوی در سال های اخیر بسیار بر مطالعه شادی متمرکز شده است. مورخان نیز با توجه به این واقعیت که در تمام فرهنگ ها و در تمامی طول تاریخ انسان ها برای شاد زیستن تلاش کرده اند و بسیاری از ابعاد تاریخ بشر حول موضوع شادی شکل گرفته است، به مطالعه شادی می پردازند.. شادی قدمتی به اندازه عمر بشر در روی زمین دارد. مجسمه ها و نقاشی هایی مانند مجسمه ابوالهول یا نگاری های چینی بجای مانده از کهن ترین دوران ها، نشان می دهد که انسان هرگاه خود را بازنما کرده، خود را با غم یا شادی نشان داده است.
در عین حال، انسان شناسان در فرهنگ های گوناگون در جستجوی شیوه های متفاوت فرهنگ شادی هستند. موسیقی، رقص، جشن، شوخی و جوک گفتن راهبردهای فرهنگی هستند که انسان برای تولید شادی یا تجربه شاد ابداع کرده است. فرهنگ های مختلف ابداعات بسیار متنوع و جالبی برای کسب تجربه شادی به وجود آورده اند. آیین ها و جشن ها از موضوعات کلاسیک انسان شناسان و فولکلوریست هاست. غم و شادی از واقعیت های زندگی انسان هستند و شاید از جمله وجوه تمایز انسان و حیوان نیز باشند و بتوان گفت انسان حیوان خندان یا انسان حیوان گریان است. چرا که هیچ حیوان دیگری نمی شناسیم که برای گریستن و خندیدن مانند انسان ها روش های گوناگونی خلق کرده باشد. غم وشادی دو روی یک سکه اند، که احساس انسان در مواجه با عالم و زندگی را منعکس می کنند، و از اینرو جنبه عمومی و جهانی دارند. انسان شناسان تاکنون فرهنگی را پیدا نکرده اند که در آن جلوه های مختلف غم و شادی وجود نداشته باشد. غم وشادی علاوه بر پایه فرهنگی، دارای بنیان های زیستی در انسان است و انسان واکنش های احساسی خود را اگرچه در قالب الگوها فرهنگی که جامعه برای او تعریف کرده است بروز می دهد اما در اساس مجموعه ایی از تعاملات زیستی و عصبی در انسان رخ می دهد تا امکان بروز رفتاری به نام اندوه و شادی را فراهم می شود. اینکه کی، کجا، چگونه و چرا باید شاد و غمگین بود پرسش هایی است که فرهنگ هر جامعه با توجه به مجموعه عوامل زیستی، محیطی، جغرافیایی، تاریخی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی (نظام معنایی شامل باورها، مذهب وفلسفه) آنها را پاسخ می دهد. ازآنجا که جوامع دارای ویژگی های متفاوتی از حیث ابعاد ذکر شده هستند، در نتیجه الگوهای متنوع و متفاوتی برای شادی و غم نیز در جوامع مختلف وجود دارد. می توان مفروض داشت که با توجه به چگونگی ترکیبی از عناصر و شرایط، میزان تاکید بر غم یا شادی در جوامع گوناگون دارای شدت و ضعف باشد. برای مثال برخی جوامع گرایش و تاکید بیشتری برغم بنمایند، در حالیکه برخی دیگرگرایش و تاکید بیشتری برشادی داشته باشند. همچنین می توان مفروض داشت که با توجه به نوع تاکیدی که هر جامعه بر یکی از دو مقوله شادی یا غم می نماید، دو نوع نظام فرهنگی و ایدئولوژیک متفاوت که یکی بیشتر به تولید و اشاعه غم، و دیگر بیشتر به تولید و اشاعه شادی بپردازد، نیز شکل بگیرد. این نظام های ایدئولوژیک برای برای کمیک یا تراژیک بودن نظام معنایی ”توجیه ساز“ یا مشروعیت بخش ایجاد می کنند. همچنین بازتاب دو فرهنگ تراژیک و کمیک را می توان در هنرها و رسوم و آیین های مختلف که احساسات انسان در آنها بروز و تجلی می یابد را دید. براساس این نگرش فرهنگ کمیک، هنر و مذهب و سنن کمیک خلق می کند و در مقابل فرهنگ تراژیک نیز هنر و مذهب و سنن تراژیک بوجود می آورد.
به همین ترتیب جامعه شناسان نیز به شادی به مثابه کنش اجتماعی می نگرند و روابط متقابل بین شادی و دیگر ساختار جمعی مانند اقتصاد، سیاست و جامعه را جستجو می کنند. شادی از این دیدگاه زابطه نزدیکی با طبقه اجتماعی، نظام ارزش ها و اعتقادات یک جامعه دارد. شادی یکی از روش های تعامل اجتماعی است. از اینرو چگونگی ابراز آن نوع نظام ارتباطات و تعاملات اجتماعی در یک جامعه را نشان می دهد.
امروزه که دانش ها وضعیت بین رشته ای پیدا کرده اند، موضوعات اجتماعی و انسانی دیگر اغلب از رویکرد بین رشته ای دیده می شود. در این رویکرد موضوعات با توجه به کلیه ابعاد روان شناختی، جامعه شناختی و زیبایی شناختی شان در یک چشم انداز به هم پیوسته دیده می شوند. شادی را نیز تنها از این رویکرد بین رشته ای است که می توان به درستی فهم کرد. شادی امری است که در تجربه فردی انسان ها تحقق می یابد اما با مناسبات اجتماعی قدرت و ارزش های فرهنگی و بافت تاریخی جامعه پیوند دارد. از اینرو من در اینجا سعی می کنم به نحو کوتاه شادی در ایران را در ابتدا در بستر تاریخی آن قرار دهم سپس با اتخاذ رهیافتی پدیدار شناختی معنای شادی در جامعه امروز ایران را توضیح دهم. آنها اجازه دهید بحثم را با تاریخ شروع کنم. قصدم در ایجا توضیح تحول شادی در سه بستر سنت، مدرنیته و پست مدرن می باشد. البته صرفا به نحو خلاصه به موضوعات اشاره می کنم. اگر بخواهیم بحث را به نحو کامل و همه جانبه شرح دهیم مثنوی هفتاد من خواهد شد.
تحول فرهنگ شادی در ایران در رویکردی تاریخی
درک شادی در فرهنگ ایرانی مستلزم رویکردی تاریخی و به ویژه از منظر تاریخ فرهنگی به آن است. این رویکرد، در واقع، پدیدههای فرهنگی را توصیف و تحلیل نظری میکند و به جای اینکه صرفاً بخواهد مثل مورخان وقایع نگار به بیان روایی و نقلی تاریخ بپردازد، نظریهپردازی می نماید. شادی از آنجایی که به احساسات و عواطف انسانها تعلق دارد، نیازمند شناخت تاریخ عواطف در ایران است تا دریابیم عاطفه، احساس و هیجان در طول تاریخ ایران چطور دیده شده و چه فراز و نشیبهایی داشته است. اما هنوز تاریخ عواطف و احساسات ایرانیان نوشته و تحلیل نشده است و اطلاعات دقیق و نظریه ای علمی در این زمینه نداریم. تا به امروز تلاشهای مورخان بیشتر معطوف به تاریخ سیاسی و رویدادهای بزرگ، قهرمانان، دربارها، فراز و فرود حکومتها، جنگها و بهطور کلی، تاریخ نهادها، رخدادها، سیاست و مقولات کلان بوده است. تاریخ فرهنگی ایران که تاریخ مردم است و در آن به مسائلی خرد همچون احساسات و عواطف پرداخته شده باشد، هنوز نوشته نشده است. در نتیجه، وقتی میخواهیم از رویکرد تاریخ فرهنگی به شادی در ایران بپردازیم، بزرگترین مشکل این است که نمیتوانیم هیچ قضاوت روشنی در مورد اینکه مردم ایران در طول تاریخ شادی را پذیرفتهاند یا نپذیرفتهاند، شاد زیستهاند یا نه و در مجموع، چه رویکردی به مقوله شادی داشتهاند داشته باشیم. البته وقتی در رسانهها در مورد شادی ایرانی سخن گفته میشود، بهگونهای است که گویا تمام تاریخ ایران را میشناسیم و میتوانیم قضاوتی کلی و همهجانبه در مورد فرهنگ و انسان ایرانی داشته باشیم و بهسادگی این گزاره را بیان میکنیم که «ایرانیها شاد نیستند» یا «در فرهنگ ایرانی شادی جایی ندارد»؛ یا جایی گفته میشود که ما الگوهای فرهنگی لازم را برای چگونه شادبودن ابداع نکردهایم. این قضاوتها بر اساس درکی عمیق از فرهنگ و تاریخ ایران نیست، بلکه بیشتر بر اساس نیازها و ضرورتهای سیاسی و اجتماعی می باشد که امروز به وجود آمده است. ما بعضاً از وضع امروزمان ناراضی هستیم یا دوست داریم که جامعه شادتری به وجود آوریم. در نتیجه، برای اینکه قضاوت خودمان را محکم کرده باشیم و به نحو جدی و قاطعی سخن گفته باشیم، حکمی کلی درباره کل تاریخ فرهنگی ایران اظهار میکنیم.
تا جایی که میدانم و شناخت دارم در مسیر چندهزار ساله تاریخ ایران و در دورههای مختلف از نظر شادی وضعیتهای متفاوتی داشتهایم. در ایران قبل از اسلام، شادی بهمثابه الگوی فرهنگی غالب نیایشهای دینی، ابراز خود یا بیان فرهنگی جامعه بوده است. برای همین، در ایران باستان، هر روز جشن خاصی برگزار میشد که هم جنبه عبادی داشت و هم بهنوعی سامان زندگی روزمره ایرانی از طریق آن جشن صورت میگرفت. هر روز از سال اسمی داشت که نام آن جشن بود. در واقع، چهارشنبهسوری و جشن نوروز، بقایای جشنهای روزانه دوران باستان است. البته ابتدای هر ماه، هر فصل و هر سال جشنهای مهمتری بودند نسبت به جشنهای اول هفته و روزانه.همچنین دوران ایران باستان، شادی، پدیده ای الهی محسوب می شد. به گونه ای که می گویند نخستین معجزه زرتشت خندیدن وی در بدو تولد بوده است. پارسیان شادی را آفریده خداوند و اندوه و غم را آفریده اهریمن می دانستند. درآن دوران شادی و غم و تمام وقایع زندگی هر کدام به مبدا خاصی شناخته شده بود و شادی زمانی بوجود می آمد که خدای شادی در نبردها پیروز می شد. اینها نشان میدهد که ما در دورهای از تاریخ بهطور روزمره و مستمر شادی داشتهایم و جشن، شادی و سرور الگوی فرهنگی غالب ابراز خود بوده است.
با ورود اسلام به ایران جشن های ایرانیان که جنبه مذهبی داشت و در بافت ادیان باستانی ایران معنادار بودند بتدریج از میان رفتند و جشن های بجای مانده مانند نوروز، مهرگان و جشن سده کم کم معنای دینی خود را از دست داده و به عنوان جشن های قومی یا محلی و در یک قرن اخیر نیز به عنوان «جشن های ملی» شناخته شدند. از اینرو از دوران ورود اسلام به بعد ما دو مقوله متفاوت جشن های ملی و جشن های مذهبی، از جشن و شادی را ایجاد کردیم. این تمایز در تمام طول تاریخ گذشته و بویژه دهه های اخیر دارای دلالت های سیاسی تنش آفرینی نیز بوده است. از اینرو در ایران معاصر به تدریج شیوه شادی کردن افراد و گروه ها نمایان کننده جهت گیری ایدءولوژیک آنها شد.
به هر حال ایرانیان در غالب جشن های مذهبی و ملی و قومی و محلی شادی را تجربه می کردند و شادی الگوی غالب فرهنگی مردم ما تا قرن هفتم هجری بود. در نیمه این قرن چگنیزخان از مغولستان به ایران حمله کرد. یورش مغولان به ایران و تخریب نیمی بیشتر از این سرزمین و کشتار میلیونها انسان، رویدادی بود که به گفته ابن اثیر: « از بدو آفرینش آدم تاکنون …همانندش نیامده و به قول عطا الملک جوینی در کتاب تاریخ جهانگشای خود که مغولان«آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند». حمله مغولان به ایران باعث تغییر این الگوی زندگی ایرانیان شد. بعد از این حمله، بهدلیل مصیبتزدگی و فاجعهزدگی ناشی از قتلها، تخریبها و غارتهای مغولان، برای مدتی طولانی ایرانیان در اغما و غم فرو رفتند. در اینجا مثالی بزنم تا این موضوع آشکار شود. شفیعی کدکنی در مقالهای درخشان با عنوان «روانشناسی اجتماعی شعر فارسی» به بررسی تخلص شاعران ایرانی در طول تاریخ پرداخته و نشان داده است که قبل از حمله مغول تخلص شاعران ایرانی بیانگر شادی، امید و جنبههای مثبت در زندگی مردم بوده است، اما بعد از حمله مغول تخلص شاعران به حزن، فقر، ناله، فغان، درد، بیکس، بینوا، بینشان، محزون، حزین، مجروح، مجنون، فقیر، محنت، حسرت تبدیل می شود. شفیعی کدکنی می نویسد:
«اگر به کتابِ لبابالالباب محمد عوفى که نخستین تذکره باقى مانده از دوره قبل از مغول است (یعنى وقتى تألیف شده که مغول هنوز در راه است و هیچ تأثیرى روى فرهنگِ ایرانى نگذاشته است، یعنى حدود 618 تا حدود 630) نگاه کنیم در میان حجم قابل ملاحظهاى از شعرا که در این کتاب نام و تخلّص ایشان آمده است و مجموعهاى از بزرگترین شعراى چهار قرن نخستین شعر فارسى ـ یعنى عصر سامانى و غزنوى و سلجوقى را ـ شامل است، حتى به یک تخلّص هم از نوعِ "گدایى" و "محزون" و "محروم" و "مسکین" و "بسمل" و "عاجز" و "اَحقر" و امثالِ آن بر نخواهیم خورد. غالبِ تخلّصها از شغل و کار و نسبتِ خانوادگىِ شعرا یا خاستگاهِ جغرافیائىِ ایشان ـ از هر روستا و شهر و ولایتى که هستند ـ خبر مىدهد یا به نسبت کمترى از نام ممدوحِ ایشان. از حمله مغول به بعد، هر چه حوزه تاریخىِ و جغرافیائىِ شعر فارسى گسترش مىیابد، این بارِ این بارِ معنائىِ غم و رنج و محرومیّت بیشتر واردِ تخلّصهاى شعر فارسى مىشود. اگر تمامىِ این امر، نشأت گرفته از حمله تاتار و تیمور نباشد، بىگمان عاملِ ورودِ شعر فارسى به سرزمینِ هند را نباید از یاد برد زیرا هندیان در ذاتِ خود مردمى غمپرست و خودآزار بودهاند و این را از همان نخستین اطلاعاتى که مسلمانان از حیات اجتماعى و فرهنگى ایشان در کتابهاى خویش منعکس کردهاند،»
این تحول در تخلص شاعران بیانگر تحول در روحیات ایرانیان است زیرا شاعران وجدان جامعه هستند و با توجه به غنای احساسی و عاطفی شان بخوبی احساسات جامعه را دریافت و منعکس می کنند.
البته این واقعیت را نیز باید در نظر داشت که ایرانیان با قبول مذهب شیعه نیز به نوعی سوگواری را بر شادی ترجیح دادند زیرا تشیع تا قبل از رسمی شدن آن در ایران امکان ابراز علنی خود را نداشت. همچنین بعد از رسمی شدن نیز جهان اسلام که اکثریت مطلق آن را اهل سنت تشکیل می دهند همواره به صورت یک گروه اقلیت و حاشیه ای بود. به علاوه، حادثه عاشورا نیز به مثابه برجسته ترین نماد فرهنگی تمایز بخش شیعه یک تراژدی بزرگ مقدس تاریخی است. از اینرو در کنار مصائب تاریخی، بتدریج فرهنگ و ارزش های تراژیک در ایران به صورت فرهنگ و ارزش های غالب درآمد،فرهنگی که در آن بر غمناک و اندوه ناک زیستن بیش از بر شادی و سرور تاکید می شود. این موضوع که ایران دارای فرهنگی تراژیک و غمگسار است برای ایرانیان ویژگی شناخته شده و محسوسی است، زیرا ما برای گریستن و غمگین بودن یا غمگین ساختن و غمگین نشان دادن خود روش ها و تمهیدات فرهنگی زیادی را طی تاریخ خلق و ابداع کرده ایم. برای مثال توجه به بزرگداشت مرگ افراد به صورت سالانه، برگزاری مجالس روضه و عزاداری های مذهبی، که مبتنی است بر بزرگداشت شهادت پیشوایان دین، استفاده از رنگ های تیره در زندگی، به عنوان رنگ هایی که از نظر سنتی، عرفی یا مذهبی ترجیح فرهنگی دارند یا بلامانع هستند، و نکوهش ضمنی یا آشکار استفاده از رنگ های شاد، کراهت داشتن یا تقبیح موسیقی های شعف انگیز و طربناک، و ترجیح موسیقی های غمناک، تاکید ادبیات و شعر فارسی بر مفاهیم ”غم“ و ”اندوه“ و ”درد“، پرهیز از خندیدن برای نشان دادن وقار و ادب اجتماعی، وجود تراژدی های بزرگ در فرهنگ ایران مانند تراژدی سوگ سیاووش در شاهنامه، و حادثه کربلا، به تعبیر مایکل فیشر(1980) ”پارادایم کربلا“، که بزرگ ترین تراژدی فرهنگ ایرانی است، و موسیقی های غمناک سنتی و محلی مانند موسیقی عاشیقلار آذربایجان، موسیقی سنتی کلاسیک فارسی، موسیقی های سنتی خراسان، و جلوه های فرهنگی دیگر تراژیک در فرهنگ مردم، ضرب المثل ها، هنر، ادبیات و زیان فارسی.
وقتی به دورههای بعدی تاریخ هم که مینگریم همینطور است. یعنی تحتتاثیر وضعیت سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی هر دوره ساختار احساسات و عواطف مردم ایران تحول پیدا کرده است. از اینرو، نمی توان گفت فرهنگ ایرانی همواره تاریخ، فرهنگ غم یا شادی بوده است. این امر بستگی دارد به اینکه در کجای تاریخ ایستادهایم و در چه دورهای هستیم.
نکته اساسی دیگری از تحول شادی در بستر تاریخ فرهنگی ایران باید در نظر داشت، این است که در گذشته شادی کردن عمدتا به صورت جمعی بوده است. جشن ها و آیین های کهن که برخی از آنها تا امروز ادامه پیدا کرده اند روش جمعی کسب تجربه شادی هستند. در گذشته «شادی فردی» مانند استعمال دخانیات، مصرف قرص های شادی آور، گوش دادن به موسیقی به صورت فردی و دیگر اشکال لذت بردن فردی بسیار اندک بود. از اینرو، مردم در غالب جشن و به صورت جمعی مانند جشن عروسی، جشن خرمن، ولیمه حج، ختنه سوران، جشن های ملی و محلی یا قومی لذت را تجربه می کردند. این نوع شادی کردن نسبت به شادی فردی دارای لذت بیشتر، دوام پایدارتر و برای جامعه و فرد سازنده تر زیرا در این شادی جمعی نوعی نظارت اجتماعی وجود دارد و افراد با ملاحظه منافع و حقوق جمع به اجرای جشن و کسب لذت می پردازند. اما شادی فردی می تواند به دور از انظار عمومی و در مسیر تخریب روح و جسم فرد انجام شود. یکی از مشکلاتی که جامعه ایران در چند دهه اخیر با آن روبرو بوده است، محدود شدن شادی های جمعی است. سیاست فرهنگی دولت عمدتا تمایل به توسعه سوگواری های جمعی دارد و اجازه برگزاری جشن های عمومی که مردم بتوانند بصورت جمعی لذت را تجربه کنند نمی دهد. از اینرو دولت حتی با چهارشنبه سوری تنها شکل تجربه جمعی شادی مشکل دارد. این سیاست فرهنگی دولت باعث گرایش گسترده افراد به سوی تجربه لذت و شادی فردی شده است و شاید یکی از دلایل گسترش مصرف مواد مخدر و توجه افراطی و سکس و مناسبات جنسی در جامعه امروز ایران، کمبود راهبردهای فرهنگی جمعی برای کسب لذت و تجربه شادی است.
همچنین می توان به مسئله تحول نقش دولت در شادی در فرهنگ ایران توجه کرد. از نظر تاریخی شادی کردن در فرهنگ ایرانی کمتر جنبه سیاسی و حکومتی داشته است. در گذشته مردم در غالب فولکلور، موسیقی، جشن و آیین های فرهنگی که ریشه در تجربه جمعی و تاریخی مردم داشت، شادی را تجربه می کردند. اساسا دولت ها نقشی در زمینه تولید غم یا شادی برای مردم نداشتند. اما در دنیای امروز یکی از مهمترین وظایف دولت ها تامین رفاه مردم است. یکی از محورهای رفاه اجتماعی نیز تامین فرصت های لازم برای پر کردن اوقات فراغت و سرگرمی گروه های مختلف جامعه است. از اینرو جامعه امروز پذیرفته است که دولت ها می توانند و باید در زمینه شادی آنها برنامه ریزی کنند. طبیعی است دولت ها نیز برنامه ریزی برای گسترش رفاه و شادکامی مردم را همسو با ارزش ها و فلسفه سیاسی خود انجام می دهند. امروز دولت های لیبرال دموکراسی مشکلی با تامین حداکثر فرصت های لازم برای کسب لذت و تجربه شادی مردم خود ندارند زیرا شادی کردن با ارزش های فردگرایانه همسوست. این نوع ارزش ها نیز در ماهیت دولیت های لیبرال دموکراسی نهفته است. اما در دولت هایی مانند جمهوری اسلامی ایران که هدف آن هدایت مردم بسوی ارزش های دینی و فلاح و رستگاری اخروی است، نمی تواند میدان تجربه های شاد زیستن را در اختیار ارزش های فردگرایانه و عرفی قرار دهد. از اینرو در این ساختار سیاسی محدودیت ها و کنترل های رسمی برای شادی به وجود آمده است. از آنجا که دولت قدرت نظارت بر شادی های جمعی دارد و نسبت به شادی فردی که عمدتا در خانه ها و محیط های پنهان صورت می گیرد امکان نظارت ندارد، در نتیجه شادی جمعی در طی سه دهه گذشته محدودتر و شادی فردی گسترش بیشتری پیدا کرده است.
تحول تاریخی دیگری که از نظر فرهن شادی در ایران رخ داده است، شهری شدن الگوهای شادی است. در گذشته عمده جمعیت ایران روستایی و عشایری بود. امروزه بیش از هفتاد درصد جمعیت شهرنشین می باشد. شیوه زندگی روستایی و شهری الگوهای شادی متفاوتی را تولید می کنند. در شیوه زندگی روستایی، شادی با طبیعت، اقتصاد معیشتی، و نظام دامپروری و کشاورری و همچنین اعتقادات دینی سنتی پیوند بیشتری دارد. اما در زندگی شهری، شادی در پیوند با فرهنگ شهری، ارزش های فردگرایانه، اقتصاد صنعتی و مبادله ای و نظام کنترل اجتماعی رسمی شدید تر می باشد. در شهر فرصت ها و محدودیت های شادی کردن متفاوت از روستاست.
امروز رسانه ها مهمترین ابزار تولید و انتشار شادی در جامعه هستند. با توجه به اینکه روستاییان و شهرنشینان به نحو برابر به رسانه ها دسترسی دارند، می توان گفت در وضعیت دنیای پست مدرن بتدریج شادی در حال رسانه ای شدن است و الگوی تاریخی روستایی یا شهری شادی در حال تبدیل شدن به الگوی رسانه ای است.
پدیدارشناسی شادی
رویکرد دیگری که میتوانیم به شادی داشته باشیم رویکرد پدیدارشناسانه است. براساس این رهیافت، به جای اینکه بخواهیم به تاریخ عواطف و احساسات بپردازیم باید سراغ مردمی برویم که اکنون بین آنها زندگی میکنیم و ببینیم که این مردم چه برداشت و تلقیای از شادی دارند. مفهوم شادی و غم و تمامی وجوه احساسی و عاطفی انسان مفاهیم مطلقی نیستند که بتوانیم بهصورت عینی درباره آنها صحبت کنیم. نزد گروههای مختلف مردم، با توجه به ارزشها و وضعیت، برداشتهای گوناگونی از شادی میتواند وجود داشته باشد. وقتی از منظر پدیدارشناسانه به شادی در ایران سخن میگوییم، معنای شادی بسیار متکثر میشود. ما در بافتهای اجتماعی متفاوت، قضاوتها و تحلیلهای متفاوتی در مورد شادی داریم. شادی در بین هر قشر و گروه اجتماعی معنای متفاوتی دارد.گروههای مختلف اجتماعی با توجه به تحصیلات، درآمد، محیط زندگی، مذهب و نوع ارزشهای حاکم بر آنها برداشتهای متفاوتی از مفهوم شادی دارند. برای مثال، گروهی همچون دراویش و آنهایی که به فرقههای صوفیه و عرفانی اعتقاد دارند تعریف خاصی از مفهوم شادی در ذهن دارند که در ادبیات ما هم منعکس شده است.این نوع شادی یک نوع سرخوشی و سرمستی درونی است که از القائات و الهامات معنوی و درونی این افراد سرچشمه میگیرد و همراه با آرامش و اعتماد به نفس و شکلدادن به قوای درونی برای تسلط برخود است. به همین دلیل، برای این گروه، شادی در سادهزیستی و درویشمسلکی و دلبریدن از تعلقات دنیوی معنی پیدا میکند و مسئله اصلیشان کنترل هیجانهاست، نه ابراز آنها. این شادیهای صوفیانه و عارفانه امروزه در سبکهای جدید دینداری هم بازتولید میشود. گروههایی که به انرژیدرمانی، یوگا، عرفانهای سرخپوستی و آمریکای لاتین رجوع میکنند بهدنبال این نوع شادی هستند. علاوهبراین، شادی در شیوههای متفاوت زندگی هم معناهای متفاوتی دارد.برای مثال، شادی روستاییان با شادی شهرنشینان فرق دارد. هر شیوه زندگی یک بسته یا نظام فرهنگی است که در هر زمینهای از جمله احساسات و عواطف، الگوهای از پیشتعیینشدهای دارد. در فرهنگ روستایی ایرانی، شادی و شادزیستن نسبت به فرهنگ شهرنشینی معنای بسیار متفاوتی دارد.با توجه به اینکه زندگی روستایی مبتنی بر مجموعهای از ارزشهاست که بر طبیعت، پیوندهای خویشاوندی، روابط طایفگی و ارزشهای اجتماعمدارانه استوار است، تولید بیش از مصرف اهمیت دارد، و شادی از راه مصرف بیشتر کسب نمی شود یا شادی های مردم حول محور سنت ها و آیین های مذهبی و محلی یا روابط خویشاوندی شکل می گیرد. روستاییان از بازتولید سنت لذت میبرند. یعنی اجرای مراسم و آیینها و مناسک سنتی برای آنها میتواند شادیآفرین باشد.بهعبارت دیگر، شادی روستایی یا عشایری یک شادی آیینی، مناسکی، خانوادهمحور و مبتنی بر سنتهای کهن است. اما در مقابل، زندگی شهری در دنیای امروز برای شهرنشینان اقتضائات و الزاماتی به وجود میآورد که معنای شادی را برای آنها دگرگون میکند. در شهر، ارزشهای فردگرایانه غلبه دارد و بنابراین، شادیها نیز از جنس فردگرایانه است. برای شهرنشینان زمانی شادی ایجاد میشود که اولاً مبتنی بر ابراز هیجان باشد و از این طریق شهروند بتواند فردیتش را بروز دهد. در زندگی شهری معاصر، لذت و شادی در چارچوب ابراز وجود و تحققبخشیدن به سلیقههای فردی جستوجو میشود. زندگی شهری بر خدمات و تجارت و مصرف استوار است، نه بر تولید. شادی شهری، شادی مصرفگرایانه است و تولید و انباشت ثروت نمیتواند برای او شادیآفرین و انرژیآفرین باشد. ممکن است یک شهرنشین ثروت و درآمد زیادی نداشته باشد، اما شیک بپوشد و طبق مد روز بگردد و دائماً وضع زندگیاش را تغییر دهد و از این راه برای خودش تولید هیجان و شادی کند. یک شهرنشین حتی تلاش میکند که آیینهای بهجامانده از دوران گذشته را بهنوعی فردی کند و آنها را با ارزشهای فردگرایانه بیامیزد و یا اینکه مقوله مصرف را با این سنتها درآمیزد و آنها را به آیینهای مصرفی تبدیل کند. برای مثال، نوروز را با خریدکردن و ایجاد تغییراتی در وضعیت زندگی به آیینی مصرفی تبدیل کند، بهجای آنکه یک رسم را به جا بیاورد. از این نظر، شادی روستایی با شادی شهری تفاوت دارد.
از آنجایی که محیط کوچک روستا رقابت شدیدی بین افراد برنمیانگیزد و میزان منابع و ثروت هم محدود است، یک روستایی بیش از مصرف به فکر تولید و افزودن ثروت است. اما در شهر اینگونه نیست. گذشته از اینها، محیط شهر محیطی پرزرق و برق و دربردارنده فضاها و نهادها و امکاناتی است که برای تحققبخشیدن به شادیهای فردگرایانه و مصرفی تعریف شدهاند. یعنی فضای شهری محیطی است که مجموعهای از فضاها و فرصتهای فرهنگی و اجتماعی برای تولید شادیهای فردگرایانه را خلق میکند. مراکز تفریحی در شهرها مثل سینماها، پارکها، محیطهای بازی و ورزشگاههایی که در محیطهای شهری وجود دارند مولد فراغت و سرگرمی و شادی و هیجان هستند.اما روستا فاقد این مراکز و نهادهاست.فضای روستا و معماری و نهادهایی که آنجا هستند عمدتاً مبتنی بر ویژگیهای اجتماعی و جغرافیایی خاصی طراحی شده. به همین دلیل، محیط روستایی از این حیث تحریککننده هیجان نیست و نهادهایی همچون حسینیهها، امامزادهها و مساجدی که در آن وجود دارند ایجابکننده وجوه آیینی هستند.
بر اساس همین تحلیل، اگر بخواهیم معنای شادی را در نحلههای اجتماعی ایران دنبال کنیم، علاوه بر شیوه زندگی، از عوامل اجتماعی دیگری هم در شکلدادن به کیفیت ساختار احساسات جامعه میتوان یاد کرد که یکی از آنها ساختار طبقاتی جامعه است.
مفهوم شادی برای طبقات اجتماعی یکسان نیست. برای طبقه فرادست یا مرفه اجتماعی، شادی و هیجان مفهومی فرامحلی و انتزاعی دارد. بهاین معنا که این طبقه به دلیل دسترسی به ارتباطات جمعی جهانی، داشتن امکان برای مسافرتهای برونمرزی و داشتن تعامل با فرهنگهای دیگر، عمدتاً درکی که از شادی و شادزیستن دارد مبتنی بر حیطههایی از شادی است که برای طبقات دیگر اجتماعی وجود ندارد. مثلاً شادی ناشی از سفر خارجی، آشنایی با فرهنگهای دیگر و درآمیختن با سایر شیوههای زندگی یکی از انواع شادیهای این طبقه است. یا بهدلیل آشنایی اغلب آنها با زبان و فرهنگ کشورهای دیگر، شادی ناشی از برخورداری از محصولات فرهنگی و هنری سایر ملتها برایشان اهمیت دارد. یعنی شنیدن موسیقی بینالمللی، دیدن فیلمهای سینمایی کشورهای دیگر یا بازدید از موزهها و گالریهای کشورهای دیگر برایشان لذتبخشتر است. البته این شادیها از نوع انتزاعی هستند. به دلیل آنکه جزو تجربیات روزمره و طبیعی آنها نیست که دائم با آنها سرو کار داشته باشند. یا شادیهای آنها از نوع فرامادی است و خوردن و داشتن امنیت و سرپناه و رفع نیازهای دیگر برایشان طبیعی است و برانگیزنده شادی و هیجان در آنها نیست، بلکه به دنبال ارزشهایی هستند که بتواند به تحقق خود و خلاقیت آنها کمک کند. یعنی اگر بخواهیم از دیدگاه مازلو نگاه کنیم، آنها در سطوح بالای هرم نیازها قرار دارند و ارزشهای بالای هرم برایشان مهمتر است. به این معنا که مصرف فرهنگی صرف به آنها شادی نمیدهد، بلکه مشارکت در تولید فرهنگ هم برایشان اهمیت دارد. برای این گروه اجتماعی نوشتن، نواختن و بازیگری مهمتر از خواندن، گوشدادن و تماشاکردن است. به همین دلیل، شادیهای این طبقه انتزاعیتر، فرامادیتر و خلاقانهتر است و از این نظر، شادیهایشان هم پایدارتر.
برای طبقه متوسط جامعه یعنی معلمان و کارمندان دولت و گروههایی که حداقل نیازهایشان را میتوانند تامین کنند، شادیها عمدتاً ناشی از مصرف است. آنها از طبقه بالاتر اقتباس میکنند تا یک مصرفکننده خوب فرهنگی، هنری و اقتصادی باشند. برای این گروه اجتماعی، داشتن محیط زندگی بهتر، خانه بهتر و لباس بهتر هدف است. در واقع، این افراد طبقه نوکیسهاند که برای اولینبار الگوهای مصرف بهتر را تجربه میکنند. به همین علت، ساختار احساسات و هیجان در اینها به گونهای است که از مصرفکردن لذت میبرند. این گروه بینابین فرودستان و فرادستان قرار گرفتهاند و به ارزشهای فرادستان گرایش دارند، اما هنوز از ارزشها و بینشهای فرودستان کاملاً نبریدهاند. اغلب این افراد کسانی هستند که در دوران نوجوانی و جوانیشان، در خانواده پدری در فقر و فرودستی زندگی میکردند. برای همین، موفقیتهای مادی برایشان مهم است. برای این طبقه پول درآوردن، موفقشدن و مصرفکردن هیجانانگیز است. موضوع اوقات فراغت هم از این دید که به آنها هویت جدید طبقه متوسط را القا میکند و جایگاه طبقاتی آنها را به عنوان طبقه متوسط تثبیت میکند شادیآفرین است. البته اینها موقعیتهای ویژهای هم برای تولید شادی خلق میکنند. در واقع، هنوز تلاش میکنند برای لذتبردن بیشتر از طبقه فرادست اقتباس کنند، اما از میراث گروههای فرودست هم برخوردارند. هنوز شبنشینیها، رفتوآمدهای خانوادگی، برگزاری آیینها و سنتها مثلاً نذریدادن، پهنکردن سفرههای مذهبی، و مشارکت در آیینهای اجتماعی و فرهنگی برایشان مهم است. طبقه میانی جامعه به بازتولید ساختارهای فرهنگی و اجتماعیای میپردازند که سطحی از شادیهای سنتی را برایشان تولید میکند. در عین حال، شادیهای مدرن را هم از طبقات بالاتر اقتباس میکنند. معنای شادزیستن و خوشبختی در طبقه متوسط با موفقیت گره خورده است. هیجانها و شادیهایی که این طبقه در موفقیتهای تحصیلی، شغلی، تجاری و اجتماعی بهدست میآورند بسیار پراهمیت است؛ همانطور که شکست در این موقعیتها هم آنها را بسیار آسیبپذیر میکند.
میتوان گفت که این طبقه به دلیل تلاطم و تزلزلی که در جایگاه تثبیتنشدهاش دارد شادیاش گذرا و ناپایدار است.به لحاظ روانشناختی، از آنجایی که طبقه متوسط جدید در جامعه ایران نوکیسه و تازهبهدوران رسیده است، آسیبپذیر است، مدام دارای استرس و شادیهایش هم بسیار گذراست. نسیم کوچکی میتواند کل عمارتی را که این طبق ساخته فرو بریزد و از بین ببرد. به همین دلیل است که در محیط شهری امروز افسردگی، بیماریهای روانی و تنشهای درونی انسانها افزایش پیدا کرده است. مسائلی وجود دارد که اجازه نمیدهد طبقه متوسط جایگاه خودش را به راحتی بهدست بیاورد. برای مثال، ازهمگسیختگی خانوادگی، اعتیاد، مخاطرات ناشی از صنعت همچون تصادفات رانندگی، بحرانهای اقتصادی و خطرات دیگر دلخوشیها و لذتها و شادیهای این طبقه را از او میگیرند. از یک طرف شوق و ذوق پیشرفت دارد، اما از طرف دیگر، موقعیتی کاملاً متزلزل و بیثبات دارد. هرلحظه احتمال سقوطش به طبقه فرودست هست. زیرپایش خیلی محکم نیست و هر اتفاق کوچکی ممکن است او را به گذشته برگرداند. به همین دلیل، شادیها در زندگی امروز این طبقه با تناقض روبهرو است که اجازه نمیدهد مستمر لذتها را تجربه کند.
.به همین علت است که طبقه متوسط از جهاتی سنتگراست و از جهات دیگر مدرن. از جهاتی مذهبی است و از جهاتی دیگر عرفی. غم ناشی از دوری از ایام قدیم و خاطرات دوران کودکی آزارش میدهد و همیشه دوست دارد فرصتی پیدا کند تا به آن دوران برگردد. دائماً چیزهای آرمانی را در قدیم جستوجو میکند. اما از طرف دیگر، در وضعیت جدید مجموعهای از امکانها و فرصتها را به دست آورده است که میداند بدون آنها نمیتوانست لذتهای جدید را تجربه کند. به همین علت، این معلقبودن بین قدیم و جدید، فرودستی و فرادستی، سنت و مدرنیته و شهر و روستا باعث میشود زندگی پرتلاطم و پرهیجانی داشته باشد که بخش زیادی از شادیها را به دست میآورد و بخش زیادی را از دست میدهد و در کل، زندگی پرتناقضی دارد. در واقع، طبقه متوسط در ایران وضعیت برزخی را طی می کند.
طبقه فرودست جامعه هم شادیهای خاص خودشان را دارند. اسکار لوئیس، انسانشناس کلاسیک، در کتابهای «فرزندان سانچز» و «پدرومارتینز» که به فارسی هم ترجمه شده اند، بر مفهومی به نام فرهنگ فقر تاکید میکند. یکی از مواردی که اسکار لوئیس توضیح میدهد و بسیار جالب است این است که میگوید فقرا برای سازگارکردن خودشان با فقر و کمبود درآمد و منابع و امکانات، به شیوه زندگی خاصی شکل میدهند که امکان سازگاری با وضعیت نداری و فقر را برایشان فراهم میکند. یکی از ویژگیهای این شیوه زندگی لذتگرایی صرف است. به تعبیر لوئیس، فقرا بسیار تقلیلگرا هستند، یعنی به جای اینکه خودشان یا دیگران را متهم کنند که مقصر ایجاد وضعیت موجود هستند، به خودشان میگویند که سرنوشت ما را به اینجا کشانده و یکبار برای همیشه قید همه چیز را میزنند و بیخیال میشوند و این موقعیت را برای همیشه میپذیرند. از طرف دیگر، چون فقرا امیدی به آینده ندارند، در لحظه و اکنون زندگی میکنند و دلشورههای طبقه متوسط را ندارند. تلاش میکنند از موقعیتی که هستند حداکثر لذت را ببرند.
مطالعات لوئیس، در مکزیک دهه 1950 نشان می دهد، این گروههای فرودست لذات جنسی، شرابخواری، اعتیاد و هر نوع لذتی را تجربه میکنند. البته من اعتقاد ندارم که فقرا در جامعه ما هم به همین صورتی هستند که لوئیس در مورد مکزیک اشاره کرده است، بلکه فقرا در جامعه ایران به دلیل دینداری و توجه به ارزشها، از تندادن به هر نوع لذتطلبی و لذتجویی خودداری میکنند.اما این واقعیت دارد که فقرای جامعه ما لذات مادی و عینی فراوانی تجربه میکنند. همانطور که گفتم، آنها دلشورههای طبقه متوسط را ندارند، از امکانات طبقه فرادست آگاهی ندارند و در موقعیتی زندگی میکنند که حداقلهای زندگی را دارد. همچنین، به دلیل گرایش این طبقه به سنت، یک سری تجربیات معنوی و سنتی دارند که به آنها کمک میکند تا زندگی را بهتر تحمل کنند. برخی از ریسکها و خطرات جامعه جدید کمتر متوجه این طبقه است. نکته دیگر انسجام اجتماعی بیشتر در این طبقه است. پیوندها و یکپارچگیهای طایفگی و قومی این طبقه بیشتر از طبقات دیگر اجتماعی است. ارزشهای فردگرایانه در آنها کمتر است و تمایلاتشان به ارزشهای اجتماعگرایانهای چون ارزشهای دینی و خانوادگی، و اجرای آیینها و سنتها در آنها قویتر است. به همین دلایل، طبقه پایین جامعه سطوحی از شادی را تجربه میکنند.
البته برای آنها هم نوعی پارازیتهای اجتماعی وجود دارد که در شادبودنشان اختلال ایجاد میکند. مفهوم محرومیت نسبی در مورد آنها صدق میکند. یعنی درک میکنند که به هر حال با تبلیغاتی که از رسانهها میبینند و از بودن در شهر، متوجه میشوند در دنیایی زندگی میکنند که به آن دسترسی ندارند. بنابراین، تقاضای بیشتری برای بهرهمندی از امکانات دارند.
در سالهای اخیر، نارضایتی از زندگی در تمامی طبقات اجتماعی وجود دارد و غرزدن پدیدهای رایج شده است، طوری که حتی طبقه فرادست هم از جایگاهی که دارد ناراضی است. همانطور که اشاره کردم، جامعه جدید جامعهای پیچیده و متناقض است. آدمها لحظههای گوناگونی را تجربه میکنند، لحظههایی که بسیار متلون و رنگارنگ است و به همین دلیل، درک اینکه آدمها شادند یا ناشاد، خوشبختند یا بدبخت، به خصوص در زندگی شهری، به سادگی ممکن نیست.چیزهای زیادی هست که تنوع در لحظههای زندگی را ایجاد میکند. گاهی صبح روحیه شاد داریم و ظهر حالمان تغییر میکند و بعدازظهر دوباره شاد میشویم. زندگی شهری و صنعتی و مدرن امروزی بهگونهای است که سرعت و تغییرات باعث میشود که فرد نتواند لحظههای پایدار و یکنواختی داشته باشد، سرعتی که فناوریهای جدید به وجود آوردهاند. دیگر چیزی به آرامی حرکت نمیکند.انسان ها در این فرایند پرسرعت آرامش خود را از دست میدهند و ناله و گلایه می کنند، غر می زنند.
آنها لحظاتی از زندگی این کار را میکنند، اما زمانهای زیادی هم این کار را انجام نمیدهند و سرشار از شادی هستند.اما ما لحظاتی را که غر میزنند بیشتر میبینیم. مثل این است که شما از بین هزاران اتومبیلی که در خیابان عبور میکنند آن اتومبیلی را میبینید که تصادف کرده است. ما کمتر به توصیف لحظههای خوشیمان میپردازیم. خوشیها را بدیهی میدانیم. چون طبیعی هستند، نیاز به گفتن ندارند.اما تجربههای رنجآورمان را چون طبیعی نمیدانیم، به زبان میآوریم و بیان میکنیم. در نتیجه، بیش از اندازه بر وجوه ناشاد و ناکام زندگی تاکید میکنیم. البته ناخوشیها وجود دارند، اما بازنمایی ناخوشیها بیشتر از خوشیهاست. از این رو، اگرچه در زندگی امروز خشونتهای خیابانی یا غرزدنها و عصبیتها و استرسها وجود دارد، خوشیها و لذتهای فراوانی هم هست که دیده نمیشود. مقصود از بیان این نکتهها ارائه یک تصویر خوشبینانه از جامعه نیست، بلکه نقد نگاه بدبینانه است که باید اصلاح شود.
همچنین معنای شادی برای زنان و مردان فرق میکند.شادیهای زنانه و مردانه اگرچه شباهتهایی با هم دارند، تفاوتهایی نیز دارند.مثلاً زنان نسبت به گذشته فرصتهای بیشتری برای برخورداری از امکانات اقتصادی دارند. اما در عینحال، در موقعیت ساختاری فرودستی هستند. یعنی قدرت در عرصههای اجتماعی و سیاسی بهطور برابر توزیع نشده است. پول پلی است که میتواند شادی تولید کند، اما این پل برای زنان باریکتر از مردان است. برای زنان امکان کمتری وجود دارد که بتوانند موقعیتهای بالایی در جامعه کسب کنند. نگاهی به مدیران کشور این مسئله را بهخوبی نشان میدهد، هرچند نسبت بهگذشته وضعیت بسیار بهتر شده است. در تصمیمگیریهای نهایی در جامعه نقش مردان پررنگتر است. بههمین دلیل، زنان لذت ناشی از قدرت را کمتر از مردان تجربه میکنند. البته عکس این نکته خیلی مهمتر است. یعنی قرارگرفتن در موقعیت فرودستی مصادف با مجموعهای از دردها و رنجهاست که شادی را از افراد میگیرد.انواع خشونتهای فیزیکی و نمادین که در محیطهای خانوادگی، شغلی و اجتماعی به زنان اعمال میشود موجب میشود که زنان نتوانند شادیای را که انسان در یک جامعه آزاد با فرصتهای برابر و عادلانه میتوانند از آن برخوردار شوند تجربه کنند. قرارگرفتن در موقعیت پایین، زنان را از شادبودن دور میکند. همچنین، موقعیت زنان در جامعه طوری شده که باید نقشهای چندگانهای ایفا کنند. یعنی باید بهطور همزمان، نقش مادری، همسری، خانهداری، و شاغلبودن را در جامعه ایفا کنند که فشار روحی و روانی زیادی به آنها وارد میکند. از طرف دیگر، اگر این موقعیتها را نداشته باشند، باید محرومیتهای دیگری را تجربه کنند. مثلاً زنی که نخواهد شاغل باشد قدرت اقتصادی ندارد و استقلال فردیاش را از دست میدهد. در نتیجه در دنیای جدید، زنان کمتر از مردان فرصت آسایش و آرامش و موفقیت را دارند. گذشته از اینها، گسستهای اجتماعی مثل از هم پاشیدگی خانوادگی، اعتیاد و بزهکاری بر زنان بیش از مردان فشار وارد میکند و شادی را از آنها میگیرد. به همین دلیل است که در گزارشها میخوانیم خودکشی و افسردگی در زنان بیش از مردان است