21-02-2015، 13:09
نفخه اول
چون اسرافیل به صور اندر دَمَد، آن دمیدن مرگ، هر که اندر آسمان ها و زمین ها که جانور باشد، همه بمیرند، مگر آن که خدای خواهد یعنی اهل بهشت، از حوران و مرکبان و مرغان بهشت؛ زیرا که خدای عزوجل ایشان را از بهر بقا آفریده است. و دیگر از اهل دوزخ از ماران و کژدُمان و... که خدای عزوجل ایشان را از بهر بقا آفریده است نه از بهر مرگ.
و آنْ چنان باشد که چون اسرافیل به صور اندر بدمد گوید: «ای جان های عاریتی! از تن ها بیرون آیید». هم اندر ساعت هر چه اندر هفت آسمان و زمینْ خَلق است همه بیوفتند و همه جان هاشان بر آید. و هم در آن ساعت، خواب را بر اهل بهشت برافکند تا رضوان [و نگهبان بهشت] و فرشتگان جنّت و مرغان و کنیزکان و غلامان را همه خواب ببرد؛ و خواب بر اهل دوزخ برافکند تا مالک دوزخ و پاسبانان جحیم و ماران و کژدُمان را همه خواب ببرد تا چنان شوند چون مردگان؛ تا از عرش تا به زمین، هیچ جانداری زنده نماند جز جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل ملک الموت.
آن گاه خدای تعالی گوید: یا ملک الموت! که زنده مانده است؟ گوید: یا رب! تو خود داناتری که اندر عالم کسی نمانده است جز جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و من مانده ام، بنده ضعیف و تو! ای بار خدای! زنده ای که مرگ را بر تو گذر نباشد.
جبرئیل و میکائیل
پس او را گوید که جان جبرئیل بستان. جبرئیل گوید: یا رب! ملک الموت به طلب جان من آمده است و تو مرا طاعت ها و عبادت ها فرموده ای، مرا چه فرمایی تا چه کنم؟ خدای عز وجل گوید: من مرگ را بر تو قضا کرده ام، عبادت ها را رها کن و جان باز ده. و آن گاه ملک الموت، جان جبرئیل را بستاند.
آنگه خدای عزوجل گوید: یا ملک الموت! که ماند زنده؟ گوید: یا رب! تو داناتری که جز من و میکائیل و اسرافیل از مخلوقاتْ کسی زنده نمانده است! خدای گوید: برو جان میکائیل را بستان!
چون ملک الموت سوی میکائیل شود، میکائیل گوید: یا رب! تو مرا بیافریدی و این کیل [و میزان] را به دست من نهادی، هرگز من از آن روز باز این کیل را از دست ننهاده ام ـ و به دست میکائیل کیلی است که هرگز قطره ای باران نبارد و نبات از زمین بر نیاید و میوه از درختان بیرون نیاید و... الا که همه به پیمانه ای میکائیل پیموده است و شمرده است و سنجیده است به سنگِ او. زیرا که او بر روزی بندگان موکّل است ـ آنگاه میکائیل گوید: یا رب! من این پیمانه را چه کنم؟ خدای گوید: یا میکائیل! پیمانه به من سپار و جان بده که من مرگ را بر تو قضا کرده ام. آنگاه ملک الموت جان میکائیل بستاند.
اسرافیل
آن گاه خدای عزوجل گوید: یا ملک الموت! که ماند از خلق من زنده؟ ملک الموت گوید: یا رب! تو همی دانی که اندر عالم جز اسرافیل و جز من بنده ضعیف هیچ کس نمانده است زنده! پس خدای گوید: برو جان اسرافیل بستان.
چون ملک الموت سوی اسرافیل آید، اسرافیل گوید: یا رب! آن گاه که تو مرا بیافریدی، این صور را به دست من اندر نهادی، از آن روز باز، من به طَرفَة العینی به تو عاصی نشده ام، و این صور از دهان برنداشته ام و دو چشم از زیر عرش تو نگردانیده ام از بهر امر تو؛ اکنون ملک الموت از من جان همی خواهد! من این صور را چه کنم؟ خدا می گوید: صور را به من بسپار و جان بده که من مرگ را بر تو قضا کرده ام. آن گاه ملک الموت جان اسرافیل را بستاند.
عزرائیل
آن گاه فرمان آید که: یا ملک الموت! از خلق من که ماند؟ ملک الموت گوید: یا رب! تو داناتری که از عرش تا ثری جز من بنده ضعیف کسی دیگر نمانده است. آن گاه خدای عز وجل جان ملک الموت بستاند.
اندر خبر چنان است که ملک الموت یکی بانگی بکند و یکی بخروشد که اگر خلق هفت آسمان و هفت زمین زنده باشندی از آن بانگ او همه بمیرندی. ملک الموت گوید: یا رب! اگر من بدانستمی که اندر جان کندن، هزار یکی از این تلخی باشد هرگز من جان هیچ مؤمنی نستِدَمی.
حیات دوباره
آن گاه خدای عز وجل ابر برآرد از زیر عرش تا چهل سال باران بارانَد. باز پسِ چهل سال، جبرئیل را و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل را زنده کند، و رضوان از خواب بیدار کند. پس آن گاه چهارتن را به سوی گور محمد صلی الله علیه و آله فرستد.
جبرئیل با بُراق، و میکائیل بیاید با تاج و اسرافیل بیاید با قضیب و رضوان بیاید با حُلّه های بهشت. آن گاه بنگرند. نوری ببینند که از زمین همی برآید تا به عرش اندر همی شود. جبرئیل چو مر آن نور را ببیند بگرید. میکائیل گوید که چرا همی گریی یا جبرئیل؟ که خدای عزّ وجلّ تو را مگریاناد! جبرئیل گوید: چرا نگریم یا میکائیل! که اینک این گور محمد صلی الله علیه و آله است. هم اکنون از گور برخیزد. نخستین چیزی، مرا از امت پرسد و من ندانم که حال امت او چیست؟
آن گاه جبرئیل مر اسرافیل را گوید که: بخوانش. اسرافیل او را بخواند. گوید: حبیبی محمد! دیگر باره گوید: حبیبی محمد! سه دیگر باره گوید: ای حبیب ربّ العالمین! ای ابوالقاسم! برخیز به اذن پروردگار.
آن گاه زمین بشکافد و پیغامبر گوید: چه روزی است این یا جبرئیل! گوید: یا محمد! این روز قیامت است، روز قارعه و درهم کوبنده، روز رستاخیز که حقایق امور در آن به ظهور رسد، روز بیم بزرگ، روز زلزله عظیم و روز حسرت و پشیمانی و... . پس آنگاه گوید: از امت من چه خبرداری یا جبرئیل؟ جبرئیل گوید: ایشان هنوز در گورند و این زمین بر هیچ آدمی جز تو نشکافته است هنوز.
آن گاه پیغامبر صلی الله علیه و آله بر بُراق نشیند، جبرئیل عنان گیرد و میکائیل رکاب گیرد و اسرافیل بازو گیرد و رضوان، جامه راست کند تا به طرفة العین به جای مناجات شود پیش عرش خدای. و خدای عزوجل محمد صلی الله علیه و آله را به خود نزدیک کند و محمد صلی الله علیه و آله خدای را حمد و ثنا گوید.
آن گاه خدایْ اسرافیل را بفرماید که صور برادرم و اندر آن بدم تا خلق همه زنده گردند. آن گاه اسرافیل جان های همه خلق را بگیرد و به صور اندر نهد. پس آن گاه بدمد. چنان که خدای گفت: «آن گاه بار دیگر در آن دمیده شود و ایشان به ناگاه نگران برخیزند» (زمر، ۶۸) پس اسرافیل، دمیدن دیگر بدمد، گوید: ای استخوان های پوسیده! ای برگ های گسسته و ای موی های پراکنده شده و چشم های ترکیده! برخیزید از قعر دریاها و میانه بیابان ها و سرکوه ها، سوی خدای عزّ وجلّ ناگهان. زودتر از طرفة العین از گورها برخیزند و همگی نگَرند تا مر ایشان را چه فرمایند.
در محضر حق
و زمین روشن گردد به نور خدای و داد خدای. و روشن گردد به نور معرفت عارفان، زیرا که معرفت نور خدایْ است، هر کسی را به مقدار معرفتْ نور باشد. و [در آن حال] هر کسی را نامه ها به دست دهند. بعضی را به دست راست و بعضی را به دست چپ. و پیغامبران را و فرشتگان را آن جا حاضر کنند و میان امّتان و پیغامبران حکم کرده شود به عدل و مورد ظلم واقع نشوند و بر ایشان ستم نباشد. از نیکیِ کسی کم نکنند و بر بدی کسی نیفزایند و هر تنی که باشد، نیک یا بد، پاداش کارهای او به تمامی بدو رسانیده شود، به نیکی، نیکی و به بدی، بدی. و خدایْ داناست به هر چه ایشان کرده باشند از نیکی و بدی.
کافران در دوزخ
آن گاه کافران را گروه گروه از پسِ یکدیگر به دوزخ رانند به روی ها کشان کرده، تا آن گاه که به دوزخ رسند، درهای دوزخ مر ایشان را بگشایند و پیش از آن گشاده نباشد. آن گاه فرشتگان دوزخ ایشان را گویند: ای شما که کافرانید! چه گویید که سوی شما از شما آدمیانْ رسولان نیامدند که اندر دنیا بودید؟ و آیت های خدا را به امر و نهی بر شما نخواندند؟ و شما را از عذاب این روز نترسانیدند؟
کافران گویند: آمدند و پیغام رسانیدند، ولکن پیش از آن خودْ فرمان خدایْ به عذاب واجب گشته بود بر کافران. آن گاه فرشتگانِ دوزخ ایشان را گویند: بدین درهای دوزخ اندر شوید، جاودانه اندر آن باشند، بی مرگ و بی راحت و دوزخ بد جایی است مر متکبران را، آن کس ها که از ایمان تکبر کردند و نگرویدند. (زمر ۷۲ و ۷۱)
پرهیزگاران در جنت
و مر مطیعان را سوی بهشت برند و بر مرکبان ه گروه گروه از پس یکدیگر تا آن گاه که به در بهشت برسند، درهای بهشت را گشاده یابند و خازِنان بهشت بر در بهشت ایشان را پیش آیند و ایشان را گویند: سلام و سعادت و نیک بختی و ایمنی بر شما از خدای عز وجل، پیروز آمدید و خوش جایی یافتید بهشت را، [شما اندر دنیا پاکان بودید به طاعت خدای] آن گاه ایشان را گویند: اکنون به بهشت اندر شوید، جاودانه و بی مرگ و بی زوال. (زمر، ۷۳)
[مؤمنان] اندر بهشت گویند: شکر مر خدای را که آن وعده که ما را کرده بود، آن را راست کرد و ما را اندر این بهشت فرود آورد، هر جا که خواهیم آنجا فرود آییم اندر بهشت؛ نیک ثواب یافتند اندر بهشت، آن کس ها که نیکوکاری کردند اندر دنیا. (زمر، ۷۴)
[در آن حال] ببینی فرشتگان را گرد بر گرد عرشْ صف زده و مر خدای را تسبیح و تحمید همی کنند به امر خدای عز وجل، و میان پیغامبران و قوم های ایشان حکم کرده شود به داد و راستی، پس چون فارغ شوند ایشان را گویند: بگویید شکر مر خدای همه خلق را که میان ما و میان دشمنان ما از یکدیگر جدا کرد و ما را از ایشان برهانید و از عذاب برهانید.