16-02-2015، 22:07
(آخرین ویرایش در این ارسال: 16-02-2015، 22:08، توسط ❤ஜelenaaஜ❤.)
از بهشت بیرون آمد، دارایی اش فقط یک سیب بود. سیبی که به وسوسه آن را چیده بود و مکافات این وسوسه، هبوط بود.
فرشته ها گفتند: تو بی بهشت میمیری. زمین جای تو نیست. زمین همه ظلم است و فساد.
انسان گفت: اما من به خودم ظلم کرده ام. زمین تاوان ظلم من است. اگر خداوند چنین میخواهد....
خداوند گفت: برو و آگاه باش جاده ای که تو را ئوباره به بهشت میرساند، از زمین میگذرد، زمینی آکنده از شر و خیر، آکنده از حق و باطل، از خطا و صواب، و اگر خیر و حق و صواب پیروز شد تو باز خواهی گشت، و گرنه....و فرشته ها همه گریستند، اما انسان نرفت. انسان نمی توانست برود. انسان بر درگاه بهشت وامانده بود. میترسید و مردد بود.و آنوقت خداوند چیزی به انسان داد. چیزی کع هستی را مبهوت کرد و کائنات را به غبطه واداشت.انسان دستهایش را گشود و خدا به او اختیار داد.خدا گفت: حال انتخاب کن. زیرا که تو برای انتخاب کردن آفریده شدی. برو و بهترین را برگزین که بهشت، پاداش به گزیدن توست.عقل ودل و هزاران پیامبر نیز با تو خواهند آمد، تا تو بهترین را برگزینی. و آنگاه انسان زمین را انتخاب کرد، رنج و صبوری را. و این آغاز انسان بود....
فرشته ها گفتند: تو بی بهشت میمیری. زمین جای تو نیست. زمین همه ظلم است و فساد.
انسان گفت: اما من به خودم ظلم کرده ام. زمین تاوان ظلم من است. اگر خداوند چنین میخواهد....
خداوند گفت: برو و آگاه باش جاده ای که تو را ئوباره به بهشت میرساند، از زمین میگذرد، زمینی آکنده از شر و خیر، آکنده از حق و باطل، از خطا و صواب، و اگر خیر و حق و صواب پیروز شد تو باز خواهی گشت، و گرنه....و فرشته ها همه گریستند، اما انسان نرفت. انسان نمی توانست برود. انسان بر درگاه بهشت وامانده بود. میترسید و مردد بود.و آنوقت خداوند چیزی به انسان داد. چیزی کع هستی را مبهوت کرد و کائنات را به غبطه واداشت.انسان دستهایش را گشود و خدا به او اختیار داد.خدا گفت: حال انتخاب کن. زیرا که تو برای انتخاب کردن آفریده شدی. برو و بهترین را برگزین که بهشت، پاداش به گزیدن توست.عقل ودل و هزاران پیامبر نیز با تو خواهند آمد، تا تو بهترین را برگزینی. و آنگاه انسان زمین را انتخاب کرد، رنج و صبوری را. و این آغاز انسان بود....